دل نوشته ای از حضرت آیت الله صافی گلپایگانی؛
شب عاشورا
سلام الله و سلام جمیع انبیائه و ملائکته علی مولانا أبی عبد الله الحسین و علی اولاده و اهل بیته و اصحابه و انصاره و علی زواره و شیعته. حشرنا الله فی زمرتهم بحق محمد و آله الطاهرین صلوات الله علیه اجمعین
ای کاش فردا نمیشد
خدایا! چه میشد اگر امشب را آن فردا نبود و تا صبح روز قیامت، بامدادش نبود و در فردایش آن جنایات هولناکی که تا آن تاریخ سابقه نداشت و بعد از آن همانند و نظیرش اتفاق نخواهد افتاد، رخ نمیداد و تاریخ بشریت، سیاه و آن چنان پر از ننگ و عار نمیگردید و اوج بیرحمی، بیوجدانی و درندهخویی این بشر، که از هیچ مخلوق دیگری ظهور نمیکند نشان داده نمیشد، و آن ددمنشانی که در صحرای کربلا برای ارتکاب بزرگترین جرایم تاریخ گرد آمده بودند فرصت این همه گستاخی و اظهار خباثت نفس را نمییافتند.
آنان بدترین جنایتکارانی بودند که خود را به جیفه دنیا و به یزید و ابنزیاد ـ آن جرثومه ها و تجسم ستمکاری، بیشرافتی، پستی، پلیدی و همه رذایل اخلاقی و آن دشمنان مردمان مستضعف ـ فروخته بودند.
خدایا! اگر امشب به پایان نمیرسید، شمر و سنان و ابن سعد و حرمله و دیگر شقاوت پیشگانی که اولیای تو را محاصره کرده بودند نمیتوانستند آن همه شقاوتی را که از خود نشان دادند در دفتر سیاه بنی نوع انسان، ثبت نمایند و میلیاردها بشری را که در طول تاریخ آمده و میآیند سرافکنده و شرمنده سازند.
خدایا! چه میشد اگر خورشید و ماهَت از حرکت باز میایستادند و زمین از گردش باز مانده بود تا در فردای امشب، عزیزترین و بهترین بندگان تو، حسین علیهالسلام و یارانش به دست دشمنان تو به شهادت نمیرسیدند و آن همه مصائب جانکاه بر اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله تو وارد نمیشد؟
اما خدایا! تو خود صاحب این جهانی و دنیا را دار امتحان و آزمایش، قرار دادی و فرمودی:
لیبلوکم ایّکم احسن عملاً[1]
به قضا و قدر تو ارزش انسانها ظاهر میشود. تا آنها که بالاترین مراتب کمال انسانیت را دارند در اعلامِ
ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه[2]
و تو را بهترین مشتری شناخته و خود را به تو فروخته شناخته شوند. و هم آنهایی که در اسفل السافلین مکان میگیرند و
اولئک کالانعام بل هم اضل[3]
توصیفی از خباثتشان است خود را معرفی کرده و بشناسانند.
لا یُسئل عمّا یفعل و هم یُسئلون[4]
انت العلیم الحکیم[5]
رزمآورد حق و باطل
امشب سران دو گروه، که همواره در تاریخ، مواجهه و صفآرایی آنها در برابر یکدیگر را خوانده و میخوانیم، در کربلا به صحنه میآیند و تمام این عالم را تا پایان این جهان به تماشای مقابله و نبرد دو جبهه حق و باطل و موقف آنها مشغول میسازند.
موقف الهی و رحمانی حسین علیهالسلام، اهل بیت و اصحابش که با آن عده به ظاهر اندک و معدود و به باطن امتها و جهانهایی از شخصیتهای بینظیر و بیبدیل، برای بذل جان در راه خدا، عزت، کرامت، شرف انسانیت، اعلای کلمه الله و احیای معالم دین تصمیم میگیرند و هیچ گونه فشار، تهدید و اوضاع ناگوار ـ از شهادت جوانان، تشنگی کودکان و اسارت فاضلترین و با شخصیتترین بانوان ـ به قدر ذرهای در تصمیم آنها اثر نمیگذارد.
