دیپلماسی در سیره حکومت نبوی
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، حکومت پیامبر اکرم(ص) که بر پایه دین مبین اسلام بناگشت بهترین الگو برای حکومت داری عادلانه در تمام دوران زندگی بشری خواهد بود.
نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز که با رهبری ولایت فقیه تشکیل شده است در حقیقت خواستار ادامه دادن حکومت دینی مشروع و عادلانه نبی مکرم اسلام است.
در تاریخ حکومت نبوی شاهد سیر یک حکومت کامل از ابتدا تا استقرار حکومت در آن هستیم، در این تاریخ رخدادهای دیگری نظیر تعامل با بیگانگان را می بینیم که در واقع الگویی برای حکومت جمهوری اسلامی می باشد.
دشمنان دین در صدر اسلام که خواستار نابودی دین و مسلمانان بودند گاه جنگ به راه می انداختند و گاه راه مذاکره و صلح را در پیش می گرفتند که پیامبر عظیم الشان اسلام با هوشیاری با اتخاذ مواضع مناسب به پاسداری از کیان اسلام پرداختند؛ بنابراین گاه صلح را قبول می کردند و گاه با پیمان شکنی اعراب و یهودیان مواجه می شدند که در این هنگام عکس العملی تاریخی شاهد هستیم، هنگامی هم که دشمنان پرچم جنگ می افراشتند، مسلمانان نیز شمشیر می کشیدند تا از خود دفاع کنند.
پیامبر اکرم گاه برای حفظ حاکمیت دینی و پرهیز از جنگ های فرسایشی اقدام به پذیرش مذاکره و صلح می کردند.
سیره حکومت نبوی در تعامل با بیگانگان
مذاکرات پیامبر با کفار مکه که منجر به قرارداد صلح حدیبیه شد توجه به شرایطی که مذاکره در آن انجام شد مهم است، در آن زمان هنوز دولتی تشکیل نشده و تهدیدی برای نابود کردن اسلام وجود نداشت. حضرت میخواستند با آنها حرف بزنند و حقایق را به آنها برسانند. بهخاطر همین حضرت از اصول خود ابداً کوتاه نمیآیند؛ لذا وقتی میبینند حضرت از اصول خود دست برنمیدارند میخواهند ایشان را تطمیع کنند، ولی حضرت هیچ امتیازی به آنها نمیدهند.
گفتند: برای مدتی ما از خدای خود دست میکشیم و خدای شما را میپرستیم و برعکس تا ببینیم کدام خدا بهتر است، در این شرایط سوره کافرون نازل داشت، یعنی هیچگاه از اصول عقبنشینی نشد و به آنها گفته شد اگر میخواهید تنشها فرو بنشیند شما اسلام نیاورید، ولی مزاحم ما نباشید. اینجا نشان داد که دشمن دروغ میگوید و میخواهد از طریق مذاکره بر اسلام سیطره پیدا کند.
در زمان صلح حدیبیه، اسلام در ضعف کامل بود و شمار یاران پیامبر بسیار کم بود و در یک اقلیت محض بودند. اتفاقاً وقتی سخنان خداوند را از زبان پیامبر شنیدند دروغ آنها مشخص شد و بر دشمنی خود افزودند.
همچنین حضرت هوشمندانه با قبایلی که هنوز به دشمنی با اسلام برنخاسته بودند مثل بنیضمره قرارداد همزیستی و عدم تعرض به همدیگر امضا میکنند.
یهودیان با اینکه میدانستند موعودی که در تورات آمده، حضرت محمد (ص) است، ولی بهخاطر اینکه حضرت خواستههای آنها را نپذیرفت بنای ناسازگاری گذاشتند.
