پرونده «گام دوم انقلاب»
نظریهای که «راهنمای عمل» است
باید به فهم و درک عمیق بیانیه گام دوم انقلاب همت گماریم و آنگاه از طریق تقسیم کار، ترجمه و تحقق عملیاتی بخشها و پارههای مختلف آن را بر عهده گیریم.
به گزارش خبرگزاری رسا، رهبر انقلاب اسلامی در بیانیهی «گام دوم انقلاب» با مرور تجربهی ۴۰ سالهی انقلاب اسلامی اعلام کردند: انقلاب «وارد دوّمین مرحلهی خودسازی و جامعهپردازی و تمدّنسازی شده است». گام دومی که باید در چارچوب «نظریهی نظام انقلابی» و با «تلاش و مجاهدت جوانان ایران اسلامی» بهسوی تحقق آرمانِ «ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی (ارواحنافداه)» برداشته شود.
به همین مناسبت پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR طی سلسله یادداشتها و گفتگوهایی در قالب پروندهی «گام دوم انقلاب» به بررسی و تبیین ابعاد مختلف این بیانیه میپردازد. در ادامهی سلسله مطالب این پرونده، آقای مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی در یادداشتی به تحلیل و تفسیر اضلاعی از بیانیه که معطوف به «فرهنگ» هستند پرداخته است.
به همین مناسبت پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR طی سلسله یادداشتها و گفتگوهایی در قالب پروندهی «گام دوم انقلاب» به بررسی و تبیین ابعاد مختلف این بیانیه میپردازد. در ادامهی سلسله مطالب این پرونده، آقای مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی در یادداشتی به تحلیل و تفسیر اضلاعی از بیانیه که معطوف به «فرهنگ» هستند پرداخته است.
مقدمه:
انقلاب، نیازمند «مراقبت» است و این «غفلت» است که انقلاب را به غیرخودش تبدیل میکند و به بیراهه میکشاند. استاد مطهری میگفت همیشه «نگاه داشتن انقلاب»، از «ایجاد کردن انقلاب» دشوارتر است. از این رو، انقلابهایی که بهسختی محقق شدند، بهآسانی از دست رفتند. این واقعیت تاریخی، تکلیفی سنگین بر عهدهی نیروهای انقلابی میگذارد و آنها را برمیانگیزاند که همواره با حساسیت و جدیت، به انقلاب بنگرند و از «اصالت» و «خلوص» آن دفاع کنند. و البته بیش از همه، این رسالتِ تاریخی و تعیینکننده، بر شانهی رهبر انقلاب سنگینی میکند؛ اوست که باید چونان دیدهبانی تیزبین و عاقبتاندیش، از سطوح و ظواهر فراتر رود و به اعماق و آیندهها نظر افکند و از کیان و اساس انقلاب، حراست کند. ولایت فقیه، از آن رو «ولایتِ ایدئولوژیک» است که ولیّفقیه باید به انقلاب و تمام اجزا و عناصر آن بنگرد و همهی امور را رصد کند تا هرگونه ناهماهنگی و ناهمخوانیِ مضمونی و هویتی را علاج کند. در غیر این صورت، طولی نخواهد کشید که انقلاب، از دست خواهد رفت؛ هرچند پوسته و ظاهری بیخاصیّت از آن برجا بماند.
رهبر انقلاب میخواهند نوعی «خودآگاهی تاریخی و انقلابی» در ما ایجاد کنند تا دریابیم که در کدام نقطهی تاریخی ایستادهایم و به کجا میرویم و چه مسئولیتهایی بر عهده داریم. ایشان اینبار بهمناسبت چهلسالگی انقلاب، «ارزیابیهای راهبردی» خود را دربارهی گذشتهی انقلاب و «تجویزهای راهبردی» را دربارهی آیندهی آن، در اختیار ما قرار دادهاند. من در این یادداشت، پارهها و اضلاعی از بیانیهی گام دوم انقلاب را که معطوف به «فرهنگ» هستند و در آنها سخن از «فرهنگ اسلامی و انقلابی» به میان آمده است، تحلیل و تفسیر میکنم و میکوشم با تکیه بر مواضع و دیدگاههای پیشین ایشان، توضیحات و شرحهایی دربارهی دلالتها و نتایج این بخش از نوشتهی ایشان، ارائه کنم.
الف) امر فرهنگی در گام اول انقلاب؛ ارزیابی راهبردی
۱. به فرهنگ انقلابی وفادار ماندیم
«انقلاب پُرشکوه ملّت ایران [...] تنها انقلابی است که یک چلّهی پُرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت سر نهاده و در برابر همهی وسوسههایی که غیر قابل مقاومت به نظر میرسیدند، از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده [است.]»
اینگونه نیست که اِعراض انقلابها از مقاصد و غایات اولیهشان، قهری و اجتنابناپذیر باشد و هر انقلابی بهسبب طبع و تقدیر خود انقلاب، پس از مدتی، راه استحاله و فرسایش ایدئولوژیک را در پیش گیرد و به ضد خود تبدیل شود؛ بلکه برعکس، انتظار این است که انقلاب، هرچه که از مبدأ تاریخی خود فاصله میگیرد، قویتر و مقتدرتر شود و به آرمانها و وعدههای نخستینش، جامهی عمل بپوشاند. بیماری مضمونی انقلاب، امری «عَرَضی» و «ثانوی» و «خلاف مسیر طبیعی انقلاب» است که به آن تحمیل میشود. بااینحال چون نیروهای انقلابی بعد از وقوع انقلاب، دچار خطا و لغزش میشوند یا دستکم غفلت میکنند، انقلاب در مسیر متفاوتی قرار میگیرد و بهآسانی به ضد انقلاب تبدیل میشود. این امر در انقلاب اسلامی ایران محقق نشد، بهطوری که با وجود گذشت ۴۰ سال از وقوع این انقلاب، همچنان به آرمانها و مقاصد اولیهاش پایبند و متعهد است و همان اندیشهها را در سر میپروراند. امروز همانند روز اول، «فرهنگ انقلابی» رسمیت دارد و ارزشهای مندرج در آن، ارزشهای برتر و مطلوب انگاشته میشوند. به این ترتیب، گذر زمان نتوانسته غبار فراموشی بر چهرهی فرهنگ انقلابی بنشاند و فرهنگ انقلابی را به حاشیه سوق دهد.
۲. از نقطهی صفرِ فرهنگی آغاز کردیم
«انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن، از نقطهی صفر آغاز شد؛ اوّلاً: همهچیز علیه ما بود، [... از جمله] وضع بشدّت نابسامان داخلی و عقبافتادگی شرمآور در علم و فنّاوری و سیاست و معنویّت و هر فضیلت دیگر. ثانیاً: هیچ تجربهی پیشینی و راه طیشدهای در برابر ما وجود نداشت.»
بسیار جای تعجب است که «فرهنگ انقلابی» در جامعهای شکل گرفت که در مسیر «تجدد» قرار داشت و سیاستهای فرهنگی رسمی و غالب در آن، هیچ نسبتی با دیانت نداشتند و میرفت که دینداری در جامعهی ایران، صورت بسیار رقیق و اقلّی پیدا کند. آنچه که ورق را به نفع فرهنگ اسلامی و انقلابی بازگرداند، وقوع «تحول باطنی و روحی» در افراد جامعه بود؛ چنانکه مردم در اثر روشنگریها و معارف امام خمینی (ره) تغییر یافتند و به دیگری تبدیل شدند. اگر این تحول درونی نبود، انقلاب نیز محقق نمیشد؛ زیرا انقلاب، فرع بر این تحول و حاصل آن بود.