و موضع نحس، ناپاک، پلید، ضد انسانی و بیشرمانه سپاه کوفه که با خدا اعلان جنگ دادهاند، میخواهند با فرزند رسول خدا بجنگند و او و تمام یارانش را تشنه لب از دم شمشیر بگذرانند و محترمترین و معتبرترین بانوان درگاه خدا را اسیر سازند.
گروه ابن سعد و شمر و سنان و خولی و یزید و ابن زیاد را طمع به جوایز و پست و مقام و یا بیم از یزید و ابن زیاد به کربلا کشانیده بود و گروه حسین علیهالسلام و حزب خدا به شوق درک درجات عالیه، دفاع از نوامیس دین و حرم نبوت و ولایت در آن میدان آزمایش، حاضر شده بودند.
سپاه سعادت و لشکر شقاوت
منظره شب عاشورای کربلای سال 61 هجری قمری منظرهای عبرت انگیز و آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندی همت از سیمای یاران امام حسین علیهالسلام، و شقاوت، دنائت و پستی از چهره پلید پیروان بنی امیه هویدا بود.
سپاه حسین علیهالسلام که خود را چون رهبرشان، سعید میدانستند و به موقفی که داشتند افتخار میکردند و در حُسن عاقبت خود هیچ شبهه و شکی به دل راه نمیدادند و فاصلهای بین خود و رستگاری و رسیدن به لقاءالله جز شهادت در رکاب آقا و مولایشان نمیدیدند، آرام و مطمئن شب را به عبادت، به صبح رساندند.
و سپاه یزید، ابن زیاد و عمر سعد گرچه خود را به ظاهر پیروز میدیدند، اما هیچ یک خود را با موضعی که داشتند سعادتمند نمیدانستند و جز شمر و تنی چند از هم قماشانش، که شاید از کشتن اولیاء الله و فرزندان پیغمبر و آن مظاهر ایمان، توحید و کمال انسانیت لذت میبردند و احساس شرم نمیکردند، دیگران همه با وجدان خویش در جنگ و جدال بودند.
سپاه باطل و عدم بصیرت
به هر حال، اگر چه ما نمیتوانیم هویت حقستیزی فوق العاده و دشمنی بیاندازه بنیامیه با خاندان رسالت و میزان عداوتشان با دین را ارزیابی کنیم، اما میدانیم که با این وجود در میان همین اشقیا کسی نبود که برای کشته شدن و بذل جان آمده باشد؛ همه آمده بودند تا بازگردند و جایزه بگیرند یا اینکه مورد خشم ابن زیاد قرار نگیرند. و در میان آنها بسا کسانی بودند که مانند حر منتهی شدن این جریان به شهادت امام علیهالسلام را پیشبینی نمیکردند و کسانی دیگر هم شاید استقامت و ایستادگی امام و یارانش را در موقفی که داشتند باور ننموده و گمان میکردند پیشنهاد تسلیم یا جنگ و شهادت در آن شرایطی که بزرگترین شجاعان دنیا را به تسلیم وادار مینمود، کارساز میشود و امام و یارانش به ذلت تسلیم ـ العیاذ بالله ـ تن در میدهند.
خلاصه، جز عده معدودی، احدی از آنها نبود که بتواند خود را با حساب معنویات قانع سازد و از خسارت و صدمه معنویای که در این جنگ میبیند استقبال داشته باشد و مرگ در آن مهلکه را برای خود هلاکت حقیقی نداند. آنها نمیتوانستند مواقف امام و یارانش را داشته باشند؛ زیرا بر باطل بودند و نمیتوانستند در وجدان خود جنگ با پسر پیغمبر را توجیه کنند.
