۲۰ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۰
کد خبر: ۱۸۶۹۴۰
به مناسبت شهادت امام پنجم؛

در محضر باقر العلوم علیه ‌السلام

خبرگزاری رسا - در بین ائمه معصومین علیهم‌‌السلام، بُعد علمی امام باقر علیه‌السلام بروز بیشتری داشته و از همین‌رو نیز به باقرالعلوم یعنی شکافنده علم‌ها معروف است و لقب باقر، لقبی است که در حدیث معروف جابر، از لسان نبی اکرم صلی الله علیه و آله هم، امام پنجم با آن لقب یاد شده است.
امام باقر
امام محمد باقر علیه‌السلام پنجمین امام شیعیان در سال 57 هجری در مدینه متولد شد و در سن 57 سالگی در هفتم ذی‌الحجه سال 114هجری توسط هشام بن عبدالملک اموی علیه‌اللعنة به شهادت رسید. مادر ایشان فاطمه، دختر امام مجتبی علیه‌السلام بود و از این جهت، نخستین کسی می‌باشد که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر،فاطمی و علوی بوده و جد پدری و مادریش امامان معصوم بودند.
خلفای معاصر حضرت به ترتیب، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبد العزیز، یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک علیهم‌اللعنة بودند. غیر از عمر بن عبد العزیز، چهار نفر دیگر با هم برادر بودند و نوه‌های مروان بن حکم می‌باشند.
 
شکافنده علوم
در بین ائمه معصومین علیهم‌‌السلام، بُعد علمی امام باقر علیه‌السلام بروز بیشتری داشته است و از همین‌رو نیز به باقرالعلوم یعنی شکافنده علم‌ها معروف است و لقب باقر، لقبی است که در حدیث معروف جابر، از لسان نبی اکرم صلی الله علیه و آله هم، امام پنجم با آن یاد شده است.  
عبد اللَّه بن عطا مکّى، یکی از دانشمندان عصر امام باقر علیه‌السلام می‌گوید: همواره علما و دانشمندان را در برابر ابو جعفر محمد علیه‌السلام، حقیر و کوچک می‌دیدم؛ چنان‌چه حق نفس کشیدن به خود نمی‌دادند، با آنکه آنها را در برابر دیگران، این گونه بیچاره و ناتوان مشاهده نمى‏کردم. می‌دیدم، "حکم بن عتیبه" با آن جلالت مقامى که در نزد خود داشت در برابر آن حضرت مانند کودک خردسالى در مقابل معلم بود.
عادت جابر جعفى آن بود، هر گاه سخنى از آن حضرت نقل مى‏کرد، مى‏گفت: حدثنى وصى الاوصیاء و وارث علوم الأنبیاء، محمد بن على [علیه‌السلام].  الارشاد/شیخ مفید/ج2/ص161
 
ابن حجر هیتمی در صواعق المحرقة می‌گوید: هو أظهر من مخبئات کنوز المعارف وحقائق الأحکام والحکم واللطائف ما لا یخفى إلا على منطمس البصیرة أو فاسد الطویة السریرة ومن ثم قیل فیه هو باقر العلم وجامعه وشاهر علمه؛ او(امام باقر علیه‌السلام) به اندازه‌اى گنج‌هاى پنهان معارف و دانش‌ها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمت‌ها و لطایف دانش‌ها را بیان نموده که جز بر عناصر بى‌بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین‌جاست که وى را شکافنده و جامع علوم و برافرازنده پرچم دانش خوانده‌اند. صواعق المحرقه/ابن حجر هیتمی/نشر الرسالة-بیروت/ج2/ص575
 
فضیلت علم و عالم
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: إِنَّ الَّذِی یُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْکُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَیْهِ فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوَانَکُمْ کَمَا عَلَّمَکُمُوهُ الْعُلَمَاءُ؛ کسی از شما که به دیگرى علم می‌آموزد، مزد او به مقدار مزد جوینده علم و بیشتر از آن می‌باشد؛ پس از دانشمندان، دانش بیاموزید و آن را به برادران دینى خود بیاموزید؛ چنان که دانشمندان به شما آموختند. کافی/چاپ إسلامیة/ج‏1/ ص35
 