در دورهی تاریخیِ پیش از این تحول باطنی شگفتانگیز، مناسبات و اندیشهها و انگیزهها، در سمتوسوی متفاوتی قرار داشت و انسان ایرانی، در مرداب تجدد غربی، فرو رفته و وضع انفسی تأسفباری پیدا کرده بود. کسی تصور نمیکرد که جامعهی ایران، با چنین شتابی و در مدت کوتاهی، این اندازه دگرگون شود و در آن، ارزشهای دیگری بر ذهن و قلب مردم، حاکم شود. اما در کمال ناباوری، این امر واقع شد. به این ترتیب، از متن جامعهای که در «سراشیبیِ فرهنگی» قرار داشت و ارزشهای عالی و معنوی، در حال افول و فروپاشی بودند، ناگهان جوانانی برخاستند که مستغرق در شخصیت قُدسی امام خمینی شدند و در راه هدفها و آرمانهای الهی و اسلامی، سر از پا نشناختند و به میدان خطرناک مبارزه وارد شدند.
۳. بر عیارِ فرهنگ دینی افزوده شده است
«[انقلاب،] عیار معنویّت و اخلاق را در فضای عمومی جامعه بگونهای چشمگیر افزایش داد. [...] نماز و حج و روزهداری و پیادهروی زیارت و مراسم گوناگون دینی و انفاقات و صدقات واجب و مستحب در همهجا بویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روزبهروز بیشتر و باکیفیّتتر شده است.»
برخلاف داوریهای مشهور و رایج که سادهنگرانه و خاماندیشانه هستند، هرگز اینطور نیست که در جامعهی ایران پس از انقلاب، فرهنگ اسلامی و انقلابی، دچار انحطاط و زوال شده باشد و جامعه از ارزشهای عالی دور افتاده باشد. کسانی که چنین تحلیل و برداشتی دارند، یا گذشته را بسیار آرمانی و مطلوب تصویر میکنند و خیالپردازانه هیچ نقص و خللی در آن نمیبینند، یا پارهای ظواهر نقصآلود و ناخوشایند کنونی، آنها را میفریبد و بر اساس همین ظواهر و نمودهای نامطلوب، قضاوت میکنند و جامعه را سرشار از کاستی و کژی قلمداد میکنند. حال آنکه نه گذشته اینچنین خوشایند و آرمانی بود، نه زمان حال این اندازه آغشته به نقصان و عیب است. برعکس، اگر فارغ از حساسیتها و جهتگیریهای واقعیتگریز، به جهان فرهنگی انقلاب بنگریم، درخواهیم یافت که در این قلمرو نیز پیشرفتها و تحرکات انقلاب، چشمگیر و درخور توجه بوده است؛ چنانکه شواهد و قراین عینی، حاکی از این مدعا هستند و آن را اثبات میکنند. کسانی که از وضع فرهنگی در دورهی پهلوی مطلع هستند و حقایق آن را دریافتهاند، میتوانند بهخوبی این «تحول فرهنگی عمیق و کلان» را درک کنند و انقلاب را بهخاطر چرخش فرهنگی بزرگی که با خود به ارمغان آورد، بستایند.
۴. بیتوجهی به فرهنگ انقلابی خسارتبار بود
«اگر بیتوجّهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهههایی از تاریخ چهلساله نمیبود -که متأسّفانه بود و خسارتبار هم بود- بیشک دستاوردهای انقلاب از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به آرمانهای بزرگ بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نمیداشت.»
در حیات چهلسالهی انقلاب، نقصها و عیوبی نیز در میان بوده است، اما حکم انصاف این است که ضعفها و کاستیها را به عملکردها و جهتگیریهای برخی از «کارگزاران» و «مدیران» نسبت دهیم نه «انقلاب». اینطور نبوده که تمام مسئولان نظام جمهوری اسلامی در همهی دورهها، بهخوبی و متناسب با گفتمان انقلاب عمل کرده باشند و دچار لغزش و خطاهای کوچک و بزرگ نشده باشند. آنچه که میتوان و باید از آن بهطور مطلق دفاع کرد، «انقلاب» و «نظام اسلامی» است، نه «کارگزاران» و «مدیران». باید میان این دو، «تمایز» نهاد و تصور نکرد که هر چه در «ساختارِ دیوانسالاری دولتی» و بهدست «مسئولان» انجام میگیرد، به معنی «انقلاب» است و باید آن را به پای «انقلاب» نوشت. در اینجا، تمایز نهادن میان «اصل انقلاب و نظام» از یکسو و «سیاستها و اقدامهای مسئولان» از سوی دیگر، یک اصل منطقی و راهگشاست. بر این اساس باید گفت در طول چهل سال گذشته، مسئولانی هم در حاکمیت حضور داشتند که یا دچار «بیتوجهی به شعارهای انقلاب» یا گرفتار «غفلت از جریان انقلابی» شدند؛ و این دو برای انقلاب «خسارتبار» بود؛ چون اگر این قبیل سوءتدبیرها و کجرویها در کار نبود، بهقطع، کارنامهی انقلاب بسیار پُربارتر و درخشانتر از این بود و ما قلههای بیشتری را فتح کرده بودیم. این امر را که رهبر انقلاب با تلخی از آن یاد میکنند، نباید ساده انگاشت، بلکه باید اهتمام داشت که از این پس، اوضاع به نفع انقلابیگری تغییر کند و کسانی در جایگاه قدرت سیاسی حضور یابند که بهمعنی واقعی کلمه، متعهد و وفادار به فرهنگ اصیل اسلامی و انقلابی باشند. نباید تجربههای تلخ گذشته را دوباره تکرار کرد و در چرخهای معیوب و نامعقول افتاد که همواره، نقصانها را بازتولید میکند، بلکه باید از گذشته درس گرفت و عبرت اندوخت و موجبات رشد و بلوغ معرفتی جامعه را فراهم کرد؛ جامعهای که با بصیرت بیگانه است و حافظهی تاریخی ندارد، بارها و بارها یک خطا را تکرار میکند و هزینهها و صدمات گزافی را بر خود تحمیل مینماید.
ب) امرِ فرهنگی در گام دوم انقلاب؛ تجویز راهبردی
۱. فرهنگ انقلابی به دلیل فطری بودن، تاریخی نیست
«برای همهچیز میتوان طول عمر مفید و تاریخ مصرف فرض کرد، امّا شعارهای جهانی این انقلاب دینی از این قاعده مستثنا است؛ [...] زیرا فطرت بشر در همهی عصرها با آن سرشته است.»
نکتهی نخست دراینباره آن است که برخلاف القاءهای جریانهای نفوذی، هرگز اینگونه نیست که فرهنگ انقلابی، امری «تاریخی» باشد و به دههی ۶۰ اختصاص داشته باشد. کسانی چنین تصوری دارند که حتی اگر ارزشهای انقلابی، مطلوب و معقول هم بودهاند، اختصاص به همان دورهی تاریخی داشتهاند و قابل تعمیم به دورههای بعدی حیات انقلاب نیستند. این قضاوت، ناشی از شناخت غلط و ناصواب از ماهیت ارزشهای انقلاب است؛ این ارزشها از آنجا که از معارف و تعالیم اسلام برمیخیزند و ریشه در فطرت الهیِ نوع انسان دارند، هرگز رنگ کهنگی نمیپذیرند و کنارنهادنی نیستند. آری، چنانچه احکام و تجویزهای فطرت انسان تغییر یافته، این ارزشها نیز باید تغییر کنند و از دورهی تاریخی خود، پا فراتر نگذارند؛ اما چنین پیشفرضی محال است و هرگز نمیتوان ادعا کرد که فطرت الهیِ نوع انسان تغییر کرده. پس در اینجا، ملاک داوری ما عبارت است از خود انسان و واقعیتهای تکوینی وجود او. انسان از آن جهت که انسان است و خدای متعال در درون او ارزشهای عالی و معنوی را نهاده است، تغییرکردنی نیست و چون چنین است، فرهنگِ مطابق با صورت تکوینی وجود انسان نیز دگرگونیپذیر و زایلشدنی نیست.
۲. تجدیدنظر در فرهنگ انقلابی روا نیست
«انقلاب اسلامی [...] تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال نیست. [...] به هیچ بهانهای از ارزشهایش که بحمدالله با ایمان دینی مردم آمیخته است، فاصله نمیگیرد. [...] به اصول خود بشدّت پایبند و به مرزبندیهای خود با رقیبان و دشمنان بشدّت حسّاس است. با خطوط اصلی خود هرگز بیمبالاتی نمیکند.»
