۲۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۰۸
کد خبر: ۷۳۶۴۹۵

امام جواد از منظر اندیشمندان اهل سنت

امام جواد از منظر اندیشمندان اهل سنت
نهمین پرتو از انوار مقدس ولایت و امامت در سال ۱۹۵ هجری قمری در مدینه منوره چشم به عالم ناسوت گشود و عالم را به قدوم خود درخشان ساخت.

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، نهمین پرتو از انوار مقدس ولایت و امامت در سال 195 هجری قمری در مدینه منوره چشم به عالم ناسوت گشود و عالم را به قدوم خود درخشان ساخت. شخصیتی که امام رضا علیه السلام در وصفش فرمود: مولودی مانند او و با برکت تر از او در اسلام زاده نشده است.[1] امامی که در سن هشت سالگی، زعامت و رهبری عوالم را عهده دار شد.[2] زبان از توصیف شخصیت او لال، قلم ها از نگاشتن فضائل او شکسته و کمیت عقل از درک جایگاه و مقام او لنگ است. شکوه و صولت بی کرانه او و تعدد فضائل و مناقب بی شمارش، اندیشمندان اهل تسنن را ناگزیر به بیان جملاتی شگرف در ستودن او کرده است. در این نوشته برآنیم که به برخی از آن ها اشاره کنیم.

قدر و منزلت جواد الائمه علیه السلام

جاحظ

وی که از اندیشمندان نام آور قرن سوم است در ضمن پاسخ به بنی امیه که به خود افتخار کرده و مباهات می کردند، در ضمن توصیف امام عسکری علیه السلام، مقام امام جواد علیه السلام که جد امام عسکری است را چنین تشریح می کند:

ایشان در سلسله ای قرار دارد که هر کدام از آنان عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده، پاک و پاکنهاد بوده اند. برای هیچ دودمانی از عرب و عجم چنین شرافت و بزرگی وجود ندارد.[3]
جایگاه رفیع در سن کودکی

عبدالفتاح حنفی

این عالم بزرگ هندی در بیان مقام و جایگاه امام جواد علیه السلام در سن کودکی چنین می نگارد: امام محمد بن علی الرضا، که به او ابوجعفر ثانی نیز گفته می شود از زمان کودکی صاحب کارهای شگفت انگیز و کرامات بود.[4]

ابن صباغ مالکی

وی که از علمای سرشناس اهل تسنن است در باره امام جواد علیه السلام می گوید:

امام جواد هرچند سنش کوچک بود ولی از نظر قدر و منزلت، بزرگ و از نظر یاد و آوازه، بلند بود. او فردی است که بعد از امام هشتم امامت را به عهده گرفت.[5]

محمد بن طلحه شافعی

عالم پرآوازه شافعی مذهب در تبیین شخصیت امام جواد علیه السلام می نویسد:

هر چند امام جواد علیه السلام سن زیادی نداشت ولی از نظر قدر و منزلت بزرگ و آوازه اش بلند بود.[6]

شمس الدین ذهبی

او که از ستون های علمی اهل تسنن به حساب می آید در توصیف بخشندگی حضرتش می نگارد:
لقب ایشان جواد، قانع و مرتضی بود. از سروران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود. و یکی از کسانی بود که به سخاوت و بخشندگی معروف بود. از این رو جواد لقب گرفت.[7]

ابن تیمیه

وی که اصلی ترین ایدئولوگ و لیدر وهابیت است، جود و سخاوت جواد الائمه علیه السلام را چنین ترسیم می کند: امام جواد از شخصیت های برجسته ی بنی هاشم در بزرگی و بخشندگی ضرب المثل بود. به همین خاطر او را جواد نامیده اند.[8]

علم جواد الائمه علیه السلام

شبلنجی شافعی

وی که از اندیشمندان نامی و مشاهیر مذهب شافعی است در کتاب خود بعد از نقل فضائل و کرامات امام جواد علیه السلام، وسعت علم بیکران حضرتش را چنین به رشته تحریر درآورده است: مامون عباسی پیوسته شیفته او بود؛ زیرا با وجود کمی سن، فضل، علم و کمال عقل خود را به نحو شایسته ای نشان داد و بدین وسیله برهان عظمت خود را آشکار ساخت.[9]

خیر الدین زرکلی

این عالم اهل تسنن که در علم نسب شناسی ید طولایی دارد سرعت پاسخگویی حضرت که نشان از علم سرشار است را چنین توصیف می کند: او همانند اجدادش مقام والایی دارد و فردی زیرک، تیزهوش، حاضر جواب بود. زبانش فصیح بود و بی درنگ به سوالات پاسخ می داد.[10]

