رسانه ها، میداندار نبرد شناختی
به گزارش خبرگزاری رسا، به عبارت بهتر این مرحله بنا به اقتضائات، هم جنگ است و هم صلح، همچنین نه جنگ است و نه صلح. به این مرحله حالت هوشیارباش یا آمادهباش هم اطلاق میشود.
در حوزه شناختی برای ایجاد، حفظ، تثبیت و استمرار صلح، از ۹۰ تكنیك پایه استفاده میشود. در گام جنگ از ۸۰ تكنیك نهایی و در گام نبرد ۱۰۰ تكنیك میانی به كار برده میشود كه اصطلاحا به آن «مدیریت نبرد» هم میگویند.
این مرحله از حوزه شناختی یعنی به یقین، ما در مرحله صلح نیستیم اما قطعا به مرحله جنگ نظامی هم وارد نشدهایم و به نوعی مرحله تهدیدات را سپری میكنیم.
گام نبرد طیف گستردهای دارد اما در این گام هرچقدر مدیریت شرایط قویتر باشد، از جنگ بیشتر فاصله گرفته میشود و برعكس؛ مدیریت ضعیف، نزدیك شدن به جنگ را درپی دارد.
پس طرفین مسیر نبرد، همیشه دنبال این هستند كه بتوانند در دستگاه محاسباتی رقیب اختلال ایجاد كنند اما اگر یك طرف در حوزه نبرد پیروز باشد، آیا لزوما در حوزه جنگ هم پیروز خواهد بود؟ خیر!
علت این است كه امكان دارد یك طرف در حوزه رسانه كه بخش عمده مدیریت حوزه میدان نبرد را پوشش میدهد، موفق باشد اما به لحاظ نظامی در میدان زمینگیر شود.
برعكس هم امكان دارد؛ ممكن است یك طرف در مدیریت نبرد، از نظر رسانهای ضعیف باشد اما در مدیریت جنگ نظامی، تمامعیار قوی و موفق ظاهر شود بنابراین موفقیت در حوزه نبرد لزوما موفقیت در حوزه جنگ نظامی تلقی نمیشود و برعكس.
از این رو مكانیزم بهكارگیری تكنیكها در حوزه شناختی، تعیینكننده ورود به مرحله جنگ یا صلح است و نوع مدیریت تكنیكال در میدان نبرد، برای نگه داشت مخاطب و طراحی یقین در ذهن او در این مرحله، طراح اصلی مسیر خواهد بود.
بعضی از كارشناسان معتقدند ما در مرحله جنگ شناختی هستیم؛ البته به دلیل اشتراكاتی كه در مفاهیم وجود دارد، واژههای جنگ و نبرد بعضا به جای هم استفاده میشوند، زمانی كه آمریكاییها پهپاد گلوبال هاوك را برفراز ایران پرواز دادند و پدافند ایران آن را منهدم كرد؛ این اقدام یك كنش نظامی بود كه از آن به عنوان میدان نبرد یاد میكنیم زیرا آمریكاییها توان ورود به جنگ با ایران را نداشتند و ندارند. پس ضربه محاسبهشده هوشمند در حوزه نبرد، مانع جنگ میشود.
چون در مصداق مذكور، ایران نشان داد وقتی بتواند پهپاد را بزند، توانایی زدن بقیه اجزای نظامی آمریكا را هم دارد.
به این ترتیب، مدیریت میدان در حوزه نبردهای هوشمند در حوزه شناختی یعنی تاثیر گذاشتن بر رفتار واكنشی طرف مقابل؛ در مثال پهپاد، ایران هم هویت آمریكایی، هم ماهیت آمریكایی و هم اراده آمریكایی را زد زیرا گلوبال هاوك نماد صنعت آمریكایی است.
صنعت آمریكایی هم یعنی هویت، ماهیت و اراده آمریكایی، پس وقتی به نیاز، انتظار و ضرورت آمریكا ضربه زدیم، یعنی به طور كلی «american life» را در حوزه بینالملل زدیم.
هرچند كه در این مورد از ابزار نظامی استفاده شد، اما این اقدام در حوزه نبرد محسوب میشود، زیرا باعث شد تا آمریكاییها نتوانند وارد جنگ نظامی با ایران شوند بنابراین نحوه كنترل و هوشمندسازی رفتار تقابلی در حوزه نبرد، یعنی ما در حالت صلح نیستیم و در حالت جنگ هم نبودهایم.
