وداع با امین رنجها در یک جمعه تلخ
شهر خاموش شده بود. نه اینکه بیصدا باشد، در ظاهر هیاهو زیاد بود و همهمه بسیار. اما چیزی گم شده بود، یک حس ناب، یک وجود با ارزش. یک "مرد میدان" از میانه میدان رفته بود.
صداها بیشتر و بیشتر میشد. مرد و زن یا پیر و جوان تفاوتی نداشت، همه دل کنده و سراسیمه برای مشایعت آمده بودند. اما هر چه صدای گریه و عزاداری افزایش مییافت، آن خاموشی غریب بیشتر خودش را به رخ میکشید.
آخر "جانفدا" رفته بود و همه جا خاموش شده بود. همان که گرمای دل مردم بود و با همه گفتگو داشت از جنس خودشان. حرف و قولش عملی میشد، پس مردم باورش داشتند، چون باور مردم را خراب نمیکرد. قول و وعده بیاساس نمیداد.
تشییع شهید سلیمانی
با شاهدان آسمانی
دل میداد به آنچه میشنید و هر چه در چنته داشت، مخلصانه در مسیر تامین امنیت مردم پیاده میکرد. فرقی نداشت ایران، عراق، سوریه یا فلسطین.
مصداق "مخلصین له دین" با شاهدان آسمانی نیز مناجاتی در شأن جایگاه شهادت داشت و این راز از آن دستنوشته عجیب و عمیق، برملا شد: "خدایا مرا پاکیزه بپذیر"
نمیخواست در دل مردم آب تکان بخورد. خوش نداشت زنان و کودکان سرزمینش، لحظهای احساس نگرانی و ناامنی کنند.
تا مرزهای مجاور حتی دوردست هر جا صدای شیعهای به ناله بلند میشد، حضور داشت تا دست ظلم را کوتاه کند. هرچند برای استقرار امنیت و عافیت، به قومیت هم کاری نداشت، بلکه نگاهش فرا زمانی و فرا وطنی بود.
نگاهش از جنس زمین نبود که به راحتی با امیال دنیوی فریفته شود و نفوذ همان نگاه بود که مصداق بارز "اشدا علی الکفار رحماء بینهم" شد. چهره و رفتارش، کاریزماتیک و دلنشین برای محرومان و رعبافکن برای اشرار و متجاوزان بود.
شهید سلیمانی در مناطق عملیاتی
امین رنجها
وجودش به مردم امنیت میبخشید و در سهمگینترین حادثهها، امین دلهایی میشد که به او چشم دوخته بودند و چه سخت است امین و ناجی طوایفی شوی که از بیم رنج و نا امنی سر در چاه سکوت فرو میبردند.
حالا نزدیکتر شده بود، فقط سایهاش به هیات دهها مرد بود. دل که با خدا صاف شود، امین همه اقشار و گروهها میشوی و دل میسپاری به ملکوتی که پشتوانه دنیا و عقبی است.
یک جمعه تلخ را ورق میزد باد
و همین شد که روزی که برای مشایعت پیکر پاکش تعیین شد، هر کس با هر نوع تفکری برای وداع آمد. همه آمدند، جمعیت موج خروشانی بود که سد استکبار را به سخره میگرفت. این محبوبیت و مقبولیت، از زبان هر بیننده و شنونده، هر غائب و حاضری نقل میشد و مهر تایید میگرفت.
شهر خاموش شده بود چرا که گرمای دلها رفته بود اما در میان آوار صداها، هر کس دل در گرو امین رنجها داشت، او را به نام و عنوانی صدا میزد و طلب شفاعت میکرد: سردار دلها، مرد میدان، جانفدا، جانپناه، حاج قاسم و... پشت هر کدام از اینها، کوهی از استواری و پایمردی نهفته بود.
تکثیر بیبدیل حماسه و جوانمردی
او را به هر نام و عنوانی بخوانند، تفاوتی ندارد. چون تکثیر بیبدیل حماسه و جوانمردی بود که در میدان رزم، کسی را یارای مقابله با او نبود.
چه آن زمان که فرمانده لشکر 41 ثارالله و از فرماندهان عملیاتهای والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج بود، چه روزی که از سوی رهبر معظم انقلاب، به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد.
