۱۴ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۳
کد خبر: ۷۴۷۱۴۰
یادداشت؛

امام خمينی و فهم روح زمانه

امام خمينی و فهم روح زمانه
متأسفانه بعضی از مسلمانان به‌کلي از زمان خود بيرونند؛ اصلاً توجه نمی‌کنند که در کجاي تاريخ زندگي مي‌کنند، امام خمينی روح زمانه را خوب شناختند و بر اساس ذخاير الهی آن را تغذيه کردند و جلو بردند.

به گزارش گروه سیره امامین انقلاب خبرگزاری رسا، وقتي روح زمانه و روح انقلاب اسلامي‌ درست شناخته شود، نه تنها متوجه بي‌ثمري زندگي بيرون از انقلاب اسلامي مي‌شويم، بلکه با ورود به اردوگاه انقلاب اسلامي رهِ صد ساله را يک شبه طي مي‌کنيم. متأسفانه بعضي از مسلمانان به‌کلي از زمان خود بيرونند! اصلاً توجه نمي‌کنند که در کجاي تاريخ زندگي مي‌کنند، امام خميني«رضوان‌الله‌عليه» روح زمانه را خوب شناختند و بر اساس ذخاير الهي آن را تغذيه کردند و جلو بردند.

مسلّم بشر امروز از روزگار خود به تنگ آمده است و به خوبي احساس کرده حاصل کارهايش تماماً پوچ شده و ناخودآگاه نتيجه مي‌گيرد فردايش، که آينده‌ي امروزش است، نيز پوچ است و در چنين حالتي است که اگر انسان درست اقدام کند بر خلاف همه‌ي موانع، به نتيجه مي‌رسد. مي‌گويند چطور شد که اباذر«رحمة‌الله‌عليه» با آن‌که در ابتداي مسلمان شدنش دو يا سه روز بيشتر با پيغمبر نبود، آن‌چنان شد که به تنهايي به غفار برگشت و همه‌ي مردم آن قبيله را مسلمان کرد؟ آري با دو يا سه روز نمي‌شود خيلي مطلب به دست آورد ولي اگر انسان روح يک مکتب را شناخت حرف‌هاي ديگر را مي‌تواند در دل آن پيدا کند.

درک روح زمانه مثل احساس اين ميز و صندلي نيست، چون چيز مشخصي نيست، روحي است که همه چيز را در بر گرفته و لذا درک آن به شعور خاصي بستگي دارد، بايد انسان از افقي بالاتر آنچه را بر عالم مي‌گذرد بنگرد. حتي ممکن است مردم نفهمند از وضع موجود به تنگ آمده‌اند و گرفتار پوچي شده‌اند. ولي نوع عکس‌العمل‌هايشان خبر از چنين حالتي مي‌دهد، حتي ممکن است ابتدا در حفظ وضع موجود اصرار کنند و در مقابل هر تغييري مقاومت نمايند، امّا وقتي آرام‌آرام متوجه نوري از انوار الهي شدند که بنا دارد آن‌‌ها را از ظلماتِ دوران نجات دهد، به شدت از آن استقبال مي‌کنند. با کمي دقت مي‌توان احساس بي‌ثمري را در قلب اکثر مردم جهان ملاحظه کرد.

حال اگر جهانيان به چنين احساسي آگاهي يابند و به راه‌هاي برون‌رفت از آن بينديشند، به سرعت متوجه انقلاب اسلامي خواهند شد و به همين جهت عرض مي‌کنم به انقلاب اسلامي ‌و آينده‌ي انقلاب اسلامي ‌اميدواري بسياري هست که مردم جهان، به خصوص جهان اسلام دير يا زود به آن فکر مي‌کنند.

در فضاي فرهنگ مدرنيته به هر کس بنگريم مي‌بينيم نگران آينده‌ است، نگراني از آينده به معناي خاص آن يعني احساس اين که فرداي زندگي همانند امروز باشد، عکس‌العمل چنين احساسي آماده شدن براي از ميان برداشتن آن نوع زندگي است ولي نمي‌دانند چگونه؟ وقتي متوجه شديم چون بشر مدرن نمي‌داند چگونه وضع موجود را تغيير دهد به آن تن داده است، هنر ما آن است که اين تن دادن را رضايت قلمداد نکنيم به طوري که تصور شود وقتي جامعه‌اي زندگي مدرن را پذيرفت آمادگي پذيرش زندگي و تمدن ديگري را ندارد.