پس ما در مرحله جنگ شناختی نیستیم، بلكه در مرحله نبرد شناختی قرار داریم. چون در حوزه جنگ، جنبه نظامیگری بهشدت پررنگ و برجسته میشود، در حالی كه ما الان درگیر اتفاقات رسانهمحور در همه شئون آن هستیم و جایی كه رسانه میدانداری میكند، حوزه نبرد است.
وقتی وارد جنگ میشویم، نیروهای مسلح رتبه یك و رسانهها در رتبه دو قرار میگیرند، اما در نبرد حتی اگر نیروهای مسلح هم ورود كنند رسانه ورود، پشتیبانی، تبیین، تشریح و تحلیل میكند و نهایتا مانع بروز یك جنگ میشود.
در این مرحله شلیك، شلیك اخطار است. در حوزه نبرد، اخطار اتفاق میافتد و در حوزه جنگ، ضربه مستقیم رخ میدهد.
زمانی كه رژیم صهیونیستی و حماس تبادل آتش میكنند، در نوار غزه یا تلآویو موشك زده میشود، این جنگ تمامعیار است اما زمانی كه منافع ملی آمریكا توسط پدافند ایران زمینگیر میشود و آنها پاسخی نمیدهند، حوزه نبرد محسوب میشود. بدینترتیب تفاوت بین جنگ و نبرد اینگونه مشخص میشود.
علیرضا داوودی - کارشناس ارشد رسانه و علوم شناختی / روزنامه جام جم
و با اغوا و به طمع انداختن در مورد «مسائل جنسی»، «حمایت های مالی»، «تحصیلی»، «تامین هزینه های سفر به غرب» و ... و با نقاب های مدعی «عرفان»، «دین اصیل!»، «هنر»، «انساندوستی»، «گفتگوی تمدن ها»، «نظم نوین جهانی»، «حقوق بشر» و ...
همچنان - شدیدا و همه جانبه - به فریبکاری در جهت تغییر فرهنگ، تغییر دین، «تسهیل فرار مغزها»، «سوء استفاده های جنسی»، و نهایتا تهی سازی ملت ها از همۀ وابستگی های میهنی، مذهبی و فرهنگی اش، به منظور تسلیم نمودن بی چون و چرای آنان در برابر «انواع هجوم استکبار»، مشغول است.
«مبلغین مسیحی» (یا فرقه های تبشیری)، در قرن های گذشته، به بهانۀ تبلیغ مسیحیت و معرفی آموزه های حضرت عیسی (ع)،
پیوسته «جاده صاف کن حضور استعمار» در کشورهای اسلامی، شرقی، آفریقایی و ... بوده اند.
و آنگاه که منافع آنان در خطر قرار گرفته حتی به «مسیحی شدگان» نیز رحم نکرده اند! ... مثلا «پاتریس لومومبا» که یک تازه مسیحی بود و از بی دینی به مسیحیت وارد شده بود،
در سال 1961 به این دلیل کشته شد که می خواست در کشور کنگو، «استقلال صحیح و عمیقی» را به وجود آورد!
نمونۀ واضح تر آن آمریکاست که همواره مبلغان مسیحی را به اطراف جهان اعزام نموده و می نماید:
در سال 1943 در کمال ناجوانمردی با بودائی های ویتنام همکاری کرد تا بتواند حکومت استقلال طلب مسیحی این کشور را سرنگون سازد!
بارها دیده شده دولت هایی که میلیاردها دلار در راه ترویج مسیحیت و کلیسا خرج می کنند، اگر مسیحیان جدید و حکومت های آنان مطابق امیال و نقشه های سیاسی و استعماری آنان نباشد، حتی برای آن کشورها و ملل مسیحی شده نیز هیچ ارزشی قائل نیستند!
چه رسد به ملت ها و کشورهای با اکثریت مسلمان!. کاملا پیداست که هدف این تبلیغگران مسیحی، فقط فریب مردم و باز کردن راه تسلط برای رئسای خود - استعمار و استکبار - است.
و اندکی به آموزه های حضرت عیسی (ع) و بنیان های اخلاقی مسیحیت حقیقی، پایبند نیستند!