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍعلیه‌السلام قَالَ: مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا یُنْقَصُ أُولَئِکَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْئاً وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ کَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا یُنْقَصُ أُولَئِکَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَیْئاً؛ هر که به مردم بابی از هدایت بیاموزد، مثل پاداش ایشان را دارد، بدون اینکه از پاداش آن‌ها چیزى کم شود و کسى که به مردم بابی از گمراهى بیاموزد، مثل گناه ایشان را دارد، بدون اینکه از گناه آن‌ها چیزى کم شود. الکافی/ ج‏1/ص35
 
عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی‌َ‌جعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ؛ عالمى که از علمش بهره‌مند شوند، بهتر از هفتاد هزار عابد است. همان/ص33
 
خوراک مردم در رستاخیز
عبد الرحمن بن عبد اللَّه زهرى نقل کرده که هشام بن عبد الملک در یکى از سال‌هاى دوران خلافتش حج به جا آورد؛ سپس در حالى که بر دست غلامش سالم تکیه کرده بود، به مسجد الحرام وارد شد. امام‏ باقر علیه‌السلام نیز در مسجد نشسته بود، سالم به هشام گفت: یا امیرالمؤمنین این مرد، محمد بن على است. هشام گفت: همان کس که مردم عراق شیفته او هستند؟ گفت: آرى. هشام گفت: به نزد او برو و بگو: امیرالمؤمنین می‌گوید: خوراک و آشامیدنى مردم در روز رستاخیز تا وقتی که از حساب فارغ شوند چیست؟ حضرت فرمود: مردم در روى زمینى محشور می‌شوند که همانند گرده نانى است و در آن چشمه‏هائى از آب است و از آنها می‌خورند و مى‏آشامند تا از حساب فارغ شوند. هشام که این پاسخ را شنید، خیال کرد که بر حضرت چیره شده، به سالم گفت: اللَّه اکبر! به نزد او برو و بگو: آن روز با آن همه گرفتارى که از همه طرف آنها را احاطه کرده، چگونه به یاد خوردن و آشامیدن مى‏افتند!
حضرت پاسخ داد: جهنمی‌ها با آنکه در میان شعله‏هاى آتش می‌سوزند، خوردن و آشامیدن را فراموش نمی‌کنند و درخواست آب و رزقى که خدا ارزانى فرموده مى‏نمایند و این آیه را از سوره اعراف دلیل آورده که خدا  گفته جهنمی‌ها را نقل مى‏کند که مردم جهنم از بهشتی‌ها درخواست مى‏نمایند: أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ‏؛ شربت آبى یا چیزى دیگر از آنچه خدا به شما ارزانى داشته به ما کرم کنید.
اینجا هشام ساکت شد و کلامی برای گفتن نداشت. ارشاد/ج2/ ص163
 
محکوم کردن خوارج
از نافع بن ازرق -که از خوارج بود- نقل شده که خدمت حضرت باقر علیه‌السّلام رسید و نزد او نشست و از مسائلى در حلال و حرام پرسید.
 آن حضرت در ضمن سخنان خود به نافع فرمود: به این مارقه(خوارج) بگو چگونه جدا شدن از أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام را جایز دانستید با اینکه در پرتو پیروى از او و تقرّب به خدا در یارى او [پیش از جریان حکمیت] خون‌هاى خویش را در رکابش ریختید؟
 پس در پاسخ تو خواهند گفت: او درباره دین خدا داور قرار داد.
به آن‌ها بگو: خود خداوند نیز در شریعت پیغمبرش داورى به دو مرد از بندگانش را سپرده؛ در آن‌جا که [درباره اختلاف میان زن و شوهر] فرموده: «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُریدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما؛ داورى از بستگان مرد و داورى از بستگان زن برگزینید؛ اگر آن دو(زن و شوهر) خواهان سازش و آشتى باشند، خداوند میانشان سازگارى پدید می‌آورد.» نساء/ 35
 همچنین رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در جریان جنگ بنى قریظه و تعیین سرنوشت آنان، داورى را به سعد بن معاذ داد و داورى او را خداوند امضاء فرمود. مگر نمى‏دانید که همانا أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام به آن دو نفر دستور داد که از روى حکم قرآن داورى کنند و از آن تجاوز نکنند و شرط فرمود که آنچه مردان بر خلاف قرآن حکم کنند، آن را ردّ کنید و آن‌گاه که به او گفتند: تو کسى را بر خود داور ساختى که به زیان تو حکم کرد!
 فرمود: من بنده‏اى را داور نساختم، بلکه  کتاب خدا قرآن را داور کردم. پس این خوارج کجا مى‏توانند حمل به گمراهى کسى کنند که دستور به حکم قرآن داده و فرموده: «آنچه مخالف قرآن است، ردّ کنید» جز اینکه مى‏خواهند در دست زدن به این ادّعا، بهتان و افترا زنند؟
نافع بن ازرق گفت: به خدا سوگند این سخنى است که هرگز به گوش من نخورده بود و به ذهنم خطور نمى‏کرد و به خواست خدا سخن حقّ و درستى است. احتجاج/ج2/ص324
 
