آموزشِ پژوهشمحور برای اولین بار در حوزه
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از رسای اندیشه، پایین و بالا شدنهای تحصیلی طبیعتاً برای ما هم پیش آمد؛ یعنی گاهی تکلیف یا احساس وظیفه بود که در آن موقعیتها پیش میآمد. از سال 1362 تقریباً اولین مسئولیتهایی که پذیرفتیم شروع شد؛ اولین مسئولیتی که پذیرفتم و تشکیل و تأسیس دفتر سازمان تبلیغات در شهرستان ورامین بود. یکی از دوستان گفت که بناست چنین کاری شود. شما هم بیایید با هم بهاتفاق برویم، ما هم رفتیم و حتی محل و مکانی سازمان را هم خودمان تهیه کردیم و هیئتامنایی که آن روز معروف بود باید یک عضو فرهنگی، یک عضو روحانی و یک عضو معتمد مردمی و بازاری داشته باشد درست کردیم و هیئتامنا را تشکیل دادیم و سازمان را راه انداختیم. زمان اوج جنگ بود که در خاطر دارم که شهدا را میآوردند و سازمان نقش داشت. مدت یک سال و نیم آنجا مسئول آموزش و تبلیغات بودم و دوست ما مسئول آموزش سازمان بود. از کارهایی که آنجا انجام دادیم، فراخوانی طلاب بود. شبهای جمعه، از قم دوستان را دعوت میکردیم میآمدند و اینها را به روستاها میفرستادیم. شب جمعه بودند و پیش از ظهر هم برخی میآمدند ورامین نماز جمعه شرکت میکردند و برخی هم میماندند در روستاها و بعدازظهر به قم برمیگشتند، چون نزدیک بود.
جلسات هفتگی با روحانیون داشتیم و در رابطه با مسائل شهر تصمیمگیری و برنامهریزی میکردیم. خوب یادم است که بعضی از روحانیون، یک نگاه سیاسی خاصی داشتند و ما سعی میکردیم بتوانیم نگاه آنها را عوض کنیم. مثل جریان قائممقامی آقای منتظری و مسائل پسازآن.
بعضی از کارهای ما با چرخدندههای سیستم اداری مرکز همخوانی نداشت
یک سال و نیم آنجا بودیم و برگشتیم آمدیم که باز درسها را ادامه دهیم. چند وقتی درسها را ادامه دادیم باز، آهنگ سفر دیگری کردیم و به هوانیروز کرمان رفتیم. من سه سال آنجا بودم. آن زمان هم باز هنوز ایام جنگ بود. خاطرم هست که با همین خلبانان و نیروهای هوانیروز میرفتیم به منطقه، سه سال هم آنجا کار آخوندیمان را انجام دادیم که همان تبلیغ بود و در جمع آنها بودیم تا اینکه بعدازآن که برگشتیم به قم.
سطح تمام شد و وارد خارج شدیم و از اساتید خارج مثل آیتالله سبحانی یک دوره اصول خواندیم. در درس آیتالله مکارم و آیتالله نوری هم چندین سال شرکت کردیم. مجدداً به منطقه دیگری رفتیم که آنجا سرآغاز همین کار حوزوی ما شد. تا حالا این کارها غیر حوزوی و بخشی از آن کار تبلیغی بود اما ازاینجا وارد کار حوزه شدیم که یکی از دوستان، امامجمعه اسلامآباد غرب شد. حاج آقای غفوری از ما دعوت کرد که برویم در آنجا حوزه علمیه راهاندازی کنیم.
آشنایی ما با ایشان از ورامین بود و ایشان در سپاه بودند و از همان موقع آشنایی و ارتباط خانوادگی داشتیم و بعد ایشان رفته بودند شهرکرد و آنجا مسئول دفتر نماینده ولیفقیه بودند و بعد رفتند اسلامآباد غرب امامجمعه شدند. از همانجا اولین کار مدیریتی حوزوی را شروع کردیم. البته آنجا هم واقعاً حوزه اصلاً هیچ نداشت نه اسمورسمی، نه مکانی. اصلاً حوزهای نبود. چون اسلامآباد در زمان جنگ خیلی آسیبدیده بود و هنوز سروسامان نداشت.
من یادم است که شروع کار حوزه در ساختمانی مربوط به تربیتبدنی بود. ساختمان بسیار فرسودهای بود. جایی بود که ورزشکاران برای استراحتشان میرفتند و تختهایی بود که استفاده میکردند. ظاهرا در ایام جنگ محل اسکان سربازان و نیروهای رزمنده شده بود. کار را با تعدادی طلبه شروع کردیم.