سپاه حق، سپاه بصیرت
اما اصحاب امام همان طور که خود امام آنها را توصیف کرد و آنها نیز خودشان مکرر اعلام کردند، به چیزی جز شهادت در راه امام علیهالسلام راضی نمیشدند و همه آمده بودند که در آن مهلکه، جان خویش را فدا کرده و به فوز شهادت نایل شوند. هدفشان از اینکه قرآن، موضع مجاهدین در راه خدا و در رکاب پیغمبر را به آن توصیف کرده و میفرماید:
قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنین[6]
بالاتر بود. موقف آنها بین تسلیم و ترک حق و ترک امام یا شهادت در راه خدا خلاصه شده بود و آن راد مردان ایمان و شرف انسانیت، شهادت را اختیار کرده بودند و لحظهای در آن تردید نکردند و به اینکه بر حقاند و شهادتشان در راه خداست و در این جنگ، زیان نمیکنند و کشته شدنشان در نزد خدا بیعوض نمیماند، ایمان محکم داشتند؛ از این جهت حتی یک تن از آنها در روز عاشورا میدان جنگ را خالی نکرد در حالی که دشمنانشان هرکجا خطرمرگ را میدیدند پا به فرار گذارده و میگریختند.
شب عاشقان بیدل
شب عاشورا، خیام طاهره حسین علیهالسلام و لشکرگاه آن حضرت پر از صفا و معنویت و شوق لقاء الله بود؛ صدای دلنوازشان به مناجات، بلند بود و تهجد و عبادتشان به انسانیت بها و ارزش میداد:
لهم دویّ کدویّ النحل ما بین راکع وساجد وقائم وقاعد[7]
هیچ یک از آنها از اینکه فردا شب، زنده نیست متأسف نبود؛ فقط آن غیرتمندان با شهامت از این جهت نگران و متأسف بودند که میدانستند فردا شب، این با عظمتترین بانوان بیوت شرف و کرامت، اسیر دشمن میشوند و حمایت کنندهای ندارند.
شب اتمام حجتها
منظره شب عاشورای حسین و اصحاب آن حضرت، اتمام حجت دیگری با سپاه کوفه بود که بدانند میخواهند چه جنایت عظیمی را مرتکب شوند؛ تا بفهمند که با شبزندهداران و قاریان قرآن و بهترین خلق خدا رو به رو هستند؛ اگرچه بیشتر چهرههایی که برای یاری حسین علیهالسلام آمده بودند برای آنها ناشناخته نبود.
ستارگان سپاه سیدالشهدا
حبیب بن مظاهرها و مسلم بن عوسجهها، همه از کسانی بودند که سوابقشان در اسلام بر بیشتر سپاه کوفه به خصوص سران نامردشان پوشیده نبود و همه، آنها را به زهد، پارسایی، حفظ قرآن، عبادت و شخصیت میشناختند.
ابو عمرو نهشلی به تهجد و کثرت نماز توصیف میشد؛ همچنین سوید بن عمرو به شرافت و کثرت نماز، مشهور بود.
قارب، غلام امام، قاری قرآن بود، شؤذب، مجلس روایت داشت و از مشایخ حدیث بود، همچنین بریر بن خضیر از قراء قرآن بود. قیس بن مسهر و عمرو بن خالد و ابوثمامه و سوید و عبدالله بن عمیر و سعید بن عبدالله و... همه از شخصیتهایی بودند که حضورشان در رکاب امام علیهالسلام و فداکاریهایشان حقانیت خود و گروهشان را ثابت میکرد. علاوه بر اینکه جمعی از صحابه پیغمبر صلی الله علیه وآله مانند: انس بن حارث، حبیب بن مظهر، مسلم بن عوسجه، ابوسلامه و هانی، عبدالرحمن بن عبد رب انصاری و عبدالله بن یقطر نیز به شرف افتخار جاننثاری حسین علیهالسلام مشرف بودند. اصحاب حسین علیهالسلام شامل بزرگان، حاملان حدیث، عباد، زهاد، قراء مشهور و صاحبان سوابق در مغازی بودند که کشتن هر یک از آنها سندی معتبر برای محکومیت و بطلان طرف مقابل بود.
