۲۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۶:۳۹
کد خبر: ۶۰۹۹۴۲
یادداشت؛

گام قابل اعتنای "برادرجان" در تولید سریال دینی

گام قابل اعتنای
یک کارشناس مسائل دینی معتقد است: گامی که سریال برادرجان، در تولید سریال دینی و اسلامی برداشته، به قدری قابل اعتناست که آن را در این عرصه، شاخص کرده است.
به گزارش خبرگزاری رسا، سریال برادر جان، یکی از دینی‌ترین سریال‌های تلویزیون جمهوری اسلامی بوده، نقطه عطفی در تولید هنر دینی محسوب می‌شود. این از آن جهت نیست که همچون سریال‌ها و فیلم‌های تا پیش از این، یک یا چند مفهوم اخلاقی، فقهی یا اعتقادی دین، مثل شیطان، توبه، حق‌الناس و... را موضوع خود قرار داده باشد؛ بلکه ورای تعاریفی که فیلم اسلامی را در ابژه‌کردن حقایق اسلامی می‌دانند، توانست با «انتقال معقول به سطح محسوس»، به مقام خلق «اتمسفر دینی» برسد و جان‌مایه دین را به‌صورت انضمامی به تصویر بکشد.
 
سریال بردارجان، تصویر نقش «روح توحید» در سطح روابط اجتماعی و خانوادگی است؛ توحیدی که نخ تسبیح تمام مفاهیم و آموزه‌های دینی و جان‌مایه کامل اسلام است.

آیت‌الله خامنه‌ای در کتاب معروف «روح توحید» خود، سرچشمه جوشان همه فضائل و کمالات ساخت وجود آدمی و جامعه بشری، اصولی‌ترین محتوای ادیان، مبشر نجات خلق‌های ستمدیده و رها ساز انسان را توحید می‌دانند. «توحید برخلاف برداشت عامیانه‌ی رایج که آن را صرفا یک نظریه فلسفی و ذهنی تلقی می‌کند، یک نظریه‌ی زیربنایی در مورد انسان و نیز یک دکترین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است (ص۱۰)».

برادرجان، توانسته این دکترین را در یکی از سطوح زیست انسان، یعنی سطح نظام اجتماعی و روابط خانوادگی، به تصویر بکشد. ازاین‌رو، هر یک از شخصیت‌های داستان، قطعه‌ای از پازلی را می‌سازند که در مجموع، حرکت جوهری سیر نظام اجتماعی طاغوتی به توحیدی به تصویر کشیده می‌شود. بر این اساس، شخصیت‌ها و کنش‌های آنان، عموما مصداقی عملی از آیات نظام توحیدی قرآن‌اند و در مجموع، برادرجان را به تفسیر موضوعی تصویری توحید، تبدیل می‌کنند.

یک‌خطی مفهومی برادرجان را می‌توان اینگونه نوشت: سیر حرکت خانواده‌ای که روابط مشرکانه بر آن حکم فرماست به سمت خانواده توحیدی. برادرجان، نمایشی است از جمع چند خانواده که نمونه‌ی کوچکی از جامعه‌اند؛ با انواع روابط نسبی و سببی و معجونی از درگیری‌ها و اختلافات.

برادرجان به زیبایی نمایش می‌دهد که ریشه تعارضات، اختلافات و فسادها، «چندخدایی» انسان‌هاست (لَوْ کاَنَ فِیهِمَا ءَالهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا (۲۲-انبیا)) و راه حل آن، بازگشت انسان به «خود»، «فطرت» و انجام کار‌ها و فعالیت‌ها بر محور «توحید» است. (تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴-آل‌عمران)) بنابراین، بدهی کریم بوستان –که داستان با آن شروع می‌شود- بهانه‌ای برای شروع فیلم است، نه موضوع اصلی فیلم؛ کریم از میانه فیلم، سه‌دانگ خود را می‌گیرد، اما فیلم ادامه دارد.

