۲۵ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۸:۰۵
کد خبر: ۱۱۰۹۱۱
آیت‌الله تهرانی:

مؤمن حقیقی دنیا را فدای دینش می‌کند

خبرگزاری رسا ـ استاد اخلاق حوزه علمیه تهران بیان کرد: مؤمن کسی است که دینش را به سبب دنیا حفظ و دنیا را فدای دینش می‎کند، در عوض فاجر دنیا را به سبب دینش حفظ می‎کند، دین برای فاجر نقش ابزاری دارد و دنیا برای او اصل است.
آيت الله مجتبي تهراني


به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی، چهاردهمین شب از سلسله نشست‌های درس اخلاق و معارف اسلامی با موضوع دعا برگزار شد.

آیت‌الله آقا مجتبی تهرانی در این جلسه به برخی رذایل نفسانی در انسان اشاره کرد و افزود: پیامبر اکرم‎(ص) فرمودند: «خَصْلَتَانِ لَا تَجْتَمِعَانِ فِی مُؤْمِنٍ؛ الْبُخْلُ وَ سُوءُ الظَّنِّ بِالرِّزْقِ» دو خصلت است که در هیچ مؤمنی جمع نمی‏شود؛ بخل و سوء ظن به رزق، یعنی بدگمانی به رازقیّت الهی و هیچ‌کدام از این دو با ایمان قابل جمع نیست.

مروری بر مباحث گذشته

گفته شد که ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت کلام الهی است که از مصدر وحی نازل شده است و ماه راز و نیاز عبد با ربّش است که از آن به دعا تعبیر می‎کنند؛ چه در قالب ادعیه مأثوره باشد و چه خود شخص قالب‎ریزی کند و خواسته‎هایش را به ربّش عرضه کند.
در باب دعا این بحث را مطرح کردم که انسان چه دعایی را بر دعای دیگر مقدّم بدارد. گفتیم که انسان مرکّب از روح و جسم است و روح هم دارای ابعاد گوناگونی است. روح در ارتباط با امور اعتقادی مسائلی دارد، در ارتباط با امور قلبی و تعلّقات قلبیّه مسائلی دارد، راجع به امور نفسانی و ملکات و فضائل و رذائل هم مسائلی دارد؛ و بالأخره انسان در ارتباط با جسم و بُعد مادّی و امور دنیوی هم مسائل و حوائجی دارد.
در جلسه گذشته معیاری برای ارزش دعا عرض کردم. ارزش دعا به ارزش آن بُعد وجودی انسان بستگی دارد که دعا به آن مربوط می‏شود. در انسان بُعدی ارزش‎مندتر از بُعد اعتقادی و ایمان نیست؛ سپس قلب و تعلّقات قلبیه است و بعد هم ملکات نفسانی است که انسان در دعا فضائل را تقاضا می‎کند و از آن طرف از ربّش کمک می‎خواهد که رذائل را از خودش دور کند.