فرهنگ انقلاب، «خط قرمز انقلاب» است و انقلاب از این خط قرمز عبور نمیکند. هیچ مصلحتی بالاتر از فرهنگ انقلابی نیست که بتوان با استناد به آن، مسیر کنار نهادن فرهنگ انقلابی را هموار کرد. درغلتیدن به بیراههی عبور از فرهنگ انقلابی بهمعنی «تهی شدن انقلاب از ماهیت و غایاتش» است و این یعنی «استحاله و فروپاشی هویتی و ایدئولوژیک». دشمن نیز در «جنگ نرم»، در پی همین امر است و میکوشد ما را از «خویشتن انقلابی»مان بیگانه سازد و به این واسطه، انقلاب را «از درون» شکست بدهد. آغاز بهانهگیری و توجیهگیری برای به حاشیه راندن ارزشها، آغاز «استحالهی انقلاب» و «تبدیل شدن انقلاب به ضد انقلاب» است.
۳. نظریهی نظام انقلابی، ضامن تداوم فرهنگ انقلابی است
«انقلاب اسلامی پس از نظامسازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریّهی نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند.»
علم اجتماعی غربی، از این نظر دفاع میکند که «نهضت» نمیتواند سازگار با «نهاد» باشد و چون «نهضت» به «نهاد» تبدیل شد، خواهناخواه دوران «نهضت» به سر خواهد آمد. این امر بدان دلیل است که ذات نهضت، «پویایی» است و ذات نهاد، «ایستایی»؛ و این دو امر متناقض، در محل واحد جمع نمیشوند. از این رو «نظام انقلابی» تعبیری متناقضنما و متنافیالاجزا است؛ هنگامی که انقلاب به نظام تبدیل میشود، دیگر نمیتوان سخن از انقلاب گفت و به روشها و مقاصد انقلابی تن داد و ادعای انقلابیگری داشت. بر این اساس کسانی، یا «اصلاح» را جایگزین انقلاب کردند یا «نظام» را. آن عده که «اصلاح و اصلاحگری» را میستایند، به مذمت انقلاب میپردازند و انقلاب را به واقعیتی آغشته به هیجانهای کورکورانه و دشمنتراش و بلندپروازانه متهم میکنند که ما را به ناکجاآباد سوق میدهد؛ و کسانی که «نظام جمهوری اسلامی» را جایگزین «انقلاب اسلامی» میشمرند، بر این باورند که باید میان این دو، یکی را انتخاب کنیم، بهطوری که یا باید دوران انقلاب و انقلابیگری را بهسرآمده و تمامشده فرض کنیم و به قواعد حکمرانیِ متداول گردن نهیم، یا باید معترضانه و ناسازگارانه، در برابر دنیا قرار گرفته و فریاد برآوریم.
این هر دو، خطاست؛ انقلاب و انقلابیگری، با تعبیری که امام خمینی از آن داشتند و رهبر انقلاب نیز از آن سخن میگویند، تمامشدنی و تاریخی نیست و نظام سیاسیِ برآمده از انقلاب، اگر به انقلاب پشت کند و با توجیه «ثبات» و «منطق» و «عقلانیت»، از فرهنگ انقلابی عبور کند، آفت ویرانگر «ارتجاع» بهآسانی تحقق خواهد یافت و حاصل انقلاب، چیزی جز «جابهجاشدن حاکمان» نخواهد بود.
۴. آرمان انقلاب، ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت است
«شمایید که باید کارآزموده و پُرانگیزه از انقلاب خود حراست کنید و آن را هرچه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ (ارواحنافداه) است، نزدیک کنید.»
انقلاب اسلامی، انقلابی «ملی» نبود که بتوان آن را به مرزهای ایران محدود کرد؛ بلکه این انقلاب بهصراحت و از ابتدا «آرمانهای جهانی» در سر داشت و مقاصد فراملی را دنبال میکرد. انقلاب نقطهی آغاز تحول بود؛ تحولی که مرحلهی نخست آن، براندازی سلطنت پهلوی بود. اما گامهای دیگری نیز در میان بود که باید بهتدریج برداشته میشد. از این رو، رهبر انقلاب در دههی اخیر، بسیار بر مفهوم «تمدن نوین اسلامی» تأکید کردند و آن را صورت خلاصهشدهی آرمانهای انقلاب دانستند. بر این اساس، ایران باید به «مهد» و «گرانیگاه» تمدن اسلامی تبدیل شود و عمدهترین نقش را دراینباره ایفا نماید. ایشان مراحل پنجگانهای را ترسیم کردند که مشتمل بود بر: «انقلاب اسلامی»، «نظام اسلامی»، «دولت اسلامی»، «جامعهی اسلامی» و در نهایت «تمدن اسلامی». ما اکنون در مرحلهی سوم قرار داریم و باید برای تحقق آن تلاش کنیم، اما درعینحال نباید غفلت کنیم که در مراحل بعدی، هدفهای عامتر و فراگیرتری نیز پیشِرو داریم که جهان اسلام را دربرمیگیرند.
۵. دنبالهی مسیر انقلاب، به دشواری گذشته نیست
«دنبالهی این مسیر [...] به گمان زیاد، به دشواریِ گذشتهها نیست»
این سخن بدان معنی است که انقلاب به «ثبات» و «طمئنینه» دست یافته و تکانهها و تنشهای بعدی، ویرانگر و دشوارتر از مراحل قبلی نیستند. ما از گردنههای سخت عبور کردهایم و گردنههای پیشِرو، دشوارتر از گردنههایی نیستند که تاکنون از آنها عبور کردهایم. انقلاب از هفتخوان گرفتاریها و تنگناهای طاقتفرسا عبور کرده و اینک در دههی پنجم حیات خویش، با چالشهایی روبهرو نیست که نسبت به گذشته، ما را در وضع سختتری قرار دهد. ظرفیتها و قابلیتهایی که انقلاب کسب کرده، او را در برابر هجوم مشکلات و مشقتها توانمند کرده و توازن قوا به نفع انقلاب تغییر کرده است.
۶. انقلابیگری، امّالمسائل است
«[جوانان باید] نگاه انقلابی و روحیهی انقلابی و عمل جهادی را به کار بندند.»
سرّ ماندگاریِ انقلاب و سرّ تمام فتوحات و توفیقات آن، «انقلابیگری» است. با از دست رفتن انقلابیگری، همهچیز بهراحتی فرو خواهد پاشید و انقلاب، به عقب رانده خواهد شد. بیاعتنایی به انقلابیگری و ملامت و تحقیر روحیهی انقلابی، مصیبت و بلای بزرگی است که اگر در میان حاکمان و در جامعه نفوذ کند، ورق برخواهد گشت و دشمن بر ما غالب خواهد شد. در دورهی تاریخی اخیر، از آنجا که رهبر انقلاب دریافتند که کسانی بهعنوان «عقلانیت» و «علم» و «سیاستورزی حرفهای»، در پی «فراموشاندن انقلاب» هستند و میخواهند انقلابیگری را تخطئه کنند، آنقدر بر مفهوم و معنای انقلاب و انقلابیگری اصرار ورزیدند که بینظیر و بیسابقه بود. این روند، همچنان نیز ادامه دارد و در این بیانیه نیز جلوهگر است.
۷. امید و نگاه خوشبینانه به آینده را گسترش دهید
«در خود و دیگران نهال امید به آینده را پرورش دهید. ترس و نومیدی را از خود و دیگران برانید. این نخستین و ریشهایترین جهاد شما است.»