در برادر جان، نقش اصلی نداریم. همه اعضا نقش اصلی و اساسی بر عهده دارند و با ارتباطات شبکه‌ای، بر کل جامعه‌ی فیلم اثر می‌گذارند. بیداری وجدان یک فرد و قیام او برای خدا، بر حرکت و رشد و ارتقای کل اعضای خانواده اثر گذار است.

انقلاب از آراز شروع می‌شود (هرچند پیش از او در سال‌های دور، در دایی توکل رخ داده)؛ اما دومینووار تمام افراد را در بر می‌گیرد. این انقلاب باعث می‌شود سره از ناسره حتی درونی‌ترین اوصاف تمام اعضای جامعه جدا شود! این انقلاب، زمینه‌ای می‌شود که درونیات همه افراد بروز پیدا کنند. معرکه‌ای می‌سازد که کسی نمی‌تواند نسبت به آن بی‌تفاوت باشد و همین موضع‌گیری، عیار هر فرد را مشخص می‌کند.

آراز نماد انقلاب و توبه و مهم‌تر از آن، استقامت است. آرازی که باید خودش باشد؛ هرچند سر نخواستنش دعوا می‌شود، ولی باز هم همان کلید حل است. او که یاد گرفته فرار نکند، «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» (۳۰-فصلت) پای حرفش جوان‌مردانه می‌ایستد. نه می‌گذارد حق کریم روی زمین بماند و نه اجازه می‌دهد موتور قایق صاحب غذاخوری را بدزند که اصلا شخص ملاک او نیست که «حق» معیار او شده.

برادرش حق خورده؛ اما برادرش «برادر» است و توهین کسی به برادرش را بر نمی‌تابد. چاووش شعار برادری می‌دهد: برادر نباید برادر را می‌فروخت و برادری که به برادری پشت کرده، دیگر برادر نیست. اما آراز برادری را هم‌عرض حقیقت معنا نمی‌کند. او ورای این ساختار‌های خودساخته ذهنی-اجتماعی، برای حقیقت اصالت قائل است. وقتی که از او می‌پرسند برای چه؟ او برای فرار نکردن از حقیقت، حقیقت را به میان می‌کشد. دیگران، اما می‌خواهند این کار او را در چارچوب‌های دنیوی –مثل عشق به لیلا- معنا کنند که البته معنا نمی‌دهد. برادری برای او از این حیث که خود یک حقیقت است، معنا دارد، نه چیزی که بتواند با آن حقیقت را کنار بگذارد. حتی زمانی که برادرش او را طرد کرده، او حق برادری به جا می‌گذارد؛ به قیمت جانش. سریال برادرجان، تفسیر نمایشی‌تصویری است از «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى» (سبا-۴۶) که قهرمان آن آراز است.

در عین حال، برادرجان، تفسیر نمایشی‌تصویری است از «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ» (۲۹-زمر) و «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یحِبُّونهُمْ کَحُبّ‏ِ اللَّهِ» (۱۶۵-بقره) که قهرمان آن، حنیف است؛ مردی که اربابان درونی ناسازگاری دارد. به حکم آیه «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ» (۴-احزاب)، خدا در دل انسان، دوقلب قرار نداده، ازاین‌رو، دوستی اربابان متضاد در قلب او جمع نمی‌شود و همواره در تنش است. چنین فردی قطعا با کسی که «رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ» و فقط دل درگرو یک رب دارد، متفاوت است.
 
برای حنیف، چاووش نقش ربوبی دارد. چاووش است که زیر دست و پای حنیف را گرفته و به او شخصیت داده. نه فقط دنیای او که آخرتش هم چاووش است. او را «کَحُبّ‏ِ اللَّهِ» دوست دارد و می‌پرستد؛ چیزی که حتی یک‌بار هم کاملا واضح آن را می‌گوید و اعتراف می‌کند که خدایش چاووش است. منیژه، زن حنیف وقتی می‌خواهد طلاقش بدهد، می‌پرسد چرا؟ چاووش چه داده که من نمی‌توانم بدهم؟ در واقع می‌پرسد: «أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۷۶-مائده)؟ اما چاووش برای او خداست! حتی آنجا که باید به دستور چاووش زنش را طلاق بدهد، اول می‌ماند؛ اما می‌بُرد. عشق او به چاووش، مصداق تام و تمامی از بندگی است. آراز را چاقو می‌زند؛ مردم را کتک می‌زند؛ حجره و خانه آتش می‌زند.

