رفتار مالكانه منشأ بروز مشكلات خانوادگی
اشاره: در سالهای اخیر شاهد افزایش طلاق در جامعه اسلامی ایران بودهایم؛ این طلاق، طلق و سعی در به دست آوردن آزادی از مباحث و مسائلی است كه نظر كارشناسان حوزوی و دانشگاهی روانشناسی را به خود معطوف داشته است.
تغییر در فرهنگ زندگی چه بسا در بعضی از موارد خوب بوده است؛ اما چیزی كه باعث شده است درگیریهای خانوادگی اضافه شود، نشان دادن اشكالات رفتاری در خانه و خانواده به عموم مردم است.
اگر تا امروز یك مرد برای زندگی خود حس مالكیت را دنبال میكرد، امروز جامعه با آن مقابله میكند و زن با دیدن برخورد دیگران یا رفتار درست حس اسارت پیدا میكند.
از آنجا كه خداوند متعال زن را امانتی در دست مرد قرار داده است، قوانینی برای اداره امور جامعه نیز در نظر گرفته است كه مردان با تمسك به آن قوانین، ضمن امانتداری میتوانند برتری خود را نسبت به زنان حفظ كنند و باعث بروز حس خوشبختی و كامیابی در خود، همسر و فرزندانشان شوند.
برای كنكاش درباره این مسائل و چگونگی مقابله با جداییهای خانوادگی كه آسیبهای اجتماعی فراوانی در پی دارد، خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا به سراغ حجتالاسلام یوسف آخوندی، كارشناس ارشد مشاور اسلامی خانواده رفته است و با او به گفتوگو نشسته است؛ متن این گفتوگو در زیر آمده است.
رسا ـ دلایل طلاق در جامعه امروز چیست؟
علل طلاق را باید در مسائل قبل از ازدواج جستجو كنیم؛ باید اهداف ازدواج را بررسی كنیم؟ اگر سیستم مزدوج شدن خود را اینگونه تدارك ببینیم، آسیب و مشكل طلاق كم میشود.
طبق آموزههای اسلامی و نظر متخصصان، ازداج اهداف زیادی دارد؛ ازدیاد نسل، آرامش روانی، رشد معنوی، مادی، شخصیتی از اهداف زندگی است؛ اگر الان دادگاههای ما پر از تنشهای خانوادگی است و آمار طلاق سرسامآور است، به این دلیل است كه دختر و پسر از خود نپرسیدهاند كه چرا ازدواج میكنند؛ متأسفانه انگیزهها و اهداف با آن اهداف اصلی متفاوت است.
برای مثال دختر میگوید كه ازدواج كنم تا از این خانه و خانواده رهایی پیدا كنم؛ اینقدر در خانه پدر و مادر به او گیر دادهاند و تحت كنترل شدید بوده است كه میخواهد شوهر برود و راحت شود. یا اینكه اینقدر بر سر پسر زدهاند و او را تحقیر كردهاند، برچسب بیعرضگی به او زدهاند كه میگوید من ازدواج میكنم تا ثابت كنم بیعرضه نیستم. پس انگیزهها متفاوت است، اما از هدف اصلی دور است.
ابتدا باید هدف مشخص شود؛ در پازلهایی كه باید مسیری را برای رسیدن به مقصد پیدا كنید، راهكار این است كه از انتها به ابتدا بازگردید، ما هم در ازدواج رسیدن به خوشبختی را پیدا میكنیم؛ بنابراین باید هدف برایمان روشن شود بعد طبق هدفمان فرد مورد نظر را پیدا كنیم و ببینیم كه چه معیارهایی در یك فرد میتواند ما را به هدفمان برساند.
در این روش، میدانیم كه آرامش روانی و رشد شخصیتی، معنوی و مادی از اهداف هر فرد در ازدواج است؛ بعد از آن باید انتخابی آگاهانه داشته باشیم؛ وقتی هدف مشخص شد، من طبق هدفم انتخابم را میچینم.