آفتاب کربلا
بدیهی است که مشروعیت و حقانیت موقف حسین علیهالسلام به خود آن حضرت بود و اگر احدی از این بزرگان از اهل بیت علیهم السلام و از آن صحابه هم، ملازم رکابش نبودند حقانیت حسین علیهالسلام و بر حق بودن قیامش مسلم بود، اما شهادت این بزرگان نیز در کنار آن موج وسیعی که شهادت سید الشهداء علیهالسلام در دریای بیکران و پهناور عالم اسلام ایجاد کرد و تا امروز بر وسعت آن افزوده میشود، امواجی بود که هر کدام جلوة خاص و معنا و مفهومی را عرضه میکند و عظمت آن موجی که هرگز پنهان نمیشود را بیشتر نشان میدهد.
چنان که اجتماع سران اراذل و اوباش و اعدای اهل بیت علیهم السلام و افرادی که معلوم بود در شرکتشان هیچ هدف صحیح و مقصدی ندارند و در ارتکاب بدترین جنایتها و انجام فجیعترین بیرحمیها شرکت جسته و نیز برای خوشرقصی و اظهار ذلت و خودفروشی به بنی امیه، آماده شدهاند، موقف عزت، سربلندی و سرافرازی یاران ابیعبدالله علیهالسلام را بیشتر آشکار میساخت.
خدا دوستانش را میشناسد
آری! فرشتگان الهی که به درگاه خدا عرض کردند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء[8]
به اینگروه یزیدیان و شمر و ابن سعد و پیروانخط و راه آنها نظرداشتند.
و خداوند متعال که در جواب آنها فرمود:
انی اعلم ما لا تعلمون[9]
به گروه حسین و اصحابش و کسانی که در طول تاریخ در این خط میباشند و از آنها پیروی مینمایند، عنایت داشت.
فرصتی برای انس بیشتر
چنانکه ارباب تواریخ و حدیث نگاشتهاند، عصر روز تاسوعا وقتی عمر سعد بر حسب دستور ابن زیاد مبنی بر فوریت شروع جنگ، فرمان یورش به خیام طاهره را صادر کرد، به شرحی که در کتابها نوشتهاند، امام حسین علیهالسلام از آنها برای اجرای یک سلسه برنامههای عبادی و در واقع وداع با نماز، عبادات و تکالیف الهی یک شب مهلت خواست.
مؤمن آماده برای لقاء خدا، در عین شدت شوق برای فوز به لقاء، ادامه انس نمازی و عبادی خود با خدا را نیز دوست میدارد و آن را هم ظهور و جلوهای از لقاء الله میبیند؛ برای ولی اللهی مانند حسین علیهالسلام که همه حالاتش در لقاء میگذرد، همه جَلوات جلوههای لقای حق، لذتبخش است.
فرصت تفکر
این مهلت خواهی، متضمن معانی عالی و اعلان موضع برحق امام بر آن گروه ستمکار کافر بود، اعلان حقیقت، اعلان توحید و اعلان محکومیت دشمن بود و در عین حال مهلت و فرصتی برای سپاه عمر سعد بود که اگر برخی از آنان تا به حال فکر میکردند که جنگ، با تسلیم سید الشهدا علیهالسلام و اصحابش به پایان میرسد و به شمشیر کشیدن بر روی آن حضرت، که با شمشیر کشیدن بر روی پیغمبر فرقی ندارد، منتهی نمیشود، اکنون که بر سر دو راهی جهنم و بهشت قرار گرفتهاند در این یک شب در کار خود تأمل کنند.
اگر در همان عصر تاسوعا جنگ بلافاصله شروع میشد، برای آن عدهای که شب عاشورا به اصحاب امام میپیوستند دیگر فرصتی برای تصمیمگیری و بازگشت به سوی حق وجود نداشت و چه بسا که برای سعادتمندی مانند حر نیز سعادت ندامت و رجوع به حق حاصل نمیگردید.
بنابراین، این مهلت یک شبه اگر چه به حسین علیهالسلام و اصحابش برای عبادت داده شده بود، اما مهلتی برای سپاه عمرسعد هم بود که در این یک شب فکر کرده و با رجوع به وجدان خود تصمیم بگیرند؛ اگر چه ابن سعد و شمر و سنانها تصمیم خود را گرفته بودند و برای محاربه با خدا به کربلا آمده بودند، اما بسیاری بودندکه به زور و تهدید و تحت تأثیر عواملی چون ضعف ایمان و نداشتن شجاعت نفسانی، و به امید خاتمه غائله با تسلیم شدن امام بودند؛ از این رو برای اینکه بر آنها اتمام حجت شود، این فرصت یک شبه لازم بودکه همین فرصت در رجوععدهای بهحق، مؤثرواقعگردید.