اما این بندگی تا کجاست؟ تا آنجا که با پایانه‌های فطرت او برخورد می‌کند. پایانه‌های وجودی آدمی، او را به سمت فطرتش می‌چرخاند. آنجا که بنزین را ریخته و عرق‌ریزان می‌فهمد بچه در خانه است، آنجاست که می‌یابد نباید فطرتش را کنار بگذارد. اینجاست که توحید در او روزنه باز می‌کند؛ بر سر می‌کوبد و تا مدتی جواب تلفن خدای سابقش –چاووش- را هم نمی‌دهد.

فیلم با سوژه طلب‌کاری و بدهکاری شروع می‌شود، اما این لایه ابتدایی فیلم است؛ که فیلم قدری پس از میانه این مسئله را حل می‌کند و حق به حق‌دار می‌رسد و تمام. ولی آیا مگر زندگی با اجرای عدالت به اتمام می‌رسد؟ کریم، جواب بدری را چه بدهد که بین پسرانش جدایی انداخته؟ ستار که تا پیش از این، برای حق پدرش تندی می‌کرد، غذا به دست می‌رود حجره. دعوا را می‌بیند. می‌گوید «پس چرا حال ما خوب نیست؟» راست می‌گوید. او فکر می‌کرد با احقاق حق، همه چیز خوب می‌شود؛ اما نشد. از همینجاست که تا پایان فیلم، ستار تندوتیز اول، به ستار آرام تبدیل می‌شود. او می‌فهمد که مشکل در نظام حاکم بر خانواده است؛ از همینجاست که او مطیع پدر می‌شود و حتی راضی می‌شود که کریم، کل سه‌دانگ را بیندازد پشت قباله‌ی لیلا و به اسم آراز کند تا شاید بشود عامل نزدیکی دو برادر از هم دور شده. فیلم با اجرای عدالت تمام نمی‌شود؛ فیلم باید نظام خانواده و در واقع، نظام اجتماعی را حل کند!

بنا بر این فیلم بدون حل مسئله چاووش و حنیف تمام نشدنی است. حنیف باید ببرد و چاووش نیز. حنیف از چاووش و چاووش از شیطان درون و خودمحوری اش. چاووش و حنیف که فطرت و حق را شوخی می‌گیرند و آشکارا به نصیحت‌ها و تذکرات این‌وآن می‌هندند «اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» (۷۰-انعام) و روابط برساخته دنیوی، آن‌ها را مغرور کرده، باید متوجه شوند و تا نشوند، فیلم به سرانجام نمی‌رسد. آنگاه توبه حنیف آشکار می‌شود که آشکارا در برابر خدای سابقش –چاووش- می‌ایستد و به‌قول چاووش «گندگی می‌کند». می‌ایستد که نرو و باج نده. او همانطور که روزی آراز را به خاطر حق‌گویی، زیر مشت و لگد گرفت و خونی کرد، زیر مشت و لگد چاووش می‌رود و خونین می‌شود، اما از موضع حقش، عقب نمی‌نشیند.

دایی توکل چاووش را می‌کشد کنار. به او می‌گوید که عاقبت مسیر تو، تنهایی و بی‌کسی‌ای است که نصیب من شده. به خرجش نمی‌رود. او که مصداقی از فرهنگ جامعه و خانواده طاغوتی است، سلوک و نشانه‌های آشکار تجربیات دایی توکل را، مستکبرانه رد می‌کند؛ انگار که آن‌ها را نشنیده؛ بنابراین او باید در فیلم، نتیجه این استکبار که عذاب الیمی برایش به ارمغان می‌آورد را ببیند و می‌بیند: «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ» (۷-لقمان) اویی که خود را برتر از همه می‌دانست و قدرت خود را به رخ همه –حتی برادر خونی‌اش آراز- می‌کشد «فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» (۱۵-فصلت)، باید نتیجه عمل خود را ببیند. همان هنگام که آراز در کافه‌ی روی دریاچه، عاجزانه به عکس پدر نگاه می‌کند که به خواب من بیا؛ چاووش در تنهایی خود فریاد می‌زند که به خواب من نیا! پدر اینجا بدری نیست؛ عامل و نماد توجه به «حق» است. او حق‌مدار شده و پدر را می‌طلبد و این نمی‌خواهد استکبار درون را کنار بگذارد و از پدر فرار می‌کند.