فرماندهای که هیچگاه پشت میز ننشست
تار و مار کردن داعش
آن نیروی کاریزماتیک و قدرت جادویی بار دیگر جلوهگر شد و سردار سلیمانی با سازماندهی نیروهای مردمی، نقش ویژه و تعیین کنندهای در تار و مار کردن عناصر داعش در عراق و سوریه داشت.
مهارت و کیاست او در اجرای تاکتیکهای نظامی و خنثی کردن نقشههای دشمنان تا آنجا بود که ژنرال بیسایه لقب گرفت.
نجات 70 هزار شیعه در نبرد نبل و الزهرا
نبرد مناطق نبل و الزهرا و نجات 70 هزار تن از شیعیان پس از پنج سال محاصره، تنها گوشهای از میدانداری حاج قاسم بود.
نبردی سخت و استراتژیک که سردار و همرزمانش روزهای متمادی، برای آن طراحی کرده و به پاکسازی میدان پرداخته بودند.
همان نبردی که با توسل به حضرت فاطمه(س) شکل گرفت و عملیاتی فاطمی شد.
شهیدالقدس
از انتفاضه تا طوفان الاقصی با شهید القدس
هرچند چشمانداز سردار و همرزمانش نجات قدس شریف از چنگال آلوده صهیونها بود. همانها که سالها دندان تیز کرده بودند برای نابودی قبله اول مسلمین و به خیال خام خود، به بیتالمقدس میاندیشند. همانها که این روزها با جنایت پشت جنایت، نسلکشی نژادی راه انداخته و کاملا از انسانیت تهی شدهاند که با این روند گور خود را کندهاند و افکار عمومی دنیا را روز به روز خشمگینتر میکنند.
آرمان سردار شهید سلیمانی، آزادی فلسطین بود و در کنار تامین امنیت میهنمان، به مرزهایی فراتر میاندیشید.
او "شهید القدس" شد تا ردپای قهرمانان از محور مقاومت گم نشود. او رفت تا آرمان اسلام، انقلاب و قدس باقی بماند.
از آنجا که هدف غایی حاج قاسم در محور مقاومت آزادی قدس بود، این نگرش به تمام ارکان این جبهه مقدس سرایت کرده بود. بنابراین مبارزات او، آرمان داشت که همان آزادی قدس از اشغال صهیونیستها بود.
همین نگرش بود که جنبش حماس و مردم فلسطین را از انتفاضه به طوفان الاقصی رساند تا صهیونیست را به مرز نابودی نزدیک کند.
آورتین؛ سر به راه شدن شرورترین افراد به دست سردار
ماجرای آورتین، تابلو یکی از حکایتهای حماسه آفرینی سردار بود.
جنگ تحمیلی پایان یافته و هر کس دنبال کار خود رفته بود. نظامیها و افراد دیگر در عرصه سازندگی به شغل خود بازگشتند یا افرادی که شغل آزاد داشتند به کار گذشته خود پرداختند. در این میان، سردار سلیمانی نیز به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در کرمان خدمت میکرد.
در بخشهایی از جنوب شرق کشور، جایی که تا چشم کار میکرد ریگزار و شورهزار بود، ریگزاری از جنس هرج و مرج و لاابالیگری. اینجا هر که زور میگفت و سلطهگری مطلق داشت، توانسته بود با چند نوچه، حکومتی بیابانی بنا کند، قانون را دور بزند و اشرار را ردیف کند!
وقتی کادر به استخوان رسید و مردم بیتاب و جان به لب شدند، حاج قاسم وارد عرصه شد تا به پاکسازی منطقه بپردازد، آن هم از نوعی که تاریخ به یاد ندارد.
به گونه ای رفتار کرد که خطرناک ترین اشرار در استانهای کرمان و سیستان و بلوچستان، بدون درگیری و نزاع، سلاح خود را تحویل داده و تسلیم شدند.
در ادامه به وعده خود عمل کرد و برای حفر چاه و تسطیح اراضی کشاورزی، آنها را مورد حمایت قرار داد. او از شرورترین افراد زمان خود، کشاورزانی سر به راه ساخت و این تنها از قدرت سردار دلها برمیآمد.