پیامبر اسلام هم متوجه خطرشان شد و سران آنها را فراخواند و به آنها گفت: حالا که اسلام نمیآورید در کنار هم زندگی کنیم و اگر اختلافی هم پیش آمد طبق اصولی که بینمان تعریف شده عمل کنیم. چون حرف بسیار منطقی بود، یهودیان پذیرفتند و منجر به قراردادی شد که بعضی مورخان از آن بهعنوان اولین قانون اساسی در دوران حکومت اسلامی یاد میکنند که البته بعد از مدتی، چون یهودیان فهمیدند با دست خودشان راه توطئه علیه اسلام را بستند نقض عهد کردند که آیه ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ (سوره انفال/ آیه ۵۶) در باره همین سه قوم نازل شده است.
کفار، چون دیدند اسلام در مدت ۱۳ سال حکومت پیامبر در مدینه تثبیت شده است احساس خطر کردند و با دسیسههای قوم بنینضیر و متحد کردن قبایل اطراف مدینه درصدد جنگ سخت با پیامبر برآمدند که سه جنگ بدر، احد و خندق اتفاق افتاد.
اتفاقاً محاسبات دقیقی هم برای از بین بردن اسلام داشتند، اما در معادلات خود این را محاسبه نکرده بودند که خداوند افرادی را که در راه حق ثابتقدم میمانند یاری میکنند؛ لذا این ائتلاف بزرگ به شکست انجامید و پیامبر اسلام سربلند بیرون آمدند.
از اینجاست که قریش به این نتیجه میرسد که پیامبر و اسلام را با جنگ سخت نمیتوان برانداخت و باید به مذاکره روی بیاورد تا از این طریق راهی برای نفوذ پیدا کند و از داخل به اسلام ضربه بزند.
پیامبر اسلام برای زیارت خانه خدا به مکه میروند. درست است که مکه در دست قریش است، اما طبق عرفی که وجود داشت، مکه حرم امن بود و قبایل دیگر مجاز بودند که زیارت کنند و بروند، اما در آن سال قریش برای اینکه با دست بالا برخورد کند اجازه زیارت به کاروان پیامبر را نداد و در میان راه جلوی ایشان را گرفتند.
پیامبر پیکی فرستاد تا قریش را به مذاکره دعوت کند. قریش هم فرستاده پیامبر را بازداشت کرد و اینطور شایعه کرد که فرستاده را به قتل رسانده است تا اینطور القا کند که قریش میخواهد وارد جنگ شود.
پیامبر، چون فقط به قصد زیارت به مکه رهسپار شده بودند و آمادگی جنگ نداشتند کاروان را زیر درختی در منطقه حدیبیه جمع کردند و خطاب به اصحاب فرمودند: حالا که میخواهند به ما جنگی را تحمیل کنند شما مجدداً با من بیعتی کنید که فرار در کار نباشد تا عزت اسلام حفظ بماند.
نماینده قریش گفت: میدانیم شما برای جنگ نیامده بودید، اما باعث سرشکستگی ما بود که بین مردم این مطرح شود که پیامبر حرف خود را پیش برد. امسال نمیگذاریم بیایید، ولی از سال بعد میتوانید. پیامبر هم بهخاطر اینکه مسائل دیگری را پیش بگیرند، این موضوع را قبول کردند که منجر به قرارداد صلح حدیبیه شد.
بنا شد هیچ جنگی تا ۱۰ سال میان قریش و اسلام شکل نگیرد. مسلمانان امسال برمیگردند، ولی از سال دیگر میتوانند، قریش هم تعهد میکند سه روز شهر را برای زیارت آنها تخلیه کند.
پیامبر تعهد دادند که راه تجاری مهم جنوب به شمال و بالعکس قریش که بعد از جنگ بدر بسته شده بود باز شود.
این امتیاز بزرگی برای قریش بود، چون چهارسال اینها ضررهای زیادی کردند و تجارتشان قطع شده بود. مورد دیگر که برای مسلمانان خیلی سنگین آمد این بود که پیامبر متعهد شدند هرکس از قریش که فرار کرد و بهطرف مسلمانان آمد، باید بازگردانده شود، ولی اگر از طرف مسلمانان کسی برگشت و مرتد شد و به مکه پناه برد حق درخواست استرداد آنها را ندارند.