محمد بن عبدالواحد موصلی

این اندیشمند شهیر اهل تسنن در جملاتی زیبا مقام علمی امام جواد علیه السلام را چنین می ستاید: او وارث پیامبران و خلاصه خداوند متعال و صاحب علم و بردباری بزرگ و از حیث گفتار، صاحب بلاغت و روشنگری و فصاحت و بیان و صاحب عقلی آشکار بود.[11]

شهادت امام جواد علیه السلام

طاغوت های زمان امام جواد علیه السلام با بکارگیری خدعه و نیرنگ بسیار، سعی در کم کردن نفوذ حضرت در قلوب مردم کردند ولی نه تنها موفق نشدند بلکه آوازه حضرت روز به روز در بلاد مختلف بیشتر و شوق و اشتیاق مردم به امام افزون تر گشت. در نتیجه حاکم وقت، این جایگاه امام را خطری برای حکومت خود دید و تصمیم به قتل حضرت گرفت. معتصم‌ عباسی، ام الفضل؛ همسر امام جواد علیه السلام را به قتل حضرت راضی کرد و زهری برای او فرستاد که در طعام حضرت داخل کند‌. ام الفضل انگوری را زهرآلود کرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تناول نمود اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد و حضرت در آخر ذیقعده سال 220 هجری قمری به شهادت رسید.[12]

ماجرای عجیب زندانی

در سامرا خبر پیچید که مردي را که مدعي نبوت است در غل و زنجير از شام آورده و زنداني کرده اند. به درب زندان رفت و تصميم گرفت به زندانبان پول بدهد تا به او اجازه ورود به زندان بدهد. وارد زندان شد و زندانی را فردي عاقل و فرهيخته و با ادب يافت. به او گفت: داستان تو چيست؟ زندانی گفت: در مقام راس الحسين؛ جايي که در زمان يزيد ملعون سر مبارک امام حسين عليه السلام را در آنجا قرار دادند، خدا را عبادت مي ­كردم، يكي از شب ها ناگهان شخصي نزد من آمد و گفت برخيز برويم. بلند شدم و مقدار زیادی حرکت نکرده بودم که ناگهان خودم را در مسجد کوفه ديدم، فرمود: اين مسجد را مي شناسي؟ گفتم: بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بيرون آمديم. کمي راه رفت، ناگهان خود را در مسجد مدينه مشاهده کردم. ايشان به رسول خدا صلي الله عليه و آله سلام کرد و نماز خواند، من نيز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شديم. مقداري با هم قدم زديم که ناگاه خود را در مکه ديدم، او کعبه را طواف کرد، من نيز طواف کردم. سپس از آنجا خارج شديم، چند قدمي راه نرفته بوديم، که خود را در جاي نخست، در شهر شام مشاهده کردم. سپس از ديدگانم پنهان شد و من از آنچه ديدم در شگفتي بودم.

يک سال از اين واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از ديدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وي همراه شوم و هم‌چون سال گذشته مرا به کوفه، مدينه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتي خواست برود به او گفتم: تو را به كسي که چنين قدرتي را به تو عطا کرده است سوگند مي­ دهم که بگويي کيستي؟ فرمود من محمد بن علي الجواد هستم. من اين ماجرا را براي دوستان و اطرافيان بازگو کردم، خبر به گوش والی «محمد بن عبدالملك زيات» رسيد او نيز عده ­اي را فرستاد مرا در غل و زنجير كردند و به عراق آوردند و مرا متهم كردند. به قصد کمک به او ماجرایش را طی نامه ای به محمد بن عبد الملک زيات گفت و خواستار آزادی او شد. والی در زير نامه نوشت: از همان کسي که در يک شب او را به مکان های مختلف برده است بخواهد که آزادش کند. ناامید به سمت زندان آمد و دید نگهبانان زندان و ماموران حكومتي و زندانيان، پريشان و سرگردان از اين سوبه آن سو مي ­روند! پرسيدم چه اتفاقي افتاده؟ گفتند زندانی در زندان نیست و هر چه گشتند اثري از او نیافتند و امام جواد علیه السلام او را نجات داد.[11]

آتش زند به قلب همه، سوز داغ تو*** شد در اشک اهل ولا، چلچراغ تو
اى یادگار فاطمه، اى حجت نهم ***گیرد زلال اشک من امشب سراغ تو

پی نوشت
[1] بحارالانوار، ج50، ص20- فروع کافی، ج6، ص361.
[2] اثبات الوصیه، ص 178.
[3] سوره مریم، 31.
[4] کافی، ج1، ص321- ارشاد، ص616.
[5] شرح احقاق الحق، ج19، ص585.
[6] الخرائج و الجرائح، ج1، ص372.
[7] اثبات الهداه، ج4، ص400.
[8] کافی، ج1، ص353.
[9] الفصول المهمه، ج2، ص1048.
[10] کافی، ج1، ص494.
[11] الفصول المهمه، ج2، ص1049.

علیرضا خاتم

 

ارسال نظرات