اثر متقابل ابعاد روح بر یکدیگر

در این جلسه می‎خواهم مطلبی را مربوط به همین دعاها عرض کنم. یک‏وقت تصوّر نشود که ابعاد گوناگون روح انسان با هم بیگانه هستند. اینکه تصوّر شود بُعد اعتقادی و عقلی از بُعد تعلّقات قلبی یا بُعد امور نفسانی بیگانه‎اند، این از اشتباهات است. ابعاد وجودی روح انسان، هر کدام بر روی دیگری اثر می‎گذارد. اثرگذاری هم به دو نحو است؛ هم ممکن است نقش سازندگی داشته باشد و هم ممکن است نقش تخریبی داشته باشد.
حالا برایتان مثال می‎زنم. ارزش‎مندترین بُعد روح انسان، ایمان است. ایمان هم دارای شدّت و ضعف است. به تناسب شدّت و ضعف ایمان، تعلّقات قلبی انسان هم بالا و پایین می‎رود. انسان هر چه از نظر ایمانی قوی باشد، تعلّقات دنیوی‎اش ضعیف می‎شود؛ هرچه بُعد ایمانی‎اش قوی شود، تعلّقات قلبی‎اش نسبت به امور مادی تضعیف می‎شود. حتّی به جایی می‎رسد که دیگر اصلاً تعلّقی به امور مادی ندارد. آن جمله علی(علیه‎السلام) را به یاد بیاورید که فرمود: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه» این به همین دلیل است. از سوی دیگر، هر چه تعلّقات قلبی به امور مادّی بالا رود، ایمان تضعیف می‎شود.
حالا من این در اینجا رابطه دو بُعد اعتقادی و قلبی را مطرح کردم؛ امّا اگر بخواهید، می‏توانید یک جدول درست کنید و اثر هر کدام از این ابعاد را بر دو بُعد دیگر بررسی کنید. هر چه بُعد ایمانی‎ قوی شود، رذائل اخلاقی از بین می‎رود و فضائل می‎آید. از آن طرف، هر چه ـ‏نعوذ‏بالله‏ـ رذائل اخلاقی قوی شود، بُعد ایمانی را تضعیف می‎کند. این اثر متقابل ابعاد گوناگون روح بر روی یکدیگر را می‏رساند. پس این ابعاد از هم بیگانه نیستند. این بُعد روی آن بُعد اثر دارد، آن بُعد روی این بُعد اثر دارد. انسان هر چه تعلّقات قلبی‎اش نسبت به امور مادی تضعیف شود، فضایل نفسانی‏اش تقویت می‎شود و رذیله‎اش کم می‎شود.

رابطه ایمان و تعلّق قلبی در کلام امیرمؤمنان

عرض کردم که ارزش دعا با ارزش آن بُعد وجودی انسان که می‎خواهد در مورد آن دعا کند، ارتباط دارد؛ چه وقتی که می‎خواهد برای خودش دعا کند و چه وقتی که می‎خواهد برای غیر دعا کند. البته من حاجات خاصّه را عرض نکردم و بحث را به صورت کلّی مطرح کردم. در جلسه گذشته هم سراغ طلب غفران و هدایت و امثال این‏ها رفتم. حالا بعضی از روایاتی که این رابطه در آن‏ها مطرح است را بررسی می‏کنیم.
حضرت علی(علیه‎السلام) در روایتی فرمودند: «المُؤمِنُ مَن وَقَى دِینَهُ بِدُنیَاهُ»؛ مؤمن حقیقی آن کسی است که دینش ـ‏یعنی آن بُعد اعتقادی و ایمانی‎اش‏ـ را به سبب دنیا حفظ می‎کند؛ یعنی دنیا را فدای دینش می‎کند. «و الفَاجِِرُ مَن وَقَى دُنیَاهُ بِدِینِهِ» و فاجر آن کسی است که دنیایش را به سبب دینش حفظ می‎کند؛ به تعبیر دیگر، دین برای فاجر نقش ابزاری دارد. اگر بخواهیم خیلی احترام بگذاریم، باید بگوییم چنین کسی اگر دین داشته باشد، دنیا برای او اصل است و دین فرع است.
آن تقابلی که عرض کرده بودم، در این روایت به شکل زیبایی ظاهر است. یعنی مؤمن حقیقی کسی است که بُعد ایمانی و اعتقادی‎ روحش، موجب می‎شود که هر چیزی را از امور مادّی، فدای آن بُعد کند؛ برعکسِ فاجر، که حتّی ممکن است بخواهد با ابزار دین، دنیا را به دست بیاورد. «دنیا» هم که می‎گوییم، کلّی است؛ منظورمان صِرفِ پول و اسکناس نیست! بلکه مراد از دنیا، دل‏بستگی به امور مادی است که سرآمد آن حبّ مال و حبّ جاه است. در روایت می‏فرماید که سرآمد تمام بدی‎ها «حبّ دنیا» است: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»