اوقاف ساختمانی بهعنوان حوزه علمیه میساخت و آن ساختمان هم فقط اسکلت بود. در این مدت آقای غفوری تلاش زیادی کرد که این ساختمان را در یک سال راهاندازی کردیم و مستقر شدیم. پول سفیدکاری و کارهای درونی حوزه را هم نداشتیم. به ایشان پیکانی از شورای سیاستگذاری داده بودند، آن را فروخت و خرج مدرسه کرد.
وقتی مستقر شدیم، هوای آن منطقه هم سرد شده بود، سفیدکاری کرده بودند و دیوار هنوز نم داشت. خیلی سخت بود و هیچ امکاناتی نداشت. طلاب را مستقر کردیم و با کمبود امکانات و نیرو همانجا شروع کردیم. اصلاً کسی نبود. سال اول خودم تنها بودم و سال دوم باز به همین شکل که هم مدیریت مدرسه را داشتم و هم استاد بودم و هم کارهای تدارکاتی را انجام میدادم و از بخشی از طلاب استفاده میکردیم. فقط یک آشپز داشتیم که غذایی میپخت و چای میآورد و دیگر نیرویی نبود. روزی هشت تا کلاس داشتم و فرصت اینکه حتی غذا بخورم نداشتم. من آنجا مجرد بودم و خانواده را هم نبرده بودم. ازاینجهت فراغت بالی داشتم. صبح تا شب در مدرسه بودم و همینطور کار ادامه داشت.
چند نفر طلبه داشتید؟
یادم نیست ولی شاید مثلاً 40 نفری بودند. چون یک تعدادی سال قبل بودند و سال بعدش هم اضافهشده بود. خوشبختانه خداوند متعال لطفی کرد و ما برای جبران کمبودهای استادمان، گاهی مجبور بودیم از روحانیونی که در منطقه بودند استفاده کنیم. البته خیلی نمیشد رویشان حساب کرد. چون شاغل بودند گاهی هم مشکلی پیش میآمد و درس تعطیل میشد و میبایست آن را هم جبران میکردیم.
بحمدالله آن سال را سپری کردیم و مدرسه رونقی گرفت و در شهر آوازهای پیدا کرد. برای سال بعد از قم استاد آوردیم. نکتهای که اینجا میخواهم بگویم این است که افرادی که انسان با آنها کار میکند، باید ببیند نگاه آنها چگونه است و چگونه میخواهند نیروی انسانی تربیت کنند، این خیلی مهم است. من دقیقاً دیدم نگاه حاجآقای غفوری نسبت به بحث پرورش نیرو خوب بود. بعضیها دائماً نیروها را میگیرند طرف خودشان و جلوی پایش ترمز میزنند و اجازه پیشرفت نمیدهند اما ایشان اینگونه نبود. میدان را باز میگذاشت و میگفت برو. حتی یادم هست اوایل کار بود و من مقداری از مشکلات و سختیها اظهار شکوه میکردم. ایشان کتابی به من داد و گفت مطالعه کن. کتاب دربارۀ یک نفر ژاپنی بود که الآن سرمایهدار است و کلی شرکت و کارخانههای صنعتی دارد و اولش چگونه بود و بعد به کجا رسید. من یک مقداری خواندم فهمیدم چرا به من داده است. خواست به من بگوید که آن چگونه تحمل کرد و به کجا رسید و من خودم فهمیدم. درجاهای دیگر هم مسئولیت داشتم، اما واقعاً در این قضیه خیلی چیزها فهمیدم.
یکی از کارهای ما در نظام آموزشی این بود که برای اولین بار در حوزه بحث نظام آموزشی، پژوهش محور را مطرح کردیم
حالا خوشبختانه دوستان دیگری که آنجا بودند به همین شکل بودند ولی ایشان بیشتر بود. ایشان میدان را باز میکرد برای اینکه طرف رشد کند. بحمدالله سه سال را در آنجا ماندیم و طلاب را تا لمعتین رساندیم. بعداً ایشان آمد قم و ما هم دیگر بهتبع ایشان آمدیم و دیگر زمینهای برای ماندن بنده نبود. من آمدم و جالب بود که طلبههایی که ما با ایشان در عرض سه سال بودیم همهشان دنبال ما راه افتادند که ما هم میخواهیم بیاییم گفتم کجا میخواهید بیایید؟ گفتند ما با شما میآییم. تعدادی از اینها به مدارس مختلف کاشان رفتند و تعدادی هم به قم آمدند و بهنوعی خودشان را به قم رساندند. الآن خیلی سال است که ارتباطی با آنها ندارم ولی الآن بعضی از آنها استاد دانشگاه و برخی قاضی هستند و بعضیهایشان پیشرفتهای علمی بسیار خوبی کردند و حتی بعضی از آنها امامجمعه هستند.