بهطور خاص در چند سال اخیر، جبههی دشمن بر یأسپراکنی و ناامیدسازی مردم تکیه کرده است و بسیار بیش از گذشته بر طبل ناامیدی میکوبد و مردم را نسبت به آیندهی انقلاب، بدبین و نگران میسازد. برنامهی دشمن این است که همهچیز را ازدسترفته و تباهشده وانمود کند و مردم را سرخورده و حاشیهنشین سازد تا انقلاب را در تنهاییِ خویش، به مسلخ بکشاند. این شگرد و حربهای بوده که در طول دو سال گذشته، نقطهی اصلی تمرکز رسانهای جبههی دشمن بوده است. اما دست ما خالی نیست؛ چون سخن دشمن کذب است و واقعیت و عینیت، بههیچرو آن را تأیید نمیکند. انقلاب، برکات و حسنات فراوان داشته و آینده نیز درخشان است و هیچ یک از شواهد با این سیاهنماییها همخوان نیستند.
۸. معنویت و اخلاق، نیازهای اصلی جامعه هستند
«معنویّت به معنی برجسته کردن ارزشهای معنوی از قبیل: اخلاص، ایثار، توکّل، ایمان در خود و در جامعه است، و اخلاق به معنی رعایت فضیلتهایی چون خیرخواهی، گذشت، کمک به نیازمند، راستگویی، شجاعت، تواضع، اعتمادبهنفس و دیگر خلقیّات نیکو است. معنویّت و اخلاق، جهتدهندهی همهی حرکتها و فعّالیّتهای فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است؛ بودن آنها، محیط زندگی را حتّی با کمبودهای مادّی، بهشت میسازد.»
در جامعهی اسلامی، اصالت از آنِ «امر فرهنگی» و بهطور خاص «فرهنگ دینی» است؛ چراکه مقوّم انسانیتِ انسان و ملاک سعادت و شقاوت او، نسبتش با ایمان دینی است و انسان اگر در عالیترین مراتبِ رفاه مادی قرار داشته باشد اما از وصول به مقامات معنوی بازمانده باشد، درحقیقت دچار خسران شده و هیچ یک از بهرهمندیهای مادی به کارش نخواهد آمد و موجبات سعادت و رستگاری او را فراهم نخواهد کرد. از این رو باید برای وضع معنوی و روحی فرد و جامعه نیز چارهای اندیشید و توجه به «خدای متعال» و «ارزشهای الهی» را در جامعه، هرچه بیشتر شکوفا و مسلط کرد. دین، امرِ «فرعی» و «در حاشیه» نیست که بتوان آن را از عرصهی سیاستگذاری و تدبیر رسمی بیرون راند، بلکه اصل و اساس است و حیات ابدی انسان، بهطور مطلق به آن وابسته است.
۹. حکومت باید زمینه را برای رواج اخلاق و معنویت در جامعه فراهم کند
«شعور معنوی و وجدان اخلاقی در جامعه هرچه بیشتر رشد کند برکات بیشتری به بار میآورد؛ این، بیگمان محتاج جهاد و تلاش است و این تلاش و جهاد، بدون همراهی حکومتها توفیق چندانی نخواهد یافت. اخلاق و معنویّت، البتّه با دستور و فرمان به دست نمیآید، پس حکومتها نمیتوانند آن را با قدرت قاهره ایجاد کنند، امّا اوّلاً خود باید منش و رفتار اخلاقی و معنوی داشته باشند، و ثانیاً زمینه را برای رواج آن در جامعه فراهم کنند ...»
وجه اصلی و عمدهی تمایز میان «دولت دینی» و «دولت سکولار» آن است که دولت دینی، خویش را مکلف و موظف میداند که جامعه را به «ارزشهای الهی» نزدیک سازد و «فرهنگ قُدسی و دینی» را بر جامعه حاکم گرداند، درحالیکه دولت سکولار، نسبت به ارزشها بیتفاوت است و تنها مقاصد مادی محض را دنبال میکند. دولت اسلامی نهفقط باید زمینه و بستر اجتماعی را برای تعمیق و تثبیت دیانتِ مردم فراهم سازد، بلکه این، «مهمترین وظیفه»ی اوست و در عرض آن، هیچ وظیفهای قرار ندارد. مقصد انسان مؤمن، توحید و تقرب به خدای متعال است و زندگیِ دنیا و موهبتها و تمتّعات مادی، همگی در حکم «مقدمه» هستند و بهتنهایی مطلوبیتی ندارند. در چهارچوب این برداشت از «معنای زندگی»، فلسفهی اجتماعی و سیاسی خاصی شکل میگیرد که ساختارهای رسمی را در مسیر وصول به هدفهای معنوی و دینی قرار میدهد و زندگی اجتماعی و نظام سیاسی را بهمثابه درآمدی بر استکمال انسان و تحصیل سعادت اخروی در نظر میگیرند.
۱۰. رسانهها، امکان خطرناکی در اختیار کانونهای ضد معنویت و ضد اخلاق نهادهاند
«ابزارهای رسانهای پیشرفته و فراگیر، امکان بسیار خطرناکی در اختیار کانونهای ضدّ معنویّت و ضدّ اخلاق نهاده است و هماکنون تهاجم روزافزون دشمنان به دلهای پاک جوانان و نوجوانان و حتّی نونهالان با بهرهگیری از این ابزارها را به چشم خود میبینیم. دستگاههای مسئول حکومتی دراینباره وظایفی سنگین بر عهده دارند ...»
ما با فناوریهای رسانهای جدید، هیچ ستیز و معارضهای نداریم و بر این باور نیستیم که رسانهها بهسبب شأن فناورانهی خویش، ذات شریر و مفسدهانگیز دارند و باید از اساس برچیده شوند، بلکه آنها را «اشیاء» و «ابزارهایی» قلمداد میکنیم که میتوانند در خدمت «مقاصد الهی یا شیطانی» گمارده شوند. پس آنچه که محمل «حکمِ ارزشی» واقع میشود، نه خودِ «رسانهها»، بلکه «مضمون» و «غایت» آنهاست. از این رو، چون در جهان کنونی، رسانههایی که در اختیارِ قدرتهای شیطانی و مادی قرار گرفتهاند، در راستای فساد و تباهی و ضلالت حرکت میکنند و حیات معنوی و انسانی انسانِ معاصر را به خطر افکندهاند، از این رو، نگاه ما به رسانههای نوپدید، در عین اینکه ابزارانگارانه است، «انتقادی» نیز هست. امروز بر همه آشکار شده که این رسانههای نوپدید، به بزرگترین و فراگیرترین بستر برای جنگ نرم و تهاجم فرهنگی تبدیل شدهاند و دشمن بهسبب در اختیار داشتن همین رسانهها، برنامهها و مقاصد فرهنگی خود را دنبال میکند.
۱۱. ترویج سبک زندگی غربی، زیانهای بیجبرانی را به ما زده است
«تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بیجبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملّت ما زده است.»
از آغاز شکلگیری تماس فرهنگی جامعهی ما با غرب، جهان فرهنگیِ بومی و دینی ما دستخوش تنشها و تلاطمهای مخرب شد؛ چنانکه از اواسط دورهی قاجار، این روند شروع شد و در دورهی پهلویها بهشدت اوج گرفت. قبلهی آمال پهلویها، غرب و تجدد غربی بود و آنها سخت معتقد بودند باید جامعهی ایران را به معیارهای غربی نزدیک کنند. سیاستهای فرهنگی پهلویها، چه در شکل آمرانهاش و چه در شکل ملایمش، از چنین نگاه و تصوری برمیخاست. به این ترتیب، متجددسازی جامعهی ایران و زدودن روشهای بومی و دینی، در دستور کار حاکمیت قرار گرفت و جامعهی ایران، گرفتار آسیبها و آفتهای فراوانی گردید.