ایمان و بخل با هم جمع نمی‎شوند

حالا من کمی جزئی‏تر وارد بحث می‎شوم. در روایتی پیغمبر اکرم‎(صلی‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم) فرمود: «لَا یَجْتَمِعُ الشُّحُّ وَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِ عَبْدٍ أَبَداً» شُحّ و ایمان هرگز با هم در قلب هیچ بنده‏ای جمع نمی‏شوند. شُحّ، همان بُخل است. بخل از رذائل نفسانی است که شاید از یک‎سو به جهات اعتقادی بر‎گردد. بخل یعنی آنجایی که سزاوار است انسان از امور دنیایی برای دینش مایه بگذارد، این کار را نکند. لذا در امور مالی می‎گویند بخل عبارت از آن است که انسان آن‎طور که سزاوارِ مصرف است، مصرف نکند.
وقتی در مباحث اخلاقی راجع به بخل بحث می‎کنند، می‎گویند بُخل از ثمرات حبّ به دنیا است. یعنی شخص آن‎قدر پول را دوست دارد که حتّی حاضر نیست آن را مصرف کند! گاهی حاضر است جانش را بدهد، امّا حاضر نیست پولش را بدهد! ضدّ بخل، سخا است. سخاوت یعنی آنجایی که سزاوار است انسان از امور مادی خرج کند، این کار را انجام دهد. سخاوت از ثمرات زهد است، و زهد به معنای عدم تعلّق قلب به دنیا است.
در این روایت تعبیر به «عبد» شد؛ حضرت فرمود: «لَا یَجْتَمِعُ الشُّحُّ وَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِ عَبْدٍ أَبَداً». یعنی نمی‎شود در دل عبد، هم تعلّق دنیا باشد و هم ایمان داشته باشد. به تعبیر ساده، کسی که پولش به جانش بسته است، چنین تعلّقی با ایمان و بُعد اعتقادی و دل‎بستگی به خدا نمی‎سازد. در اینجا حضرت تعبیر به «عبد» می‎فرماید، امّا در روایت قبل علی(علیه‎السلام) سخن از «مؤمن» به میان آورده و فرمود: «المُؤمِنُ مَن وَقَى دِینَهُ بِدُنیَاهُ».
امّا چرا پیغمبر می‎فرماید «عبد»؟ این تعبیرات، همه حساب‏شده و دقیق است. در مقابل عبد چیست؟در مقابل عبد، «ربّ» است؛ مملوک و مالک، عبد و ربّ، این‏ها از امور اضافی و نسبی هستند. پیغمبر اکرم در این روایت فرمود دل‎بستگی به خدا با دل‎بستگی به دنیا سر ناسازگاری دارد؛ «لَا یَجْتَمِعُ الشُّحُّ وَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِ عَبْدٍ أَبَداً». عبد یعنی آن کسی که خدا را به عنوان ربّ خود پذیرفته است. اگر عبد هستی، عبد بودنت با این تعلّق قلبی‏ات به دنیا سازگار نیست.

سوء ظن به رزق و ایمان با هم جمع نمی‎شوند

روایت دیگری از پیغمبر اکرم‎(صلی‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم) است که فرمودند: «خَصْلَتَانِ لَا تَجْتَمِعَانِ فِی مُؤْمِنٍ؛ الْبُخْلُ وَ سُوءُ الظَّنِّ بِالرِّزْقِ» آنجا «عبد» بود، اینجا «مؤمن» است. می‏فرماید دو خصلت است که در هیچ مؤمنی جمع نمی‏شود؛ بخل و سوء ظن به رزق با ایمان قابل جمع نیست. سوء ظن به رزق، یعنی بدگمانی به رازقیّت الهی. رازقیت، از شاخه‎های ربوبیّت حق است. یکی از شؤون ربّ که پرورش‏دهنده عبد است، این است که روزی‏رسانِ او است.