یكی از اهداف اصلی ازدواج باید رسیدن به آرامش روانی باشد؛ خداوند در آیه 21 سوره رعد میفرماید، «هن لباس لكم و انتم لباسٌ لهن» تشبیه همسر به لباس بسیار زیباست، ما آدمها سایز تن خود لباس میپوشیم، اگر لباسی بخریم كه خیلی گشاد باشد بر تنمان زار میزند، تنگ هم باشد نمیتوانیم بپوشیم، لباس باید سایز تنمان باشد، اینجا بحث كفویت پیش میآید، كسی را كه میخواهیم انتخاب كنیم، باید از نظر مذهبی، سیاسی، اقتصادی و شخصیتی سایز تنمان باشد.
نشانه اینكه انگیزه افراد از انگیزههای اصلی دور شده است، این است كه افراد برای پولدار شدن، زیبا بودن فرد مورد علاقه، و مانند اینها ازدواج میكنند؛ زیبایی ملاك خیلی مهمی است؛ اما زیبایی به تنهایی آرامش، رشد شخصیتی، مذهبی نمیآورد.
پیامبر اكرم (ص) فرمود «با فردی زندگی كنید كه با ایمان باشد»، نه اینكه فقط نماز بخواند یا صورتش محاسن داشته باشد یا با حجاب باشد؛ پیامبر فرمود حوزه عبادت و ایمان در خانواده حوزه امانتداری است. بنابراین صرف نماز، حجاب و نماز شب خوشبختی نمیآورد؛ ایمان یك بحث كلی و جامع است؛ یعنی اگر فرد نماز بخواند و اخلاق نداشته باشد به درد نمیخورد؛ ما را به آرامش نمیرساند.
در این آیه قرآن كه به مرد و زن سفارش میكند كه لباس هم باشید، هم كفو بودن و مكمل بودن نهفته است؛ در فصول مختلف سال لباسهای مختلف میپوشیم، گاهی سرد است، كاپشن میپوشیم و گاهی گرم است، لباس نخی میپوشیم؛ وقتی آقا در خانه عصبانی و ناراحت است یا داد میزند، نقش خانم باید آرامش بخشی به او باشد؛ او با روحیه لطیف و نازك خود باید شوهرش را آرام كند؛ در عوض وقتی خانم ناراحت و گوشهگیر شده است، از واقعهای میترسد، آقا باید او را به حالت طبیعی باز گرداند.
خداوند در قرآن میفرماید «الطیبات لطیبین و الطیبون لطیبات، و الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات»، این كفویت است. اگر دو نفر مذهبی با هم ازدواج كنند، از نظر ایمانی و تقوا با هم كفویت داشته باشند، امیدواریم كه خوشبخت شوند؛ اگر دو نفر ملحد كافر هم ازدواج كنند، باز ممكن است كه با هم سازگار باشند، مصداق الخبیثات للخبیثین باشند، اما اگر یكی طیب و دیگری خبیث باشد، آسیب شروع میشود؛ فقط بر طبق همین آیه عمل كنیم خیلی از آسیبهایمان كم میشود.
در جمعبندی باید بگویم كه انتخاب باید آگاهانه باشد و برای انتخاب آگاهانه باید هدفمان مشخص باشد؛ طبق هدفمان مورد مناسب خود را پیدا كنیم؛ خیلیها شخصیتشان رشد نكرده است، برای زندگی آماده نیستند، پس نمیتواند تو را به آرامش برساند، آن شخص نمیتواند باعث رشد تو شود، باید حواست باشد.
در مهارتهای پیش از ازدواج هدف خود را مشخص میكنم؛ یكی از اهداف اصلی من این است كه به آرامش روانی برسم و در كنارش رشد شخصیتی پیدا كنم؛ حالا چطور بفهمم كه فرد مقابل مناسب است یا نه؟ باید ببینیم كه طرف مقابل ما به بلوغ عاطفی و اجتماعی رسیده است یا نه؟ این خیلی مهم است.
فردی كه هنوز ثبات هیجانی ندارد، تكانهای عمل میكند، سریع پرخاشگر میشود، قطع و وصلهای زیادی دارد، با دوستانش زود صمیمی میشود، زود قطع ارتباط و قهر میكند؛ در شغلهای مختلف زود جابجا میشود و ثبات ندارد، این معلوم است كه به بلوغ نرسیده است؛ كسی كه قابل اعتماد نیست، مدام وعده میدهد و به وعده خودش عمل نمیكند؛ پسری سی ساله كه سربازی نرفته، درس هم نخوانده، كار خاص دیگری هم انجام نداده است، مشخص است كه از مسئولیت فراری است؛ اینها یك كد و رمز است، ما باید در این مسائل خیلی دقت كنیم.