پیشنهاد آقای بهجت پور
آقای بهجت پور مسول وقت مدیریت مدارس یک روز ما را خواستند و پیشنهادی دادند. گفتم چیست؟ گفتند حقیقتاً ما بنا داریم یک طرح و نظام آموزشی را بر مبنای دیدگاههای مقام معظم رهبری تدوین کنیم و مدرسهای را بر این اساس راهاندازی کنیم. ما روی شما فکر کردیم و اینکه شما میتوانید این کار را بکنید. ما آمدیم با دوستان طرح و مشورت کردیم. آقای غفوری گفتند کار خوبی است. گفتم چهکار کنیم؟ گفتند ما یک مدرسه تازهساز و بکر را در اختیار شما قرار میدهیم که شما کار را از صفر شروع کنید. گفتم کجاست؟ گفتند همین مدرسه علوی. این مدرسه هم قبلاً مدرسه امام علی علیهالسلام بود و ما اسمش را به علوی تغییر دادیم. خلاصه آمدیم اینجا. گفتم اگر بناست بروم آنجا باید تیم خودم را ببرم. گفتند هرکسی را میخواهی ببر. لذا ما دوستانی که در مدرسه الهادی با آنها کار میکردیم جمعشان کردیم. گفتند هرچه وسایل میخواهی ببر و اگر هم نداری ما به شما میدهیم. بهقولمعروف با دوستانی که میتوانستیم با آنها کار کنیم به همراه خودمان آوردیم. پیشنهاد این مدرسه داده شد و وارد مدرسه شدیم که البته مدرسه در حال ساخت بود منتها نزدیک به اتمام بود. یادم است زمانی که آمدیم ماه مرداد بود و کارگران هنوز در مدرسه مشغول به کار بودند. آمدیم مستقر شدیم ولی هیچچیز در مدرسه وجود نداشت.
بنیانگذار مدرسه چه کسی بود؟
قطعه زمینی بود مربوط به شخصی به نام فاطمی. مدرسه فاطمی نیز از ایشان است. اصل مدرسه برای بنیاد جانبازان بوده است و قرار بود بنیاد جانبازان بسازند و بعداً از ساخت منصرف میشوند و به مرکز واگذار میکنند و مرکز مدیریت ابتدا قسمتی را بهعنوان انبار برای مرکز مدیریت ایجاد میکند و آذوقه و سردخانه بزرگی آماده میکنند که کل مواد غذایی از اینجا برای مدارس توزیع میشود. بعداً در نظرشان بوده است که اینجا تبدیل به خوابگاه شود و طلابی که پایه شش به بالا هستند به اینجا بیایند ولی نظرشان برمیگردد و اینجا را به یک مرکز آموزشی تبدیل میکنند. یادم است که تکه مقوایی پهن میکردیم و در یکی از اتاقها مینشستیم و برنامهریزی میکردیم برای اینکه مدرسه را راه بیندازیم و کارهایمان را بررسی کنیم.
چه سالی بود؟
سال 1381 بود. الآن حدود 13 سال است که ما اینجا هستیم. خلاصه آمدیم اینجا. دو کار باید میکردیم. یکی اینکه از جهت امکانات و تجهیزات باید سروسامانی به وضع ظاهری مدرسه میدادیم و دوم بحث طراحی نظام آموزشی بود. طبیعتاً میبایست یک سری افرادی را بهعنوان کارشناس و مطلع از کارهای آموزشی میآوردیم. بعضی از دوستانی که میشناختمشان یا در آن مدرسه استاد بودند و میدانستیم از نظر فکری و از نظر طراحی آموزشی کار کردهاند مجموعهای را درست کردیم و شروع کردیم به استارت کار طراحی آموزشی. اول رفتیم سراغ فرمایشات آقا. ببینیم که ایشان نظرشان در مورد حوزه و تحولاتش چیست. نظرشان در مورد آموزش حوزه و کتب حوزه چیست. حاجآقای غفوری هم یکی از اعضای این مجموعه بودند. برنامهای طراحی کردیم و دائماً با حاجآقای بهجت پور و آقای رستم نژاد که معاون آموزش بودند، جلسه میگرفتیم و با ایشان تبادلنظر میشد که ایرادات گرفته شود. طراحی برنامه یک سال طول کشید.