شوق دیدار
شب عاشورا، صدای عبادت و مناجات دلنواز حسین علیهالسلام و اصحاب بزرگوارش صحرای کربلا را آکنده از عطر روحانیت، معنویت، شور وشوق و توجه به خدای متعال کرده بود؛ گروهی پاکباز، دل از جان شسته و خود را به خدا فروخته و مطلوب و مقصود خود را یافته بودند و دعوت به قرآن، دعوت به حق، دعوت به محکوم کردن ظلم و استکبار و دعوت به نصرت حق و دفاع از نوامیس دین را لبیک گفته بودند.
دعاهایشان همه مشحون به معرفت و حمد و شکر الهی بود؛ خالصانهترین ستایشها و نیایشها همان بودند که آن عزیزان درگاه خدا، به پیشگاه معبود حقیقی خود تقدیم میکردند.
آنان دلشان فارغ از همه اغیار، و پر از اخلاص و محبت به او بود. آن حالی را که داشتند مغتنم میدانستند و به آن معراجی که عروج کرده بودند سرافراز و سربلند بودند.
قلبهای تاریک
اما از آن سو، گروه یزیدیان که این منظره روحانی انصار الله در برابرشان قرار داشت، در عمق ظلمات و تاریکیهایی که در آن غوطهور بودند و «بعضها فوق بعض» بود، آن روشنایی جهانتاب را میدیدند. اگر در آنها صاحب وجدانی بود غیر از خجلت، سرافکندگی و از خود بیزاری، چه احساسی میتوانست داشته باشد؛ آنها نه دستشان به دعا بلند میشد و نه میتوانستند با عالم معنویت و لذت احساس به کمال و درک حق، ارتباط برقرار کنند. آنها چه دعایی میتوانستند داشته باشند؟ آیا میتوانستند پیروزی بر حق را از حق طلب کنند؟ آیا واقعاً میتوانستند از خدا بخواهند که حسین و یارانش به دست آنها کشته شوند؟ به یقین حتی عمر سعد که با این زبان به لشکرش گفت:
یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری[10]
نیز نمیتوانست میان خود و خدا، به حسین نفرین کند، او خوب میدانست که بهشت و رضای خدا با کاری که او میخواهد انجام دهد حاصل نمیشود. اگر کسی در لشکرگاه عمر سعد دارای ضمیر بیداری بود و دعا میکرد، دعایش غیر از این نبود که: «خدایا! فردا مرا از درگیر شدن با حسین علیهالسلام و اصحابش نگهدار! مرا به شقاوت شرکت در خون حسین یا کشته شدن به دست حسین، مبتلا نساز! و همین عده معدود بودند که دعایشان مستجاب شد و به حسین و انصار حسین ملحق شدند.
به راستی که شب غریبی بود آن شب، و این دو گروه را حالات غریب متضادی بود.
یاوران حقیقی
حسین علیهالسلام با دلی آرام و مطمئن و سرشار از شوق به لقاء الله خطبه خواند؛ خدا را به نیکوترین بیان، نیایش و ستایش کرد و بر اینکه آنها را به نبوت، پیامبری، علم قرآن و فقه دین سرافراز فرموده و چشم و گوش و دل (بصیرت و بینش همه جانبه) بخشیده، حمد نمود و اصحاب خود را مدح و توصیف کرده و فرمود:
فانی لا اعلم اصحابی اوفی و لا خیراً من اصحابی و لا اهل بیتی ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بیتی فجزاکم الله عنی خیراً[11]
من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و اهل بیتی را نیکوکارتر، متحدتر و فاضلتر از اهل بیت خویش نمیدانم؛ خدا شما را از من پاداشی نیک دهد.
