اصلاح «ژن تکبر» اولویت دنیای سیاست و اجتماع
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، از آنجا که فرهنگ، تمدن، اجتماع و هرآنچه که مربوط به آن میباشد را کنش ها و واکنش های انسانی رقم میزند و نیز چون تمام نیّات و افعال و رفتار آدمی در اصل به نفس و صفات نفسانی وی باز می گردد، پس می توان این گونه گفت که تمامی وقایع اجتماعی، فرهنگ و تمدنی براساس کنش و واکنش های نفسانی محقق میشود. در واقع صحنه اجتماع را میتوان عرصه نفس ناطقه آدمی و ظهور و بروز صفات نفسانی قلمداد کرد. بر این اساس تمامی آیات قرآنی مربوط به اجتماع و رخدادهای اجتماعی، تاریخی و غیره را میتوان بر اساس مسأله نفس و نفسانیت و فطرت آدمی تحلیل کرد و از این زاویه به آنها نگریست.
از صفاتی که در وقایع تاریخی و اجتماعی و سرنوشت اشخاص و اقوام تاثیر گذاشته «علو و استکبار» است که به شدت از سوی خداوند متعال مَنهی و منفور معرفی شده است، بگونه ای که قرآن کریم ترک آن را لازمه سعادت و بهره مندی از سرای آخرت دانسته، می فرماید: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَسادا؛[1] اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مىدهيم كه اراده برترىجويى در زمين و فساد را ندارند».
مسأله «علو و استکبار» را در یک دسته بندی میتوان به نسبت به بندگی و عبودیت؛[2] نسبت به انسانها و اجتماع؛[3] اعجاب نفس و خودبرتر بینی؛[4] تقسیم کرد.
از نمونههای قرآنی این مسأله و بازخورد آن در فرد، اجتماع و سعادت، میتوان به علو و استکبار شیطان، فرعون و قوم بنی اسرائیل، و قارون اشاره کرد. شیطان علت مخالفت با امر الهی در سجده بر آدم را برتری خویش نسبت به انسان ذکر میکند «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ؛[5] من بهتر از انسانم چراکه مرا از آتش آفریدی و او را از خاک»، و این قیاس از این جهت بود که ابلیس آتش را نسبت به خاک اشرف میدانست و میپنداشت نوع و نژادش برتر از انسان است: «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ؛[6] گفت: من براى بشرى كه از گل خشك، از لجن بويناك آفريدهاى سجده نمىكنم». در واقع این سخن ابلیس همان تفکر نژاد برتر است که ریشه در علو و استکبار دارد «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِين».[7]نیز در مورد فرعون میفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْض؛[8] همانا که فرعون برتری جویی کرد در زمین».
استکبار و برتری جویی قدر مشترک تمام ظالمین از شیاطین، نمرودها، فرعونها و ستمکاران اقوام گذشته تا حال است. در دوران معاصر همین مسأله علو و استکبار سرمنشا تفکرات را سیسمی و نژادپرستانه بوده که بشر مصادیق متعدد آن را در نازیسم، تفکرات نژادپرستانه و سلطه جویانه غرب نسبت به جوامع و نژادهای دیگر، مسأله سرمایه داری و اشرافیت که در ذات خود نوعی برتری جویی و استکبار را به همراه دارد و دیگر مصادیق مشاهده کرده است.