پس از انقلاب، شرایط بهکلی تغییر کرد و انقلاب، آشکارا و قاطعانه در برابر تجدد غربی و فرهنگ مادی و ولنگارانهی آن سربرافراشت و جامعه نیز با این رویکرد، همدلی و همراهی کرد؛ اما دشمن دست از توطئه و نفوذ و تهاجم برنداشت. در طول دهههای گذشته، یکی از خطوط مستمر و عمدهی تهاجم دشمن، «تهاجم فرهنگی» بوده و متعلَّق و موضوع این تهاجم نیز بیش از هر چیز، «سبک زندگی ایرانی - اسلامی» بوده است. قابل انکار نیست که بخشها و اضلاعی از این تهاجم، مؤثر بوده و ما دچار لطمات و صدماتی شدهایم، از جمله «آسیبهای اجتماعی» میتواند نمود و جلوهای از این امر باشند. در مقابل، ما باید راهبرد «استحکام ساخت درونی نظام فرهنگی» را در پیش گیریم و در عین اینکه حصارها و حریمهای فرهنگی خویش را از طریق «منع فرهنگی»، مقاوم و پایدار میکنیم و مجال «نفوذ فرهنگی» و «ولنگاری فرهنگی» نمیدهیم، «مصونیت فرهنگی» را نیز در پیش گیریم تا بهواسطهی «درونی شدن» و «نهادینه شدن» ارزشهای اسلامی و انقلابی، جامعه به استحکام و اقتدار دست یابد و دشمن از طمع تهاجم فرهنگی منصرف شود.
۱. به فرهنگ انقلابی وفادار ماندیم
«انقلاب پُرشکوه ملّت ایران [...] تنها انقلابی است که یک چلّهی پُرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت سر نهاده و در برابر همهی وسوسههایی که غیر قابل مقاومت به نظر میرسیدند، از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده [است.]»
اینگونه نیست که اِعراض انقلابها از مقاصد و غایات اولیهشان، قهری و اجتنابناپذیر باشد و هر انقلابی بهسبب طبع و تقدیر خود انقلاب، پس از مدتی، راه استحاله و فرسایش ایدئولوژیک را در پیش گیرد و به ضد خود تبدیل شود؛ بلکه برعکس، انتظار این است که انقلاب، هرچه که از مبدأ تاریخی خود فاصله میگیرد، قویتر و مقتدرتر شود و به آرمانها و وعدههای نخستینش، جامهی عمل بپوشاند. بیماری مضمونی انقلاب، امری «عَرَضی» و «ثانوی» و «خلاف مسیر طبیعی انقلاب» است که به آن تحمیل میشود. بااینحال چون نیروهای انقلابی بعد از وقوع انقلاب، دچار خطا و لغزش میشوند یا دستکم غفلت میکنند، انقلاب در مسیر متفاوتی قرار میگیرد و بهآسانی به ضد انقلاب تبدیل میشود. این امر در انقلاب اسلامی ایران محقق نشد، بهطوری که با وجود گذشت ۴۰ سال از وقوع این انقلاب، همچنان به آرمانها و مقاصد اولیهاش پایبند و متعهد است و همان اندیشهها را در سر میپروراند. امروز همانند روز اول، «فرهنگ انقلابی» رسمیت دارد و ارزشهای مندرج در آن، ارزشهای برتر و مطلوب انگاشته میشوند. به این ترتیب، گذر زمان نتوانسته غبار فراموشی بر چهرهی فرهنگ انقلابی بنشاند و فرهنگ انقلابی را به حاشیه سوق دهد.
۲. از نقطهی صفرِ فرهنگی آغاز کردیم
«انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن، از نقطهی صفر آغاز شد؛ اوّلاً: همهچیز علیه ما بود، [... از جمله] وضع بشدّت نابسامان داخلی و عقبافتادگی شرمآور در علم و فنّاوری و سیاست و معنویّت و هر فضیلت دیگر. ثانیاً: هیچ تجربهی پیشینی و راه طیشدهای در برابر ما وجود نداشت.»
بسیار جای تعجب است که «فرهنگ انقلابی» در جامعهای شکل گرفت که در مسیر «تجدد» قرار داشت و سیاستهای فرهنگی رسمی و غالب در آن، هیچ نسبتی با دیانت نداشتند و میرفت که دینداری در جامعهی ایران، صورت بسیار رقیق و اقلّی پیدا کند. آنچه که ورق را به نفع فرهنگ اسلامی و انقلابی بازگرداند، وقوع «تحول باطنی و روحی» در افراد جامعه بود؛ چنانکه مردم در اثر روشنگریها و معارف امام خمینی (ره) تغییر یافتند و به دیگری تبدیل شدند. اگر این تحول درونی نبود، انقلاب نیز محقق نمیشد؛ زیرا انقلاب، فرع بر این تحول و حاصل آن بود.
در دورهی تاریخیِ پیش از این تحول باطنی شگفتانگیز، مناسبات و اندیشهها و انگیزهها، در سمتوسوی متفاوتی قرار داشت و انسان ایرانی، در مرداب تجدد غربی، فرو رفته و وضع انفسی تأسفباری پیدا کرده بود. کسی تصور نمیکرد که جامعهی ایران، با چنین شتابی و در مدت کوتاهی، این اندازه دگرگون شود و در آن، ارزشهای دیگری بر ذهن و قلب مردم، حاکم شود. اما در کمال ناباوری، این امر واقع شد. به این ترتیب، از متن جامعهای که در «سراشیبیِ فرهنگی» قرار داشت و ارزشهای عالی و معنوی، در حال افول و فروپاشی بودند، ناگهان جوانانی برخاستند که مستغرق در شخصیت قُدسی امام خمینی شدند و در راه هدفها و آرمانهای الهی و اسلامی، سر از پا نشناختند و به میدان خطرناک مبارزه وارد شدند.
۳. بر عیارِ فرهنگ دینی افزوده شده است
«[انقلاب،] عیار معنویّت و اخلاق را در فضای عمومی جامعه بگونهای چشمگیر افزایش داد. [...] نماز و حج و روزهداری و پیادهروی زیارت و مراسم گوناگون دینی و انفاقات و صدقات واجب و مستحب در همهجا بویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روزبهروز بیشتر و باکیفیّتتر شده است.»
برخلاف داوریهای مشهور و رایج که سادهنگرانه و خاماندیشانه هستند، هرگز اینطور نیست که در جامعهی ایران پس از انقلاب، فرهنگ اسلامی و انقلابی، دچار انحطاط و زوال شده باشد و جامعه از ارزشهای عالی دور افتاده باشد. کسانی که چنین تحلیل و برداشتی دارند، یا گذشته را بسیار آرمانی و مطلوب تصویر میکنند و خیالپردازانه هیچ نقص و خللی در آن نمیبینند، یا پارهای ظواهر نقصآلود و ناخوشایند کنونی، آنها را میفریبد و بر اساس همین ظواهر و نمودهای نامطلوب، قضاوت میکنند و جامعه را سرشار از کاستی و کژی قلمداد میکنند. حال آنکه نه گذشته اینچنین خوشایند و آرمانی بود، نه زمان حال این اندازه آغشته به نقصان و عیب است. برعکس، اگر فارغ از حساسیتها و جهتگیریهای واقعیتگریز، به جهان فرهنگی انقلاب بنگریم، درخواهیم یافت که در این قلمرو نیز پیشرفتها و تحرکات انقلاب، چشمگیر و درخور توجه بوده است؛ چنانکه شواهد و قراین عینی، حاکی از این مدعا هستند و آن را اثبات میکنند. کسانی که از وضع فرهنگی در دورهی پهلوی مطلع هستند و حقایق آن را دریافتهاند، میتوانند بهخوبی این «تحول فرهنگی عمیق و کلان» را درک کنند و انقلاب را بهخاطر چرخش فرهنگی بزرگی که با خود به ارمغان آورد، بستایند.
۴. بیتوجهی به فرهنگ انقلابی خسارتبار بود
«اگر بیتوجّهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهههایی از تاریخ چهلساله نمیبود -که متأسّفانه بود و خسارتبار هم بود- بیشک دستاوردهای انقلاب از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به آرمانهای بزرگ بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نمیداشت.»