سپس به آنها فرمود که شرط نیکی و یاری را به جا آوردید و به آنان اذن داد که از آن اقیانوس موّاجِ پر از آزمایش به کنار روند و جان خود را نجات دهند و آنها را از بیعت و تعهدی که نسبت به آن حضرت داشتند آزاد و برئ الذمه فرمود که بروند و متفرق شوند و به منازل و شهرهای خود برگردند.
فان القوم انما یطلبوننی و لو قد اصابونی للهوا عن طلب غیری[12]
این مردم قصد تعرض به من را دارند و اگر به من دست بیابند به غیر من نمیپردازند.
آن اهل بیت بزرگوار و آن اصحاب با وفا یک قول و یک سخن، پاسخ دادند که ما هرگز چنین کاری نمیکنیم و امام خود را در میان دشمن، بییار و تنها نمیگذاریم.
برادران آن حضرت، برادرزادگان و عموزادگانش همه گفتند، ما چنین نکنیم، چرا برویم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟!
لا ارنا الله ذلک ابداً[13]
خدا ما را بی تو هرگز زنده نگذارد!
ما جان خود و کسان خود را فدای تو میکنیم و در راه تو جهاد میکنیم و در هر بلا و مصیبتی که تو وارد شوی ما نیز وارد میشویم.
دژهای محکم ایمان
پس از اینکه بنیهاشم از این مقوله سخن گفتند و تصمیم قاطع خود بر شهادت را اعلام کردند اصحاب به نوبه خود برمیخاستند و با عرض جانفشانی و جان نثاری در آن موقعیتِ به ظاهر پر از رعب و وحشت، که بر حسب عرف و عادت باید از آن پیشنهاد امام استقبال نمایند، ایمان محکم خود را به امام و راهی که در پیش گرفته اظهار مینمودند و به مرگ و آن شداید و مصائب جانکاهی که پیش رو داشتند اهمیتی نمیدادند و خوشحال و سرافراز بودند که از بوته امتحان چنان بیغل و غش بیرون میآیند.
در آرزوی شهادت
مسلم بن عوسجه ضمن بیان سخنانی پر از معنا و حقیقت، گفت:
«به خدا قسم اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میشوم و باز کشته میشوم و به آتش سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد داده میشود و هفتاد بار با من چنین رفتار نمایند، از تو جدا نمیشوم تا جانم را در راه تو فدا نمایم؛ پس چگونه دست از دامن تو بردارم در صورتی که غیر از یک کشته شدن نیست که آن هم موجب کرامت بزرگتر و جاوید است؟»[14]
زهیر گفت:
«دوست دارم هزار بار مرا بکشند و خداوند متعال به کشته شدن من، از تو و از این جوانان اهل بیت کشتن را بگرداند.»[15]
سایر اصحاب نیز آنچه باید در چنین موقعیتی بگویند را به عرض رساندند و دلاوران جهان و قویدلان را از درجه بلند قوت، استقامت، بیپروایی از مرگ و وحدت کلمه خود مبهوت و متحیر ساختند.
بزرگترین معامله تاریخ
آری! آنچه این راد مردان میخواستند، بهایش همان بذل آن نفوس طیبه و جانهای پاک بود.
احیای دین، برانداختن بدعتها، اعلای کلمه الله، نجات اسلام و معالم انسانیت از خطر اضمحلال، ابطال باطل، تبدیل تفکر اموی به تفکر محمدی و اسلامی و محکوم ساختن حکومت مشرکانه سفیانی بود که به قول شاعر:
لو لا صوارمهم و وقع نبالهم
لم یسمع الاذان صـوت مکبر[16]
آنان با بذل جان، رضای خدا و خشنودی رسول خدا و نصرت حق و نصرت قرآن را میخریدند. آنها به رضوان خدا نظر دوخته بودند و الحق در معاملهای که کردند آن چنان سودی بردند که احدی از انبیا و اولیا در معامله با خدا بیشتر از این سود نبرده است.