پیامبر در جنگ خندق فرمود: جنگ با خدعه و نیرنگ پیش میرود که این یک اصل کلی برای همه جنگهای نرم و سخت است. دشمن در این قضیه احساس برد کرد، ولی پیامبر اسلام با اعطای این دو امتیاز به قریش سر آنها را گرم کرد و آنها از امتیاز اصلی که به پیامبر دادند غافل ماندند.
آن امتیاز هم این بود که کفار و مشرکین، اسلام را به رسمیت شناختند و دشمنی که در سه جنگ سخت قصد براندازی اسلام را داشت تعهد داد تا ۱۰ سال بههیچ وجه وارد جنگ با مسلمانان نشود تا پیامبر بتواند دعوت خود را جهانی کند. همین باعث شد فتح مکه که قرار بود در خوشبینانهترین حالت سال شانزدهم هجری اتفاق بیفتد، در سال هشتم هجری رخ دهد.
پیامبر نه تنها نگذاشت چنین خواستهای توسط دشمن مطرح شود، بلکه حضرت از این فرصت نهایت استفاده را برای قدرتمندتر شدن اسلام انجام دادند.
تعرض به همپیمان طرفین در حکم تعرض به طرفین بود. پیامبر میدانست اینها به عهد و پیمان خود وفا نمیکنند. بهخاطر همین با قبیله «بنی خزاعه» که قریش با آنها در دشمنی بود همپیمان میشود. این قبیله مشرک است، ولی در دشمنی با استکبار آن زمان یعنی قریش هدف مشترکی وجود داشت.
مذاکره برای فروع نه برای اصول
در جمع بندی سخن باید گفت: مذاکره در حکومت نبوی بارها روی داده است، اما زمانی که بحث از رسالت، اصول و مبانی می شود، ذره ای از سخن خود عقب نشینی نمی کنند و در عوض زمانی که بحث مانند صلح حدیبیه اصولی نیست سخن طرف مقابل را قبول می کنند؛ این سیره رسول الله در مذاکره است.
برای نمومه زمانی که رسول خدا با کفار قریش وارد مذاکره شدند و صلح نامه حدیبیه را توافق کردند در نگارش برخی از موارد عقب نشینی کردند و حضرت علی (ع) که نگارنده صلح نامه بودند گفتند که بنا به خواسته مشرکان «محمد رسول الله» را از صلح نامه حذف کنند و سپس آن را امضا نمودند.
امادر مذاکراتی هم بین پیغمبر و کفار بود که پیامبر ذره ای عقب ننشستند، و آن زمانی که بوده که کفار خواستار عقب نشینی پیامبر از اصول خود بودند؛ مانند زمانی که عبدالمطلب هنوز زنده بود و کفار نمی توانستند به رسول خدا تعرض کنند و بنابراین راه تطمیع پیامبر را برگزیدند و پیشنهاد دادند که بالاترین ثروت، بهترین همسر، بهترین ها را به تو می دهیم اما دست از رسالت خود بردار و چنین مذاکره ای پیش آمد اما حضرت جمله تاریخی خود را فرمودند که اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارید به خدا قسم ذره ای از رسالت خود دست بر نخواهم داشت.
لذا رسول خدا وقتی مذاکره می کردند که اولا در به ثمر رسیدن مذاکره امید داشتد و در همین رابطه با برخی افراد و قبائل که می دانستند هیچ امیدی به اصلاحشان نیست، اصلا حاضر به مذاکره نشدند و ثانیا در مذاکرات هیچگاه از اصول برنگشتند و تنها برخی مواقع در فروعی که اهمیت اساسی نداشت دست می کشیدند.
محمدمرندی