ارتباط مسأله علو با ناهنجاریهای اجتماعی
در جوامع امروزی تفکرات برتریجویانه و مستکبرانه نفسانی مبنای بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی است تا جایی که امیر مؤمنان(ع) وجود این خصلت را در امت، عامل سقوط و سیر قهقرایی آن و نیز علت جنایات و خشونتهای بشری در قرون مختلف معرفی می کند: «فَاللَّهَ اَللَّهَ فِی کِبْرِ اَلْحَمِیَّهِ وَ فَخْرِ اَلْجَاهِلِیَّهِ فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ اَلشَّنَئَانِ وَ مَنَافِخُ اَلشَّیْطَانِ اَلَّتِی خَدَعَ بِهَا اَلْأُمَمَ اَلْمَاضِیَهَ وَ اَلْقُرُونَ اَلْخَالِیَهَ حَتَّى أَعْنَقُوا فِی حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ وَ مَهَاوِی ضَلاَلَتِهِ ذُلُلاً عَنْ سِیَاقِهِ سُلُساً فِی قِیَادِهِ أَمْراً تَشَابَهَتِ اَلْقُلُوبُ فِیهِ وَ تَتَابَعَتِ اَلْقُرُونُ عَلَیْهِ وَ کِبْراً تَضَایَقَتِ اَلصُّدُورُ بِهِ؛ خدا را خدا را از تکبّر و خودپسندى، و از تفاخر جاهلى بر حذر باشید، که جایگاه بغض و کینه و رشد وسوسههاى شیطانى است، که ملّتهاى گذشته، و امّتهاى پیشین را فریب داده است، تا آنجا که در تاریکىهاى جهالت فرو رفتند، و در پرتگاه هلاکت سقوط کردند، و به آسانى به همان جایى که شیطان مىخواست کشانده شدند. کبر و خود پسندى چیزى است که قلبهاى متکبّران را همانند کرده تا قرنها به تضاد و خونریزى گذراندند، و سینهها از کینهها تنگى گرفت»[9].
انسانی كه علو و استکبار ذهني و نفساني وی در حوزه اخلاق فردي به شكل تكبر و خودبرتر بینی ظاهر میشود، در حوزه عمل اجتماعي آن را به شكل نافرماني از قانون و حق بروز مي دهد. این چنین فردی به راحتی حقوق شهروندی را پایمال و به حقوق دیگران تعرض میکند. این تعرض را میتوان در مصادیق و ناهنجاری های مختلف اجتماعی مانند نقض قوانین راهنمایی و رانندگی، زیرپا نهادن قوانین اداری، بداخلاقی های اجتماعی، سوء استفاده از جایگاه و موقعیت خود یا خویشان و جرائم مختلف اجتماعی، ایستادگی در مقابل حق، نپذیرفتن خطاء و اشتباه خود و... عنوان کرد. یادآوری میشود که علو و استکبار یکی از علل این ناهنجاری ها میتواند باشد نه همه علت، بنابر این برای تمامی این مصادیق و غیر آنها علل مختلف دیگری وجود دارد که پرداختن بدانها مجالی دیگر می طلبد.
فردی که دچار این خصیصه است در مواجهه با مسئولیتهای اجتماعی دچار تکبر و خودبرتربینی شده و به جای نگاه امانت مدارانه به آن مسئولیت، نگاهی حق طلبانه دارد. به بیان دیگر؛ به جای آنکه مسئولیت را امانت الهی و وسیله آزمایش بداند، آن را وسیله تفاخر و ایضا راهی برای تکاثر قدرت و ثروت میپندارد. همچنین عامل برخی رفتارهای سخیف آقازادهها مثل «داشتن ژن خوب را عامل موفقیت خود دانستن» و «سهم خود را از سفره انقلاب گرفتن»، و یا توهین های تعدادی از بازیگران به اقشار دیگر مثل خبرنگاران و غیره را در همین راستا باید تفسیر کرد. مراد از «علو و تکبر» در این اظهار نظرها بیش از آنکه صرفا مذمت یک ویژگی اخلاقی باشد، توصیف یک وضع اجتماعی و به وجود آمدن یک خصیصه ناهنجار در جامعه است که متاسفانه در اغلب نقدهای نوشته شده درباره مصادیق عنوان شده، که از تقلیل آنها به یک اشتباه بیانی فراتر نرفته اند، مغفول مانده.