نامی به بلندای تاریخ
آن شب و آن روز در بستر زمان بسیار کوتاه بود و به سرعت گذشت، اما آن صبر، پایداری و استقامت بر تصمیم در هر ثانیهای از آن شب و روز تنها از کسانی مانند آن نخبگان فضیلت و شخصیت، قابل ظهور و صدور است.
گوارا باد بر آنان رضای خدا و رضای رسول خدا صلی الله علیه وآله و رضای امیر المؤمنین علیهالسلام و رضای فاطمه زهرا سلام الله علیها و رضای امام مجتبی علیهالسلام و رضای آقا و مولایشان حسین علیهالسلام.
همه جهات مادی آنها ـ که عاقبت هم از میان میرود ـ در آن معرکه از بین رفت، اما فضیلت، معنویت و نام بلند آنها باقی ماند و اگرچه دشمن بر آن ابدان طیبه چیره شد اما هرچه کرد نتوانست بر مکارم اخلاق، حریت، ایمان، اصطبار و موضع ضد ظلم و استضعاف آنها مسلط شود.
قد غیّر الطعن منهم کل جارحة
الا المــکارم فی امن من الغیر[17]
خدایا! ما آنها را دوست میداریم و به کار آنها راضی و خشنودیم و مواضع آنها را میستاییم؛ ما را در زمره آنان و دوستانشان مقرر فرما.
در سودای محبت دوست
اگر شنیدهاید که فرمودهاند اصحاب سید الشهداء علیهالسلام درد شمشیر را احساس نمیکردند، باور کنید و تعجب نکنید! آنچه آنها میدیدند و به شوق آنچه آنها میرزمیدند و نیل به مقامات و درجاتی که آنها به آن ایمان داشتند، شخص را از احساس رنج و درد تیر و شمشیر باز میدارد.
انسانی که گرم توجه به حق تعالی است و در عوالم وصال با او سیر میکند اگر غیر او و خودش را فراموش کرده و خلع بدن شده باشد عجیب نیست چنان که معروف است که پیکان تیر را ازبدن امیرالمؤمنین علیهالسلام در حال نماز میکشیدند و آن حضرت دردی احساس نمیفرمود:
در نماز آن چنان زجا رفتیکه دعاوار بر سما رفتیپر به سودای تن نکوشیدیگاه کَندی و گاه پوشیدیبود غفلت زسلخ پیکانشکه به تن بود آن نه برجانشج
وقتی که بانوان مصری با دیدن جمال یوسف چنان از خود بیخود شدند که بر حسب آیه کریمه:
فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن وقلن حاش الله ما هذا بشراً ان هذا الا ملک کریم[18]
دستهای خود را به جای ترنج بریدند و به آن التفات نداشتند، پس اگر اصحاب سید الشهدا علیهالسلام با آن درجه بلند معرفت و با اینکه غرق تماشای جمال الهی بودند و بر حسب اخبار، حضرت منازل آنها را به آنان نشان داد، ضرب شمشیر و تیر و نیزه را بر جان خود خریدند و آن چنان گرم شور و شوق و فوز به لقاء الله و ثواب حق تعالی شدند، جای تعجب نیست.
برگزیدگان مکتب ایمان
این اصحاب، برگزیدگانی بودند که از پیش برای چنین امتحانی آماده شده بودند و در درک این فضیلت از همه بزرگان و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه وآله و یاران امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام که در آن عصر زنده بودند، پیشی گرفته و بر همه، فضیلت، بلندی و رتبت یافتند.