در حیات چهلسالهی انقلاب، نقصها و عیوبی نیز در میان بوده است، اما حکم انصاف این است که ضعفها و کاستیها را به عملکردها و جهتگیریهای برخی از «کارگزاران» و «مدیران» نسبت دهیم نه «انقلاب». اینطور نبوده که تمام مسئولان نظام جمهوری اسلامی در همهی دورهها، بهخوبی و متناسب با گفتمان انقلاب عمل کرده باشند و دچار لغزش و خطاهای کوچک و بزرگ نشده باشند. آنچه که میتوان و باید از آن بهطور مطلق دفاع کرد، «انقلاب» و «نظام اسلامی» است، نه «کارگزاران» و «مدیران». باید میان این دو، «تمایز» نهاد و تصور نکرد که هر چه در «ساختارِ دیوانسالاری دولتی» و بهدست «مسئولان» انجام میگیرد، به معنی «انقلاب» است و باید آن را به پای «انقلاب» نوشت. در اینجا، تمایز نهادن میان «اصل انقلاب و نظام» از یکسو و «سیاستها و اقدامهای مسئولان» از سوی دیگر، یک اصل منطقی و راهگشاست. بر این اساس باید گفت در طول چهل سال گذشته، مسئولانی هم در حاکمیت حضور داشتند که یا دچار «بیتوجهی به شعارهای انقلاب» یا گرفتار «غفلت از جریان انقلابی» شدند؛ و این دو برای انقلاب «خسارتبار» بود؛ چون اگر این قبیل سوءتدبیرها و کجرویها در کار نبود، بهقطع، کارنامهی انقلاب بسیار پُربارتر و درخشانتر از این بود و ما قلههای بیشتری را فتح کرده بودیم. این امر را که رهبر انقلاب با تلخی از آن یاد میکنند، نباید ساده انگاشت، بلکه باید اهتمام داشت که از این پس، اوضاع به نفع انقلابیگری تغییر کند و کسانی در جایگاه قدرت سیاسی حضور یابند که بهمعنی واقعی کلمه، متعهد و وفادار به فرهنگ اصیل اسلامی و انقلابی باشند. نباید تجربههای تلخ گذشته را دوباره تکرار کرد و در چرخهای معیوب و نامعقول افتاد که همواره، نقصانها را بازتولید میکند، بلکه باید از گذشته درس گرفت و عبرت اندوخت و موجبات رشد و بلوغ معرفتی جامعه را فراهم کرد؛ جامعهای که با بصیرت بیگانه است و حافظهی تاریخی ندارد، بارها و بارها یک خطا را تکرار میکند و هزینهها و صدمات گزافی را بر خود تحمیل مینماید.
ب) امرِ فرهنگی در گام دوم انقلاب؛ تجویز راهبردی
۱. فرهنگ انقلابی به دلیل فطری بودن، تاریخی نیست
«برای همهچیز میتوان طول عمر مفید و تاریخ مصرف فرض کرد، امّا شعارهای جهانی این انقلاب دینی از این قاعده مستثنا است؛ [...] زیرا فطرت بشر در همهی عصرها با آن سرشته است.»
نکتهی نخست دراینباره آن است که برخلاف القاءهای جریانهای نفوذی، هرگز اینگونه نیست که فرهنگ انقلابی، امری «تاریخی» باشد و به دههی ۶۰ اختصاص داشته باشد. کسانی چنین تصوری دارند که حتی اگر ارزشهای انقلابی، مطلوب و معقول هم بودهاند، اختصاص به همان دورهی تاریخی داشتهاند و قابل تعمیم به دورههای بعدی حیات انقلاب نیستند. این قضاوت، ناشی از شناخت غلط و ناصواب از ماهیت ارزشهای انقلاب است؛ این ارزشها از آنجا که از معارف و تعالیم اسلام برمیخیزند و ریشه در فطرت الهیِ نوع انسان دارند، هرگز رنگ کهنگی نمیپذیرند و کنارنهادنی نیستند. آری، چنانچه احکام و تجویزهای فطرت انسان تغییر یافته، این ارزشها نیز باید تغییر کنند و از دورهی تاریخی خود، پا فراتر نگذارند؛ اما چنین پیشفرضی محال است و هرگز نمیتوان ادعا کرد که فطرت الهیِ نوع انسان تغییر کرده. پس در اینجا، ملاک داوری ما عبارت است از خود انسان و واقعیتهای تکوینی وجود او. انسان از آن جهت که انسان است و خدای متعال در درون او ارزشهای عالی و معنوی را نهاده است، تغییرکردنی نیست و چون چنین است، فرهنگِ مطابق با صورت تکوینی وجود انسان نیز دگرگونیپذیر و زایلشدنی نیست.
۲. تجدیدنظر در فرهنگ انقلابی روا نیست
«انقلاب اسلامی [...] تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال نیست. [...] به هیچ بهانهای از ارزشهایش که بحمدالله با ایمان دینی مردم آمیخته است، فاصله نمیگیرد. [...] به اصول خود بشدّت پایبند و به مرزبندیهای خود با رقیبان و دشمنان بشدّت حسّاس است. با خطوط اصلی خود هرگز بیمبالاتی نمیکند.»
فرهنگ انقلاب، «خط قرمز انقلاب» است و انقلاب از این خط قرمز عبور نمیکند. هیچ مصلحتی بالاتر از فرهنگ انقلابی نیست که بتوان با استناد به آن، مسیر کنار نهادن فرهنگ انقلابی را هموار کرد. درغلتیدن به بیراههی عبور از فرهنگ انقلابی بهمعنی «تهی شدن انقلاب از ماهیت و غایاتش» است و این یعنی «استحاله و فروپاشی هویتی و ایدئولوژیک». دشمن نیز در «جنگ نرم»، در پی همین امر است و میکوشد ما را از «خویشتن انقلابی»مان بیگانه سازد و به این واسطه، انقلاب را «از درون» شکست بدهد. آغاز بهانهگیری و توجیهگیری برای به حاشیه راندن ارزشها، آغاز «استحالهی انقلاب» و «تبدیل شدن انقلاب به ضد انقلاب» است.
۳. نظریهی نظام انقلابی، ضامن تداوم فرهنگ انقلابی است
«انقلاب اسلامی پس از نظامسازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریّهی نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند.»
علم اجتماعی غربی، از این نظر دفاع میکند که «نهضت» نمیتواند سازگار با «نهاد» باشد و چون «نهضت» به «نهاد» تبدیل شد، خواهناخواه دوران «نهضت» به سر خواهد آمد. این امر بدان دلیل است که ذات نهضت، «پویایی» است و ذات نهاد، «ایستایی»؛ و این دو امر متناقض، در محل واحد جمع نمیشوند. از این رو «نظام انقلابی» تعبیری متناقضنما و متنافیالاجزا است؛ هنگامی که انقلاب به نظام تبدیل میشود، دیگر نمیتوان سخن از انقلاب گفت و به روشها و مقاصد انقلابی تن داد و ادعای انقلابیگری داشت. بر این اساس کسانی، یا «اصلاح» را جایگزین انقلاب کردند یا «نظام» را. آن عده که «اصلاح و اصلاحگری» را میستایند، به مذمت انقلاب میپردازند و انقلاب را به واقعیتی آغشته به هیجانهای کورکورانه و دشمنتراش و بلندپروازانه متهم میکنند که ما را به ناکجاآباد سوق میدهد؛ و کسانی که «نظام جمهوری اسلامی» را جایگزین «انقلاب اسلامی» میشمرند، بر این باورند که باید میان این دو، یکی را انتخاب کنیم، بهطوری که یا باید دوران انقلاب و انقلابیگری را بهسرآمده و تمامشده فرض کنیم و به قواعد حکمرانیِ متداول گردن نهیم، یا باید معترضانه و ناسازگارانه، در برابر دنیا قرار گرفته و فریاد برآوریم.
این هر دو، خطاست؛ انقلاب و انقلابیگری، با تعبیری که امام خمینی از آن داشتند و رهبر انقلاب نیز از آن سخن میگویند، تمامشدنی و تاریخی نیست و نظام سیاسیِ برآمده از انقلاب، اگر به انقلاب پشت کند و با توجیه «ثبات» و «منطق» و «عقلانیت»، از فرهنگ انقلابی عبور کند، آفت ویرانگر «ارتجاع» بهآسانی تحقق خواهد یافت و حاصل انقلاب، چیزی جز «جابهجاشدن حاکمان» نخواهد بود.