خصیصه یادشده در هر لایه جامعه نمودی دارد. در طبقه سرمایهدار به شکل تفاخر و تکاثر، سوء استفاده از مال و قدرت، نقض قوانین و نگاه تحقیرانه به جامعه مستضعف؛ و در مدیران، سیاسیون و صاحبان قدرت به نحو خوی سلطه گرانه و خودبرتربینانه و همچنین به وجود آمدن مفاسد اقتصادی در این طبقه به دلیل نبود نگاه امانت مدارانه به مسئولیت و خود را فراتر از قوانین و توده مردم پنداشتن همچنان که امام امیرالمومنین(ع) در نامه خود خطاب به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان به این خوی و خصیصه اشاره میفرمایند: «وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلاَّ أَكُونَ شَرَّ وُلاَتِكَ لَكَ؛ همانا حوزه فرمانداری برای تو وسیله آب و نان نبوده، بلکه امانتی در گردن تواست، باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی، تو حق نداری نسبت به رعیتت استبداد ورزی و بدون دستور به کار مهمی اقدام نمایی. در دست تو اموالی از ثروتهای خدای عزیز است و تو خزانه دار ان هستی تا به من بسپاری، امیدوارم برای تو بدترین زمامدار نباشم»[10].
تکبر و علو در طبقه نخبگان و عالمان جامعه به گونهای دیگر و به گونه مراء و جدال و کبر علمی ظهور میکند. همین خصیصه در طبقه مذکور یکی از علل عدم پیدایش حکمت، بصیرت و شناخت صحیح و به دنبال آن بوجود آمدن موضع گیریهای منفعلانه و خلاف واقع و یا سکوت در مقابل حوادث و رویدادهای اجتماعی و سیاسی است. چراکه روایات بسیاری روحیه متکبرانه و علو را مانع به وجود آمدن حکمت و بصیرت معرفی میکنند که برای نمونه به روایت «انّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَجَعَلَ التَّكَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ؛ خداوند متعال، تواضع را وسيله عقل و تكبر را وسيله جهل قرار داده است»[11] اشاره میشود.
وجود این خصلت مذموم باعث شد که در طول تاریخ شاهد تقابل افرادی که توهم علم دارند با امام معصوم باشیم که امیرالمومنین این گونه آنان را مورد خطاب قرار داده است: «أينَ الَّذينَ زَعَموا أنَّهُمُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ دونَنا ، كَذِبًا وبَغيًا عَلَينا؛ كجايند كسانى كه گمان كرده اند راسخان در علم آنهايند نه ما، و این ادعا بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضد ما بود».[12] این عملکرد تنها مختص به زمان امام معصوم نبوده و نیست، چنانکه در همین دوران نیز شاهد تقابل بزرگانی با حضرت امام(ره) و سپس با مقام معظم رهبری بوده ایم. بر این اساس در محیطهای علمی و درقشر دانشجو و طلبه وجود «تکبر و علو» باعث ایجاد نوعی جهل و توقف در دانش و بصیرت میگردد.
تکبر و علو در توده مردم به شکل بداخلاقی های اجتماعی، نزاعها و درگیریهای لفظی و فیزیکی، رفتارهای پرخاشگرانه در محیط های کاری و خانوادگی، اختلافات زناشویی و ... ظاهر میشود. در اینجا میتوان به یکی از علل محبت نکردن در محیط خانه اشاره کرد. فردی که دچار این رفتار است از ابراز محبت و عاطفه پرهیز میکند و این خود ریشه بسیاری از نزاعهای زناشویی، و نیز بسیاری از انحرافات اخلاقی همسران و فرزندانشان است که پرداختن به آن مجالی دیگر میخواهد./۹۰۱/ی۷۰۲/س
حجت الاسلام داود مؤذنیان، پژوهشگر حوزه علمیه قم
منابع
[1] - قصص: 83
[2] - آیات: 60 سوره غافر، 172 و 173 سوره نساء، 40 و 133 و 34 و 206 سوره اعراف، 29 سوره نحل، و...
[3] - آیات: 31الی 33 سوره سبا، 42 و 43 سوره فاطر، و...
[4] - آیات: 18 و 19 سوره لقمان، 36 سوره نساء، و...
[5] - اعراف: 12
[6] - حجر: 33
[7] - بقره: 34
[8] - یونس: 83
[9] - نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 192
[10] - همان، نامه 5
[11] - تحف العقول، ص396
[12] - نهج البلاغه، خطبه 144