امام باقر علیه‌السلام و اسقف مسیحی
زمانی هشام بن عبد الملک، امام باقر و امام صادق سلام الله علیهما را از مدینه به شام فراخواند و قضایایی در این سفر و مجلس هشام اتفاق افتاد؛ از جمله این‌ها زمانی بود که این دو امام همام از مجلس هشام بیرون آمدند.
از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که واقعه را چنین بیان فرمود: جلوی جایگاه او(هشام) میدانى بود که در آخر آن عده زیادى روى زمین نشسته بودند. پدرم پرسید اینها کیستند؟ دربانان گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحی هستند و آن شخص، دانشمند آنها است که در هر سال یک روز مى‏نشیند و مسائل ایشان را جواب می‌دهد.
پدرم سر خود را در ردای خویش افکند، من هم همان کار را کردم؛ میان آنها رفت و در یک گوشه نشست، من نیز پشت سر پدرم نشستم. این جریان را به هشام خبر دادند. او از غلامان خود چند نفر را فرستاد تا جریان را گزارش کنند. چند نفر از مسلمانان نیز اطراف ما را گرفتند.
عالم نصارى پیش آمد، ابروهایش را با پارچه‏اى بسته بود که روى چشمش را نگیرد. تمام رهبانان و کشیش‌ها از جاى  خود حرکت نموده، سلام کردند و او را در صدر مجلس نشاندند. مردم دورش را گرفتند؛ من و پدرم نیز میان آنها بودیم. چشم به اطراف جمعیت گشود و رو به پدرم کرده، گفت: تو از ما هستى یا از امت مرحومه(امت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله)؟
 پدرم فرمود: از امت  مرحومه.
سؤال کرد از دانشمندان آنهائى یا از نادانان؟
 پدرم فرمود: از نادانان نیستم. آثار اضطراب زیاد بر چهره عالم نصارى مشاهده می‌شد.
آنگاه گفت: از تو  سؤال می‌پرسم.
فرمود: بپرس.
 گفت: چطور شما ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا و آب می‌خورند، ولى ادرار و مدفوع ندارند؟ چه‏ دلیلى بر این ادعا دارید که بتوان قبول کرد؟
 پدرم فرمود: دلیلى که نتوان رد نمود، بچه‏ای است که در رحم مادر می‌باشد؛ غذا می‌خورد، ولى مدفوع ندارد. دانشمند نصرانى اضطرابش زیاد شد و گفت: مگر نگفتى از دانشمندان نیستم؟
 پدرم در جواب گفت: من از نادانان نیستم.
 فرستادگان هشام، تمام این سخنان را می‌شنیدند.
گفت: سؤال دیگرى دارم.
 فرمود: بگو.
 گفت: شما ادعا می‌کنید میوه‏هاى بهشتى تر و تازه هستند، همیشه براى تمام اهل بهشت آماده است؛ چه دلیلى بر این مطلب دارید که بتوان قبول کرد؟
پدرم فرمود: دلیل بر این مطلب خاک است که همیشه تر و تازه و نزد تمام جهانیان موجود است.
بیشتر مضطرب شده و گفت: تو نگفتى من از دانشمندان نیستم؟
 فرمود: از نادانان نیستم!
باز گفت سؤال دیگرى دارم.
فرمود: بپرس.
 گفت: کدام ساعت از شبانه روز است که نه از روز حساب مى‏شود و نه از شب؟
فرمود: بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است که بیمار سبک مى‏شود و شخص خوابیده بیدار می‌گردد و بیهوش به هوش مى‏آید. خداوند این ساعت را در دنیا موقعیت تمایل براى علاقمندان قرار داده و در آخرت براى کسانى که در این ساعت عمل کنند، دلیل آشکار و واضحى است نسبت به کسانى که منکر آن هستند و در این ساعت عمل نکرده‏اند.
