۰۲ آبان ۱۴۰۴ - ۱۷:۲۲
کد خبر: ۷۹۵۳۴۸

روایت رئیس پیشین دانشگاه تهران از روحیه شاه؛ "نه" گفتن به شاه پایان کار بود

روایت رئیس پیشین دانشگاه تهران از روحیه شاه؛
هوشنگ نهاوندی در بخشی از گفت‌وگوی خود با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، از سرنوشت یکی از کارگزاران دولت پهلوی پرده برمی‌دارد که تنها به جرم سرپیچی از دستور شاه، از صحنه‌ی قدرت حذف شد. روایت او از «مغضوب شدن دکتر گودرزی» تصویری از سازوکار قدرت در نظام شاهنشاهی به دست می‌دهد؛ جایی که اطاعت، نه قانون و شایستگی، معیار بقا بود.

درگذشت هوشنگ نهاوندی در ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴، یادآور یکی از چهره‌های نزدیک به دربار پهلوی و از روایت‌گران درونی آن دوران است. نهاوندی، که در دهه‌های پایانی حکومت پهلوی ریاست دانشگاه‌های تهران و پهلوی (شیراز) و دفتر فرح پهلوی را برعهده داشت، از جمله کسانی بود که بعدها در تبعید، از ناگفته‌های سیاست و قدرت در آن سال‌ها از جمله در حیطه علم و دانشگاه سخن گفت. او در این خاطرات، تصویری دقیق و گاه انتقادی از ساختار قدرت و خلق‌وخوی محمدرضاشاه پهلوی ارائه می‌دهد.

در بخشی از این گفت‌وگو، نهاوندی به ماجرای مغضوب شدن دکتر گودرزی اشاره می‌کند؛ مدیری باسواد که به دلیل نپذیرفتن فرمان شاه برای انتقال از سازمان امور استخدامی، از دستگاه دولتی کنار گذاشته شد. این روایت، نمونه‌ای روشن از فضای بسته‌ی تصمیم‌گیری و حساسیت شاه نسبت به اطاعت مطلق از اوامر خویش است. روایتی از درون حلقه‌ی قدرت، از زبان یکی از نزدیک‌ترین ناظران آن دوران.

در ادامه، این روایت از نظر می‌گذرد:

 

س- در مورد، مغضوب شدن گودرزی و اینکه چرا گودرزی را نتوانستند...

ج- این البته خیلی بعد است مربوط به سال ۵۰ است.

اعلی‌حضرت به هیچ‌وجه دوست نمی‌داشت که کسی وقتی که ایشان دستوری می‌دهد اطاعت نکند و اگر کسی دستور ایشان را اطاعت نمی‌کرد دیگر به او شغلی نمی‌داد. این را هم همه می‌دانستند در ایران. این قانون بازی سیاسی ایران بود.

موقعی که بنده در دانشگاه پهلوی بودم، مرحوم علم به من گفت که «اعلی‌حضرت دستور دادند که گودرزی هم آدم باسوادی است و هم خیلی درباره قانون استخدام تعصب دارد و این قانون استخدام را باید یک جوری به هم زد. برای اینکه این را به هم بزنیم باید گودرزی را از سازمان امور استخدامی محترمانه رد کرد. برو به گودرزی بگو که اعلی‌حضرت امر کردند که برود رئیس دانشگاه پهلوی بشود.»

بنده هم آمدم تابستان شاید نفر سومی بود که می‌دانست که اصلاً رئیس دانشگاه پهلوی قرار است عوض بشود، کسی نمی‌دانست این مطلب را. خرداد، سالی بود که بنده در مردادش آمدم به دانشگاه تهران. و یک شبی دکتر گودرزی آمد شام خانه ما. کسی هم به‌نظر من نبود. شاید  زن سابقش هم بود نمی‌دانم. و از هشت شب تا دو صبح اصرار و التماس من که «آقا اعلی‌حضرت امر کردند که تو بروی به دانشگاه پهلوی.» و گودرزی گفت: «من زیر بار نمی‌روم. اعلی‌حضرت هم اگر مرا نخواهند مرا عوض نمی‌کنند.» 

س- اگر مرا نخواهند؟

ج- اگر من نخواهم بروم به دانشگاه پهلوی...

س- بله.

ج- من اینجا می‌خواهم قانون استخدام را به ثمر برسانم. چنین کنم و چنان کنم. خلاصه دکتر گودرزی زیر بار نرفت. و من هم فردایش به مرحوم علم گفتم که این مرد به‌هیچ‌وجه حاضر نمی‌شود. گفت، «من خودم می‌خواهمش.» مرحوم علم گودرزی را خواست، خیلی هم به او احترام داشت. به همدیگر احترام داشتند. «که بیا برو به دانشگاه پهلوی.» باز هم همان حرف‌ها را علم از دکتر گودرزی شنید و در نخستین تغییرات گودرزی را به کلی از کار برکنار کردند برای اینکه شاه غضب کرده بود که چرا حرفش را گوش نکرده و دیگر هم به او شغل دولتی داده نشد. که به‌زحمت رفتند واسطه شدند و اجازه گرفتند که رئیس شرکت ارج بشود. این ماجرای دکتر گودرزی بود و مغضوب شدنش که تمام این چیزهایی هم که درباره‌اش گفتند همه‌اش دروغ است همین است فقط.

واقعاً به این خاطر بود و من به یاد دارم، این هم جزو داستان‌های رسمی است. گلشاییان را می‌خواستند استاندار آذربایجان شرقی بکنند. پیغام داد که «قربان بنده وزیر بودم و چه بودم و چه بودم، آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی را با هم ادغام بکنید من استاندار کل آذربایجان می‌شوم.» نه تنها این را به او ندادند در سناتوری‌اش هم دیگر تجدید نکردند. ده دوازده سال بعد اعلی‌حضرت هر سلامی که به گلشاییان می‌رسید به طعنه به ایشان می‌گفت: «شما باز هم می‌خواهید استاندار هر دو آذربایجان بشوید؟» این حالت را ایشان گه‌گاه می‌گرفت که چرا یک کسی حرفش را گوش نکرده.

ارسال نظرات