اگر دختر و پسر در مشاوره قبل از ازدواج (PMC) شركت كنند، شخصیتشان به چالش كشیده میشود؛ جلسات خواستگاری بیشتر فیلم بازی كردن است، دختر و پسر آرمانی نگاه میكنند، سئوالاتی میپرسند و آرمانی جواب میدهند، اما در مشاوره قبل از ازدواج ما فرد را از نظر شخصیتی بررسی میكنیم؛ یك تست میگیریم و طبق این تست و شخصیتی كه دارند پاسخهایشان را به چالش میكشیم.
در این آزمون تمام شخصیت فرد مورد بررسی قرار میگیرد؛ اینكه آیا پسر و دختر توانایی اداره خانواده را دارند؟ میتوانند نقش پرورش دهندگی و مراقبت كنندگی خود را در خانه ایفا كنند؟
اینها مهارتی نیازمند آموزش است، ما كلاسهای مختلفی برای دختران و پسران برگزار میكنیم كه این مهارت را پیدا كنند؛ شاید این دختر و پسر به بلوغ نرسیدهاند، ما ابتدا باید خودمان به بلوغ شخصیتی، اجتماعی و عاطفی برسیم و بعد به دنبال كسی بگردیم كه به بلوغ رسیده است.
رسا ـ اهداف ازدواج چیست؟
خداوند در قرآن اهداف متعددی برای ازدواج بیان میفرماید، «و خلقناكم ازواجا، یعنی از هر چیزی زوج خلق كردیم»؛ یعنی ازدواج فطری و خلقت انسان است، یكی از اهدافی كه خیلی هم مهم است و خداوند در قرآن اشاره میكند رسیدن به آرامش است، یكی ازدیاد نسل است؛ این همه احكام فقهی مانند ارث، نفقه و مانند اینها به دنبال ازدیاد نسل است.
البته ارضای نیاز جنسی طبیعی است، چون هدف از كل خلقت انسان رسیدن به كمال است و رشد معنوی و خدایی شدن است؛ یعنی ما میتوانیم در طول رحمانیت خدا رحمان شویم، در طول كرامت خداوند كریم باشیم، مانند قطرهای كه به دریایی وصل میشود، پس قرار است كه رشد كنیم، این رشد میتواند معنوی و حتی مادی باشد.
آماری كه اخذ شده است نشان میدهد، افراد متأهل وضعیت مالی و رشد شخصیتی بهتری از افراد مجرد دارند؛ میتوان نتیجه گرفت كه اگر ازدواج درستی انجام دهیم موفقیتهای دیگر در كنار اهداف كلی محقق خواهد شد.
رسا ـ بعد از شناخت از خود و فرد مقابل تشخیص اینكه این دو نفر مكمل همدیگر هستند یا نه چگونه است؟
گاهی با بررسی و مطالعه زیاد هم نمیتوانیم شناخت لازم را پیدا كنیم، بنابراین باید نزد متخصص برویم؛ این فرآیند در علم طبیعی مورد قبول همگان است؛ چون علم طبابت را نمیدانیم پیش متخصص میرویم؛ البته در علم دین هم این مسأله پذیرفته شده است، وقتی علم دین را نمیدانیم نزد مجتهد میرویم.
بنابر مصادیقی كه عرض شد، این مسأله عقلانی است كه وقتی درباره مسألهای تخصص نداریم باید به متخصص آن مراجعه كنیم؛ شما هم یا باید در ازدواج خبره شوید كه با روحیات خود و فرد مقابل آشنایی پیدا كنید و درباره موفقیت این دو شخصیت در كنار هم نظر بدهید و یا باید به متخصص مراجعه كنید كه همان مشاوره قبل از ازدواج (دوره PMC) است.
رسا ـ چه دلایلی بعد از ازدواج باعث میشود كه زندگی دو نفر به طلاق منجر شود؟
سئوال شما را اینگونه میتوان مطرح كرد كه چرا دختر و پسری كه با آمال و آرزوی فراوان و نقشههایی برای زندگی مشترك وارد یك زندگی میشوند، بعد از چند سال به این نتیجه میرسند كه این مورد مناسب نبود؟ این افراد هدف خود را در زندگی مشترك گم كردهاند؛ شاید قبل از ازدواج هدف داشتهاند و مورد خود را نیز مطابق با این هدف انتخاب كردهاند؛ اما شاید در زندگی دچار روزمرگیهایی شدهاند و هدف را گم كردهاند.