ناله و فریادى از نصرانى برآمد، سپس گفت یک سؤال دیگر دارم که به خدا قسم جواب آن را نمی‌توانى بدهى. پدرم فرمود: سؤال کن ولى بدان که قسم بی‌مورد خورده‏اى و باید کفاره دهى!
گفت: بگو کدام دو نفر بودند که در یک روز متولد شدند و در یک روز از دنیا رفتند، یکى پنجاه سال عمر کرد دیگرى صد و پنجاه سال.
فرمود عُزَیر و عَزْرَه بودند که یک روز متولد شدند؛ همین که به سن بیست و پنج سالگى رسیدند، عزیر سوار الاغ خود بود، از دهى در انطاکیه گذشت که‏ آن ده ویران شده بود. گفت در شگفتم که چگونه خداوند این مرده‏ها را زنده می‌کند! با اینکه خداوند او را هدایت کرده بود و هدایت یافته بود.
این سخن را که گفت خداوند بر او خشم گرفت  و به واسطه کیفر سخنى که گفته بود، صد سال او را میراند؛ سپس او را با الاغ و غذا و آبى که همراه داشت، دو مرتبه مثل اول زنده کرد و او برگشت به خانه خود.
عزره برادرش، او را نشناخت؛ درخواست کرد او را به عنوان مهمان بپذیرد و او پذیرفت. پسران عزره و پسر پسرش(نوه عزیر) آمدند، با اینکه پیرمرد بودند؛ ولى عزیر جوانى بیست و پنج ساله بود.
عزیر خاطراتى از برادر خود و برادرزاد‏گان نقل می‌کرد؛ با اینکه آنها دیگر پیر شده بودند، آن‌ها نیز  گفتار عزیر را تصدیق می‌کردند.
 گفتند: تو از کجا خاطرات سال‌هاى بسیار دور را می‌دانى؟
عزره که پیرمردى صد و بیست و پنج ساله بود، گفت: من جوانى را ندیده‏ام که نسبت به ایام جوانى من و برادرم از تو بیشتر آگاه باشد. تو از اهل آسمانى یا اهل زمین؟
گفت: من عزیر برادر تو هستم که خداوند به واسطه حرفى که زدم، بر من خشم گرفت؛ با اینکه پیامبر بودم، صد سال مرا میراند، سپس زنده‏ام کرد تا یقین شما افزون گردد که خداوند هر کارى را می‌تواند انجام دهد.
این همان الاغ و غذا و آبى است که از پیش شما بردم؛ خداوند آنها را به صورت اول برگردانیده است.
 او را شناختند و مسأله قیامت و زنده شدن براى آنها چیز ساده‏اى شد، سپس بیست و پنج سال دیگر با هم زندگى کردند و در یک روز هر دو از دنیا رفتند.
دانشمند نصارى از جایش حرکت کرد، مسیحیان نیز به احترام او حرکت کردند.
به آنها گفت: از من داناتر را آورده‏اید و در میان خود نشانده‏اید که آبروى مرا ببرد و مرا مفتضح نماید تا مسلمانان بدانند بین آنها کسى‏ است که تمام علوم ما را می‌داند و اطلاعاتى دارد که ما نداریم! به خدا دیگر با شما سخن نخواهم گفت. بعد از این براى پاسخ سؤال‌هاى شما نخواهم نشست. همه متفرق شدند، پدرم همان جا نشسته بود، من نیز در خدمتش بودم. تمام جریان را به هشام گزارش دادند.
بعد از رفتن مردم، پدرم به طرف منزلى که در آن سکنى داشتیم رفت. از طرف هشام یک نفر با جایزه آمده، گفت: هشام دستور داده که توقف نکنید؛ همین الآن رهسپار مدینه شوید؛ زیرا مردم محو بحث و مناظره پدرم با عالم نصارى شده بودند.
 