۴. آرمان انقلاب، ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت است
«شمایید که باید کارآزموده و پُرانگیزه از انقلاب خود حراست کنید و آن را هرچه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ (ارواحنافداه) است، نزدیک کنید.»
انقلاب اسلامی، انقلابی «ملی» نبود که بتوان آن را به مرزهای ایران محدود کرد؛ بلکه این انقلاب بهصراحت و از ابتدا «آرمانهای جهانی» در سر داشت و مقاصد فراملی را دنبال میکرد. انقلاب نقطهی آغاز تحول بود؛ تحولی که مرحلهی نخست آن، براندازی سلطنت پهلوی بود. اما گامهای دیگری نیز در میان بود که باید بهتدریج برداشته میشد. از این رو، رهبر انقلاب در دههی اخیر، بسیار بر مفهوم «تمدن نوین اسلامی» تأکید کردند و آن را صورت خلاصهشدهی آرمانهای انقلاب دانستند. بر این اساس، ایران باید به «مهد» و «گرانیگاه» تمدن اسلامی تبدیل شود و عمدهترین نقش را دراینباره ایفا نماید. ایشان مراحل پنجگانهای را ترسیم کردند که مشتمل بود بر: «انقلاب اسلامی»، «نظام اسلامی»، «دولت اسلامی»، «جامعهی اسلامی» و در نهایت «تمدن اسلامی». ما اکنون در مرحلهی سوم قرار داریم و باید برای تحقق آن تلاش کنیم، اما درعینحال نباید غفلت کنیم که در مراحل بعدی، هدفهای عامتر و فراگیرتری نیز پیشِرو داریم که جهان اسلام را دربرمیگیرند.
۵. دنبالهی مسیر انقلاب، به دشواری گذشته نیست
«دنبالهی این مسیر [...] به گمان زیاد، به دشواریِ گذشتهها نیست»
این سخن بدان معنی است که انقلاب به «ثبات» و «طمئنینه» دست یافته و تکانهها و تنشهای بعدی، ویرانگر و دشوارتر از مراحل قبلی نیستند. ما از گردنههای سخت عبور کردهایم و گردنههای پیشِرو، دشوارتر از گردنههایی نیستند که تاکنون از آنها عبور کردهایم. انقلاب از هفتخوان گرفتاریها و تنگناهای طاقتفرسا عبور کرده و اینک در دههی پنجم حیات خویش، با چالشهایی روبهرو نیست که نسبت به گذشته، ما را در وضع سختتری قرار دهد. ظرفیتها و قابلیتهایی که انقلاب کسب کرده، او را در برابر هجوم مشکلات و مشقتها توانمند کرده و توازن قوا به نفع انقلاب تغییر کرده است.
۶. انقلابیگری، امّالمسائل است
«[جوانان باید] نگاه انقلابی و روحیهی انقلابی و عمل جهادی را به کار بندند.»
سرّ ماندگاریِ انقلاب و سرّ تمام فتوحات و توفیقات آن، «انقلابیگری» است. با از دست رفتن انقلابیگری، همهچیز بهراحتی فرو خواهد پاشید و انقلاب، به عقب رانده خواهد شد. بیاعتنایی به انقلابیگری و ملامت و تحقیر روحیهی انقلابی، مصیبت و بلای بزرگی است که اگر در میان حاکمان و در جامعه نفوذ کند، ورق برخواهد گشت و دشمن بر ما غالب خواهد شد. در دورهی تاریخی اخیر، از آنجا که رهبر انقلاب دریافتند که کسانی بهعنوان «عقلانیت» و «علم» و «سیاستورزی حرفهای»، در پی «فراموشاندن انقلاب» هستند و میخواهند انقلابیگری را تخطئه کنند، آنقدر بر مفهوم و معنای انقلاب و انقلابیگری اصرار ورزیدند که بینظیر و بیسابقه بود. این روند، همچنان نیز ادامه دارد و در این بیانیه نیز جلوهگر است.
۷. امید و نگاه خوشبینانه به آینده را گسترش دهید
«در خود و دیگران نهال امید به آینده را پرورش دهید. ترس و نومیدی را از خود و دیگران برانید. این نخستین و ریشهایترین جهاد شما است.»
بهطور خاص در چند سال اخیر، جبههی دشمن بر یأسپراکنی و ناامیدسازی مردم تکیه کرده است و بسیار بیش از گذشته بر طبل ناامیدی میکوبد و مردم را نسبت به آیندهی انقلاب، بدبین و نگران میسازد. برنامهی دشمن این است که همهچیز را ازدسترفته و تباهشده وانمود کند و مردم را سرخورده و حاشیهنشین سازد تا انقلاب را در تنهاییِ خویش، به مسلخ بکشاند. این شگرد و حربهای بوده که در طول دو سال گذشته، نقطهی اصلی تمرکز رسانهای جبههی دشمن بوده است. اما دست ما خالی نیست؛ چون سخن دشمن کذب است و واقعیت و عینیت، بههیچرو آن را تأیید نمیکند. انقلاب، برکات و حسنات فراوان داشته و آینده نیز درخشان است و هیچ یک از شواهد با این سیاهنماییها همخوان نیستند.
۸. معنویت و اخلاق، نیازهای اصلی جامعه هستند
«معنویّت به معنی برجسته کردن ارزشهای معنوی از قبیل: اخلاص، ایثار، توکّل، ایمان در خود و در جامعه است، و اخلاق به معنی رعایت فضیلتهایی چون خیرخواهی، گذشت، کمک به نیازمند، راستگویی، شجاعت، تواضع، اعتمادبهنفس و دیگر خلقیّات نیکو است. معنویّت و اخلاق، جهتدهندهی همهی حرکتها و فعّالیّتهای فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است؛ بودن آنها، محیط زندگی را حتّی با کمبودهای مادّی، بهشت میسازد.»
در جامعهی اسلامی، اصالت از آنِ «امر فرهنگی» و بهطور خاص «فرهنگ دینی» است؛ چراکه مقوّم انسانیتِ انسان و ملاک سعادت و شقاوت او، نسبتش با ایمان دینی است و انسان اگر در عالیترین مراتبِ رفاه مادی قرار داشته باشد اما از وصول به مقامات معنوی بازمانده باشد، درحقیقت دچار خسران شده و هیچ یک از بهرهمندیهای مادی به کارش نخواهد آمد و موجبات سعادت و رستگاری او را فراهم نخواهد کرد. از این رو باید برای وضع معنوی و روحی فرد و جامعه نیز چارهای اندیشید و توجه به «خدای متعال» و «ارزشهای الهی» را در جامعه، هرچه بیشتر شکوفا و مسلط کرد. دین، امرِ «فرعی» و «در حاشیه» نیست که بتوان آن را از عرصهی سیاستگذاری و تدبیر رسمی بیرون راند، بلکه اصل و اساس است و حیات ابدی انسان، بهطور مطلق به آن وابسته است.
۹. حکومت باید زمینه را برای رواج اخلاق و معنویت در جامعه فراهم کند
«شعور معنوی و وجدان اخلاقی در جامعه هرچه بیشتر رشد کند برکات بیشتری به بار میآورد؛ این، بیگمان محتاج جهاد و تلاش است و این تلاش و جهاد، بدون همراهی حکومتها توفیق چندانی نخواهد یافت. اخلاق و معنویّت، البتّه با دستور و فرمان به دست نمیآید، پس حکومتها نمیتوانند آن را با قدرت قاهره ایجاد کنند، امّا اوّلاً خود باید منش و رفتار اخلاقی و معنوی داشته باشند، و ثانیاً زمینه را برای رواج آن در جامعه فراهم کنند ...»