یكی از اهداف مهم آرامش بود، قرار است در زندگی ما شویم، دیگر من وجود ندارد؛ میگوییم باید خانوادهای كه جمع من و تو هست را مدیریت كنیم؛ حال باید ببینیم كه چه میشود كه كار برخی به طلاق قانونی یا عاطفی میكشد؟
این افراد مسیر مدیریت خانواده را غلط انتخاب كردهاند؛ البته این مسیر اشتباه را خیلی از افراد انتخاب میكنند؛ این مسیر همان نگاه مالكانه به زندگی است؛ بعضی آقایان میگویند این زن من است و هر طور دوست دارم میتوانم با او رفتار كنم؛ خانم هم میگوید كه این شوهرم هست و وظیفهاش هست؛ به بچه میگوید كه من پدر یا مادر تو هستم و باید این كار را انجام دهی؛ این نگاه مالكانه است.
اگر با نگاه مالكانه به همه چیز بنگریم، به صورت ناخودآگاه رفتارها و روشهایمان نیز همانگونه شكل میگیرد؛ من اگر بخواهم مالك همسر و فرزند خود باشم، به روش كنترل و نظارت رفتار میكنم تا هیچ چیز از دستم در نرود؛ این كنترل و نظارت به آنجا كشیده میشود كه میخواهیم از رفتار، احساس و حتی فكر افراد را مالك شویم؛ كجا بودی؟ چرا نپرسیدی؟ این چه حرفی بود كه زدی؟ همه اینها از نشانههای رفتار مالكانه است.
برای نمونه مالك احساسات همسر بودن یعنی اینكه به همسری كه گوشهای نشسته است میگوییم، باز چته؟ چی شده؟ اگر میخندد میگوییم چه خبر است؟ به چه چیزی فكر میكنی؟ این فكری كه كردی را دور بریز، و مانند اینها؛ در نتیجه مخاطب ما حس اسارت پیدا میكند؛ كسی هم كه در اسارت به سر ببرد حس خوبی ندارد و همیشه به دنبال گریختن است؛ خیلی از روشهای تربیت فرزند ما هم اینطور است.
خداوند قصه آدم و حوا را تعریف میكند، روش تربیت آدم و رفتار با فردی را كه خود خلق كرده است میگوید؛ داستان آدم و حوا چگونه بود؟ یك وقت حوا گفت كه من سیب میخواهم، آدم رفت نزدیك درخت سیب شود، خداوند به آدم گفت كه به این درخت نزدیك نشو، دیگر هم نیایی، آدم برگشت؛ حوا گفت كه من سیب میخواهم تو چه شوهری هستی؟ برو برای من سیب بچین و بیاور، فردا آدم رفت كه سیب بچیند، خدا گفت مگر نگفتم كه نیا، به آدم یك بار حرف میزنند، آدم سرخورده برگشت، گفت خدا به ما سیب نداد؛ حوا گفت كه من سرم نمیشود، تو شوهرم هستی وظیفهات هست، باید سیب بچینی من سیب دوست دارم؛ دوباره آدم رفت سمت درخت و همین كه نزدیك شد خدا دید كه این آدم نمیشود، فرشتهها سرش بریزید و بزنیدش، نشستند با حوا فكر كردند كه ما فحش خوردیم، كتك خوردیم اما سیب به دست نیاوردیم؛ روز بعد حمله كردند و درخت سیب را از ریشه در آوردند؛ آیا داستان آدم و حوا این است؟
نه؛ داستان آدم و حوا این نبود، وقتی كه آدم میخواست نزدیك درخت سیب شود، به او گفت كه به این درخت نزدیك نشو، شجرة ممنوعه، این درخت ممنوع است و به آن نزدیك نشو، روز بعد كه آدم خواست بیاید و خداوند دید كه او میرود كه سیب بچیند نه به او فحش داد، نه كتك زد، نه چیز دیگری، گذاشت كه سیب را بچیند، خدا گفت كه من تو را آدم خلق كردم، تو اختیار داری، من از قبل به تو گفته بودم كه به این درخت نزدیك نشو، حالا میخواهی سیب بچینی مختاری، اگر جلوی تو را بگیرم كه دیگر آدم نیستی.