شیطنت هشام و اتهام بی‌شرمانه
بعد از اینکه هشام ملعون از قضیه اسقف و امام علیه‌السلام مطلع شد، چاپارى را به همراه نامه‌ای فرستاد تا به فرماندار مدین که بر سر راه مدینه بود، برساند.
 متن نامه چنین بود: «دو پسر ابو تراب، محمد بن على و جعفر بن محمد(سلام الله علیهما) که هر دو جادوگرند و در ادعاى اسلام دروغ می‌گویند، بر من وارد شدند و وقتى آنها را به طرف مدینه فرستادم، تمایل به کشیشان و رهبانان نصارى پیدا کرده، از اسلام برگشتند و به دین نصرانى در آمدند! به واسطه خویشاوندى که  داشتند، نخواستم آنها را کیفر کنم! وقتى نامه من به تو رسید، در میان مردم اعلام کن که هر کس به آنها چیزى بفروشد یا سلام بدهد یا کمکى نماید، خون او هدر است؛ زیرا آنها از دین برگشته‏اند! امیرالمؤمنین در نظر دارد که آنها با مال‌هاى سوارى و همراهانشان، به بدترین وجه کشته شوند!»
این توطئه کارساز شد و وقتی ایشان به مدین رسیدند، مردم در را به روی آن‌ها بستند، ناسزا گفتند و به على بن ابى طالب علیه‌السلام توهین‏ نمودند و گفتند شما را به شهر راه نمی‌دهیم و با شما کافران و مشرکین خرید و فروش نمی‌کنیم؛ اى مرتدهاى دروغگو، بدترین مردم!
امام باقر علیه‌السلام با زبان نرم فرمود: از خدا بپرهیزید. این قدر سخت نگیرید؛ ما آن طورى که به شما گفته‏اید نیستیم. بر فرض، اگر هم همان طور که می‌گوئید باشیم، باز هم باید درب را باز کنید و با ما معامله کنید، همان طورى که با یهود و نصارى و مجوس معامله می‌کنید. گفتند: شما از یهود و نصارى و مجوس بدترید؛ زیرا ایشان مالیات می‌دهند، ولى شما مالیات و جزیه نمی‌دهید!
امام علیه‌السلام فرمود: درب را باز کنید و ما را جا بدهید آنگاه از ما هم جزیه بگیرید، همان طور که از یهود و نصارى می‌گیرید. گفتند: باز نمی‌کنیم تا روى مال‌هاى سوارى خود از تشنگى و گرسنگى بمیرید یا چارپایان شما بمیرند!
در نهایت امام علیه‌السلام از مرکب پیاده شد و بالاى کوه رفت و با تمام سیماى خود مقابل شهر ایستاد، دو انگشت خود را در دو گوش خویش نهاد با صداى بلند فریاد زد: وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً تا این قسمت آیه‏ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‏؛ فرمود: به خدا ما یادگار خدائیم در روى زمین!
 صداى حضرت به گوش مرد و زن و بچه‏هاى شهر رسید. همه بر پشت بام‌ها رفتند و حضرت را می‌دیدند. پیرمردى از اهالى شهر فریاد زد: مردم! از خدا بترسید! این شخص در محلى که شعیب، قوم خود را نفرین کرد، ایستاده است، اگر در را باز نکنید و به آنها جاى ندهید، عذاب بر شما نازل مى‏شود. من به شما گوش‌زد کردم، دیگر بهانه ندارید. مردم ترسیدند و درها را باز کردند و به ایشان جاى دادند.
بعد از گزارش این قضیه به هشام ملعون، وی دستور داد که این پیرمرد را بکشتند و او را کشتند. دلایل الامامه/محمد بن جریر طبری/نشر بعثت/ص237 - بحار/ج46/ص309
این قضیه گویای گوشه‌ای از مظلومیت و غربت اهل بیت عصمت و طهارت است که چگونه خبیث ملعونی مثل هشام بن عبدالملک، به امام معصوم، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام‌ المسلمین و حجت بالغه الهی تهمت می‌زند و او را از اسلام خارج می‌داند و وجهه او را در بین مردم خراب می‌کند.
و الحمدلله رب العالمین
/999/702الف/ر
ارسال نظرات