یعنی ورودی نگرفتید؟
چرا، تعداد کمی در حد 20 نفر برای پایه اول گرفتیم و کار آموزشی را شروع کردیم. دیدیم اگر وقفهای ایجاد شود درست نیست. آرامآرام کار آموزشی را انجام دادیم. در همین اثنا طرح را به بعضی از افرادی که بیرون از حوزه بودند نشان میدادیم تا ایرادها را بگیرند. بعد از تغییرات زیادی که دادیم، جالب است که به هرکس نشان میدادیم می گفت خیلی خوب است اگر بتوانید اجرا کنید.
برنامه چه بود؟
ده سال حوزه را به هفت سال تقلیل داده بودیم. مواد درسی را تغییر داده بودیم. یک سری دروس موردنیاز طلبه را در این برنامه گنجاندیم. گفتیم نگاه باید جامع باشد. مثلاً روشها و روششناسیها را آوردیم مثلاً روش مشاوره، آشنایی با ادیان و مذاهب حتی بحث زبان بود. همه اینها را آوردیم و یک حجم بسیار بزرگی را درست کردیم. ساعتهای آموزشی را در روز به ساعت و نیم کاهش دادیم تا سه کلاس داشته باشند دو کلاس صبح و یکی بعدازظهر اما بین آن، درسهایی که آورده بودیم عنوان کلاس داشت نه مطالعاتی مثل قرآن و تفسیر.
یعنی حاشیهای نبود بلکه دروس اصلی بود.
بله. در متن آوردیم. خلاصه این کار را کردیم منتها به دو سه جایش اشکال گرفته شد که اولاً شما نمیتوانید بههیچوجه متون را عوض کنید این خط قرمز حوزه است بنابراین دور این را خط بکشید. باید با همین متنی که در حوزه هست یک نظام تعریف کنید. این را گذاشتیم کنار. تعریف دروس جدید پروژه سنگین بود و گفتند اگر چنین کاری کنید به ناموس حوزه تعرض کردید. این نمیشود.
وقتی دیدیم نشد، مدلمان را عوض کردیم. گفتیم با همین کتب بیاییم آن معجونی که داریم قرار بدهیم. مثلاً یکی از شاهکارهای کار ما در نظام آموزشی این بود که برای اولین بار در حوزه بحث نظام آموزشی، پژوهش محور بود، یعنی پژوهش آمد در متن آموزش. برحسب کتابهای موجود پژوهش قرار دادیم روششناسی قرار دادیم، آشنایی با تاریخ ادیان و... یکدفعه دیدیم دارد منفجر شود.
چرا؟
چون خود نظام آموزشی آنقدر حجیم هست و اگر این را هم اضافه کنیم چه میشود. ولی درعینحال با مقداری بالا و پایین کردن، نظام را تقریباً آماده کردیم تا سال بعد شروع کنیم.
یعنی سال اول طلاب دروس را عادی خواندند و از سال دوم شروع میکردند.
بله. سال دوم نظام آموزشی جدید با رویکرد پژوهشی را شروع کردیم. کار پژوهشی، اعتراف میکنم بهجز یکی دو مدرسه آن هم جستهوگریخته، در متن آموزش نبود. اولاً سه پژوهش تعریف کردیم. اول فعالیت کلاسی، دوم پژوهش سالانه یعنی یک طلبه باید در سال یک پژوهش بدهد و سوم پایاننامه برای پایه شش با دفاعیه. آمدیم سال اول این را اجرا کردیم و دائم بازخورد گرفتیم.