در کتاب «بصائر الدرجات» از حذیفه بن اسید غفاری قریب به این مضمون نقل شده است که:
«پس از اینکه حضرت مجتبی علیهالسلام از کوفه به سمت مدینه عزیمت کرد من در التزام رکاب آن حضرت بودم و شتری را دیدم که باری بر آن است و پیشاپیش حضرت، حرکت میکند. به حضرت عرض کردم: «جعلت فداک (فدایت شوم)! مگر بار این شتر چیست که شما به آن توجه دارید و آن را زیر نظر قرار دادهاید؟» فرمود: «طومار اسامی شیعیان ماست.» گفتم: «فدایت شوم! میشود آن را به من نشان بدهی تا نام خودم را در آن ببینم؟» فرمود: «آری! فردا صبح نزد من بیا.» از آنجا که من خود خواندن نمیدانستم، برادر زادهام را به همراه خویش بردم. حضرت مجتبی علیهالسلام فرمود: «این جوان کیست؟» عرض کردم: «برادرزاده من است؛ او را آوردهام تا نام مرا در آن طومار ببیند.» حضرت مرا امر به نشستن فرمود و دستور داد آن دیوان و دفتری را که در میانه است بیاورند. برادر زادهام در آن نگریست و گفت: «عمو! اسم من در این صحیفه است.» گفتم: «من تو را آوردهام تا نام من را بجویی وتو نام خود را میخوانی؟» جوان چند برگی را ورق زد و سپس نام مرا نیز در آنجا پیدا کرد. من از این در تعجب ماندم که چگونه نام او پیش از نام من ثبت شده بود تا اینکه آن جوان در رکاب حضرت سید الشهدا علیهالسلام افتخار شهادت یافت و راز آنکه اسم او را در ورقها پیش از نام عمویش، حذیفه ثبت کرده بودند، معلوم شد.»
شاید از این جهت باشد که وقتی ابن عباس حبر امت به ترک ملازمتِ رکابِ سید الشهداء علیهالسلام در سفر به کربلا مورد عتاب و ملامت قرار گرفت، جواب داد: «ان اصحاب الحسین لم ینقصوا رجلاً نعرفهم و لم یزیدوا رجلا باسمائهم من قبل شهودهم.»؛ اسامی اصحاب امام حسین علیه السلام را از قبل میدانستیم، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد.
و از محمد بن حنفیه نقل است که گفت: «ان اصحابه عندنا لمکتوبون باسمائهم و اسماء آبائهم»؛ اصحاب امام حسین علیهالسلام در نزد ما با اسامی خود و پدرانشان مشخص بود.
سلام الله علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلـت بفنائک علیکم منی سلام الله یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیماً
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. سورة هود، آیة7؛ ... تا شما را بیازماید که عمل کدام یک از شما نیکوتر است.
[2]. سورة توبه، آیة111؛ خداوند جانها و اموال مؤمنین را به قیمت بهشت از آنان خریداری کرده است.
[3]. سورة اعراف، آیة179؛ آنان مانند چهارپایان، بلکه پستتر هستند.
[4]. سورةانبیاء، آیة23؛ (خداوند) از هر آنچه میکند بازخواست نشود و خلق از کردارشان بازخواست میشوند.
[5]. سورة بقره، آیة 32؛ و تو دانایی و کارهایت حکیمانه است.
[6]. سورة توبه، آیة52؛ بگو: آیا درباره ما،جز یکی از دو نیکی (پیروزی یا شهادت) را انتظار دارید؟
[7]. برای آنان آوازی بود همانند آواز زنبوران در حالی که برخی در حال رکوع، برخی در حال قیام و برخی در حال قعود بودند.
[8]. سورة بقره، آیة30؛ آیا کسانی خواهی گذاشت که در زمین فساد کنند و خونها ریزند؟!
[9]. سورة بقره، آیة30، من به آنچه شما علم ندارید، آگاهم!
[10]. ای لشکریان خدا سوار شوید و بر حسین یورش برید که به بهشت بشارتتان باد.
[11]. تاریخ طبری، ج3، ص315 و ارشاد، ص231.
[12]. الکامل ابن اثیر، ج4، ص57.
[13]. ارشاد، ص231.
[14]. الکامل فی التاریخ، ج2، ص559.
[15]. همان.
[16]. اگر شمشیر آتشبار و تیراندازی آنان نبود گوشها هرگز صدای تکبیر را نمیشنیدند.
[17]. شیخ کاظم ازری؛ طعن نیزهها همه جوارح آنها را تغییر داد جز مکرمتهای آنان که از هر تغییری در امان بود.
[18]. سورة یوسف، آیة31؛ هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ شمردند و دستهای خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا؛ این بشر نیست این یک فرشته بزرگوار است!
ح
ارسال نظرات