آري بايد ماوراي يأسي که فرهنگ مدرنيته بر انديشه‌ها تحميل کرده است مبني بر اين که راه برون‌رفتي نيست، بر زمانه بنگريم، تا بفهميم بشر دير يا زود خود را با انقلاب اسلامي آشنا مي‌بيند. اشکالي اساسي که ما در تحليل وضع موجود داريم اين است که فکر مي‌کنيم چون مردم از سر تحمل، شرايط جهان مدرن را پذيرفته‌اند از آن راضي‌اند! انعکاس عدم رضايت‌ها را مي‌توان در حرکات مختلف مردم ديد، حتي آن وقتي که مصداق‌ها را اشتباه مي‌گيرند.

جالب است که بعضي‌ها بر اساس زندگي غربي عمل مي‌کنند ولي بي‌حاصلي آن را به انقلاب اسلامي نسبت مي‌دهند. بشر غربي بي‌حاصلي زندگي را امري گريزناپذير مي‌پندارد و بر همين اساس گفته مي‌شود نبايد در غرب منتظر انقلاب بود، ولي اين تحليل در صورتي است که مردم نتوانند در مقابل خود راه برون‌رفتي را تصور کنند و با تصور امکان برون‌رفت، تحليل‌ها به هم مي‌خورد. حرف اصلي و جدي مردم غرب را نبايد از آن‌هايي شنيد که تمام تلاششان اين است که مردم را راضي نگه دارند تا شورش نکنند، حرف اصلي فرهنگ غرب را از انديشمنداني مثل روژه‌گارودي بايد شنيد که مي‌گويد: «وقتي زندگي مدل غربي شکست خورد، ديگر انقلابي بودن اين نيست که مشکلات اقتصادي اين نظام را رفع کنيم، بلکه انقلابي بودن آن است که نظام تازه‌اي جانشين مدل غربي بسازيم»؛[1]

لذا تأکيد مي‌کنم انعکاس روح مردم دنيا را بايد در انديشه و سخن انديشمندان آن‌ها پيدا کرد و نه در سخن سياست‌مدارانشان. سياست‌مداران دنياي غرب تحمل بشر مدرن از آن زندگي را دليل رضايت او پنداشتند در حالي که تجربه‌ي تاريخي گواه است در اولين فرصت که احساس کنند مي‌توانند از آن زندگي آزاد شوند، به همه‌ي غرب پشت مي‌کنند. استقبال گسترده‌ي جوانان غربي در همه‌ي کشورهاي غربي به مارکسيسم بر همين اساس بوده است، هرچند آن‌ها مصداق نجات را درست تشخيص ندادند ولي تجربه‌اي بزرگ اندوختند که راه نجات را بايد در معنويات جستجو کرد.

خردمندان غربي در همان روزها فهميدند کعبه‌ي آمال‌شان مارکسيسم نيست ولي جواناني که به دنبال چيزي غير از آن چيزي که بود مي‌گشتند، با طرح مارکسيسم روزنه‌ي اميدي براي برون‌رفت از آن‌چه در آن بودند، در مقابل خود احساس کردند و به همين جهت هجوم گرايش به مارکسيسم در غرب و در بسياري از کشورهاي غير غربي پديدار شد، اما به دو دليل مارکسيسم نتوانست اميدها را برآورده سازد؛ يکي اين‌که پشتوانه‌ي عقلي نداشت و بيش از آن که جوابگوي فطرت‌ها باشد جوابگوي وَهم‌ها و اميال نفساني بود، و ديگر آن که در عمل هم خردمندانِ جوامع که عموماً حرف اصلي را مي‌زدنند از آن استقبال نکردند.

ولي با اين‌همه مردمي که دنبال چيزي هستند که از تنگناي غرب خارج شوند حتي حاضرند به مارکسيسم هم دل ببندند، در حالي که انقلاب اسلامي قابل مقايسه با مارکسيسم نيست. انقلاب اسلامي دعوت به چيزي است که بشريت در عمق جان خود به دنبال آن است. انقلاب اسلامي دقيقاً جواب منطقي و اطمينان‌بخشي است براي نسخ تاريخ موجود و جواب به تمنّاي انسان‌هايي است که تنگناهاي دنياي غرب را مي‌شناسند. مردم عادي در دنياي غرب فقط احساس مي‌کنند به آن چه که مي‌خواهند برسند نرسيدند ولي متفکران ريشه‌ي ناکامي بشر را مي‌بينند و کافي است متفکرانِ جهان، نظام سياسي و الهي انقلاب اسلامي را بشناسند.

[1] - روژه گارودي، سرگذشت قرن بيستم، ص 209.

اصغر طاهرزاده

ارسال نظرات