این خدایانی که چاووش دور خود جمع کرده، حیات ندارند و «لَهِیَ الْحَیَوانُ» (۶۴-عنکبوت) نیست. این نظامی که او تعریف کرده و گُندگی می‌کند و در آن، پسر خوب حاج بدری شده، پوچ و پوک است. هرچقدر هم دست‌وپا می‌زند، چیزی برایش نمی‌ماند. تا آنجا که عاطفه به او می‌گوید که «دیگر وقت پسرخوب بودنش تمام شده». شبکه‌ی عنکبوتی که چاووش با حنیف برای خودش ساخته، از آن حیث که طاغوتی و «مِنْ دُونِ اللَّهِ» است، سست‌بنیاد است؛ بنابراین فرو می‌ریزد چراکه «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (۴۱-عنکبوت).

اساسا ساختار روابط عنکبوتی باید کنار برود تا ساختار توحیدی حاکم شود. توحید است که آرامش می‌دهد و خواب را به چشمان بی‌خواب آراز بر می‌گرداند. توحید است که مانا و «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْض‏» (۱۷-رعد) است. توحید قطب‌نمایی است که همه را میزان می‌کند. روزی دایی‌توکل را؛ بعد آراز را؛ بعد حنیف را و حالا باید چاووش. برادر جان، تفسیر نمایشی تصویری است از «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً» (۱۲۴-طاها) که قهرمان آن چاووش است.

«آدم‌ها همیشه نیاز به بزرگتر دارند»؛ این جمله کریم بوستان به توکل است. شما به جای «بزرگتر» بخوانید «ولی». در این نظام توحیدی خانواده، بعضی، بر بعضی ولایت دارند. تا این بزرگتر نباشد، نظام به سامان نمی‌رسد. این بزرگتر است که تذکر می‌دهد و بر مشکلات اشراف دارد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ‏ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (۷۱-توبه). همان کاری که کریم بوستان برای توکل و خانواده بدری کرد. این را به توکل می‌گوید که او باید برای چاووش و بچه‌های بدری، بزرگتری کند. بعد از اینکه حلیمه می‌شود تکیه‌گاه توکل و به سامان درونی می‌رسد، به خوبی می‌تواند این وظیفه را انجام دهد.

در نظام ولایت توحیدی، فرقی میان زنان و مردان نیست. «الْمُؤْمِناتُ» نیز، بعضی ولیّ برخی دیگر می‌شوند و امربه معروف و نهی از منکر می‌کنند. مهتاب، هرچند مرفه بوده و مذهبی نیست (خودش چندباری به این اعتراف می‌کند)؛ اما به آنچه از «حق» یافته، با تمام وجود عمل می‌کند. او باور دارد که لقمه حرام در زندگی فرزندش اثر می‌گذارد، چیزی که حتی از خود چاووش هم به آن اعتراف می‌گیرد؛ او می‌توانست چشمانش را ببندد و باز هم در ناز و نعمت زندگی کند؛ اما روی ایمانش ایستاد و همین ایستادگی او عامل هدایت چاووش شد. برای چاووش، فرزندداشتن و مهتاب، پایانه‌های وجودی‌اش هستند؛ به خاطر آن‌ها که می‌شود، از کریم بوستان حلالیت می‌گیرد و پای خاله‌اش را می‌بوسد. لیلا نیز، قوت قلب آراز می‌شود تا او را از گوشه کلبه نجات دهد و تصمیم بگیرد که پای حق کریم بایستد. آنجا هم که آراز باید برادری کند و به داد برادرش برسد، لیلاست که او را از روی کافه کنار دریاچه برمی‌گرداند. عاطفه هم شوهر معتادش را رها نمی‌کند؛ پای او می‌ایستد تا پاک شود و حتی به خاطر او می‌رود به کلبه‌ی بیابانی زندگی کند تا شوهرش در شهر وسوسه نشود و در مسیر حق باقی بماند. پشت کریم به الفت گرم است و پشت توکل هم به حلیمه گرم می‌شود تا می‌تواند بزرگتر خانواده شود. در واقع تحقق حق‌مداری مردان خانواده در جامعه توحیدی، در گروی حق‌مداری همسران و زنان آنان است.