یكی از چیزهایی كه باعث میشود كه ما اشرف مخلوقات بشویم اختیاری است كه داریم؛ پس از اینكه آدم سیب چید خداوند با او چه كرد؟ گفت فقط باید تنبیه شوی و اثر كار خود را ببینی؛ پس نه تحقیری در كار بود، نه فحشی و نه تنبیه بدنی؛ نتیجه كار را به تو نشان دادیم، گفتیم كه اگر نچینی مادام العمر در این باغ هستی.
در تربیت خداوند به ما یاد میدهد كه چه كنيم؛ اینكه مدام میبینیم كه بچههای ما بویژه در سن نوجوانی لجباز هستند، چون با داستان آدم و حوای خیالی كه اول عرض كردم تربیت شدهاند؛ مدام گیر دادیم، سرزنش كردیم، فحش دادیم و تنبیه كردیم و میخواهیم كه خوب تربیت شوند.
البته كه اگر طبق فطرت به فرزند خود بگوییم این راه و این چاه است، مختار هستی، اگر راه درست را بروی به سعادت میرسی، اگر راه غلط را بروی از كلانتری، دادگاه و زندان سر در میآوری؛ نباید مدام سیستم كنترل و نظارت داشته باشیم، كلیت زندگی را مشخص كنیم، اما اسیر نكنیم؛ وقتی حس اسارت در همسر ایجاد كنیم چكار میكند؟ حس اسارتی كه با فطرت او سازگار نیست؛ در تقابل و لجبازی میرود؛ من یك چیزی میگویم و آن چیز دیگری میگوید؛ به اینجا میرسد كه میگوید چون تو گفتی انجام نمیدهم؛ میخواستم این لباس را بپوشم اما چون تو گفتی نمیپوشم، این حس تقابل است.
این تقابل نتیجهای جز درگیری ندارد؛ تنش در بسیاری از خانوادهها وجود دارد؛ این تنش در بعضی موارد آشكار است یعنی زن و شوهر به صورت علنی با هم دعوا میكنند و متأسفانه بعد از آن با راهكارهای دیگر حق نداری خانه پدرت بروی، من ول كردم لوس شدهای، دیگر بدون اجازه من بیرون نمیروی مسیر غلط ادامه پیدا میكند؛ در بعضی موارد نیز هرچند نگاه مالكانه به درگیری آشكار كشیده نشده است اما مخفی است؛ اگر آشكار نیست دلیل بر نبودن آن نیست؛ روی هم چیده و انبار میشود.
شنیدهاید كه میگویند اینها دیروز با هم خوب بودند، یكدفعه میگوید من طلاق میخواهم؛ اینقدر این ظرف روانی پر شده است، حالا به دلایلی، یا از همسرش ترسیده است، یا به خاطر مصلحتهایی پدر گفته است كه با پیراهن سفید میروی و با كفن سفید میآیی؛ با هر چینش و مصلحتی این درگیری را مخفی كرده است؛ اما گاهی یك دعوا مانند آخرین قطرهای است كه در ظرف روانی میافتد و آن را لبریز میكند؛ آن موقع دیگر طرف نمیتواند تحمل كند.
وقتی ظرف روانی مرد پر میشود دستش به كار نمیرود، دیگر دوست ندارد كه به خانه بیاید، خانه هم میآید یا مشغول تلویزیون و یا موبایل میشود، اصلاً اهمیت نمیدهد كه زنش كجا میرود؟ بچه مشكل دارد یا ندارد؛ شیر آب چكه میكند، اصلاً مهم نیست، بیخیال میشود.
وقتی ظرف روانی خانم پر میشود، دیگر به خودشان نمیرسند، غذا پخت، نپخت، دیگر برایش مهم نیست، میخواهد از این خانه برود و دیگر نباشد؛ با دوستش به مسافرت میرود؛ بچهها و نوجوانان نیز همینطور هستند وقتی ظرف روانیشان پر میشود، نمیآیند و نمیروند، از صبح تا شب در اتاق خود هست، میگوید كه من صدای پدرم را بشنوم اذیت میشوم، قیافه مادرم را میبینم به هم میریزم.