دعای پیغمبر اکرم برای شخص بخیل، ترسو و پُرخواب

چون بحثم درباره دعا است و گفتم که این ابعاد با هم رابطه دارند، مثالی از ادعیه پیغمبر اکرم می‎زنم. فضل بن‏عباس نقل می‎کند: «إنّ رَجُلاً قَالَ یَا رَسُولَ اللهِ إِنِّی بَخِیلٌ جَبَانٌ نَئُومٌ فَادْعُ لِی»؛ مردی آمد خدمت پیغمبر و عرض کرد من انسانی بخیل، ترسو و پرخواب هستم؛ شما برای من دعا بفرمایید! «فَدَعَا اللَّهَ أَنْ یُذْهِبَ جُبْنَهُ»، پیغمبر دعا کرد که خدا ترس او را از بین ببرد؛ «وَ أَنْ یُسَخِّیَ نَفْسَهُ»، و دعا کرد که سخاوتمند شود؛ چون ضدّ بخل، سخاوت بود. «وَ أَنْ یُذْهِبَ کَثْرَةَ نَوْمِهِ»؛ و نیز دعا کرد که پُرخواب بودنش هم کم شود. دقت کنید که همه این‏ها امور درونی است. در ادامه روایت می‏گوید: «فَلَمْ یُرَ أَسْخَى نَفْساً وَ لَا أَشَدَّ بَأْساً وَ لَا أَقَلَّ نَوْماً مِنْهُ» وقتی پیغمبر برای او دعا کرد، به حدی رسید که دیگر کسی سخاوت‎مندتر از او، شجاع‎تر از او و کم‏خواب‎تر از او دیده نشد!
مطلب این دو جلسه را این‏گونه جمع‏بندی کنیم که معیار ارزش دعا، میزان ارزش‏مندی آن بُعد از ابعاد روح انسان است که دعا به آن مربوط می‏شود. از طرف دیگر، ابعاد روحی انسان با هم رابطه دارند و روی هم اثر می‎گذارند. این‏ها با هم بیگانه نیستند؛ ایمان که بالا رفت، تعلّقات دنیوی پایین می‎آید؛ تعلّقات دنیوی که بالا رفت، ایمان پایین می‎آید. مثل دو کفه ترازو می‎ماند. چه سراغ بعد ایمانی‎، اعتقادی و قلبی بروی و چه سراغ فضائل و رذائل اخلاقی بروی، این رابطه برقرار است. اِن‎شاءالله این بحث را در جلسات آینده ادامه می‏دهم.

توسّل به سیّد الشهداء(علیه‏السلام)

در مقاتل می‎نویسند حسین(علیه‎السلام) در روز عاشورا وقتی مدتی مقاتله می‎کرد، به محل بلندی می‎آمد و با صدای بلند تکبیر می‎گفت؛ «اللهُ أکبر، لَا حَولَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِالله». جهتش این بود که بی‎بی‎ها و بچه‏ها صدای حسین(علیه‎السلام) را بشنوند و دلشان آرام بگیرد؛ چون حضرت به آن‏ها گفته بود از خیمه ها بیرون نیایند. مدتی گذشت و این بی‎بی‎ها هم بیرون نیامدند؛ امّا دیدند دیگر صدای حسین(علیه‎السلام) نمی‎آید. یک‏وقت بی‎بی‎ها دیدند صدای مرکب می‎آید، امّا صدای حسین(علیه‎السلام) نمی‎آید. مرکب شیهه می‎کشد، پاها را به زمین می‎کشد، امّا صدای حسین(علیه‏السلام) نمی‎آید.
در مقاتل می‎نویسند اینجا بود که بی‎بی‎ها و بچه‎ها از خیمه‎ها بیرون ریختند. حالا با چه صحنه‏ای مواجه شدند؟ مرکبی که آلوده به خون است، زینش واژگون است، راکب هم ندارد... این‏ها اطراف مرکب را گرفتند؛ در این میان، سکینه دختر حسین(علیه‏السلام) جلو می‎آید؛ می‎فهمد که پدرش را شهید کرده‏اند؛ رو می‎کند به اسب و می‎گوید: «یَا جَواد، هَل سُقِیَ أبِی أم قَتَلُوهُ عَطشَاناً»... فقط به من بگو آیا به پدرم آب دادند یا او را با لب تشنه کشتند؟...
این مرکب به سوی قتلگاه حرکت کرد، بی‎بی‎ها هم به دنبالش رفتند. دیگر نمی‎گویم این‏ها با چه صحنه‎ای مواجه شدند... آنجا بود که زینب(سلام‏الله‏علیها) رو به عمر سعد کرد و گفت: «تُقتَلُ أبَاعَبدِ اللهِ وَ أنتَ تَنظُرُ إلَیه». دارند حسین(علیه‏السلام) را می‏کشند، آن‏وقت تو ایستاده‏ای و تماشا می‎کنی؟.../927/د102/ع

ارسال نظرات