فیلم آنگاه به نتیجه می‌رسد که نظام طاغوتی خانواده را آرام‌آرام برچیده و نظام توحیدی حاکم کرده. البته در این نظام باز هم خرده‌مشکلاتی در افراد هست، اما همچون درخت استوار، ریشه در خاک دارد و قابل اتکاست و آرامش دارد. نظام توحیدی، هم به درون انسان‌ها انسجام می‌دهد و هم آن‌ها را با نظام هستی هماهنگ می‌کند. در این نظام است که خوبی‌ها، به‌معنای واقعی خوبی خود را نشان می‌دهند و بدی‌ها آرام‌آرام رنگ می‌بازند. «همه‌ی بت‌های جامد و جانداری که خود را بر مغز و دل و تن انسان، تحمیل کرده و قلمرو خدا را در پهنه‌ی زندگی انسان، غاصبانه به تصرف در آورده‌اند، پلیدی‌ها و پلید‌هایی هستند که آدمی را از طهارت و صفای فطری‌اش ساقط کرده و بدو خفت و ذلت داده‌اند و انسان برای آنکه رتبه‌ی والای خود را بازیابد، باید از آن‌ها روی برگرداند و ننگ آلودگی به عبودیت آنان را از خود بزداید. (روح توحید، ص ۱۹)»

درعین‌حال، برادرجان ارزش افزوده هویت ایرانی نسبت به دنیای مدرن را بیان می‌کند. اولا ما هرچقدر هم مدرن شویم، باز هم با قانون به عنوان فرآورده اصلی مدرنیته، زندگی‌مان جلو نمی‌رود. ما روزگاری با لوتی‌گری ساختار اجتماعی را جلو می‌بردیم. امروز روزگار قانون است؛ اما این قانون، تمام دوای ما نیست. ارزش افزوده ما، همان روابط اخوت و برادری است. هرچند سخت شده، ولی دوای ما همان است. آن را باید حفظش کنیم تا از تکثر و شکنندگی دنیای مدرن، نجات پیدا کنیم. حرفی که توکل و کریم، بار‌ها به بیان‌های مختلف در فیلم می‌گویند.

با این حال توجه داریم که تمامی کنش‌ها و تولیدات انسانی، چه فیلم باشد و چه تفسیر قرآن، در مسیر و قابل رشد اند. بیان این ویژگی‌ها، به معنای اتمام کار نیست و بر نقص‌های جزئی فنی، داستانی و محتوایی پوشش نمی‌گذارد. اما گامی که سریال برادرجان، در تولید سریال دینی و اسلامی برداشته، به قدری قابل اعتناست که او را در این عرصه، شاخص کرده. البته این مسیری است که باید در آن گام‌های بسیار برداشت و به سمت اشاعه دکترین توحید و دیگر دکترین‌های اسلامی در سطوح دیگر زندگی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... حرکت کرد. /۹۹۹/د101/س

علی ابراهیم‌پور 
منبع: فارس
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
مسعود راد
Iran, Islamic Republic of
۲۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۹:۲۱
چه خوب برخلاف نقدهایی که عموما به ظواهر و احکام دینی میشود، این مدل نقد نیز بیشتر باب شود و رایج گردد.
0
0