وجه اصلی و عمدهی تمایز میان «دولت دینی» و «دولت سکولار» آن است که دولت دینی، خویش را مکلف و موظف میداند که جامعه را به «ارزشهای الهی» نزدیک سازد و «فرهنگ قُدسی و دینی» را بر جامعه حاکم گرداند، درحالیکه دولت سکولار، نسبت به ارزشها بیتفاوت است و تنها مقاصد مادی محض را دنبال میکند. دولت اسلامی نهفقط باید زمینه و بستر اجتماعی را برای تعمیق و تثبیت دیانتِ مردم فراهم سازد، بلکه این، «مهمترین وظیفه»ی اوست و در عرض آن، هیچ وظیفهای قرار ندارد. مقصد انسان مؤمن، توحید و تقرب به خدای متعال است و زندگیِ دنیا و موهبتها و تمتّعات مادی، همگی در حکم «مقدمه» هستند و بهتنهایی مطلوبیتی ندارند. در چهارچوب این برداشت از «معنای زندگی»، فلسفهی اجتماعی و سیاسی خاصی شکل میگیرد که ساختارهای رسمی را در مسیر وصول به هدفهای معنوی و دینی قرار میدهد و زندگی اجتماعی و نظام سیاسی را بهمثابه درآمدی بر استکمال انسان و تحصیل سعادت اخروی در نظر میگیرند.
۱۰. رسانهها، امکان خطرناکی در اختیار کانونهای ضد معنویت و ضد اخلاق نهادهاند
«ابزارهای رسانهای پیشرفته و فراگیر، امکان بسیار خطرناکی در اختیار کانونهای ضدّ معنویّت و ضدّ اخلاق نهاده است و هماکنون تهاجم روزافزون دشمنان به دلهای پاک جوانان و نوجوانان و حتّی نونهالان با بهرهگیری از این ابزارها را به چشم خود میبینیم. دستگاههای مسئول حکومتی دراینباره وظایفی سنگین بر عهده دارند ...»
ما با فناوریهای رسانهای جدید، هیچ ستیز و معارضهای نداریم و بر این باور نیستیم که رسانهها بهسبب شأن فناورانهی خویش، ذات شریر و مفسدهانگیز دارند و باید از اساس برچیده شوند، بلکه آنها را «اشیاء» و «ابزارهایی» قلمداد میکنیم که میتوانند در خدمت «مقاصد الهی یا شیطانی» گمارده شوند. پس آنچه که محمل «حکمِ ارزشی» واقع میشود، نه خودِ «رسانهها»، بلکه «مضمون» و «غایت» آنهاست. از این رو، چون در جهان کنونی، رسانههایی که در اختیارِ قدرتهای شیطانی و مادی قرار گرفتهاند، در راستای فساد و تباهی و ضلالت حرکت میکنند و حیات معنوی و انسانی انسانِ معاصر را به خطر افکندهاند، از این رو، نگاه ما به رسانههای نوپدید، در عین اینکه ابزارانگارانه است، «انتقادی» نیز هست. امروز بر همه آشکار شده که این رسانههای نوپدید، به بزرگترین و فراگیرترین بستر برای جنگ نرم و تهاجم فرهنگی تبدیل شدهاند و دشمن بهسبب در اختیار داشتن همین رسانهها، برنامهها و مقاصد فرهنگی خود را دنبال میکند.
۱۱. ترویج سبک زندگی غربی، زیانهای بیجبرانی را به ما زده است
«تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بیجبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملّت ما زده است.»
از آغاز شکلگیری تماس فرهنگی جامعهی ما با غرب، جهان فرهنگیِ بومی و دینی ما دستخوش تنشها و تلاطمهای مخرب شد؛ چنانکه از اواسط دورهی قاجار، این روند شروع شد و در دورهی پهلویها بهشدت اوج گرفت. قبلهی آمال پهلویها، غرب و تجدد غربی بود و آنها سخت معتقد بودند باید جامعهی ایران را به معیارهای غربی نزدیک کنند. سیاستهای فرهنگی پهلویها، چه در شکل آمرانهاش و چه در شکل ملایمش، از چنین نگاه و تصوری برمیخاست. به این ترتیب، متجددسازی جامعهی ایران و زدودن روشهای بومی و دینی، در دستور کار حاکمیت قرار گرفت و جامعهی ایران، گرفتار آسیبها و آفتهای فراوانی گردید.
پس از انقلاب، شرایط بهکلی تغییر کرد و انقلاب، آشکارا و قاطعانه در برابر تجدد غربی و فرهنگ مادی و ولنگارانهی آن سربرافراشت و جامعه نیز با این رویکرد، همدلی و همراهی کرد؛ اما دشمن دست از توطئه و نفوذ و تهاجم برنداشت. در طول دهههای گذشته، یکی از خطوط مستمر و عمدهی تهاجم دشمن، «تهاجم فرهنگی» بوده و متعلَّق و موضوع این تهاجم نیز بیش از هر چیز، «سبک زندگی ایرانی - اسلامی» بوده است. قابل انکار نیست که بخشها و اضلاعی از این تهاجم، مؤثر بوده و ما دچار لطمات و صدماتی شدهایم، از جمله «آسیبهای اجتماعی» میتواند نمود و جلوهای از این امر باشند. در مقابل، ما باید راهبرد «استحکام ساخت درونی نظام فرهنگی» را در پیش گیریم و در عین اینکه حصارها و حریمهای فرهنگی خویش را از طریق «منع فرهنگی»، مقاوم و پایدار میکنیم و مجال «نفوذ فرهنگی» و «ولنگاری فرهنگی» نمیدهیم، «مصونیت فرهنگی» را نیز در پیش گیریم تا بهواسطهی «درونی شدن» و «نهادینه شدن» ارزشهای اسلامی و انقلابی، جامعه به استحکام و اقتدار دست یابد و دشمن از طمع تهاجم فرهنگی منصرف شود.
نتیجهگیری: نظریهای که راهنمای عمل است
کاری که بر عهدهی ماست، این است که این بیانیه را بهعنوان یک متن راهبردی و راهگشا، در دستور کار خویش قرار دهیم و متناسب با هر یک از مطالبات و مقاصد نهفته در آن، برنامهریزی و تدبیر کنیم. رهبر انقلاب، بهصراحت ما را مخاطب خویش خوانده و خواستهها و توقعاتش را با ما در میان نهاده است. ما باید بیدرنگ و دغدغهمندانه، احساس مسئولیت کنیم و نسبت خود را با مفاد و مضامین این بیانیه مشخص سازیم.
این نوشته، خطوط اصلی و عمدهی حرکت ما را در دهههای آینده، روشن کرده و همانند نظریهای که راهنمای عمل است، در برابر ما قرار گرفته است. اینک ما باید به فهم و درک عمیق آن همت گماریم و آنگاه از طریق تقسیم کار، ترجمه و تحقق عملیاتی بخشها و پارههای مختلف آن را بر عهده گیریم. این کار، مردان مرد میطلب؛ کسانیکه میتوانند به تاریخ، در کلّیتش بنگرند و برای خویش، رسالتهای بزرگ و تعیینکننده تعریف کنند و در این راه، از ایمان و ارادهای برخوردار باشند که هیچ مانع و مشقّتی، آن را متزلزل و متوقف نگرداند./841/د101/ق
این نوشته، خطوط اصلی و عمدهی حرکت ما را در دهههای آینده، روشن کرده و همانند نظریهای که راهنمای عمل است، در برابر ما قرار گرفته است. اینک ما باید به فهم و درک عمیق آن همت گماریم و آنگاه از طریق تقسیم کار، ترجمه و تحقق عملیاتی بخشها و پارههای مختلف آن را بر عهده گیریم. این کار، مردان مرد میطلب؛ کسانیکه میتوانند به تاریخ، در کلّیتش بنگرند و برای خویش، رسالتهای بزرگ و تعیینکننده تعریف کنند و در این راه، از ایمان و ارادهای برخوردار باشند که هیچ مانع و مشقّتی، آن را متزلزل و متوقف نگرداند./841/د101/ق
ارسال نظرات