پس باید برگردیم و در مدیریت روابط خانواده این نگرش مالكانه را حذف كنیم؛ نگاه مالكانه نشان میدهد كه ما هدف خود را گم كردهایم؛ هدف اصلی آرامش روانی، رشد معنوی و رشد شخصیتی بود؛ اگر طبق این هدف بخواهم مسیر درست را در زندگی پیدا كنم باید مسیری را انتخاب كنم كه آخر آن به آرامش، خوشبختی و رضایتمندی از زندگی برسد.
در مقابل نگاه مالكانه، نگاه امانتداری است؛ در نگاه امانتداری هم نگاه مالكانه است، اما خدا مالك است و من امانتدار هستم؛ امیر المؤمنین فرمود كه همسر شما در نزد شما امانت الهی است؛ حتی خداوند به پیامبر اكرم (ص) میفرماید اگر چیزی از سوی خودت بگویی رگ گردنت را میزنیم، بنابراین باید نگاهت در راستای نگاه من باشد؛ اگر خداوند فرمود اجازه زن دست شوهر است، این اجازه آن است كه در مسیر الهی باشد.
بعضی شوهرها میگویند كه خداوند گفته است كه اجازه تو دست من است، من دوست دارم كه آرایش كنی و بیرون بیایی؛ من دوست دارم كه حجابت بد باشد؛ منظور این اجازه نیست، اجازهای كه مسیرش الهی باشد؛ ما امانتدار هستیم، پس باید مسیری را انتخاب كنیم كه امانتدهنده مقرر فرموده است.
خداوند موجودی را خلق كرده است و توقع دارد كه این موجود رشد پیدا كند، پس من باید زمینه این رشد را فراهم كنم؛ این روشی است كه طرف مقابل من احساس رهایی پیدا میكند و این احساس رهایی و آزادی باعث میشود كه این فرد با من همراه و همدل شود، و این همراهی و همدلی نتیجه آن خوشبختی است.
رسا ـ در چند سال گذشته توازن قدیم بین زن و مرد تغییر كرده است نظر شما چیست؟
یك واقعیتی در جامعه ما به وجود آمده است كه سبك زندگیها، چیدمان زندگی و روابطی كه با دیگران داریم فرق كرده است؛ اگر بخواهیم به پنجاه شصت سال پیش برگردیم، یا باید صله رحم را قطع كنیم یا جامعه ما را طرد میكند یا باید سبك زندگی عوض شود.
قدیم باورهای غلط وجود داشت، اما تحریك نمیشد؛ یعنی فرد در روستا یا شهر زندگی میكرد، میگفت كه با پیراهن سفید برو با كفن سفید برگرد؛ من برای تو انتخاب میكنم، همه اینطور بودند؛ الان میخواهی این را اعمال كنی، بقیه اینطور نیستند، الان اینترنت، فضای مجازی، ماهواره و اینها باعث شده است كه شاید در خانه بتوانم بچه خود را كنترل كنم، اما در مدرسه در دست من نیست، پس سبك زندگی ما فرق كرده است.
من نمیگویم روشی كه پدر برای فرزند خود انتخاب میكرد روش درستی بود، اما سازگاریها بیشتر بود؛ اینقدر ایمانها قوی بود كه بچه میگفت اشكالی ندارد برای رضای خدا میسازیم، امكان ندارد كه دو جنس متفاوت در كنار هم هیچ تنش، تفاوت و تعارضی نداشته باشند اما اینها تحریك نمیشد.
فرق تفاهم و توافق چیست؟ توافق هم سلیقه بودن است؛ اگر دو نفر از رنگ قرمز خوششان میآید هم سلیقه هستند و با هم توافق ندارند نه تفاهم؛ تفاهم موقعی پیش میآید كه تعارضی وجود داشته باشد؛ ما نظراتمان به هم نمیخورد، حالا یك پله من پایین و یك پله شما بالا میآیی تا به حل مسأله میرسیم.