با چند طلبه شروع کردید؟
20 طلبه دیگر گرفتیم شدند حدود 40 نفر. شروع کردیم. دو سال کار را جلو بردیم و اشکالاتش را دیدیم، بررسی کردیم دیدیم به بعضی چیزها نیاز داریم. مثلاً در عقاید دیدیم عقاید آقای قائمی برای دیپلم مفید نیست. عقایدی را خودمان بهصورت جزوهای تهیه کردیم. آمدیم اساتیدی که در کار عقاید و کلام کارکردند جمع کردیم سرفصلهای تمام بحثهای کلامی را آوردند. گفتیم عقایدی میخواهیم که از سال اول تا سال پنجم تدریس شود. در این نظام آموزشی عقاید در همه سالها بود، اخلاق در همه سالها بود. قرآن بهنوعی در همه سالها بود درحالیکه در نظام فعلی قرآن را فقط در سال اول و مقداری علوم قرآنی هست. بعد هم تفسیر تابستان مطالعاتی است؛ ما قرآن را به متن آوردیم و عنایتی به آن داشتیم. روایت و آشنایی با کتب روایی را به متن آوردیم.
با چه مشکلاتی مواجه بودید.
واقعاً کار بسیار سختی بود ازیکطرف ما طراحی میکردیم، از طرفی خودمان آماده میکردیم و از طرفی خودمان اجرا میکردیم. معمولاً افرادی طراحی میکنند و دیگران اجرا میکنند و بازخورد میگیرند و میدهند آنها اصلاح میکنند. مثلاً برای اصول کاربردی مشاوره که یکی از درسهایمان بود جزوه تهیه کردیم. برای اخلاق پایه اول تحت عنوان زی طلبگی و آداب آن جزوه تهیه میکردیم؛ یعنی خیلی از این چیزها را هم خودمان تهیه میکردیم جز آن کتبی که جزء دروس اصلی بود. در ادبیات با مجوزی که داشتیم، مبادی العربیه را گذاشتیم؛ یعنی بعضی از اینها را با اجازه آمدیم ما انجام دادیم؛ اما لمعه و اینها نشد. از طرفی برای طلاب چیز تازهای بود. ما هم از داخل فشار داشتیم هم از بیرون. وقتی طلبه میدید اینجا برنامه اینگونه است، پژوهش هست، کلاسهای یک ساعت و نیمه هست و برنامههای اینچنینی دارد، میگفت مدارس دیگر اینگونه نیست. گفتیم ما شما را پذیرش کردیم و به شما گفتیم و شما پذیرفتید. از طرفی هم کار پژوهشی در سطح حوزه واقعاً بهصورت فراگیر و گسترده نبود. اولین جایی که ما آمدیم معاونت پژوهش را راهاندازی کردیم، اینجا بود که اصلاً بهعنوان معاونت یک نفر مسئول قرار دادیم. این فشارهایی که آمد دائم ما فرهنگسازی میکردیم تا برایشان جا بیفتد که واقعاً به آن واقف باشند که چه تأثیراتی دارند. گاهی ساعتها مینشستیم تا شب اینها را توضیح میدادیم. نمیشد با آنها هم برخورد کرد و باید توجیه میشدند. از طرفی هم دیگرانی که بیرون بودند میگفتند شما چه میکنید و کار پژوهشی دیگر چیست، نه کمکی، نه چیزی. از اینطرف هم یک غربت و تنهایی داشتیم. از طرفی هم نمیتوانستیم آفتابی کنیم. بنا بود که با این شکل روبرو شویم و این مسئله را کمکم جا بیندازیم. به همین دلیل چند سال، فشارهای اینچنینی بود ولی ما تا توان داشتیم استقامت کردیم.
خیلی مشکل است. چون قبولش برای جو عمومی حوزه خیلی سخت است.
بله. مشکل دیگری هم داشتیم. بعضی از کارهای ما با چرخدندههای سیستم اداری مرکز همخوانی نداشت. آنها میگفتند اینها چیست؟ ما نمیدانیم. تعریف نشده است. یک ساعت و نیم کلاس یعنی چه؟ حالا من خیلی نمیخواهم وارد جزئیات شوم ولی هدف ما در این مسئله نه خدایناکرده بزرگ کردن نگاه آقا بوده است که مثلاً بیاییم نگاه دیگر را نادیده بگیریم اصلاً این حرفها نبوده است ولی آن افق دید آقا نسبت به حوزه و طلبهای که آقا روی آن فکر میکردند و مدنظرشان بوده است، طلبهای که هم در تحصیلش سرعت عمل داشته باشد، هم فهم خوبی داشته باشد، هم ازاینجهت که نیرویی محققی باشد و هم در همه ابعاد جامع باشد بهنوعی که وقتی از سطح یک خارج میشود، ویژگیهای خاص خود را داشته باشد و گلیم خود را از آب بیرون بکشد و هم از نظر نگاه سیاسی و فرهنگی بصیرت داشته باشد./836/د102/ل