الان این واقعیت وجود دارد كه سبك زندگیهای ما غلط شده است، باورهایمان ضعیف شده است، پس نمیتوانیم طبق روش قبل، كه هر چند اشتباه بود اما خروجی خوبی داشت حركت كنیم؛ به خاطر تغییر سبك زندگی نمیتوانیم روش قبلی را اعمال كنیم، چون همه چیز در دست ما نیست؛ الان اجتماع در زندگی ما خیلی پررنگ شده است در حالی كه قبلاً اینطور نبود؛ قبلاً هر چه بود تربیت خانواده بود، الان دوست دارند كه با هم مدرسه و كافی شاپ بروند، در حالی كه پیش از این، اینطور نبوده است.
رسا ـ مهارتهای زندگی دقیقا به چه مسائلی اشاره دارد؟
مهارتهای زندگی وقتی كاربرد دارد كه زن و مرد به تعارض میرسند؛ تعارض در تمام زندگیها وجود دارد؛ دو خواهر كه بیست سال با هم بزرگ شدهاند، با هم تعارض پیدا میكنند؛ باید تعارضی باشد تا تفاهمی ایجاد شود.
اما وقتی تعارض ایجاد میشود، باید فكر كنیم كه از چه روشی استفاده كنیم تا این تعارض، بزرگ و برجسته نشود؛ چون بزرگ شدن تعارض باعث ایجاد فاصله بین زن و شوهر و جدایی آنها میشود. اینجا بحث مهارت حل مسأله پیش میآید؛ حل مسأله یك تكنیك است.
باورهای غلط در مواردی باعث حل نشدن مسائل میشود؛ برای مثال فرد باور دارد كه زندگی من مشكلی ندارد؛ او مقصر است، آدمهای ضعیف در زندگی به تعارض میخورند، مشكل من به خودم ربط دارد.
بعضی اوقات هم به دلیل نداشتن اعتماد به نفس میگویند، من همیشه در زندگیام مشكل داشتهام؛ مسائلی از این دست باعث میشود كه تعارض روی هم انباشته شود و مشكلات و مسائل حل نشده باقی بمانند.
بعضی وقتها به جای اینكه تعارض را حل كنیم، به جای اینكه بیاییم و مسألهمدار جلو برویم، هیجان مدار جلو میرویم، یعنی خانم با آقای خودش مشكل پیدا كرده است، فقط گریه میكند، با دختر خالهاش درد دل میكند، آقا بیرون میرود و سیگار میكشد، دنبال حل مسأله نیستند؛ با این روند فقط مشكلات مقداری آرام میشود و دوباره هفته بعد، یك ماه بعد این مشكل سر باز میكند؛ اما باید ببینیم كه برای حل و تمام شدن این مسأله چه كاری باید انجام داد.
ما باید اول سبكهای مقابلهای را بررسی كنیم؛ چهار نوع سبك مقابلهای در خانواده داریم، یكی اینكه بعضی در سبك تسلیم و اطاعت میروند، یعنی بویژه خانمها پس از ایجاد تعارض میگویند هر چه تو میگویی، من از خواسته خودم میگذرم؛ این تسلیم و اطاعت باعث میشود یك خانم شصت ساله میگوید از زندگی خیری ندیدم؛ او حس ناكامی دارد، یعنی به علایقش در این زندگی نرسیده است.
بعضی وقتها روش اجتناب را پیش میگیرند؛ یعنی وقتی میبینند كه دعوا شروع شد، آقا بیرون میرود و خانم هم به كار دیگری مشغول میشود؛ یعنی مشكلشان را رها میكنند، این حل نشد، بلكه جای دیگری، طور دیگری با شدت بیشتری سر باز میكند.
یا اجتناب خود را روی فرد دیگری انتقال میدهند، یعنی خانم از شوهرش عصبانی است، آن را سر فرزندش خالی میكند، یعنی هیجان خود را روی بچه خالی میكند، این هم انتقال اجتناب است كه اشتباه است.
بعضی وقتها زن و شوهرها در رینگ بوكس میآیند كه به این روش مقابلهای میگوییم، درگیری و لج بازی را شروع میكنند، چون تو میخواهی انجام نمیدهم، دلم میخواهد، تو حق نداری، این تنش است.
اما مهارتی كه باعث میشود تعارض ما حل شود روش حل مسأله و بارش فكری است؛ در این روش باید زمانی كه هیجانمان بالاست صحبت نكنیم، وقتی یك مقدار آرام شدیم ببینیم كه چه شد كه این مشكل پیش آمد.
سه سؤال از خودمان بپرسیم، چرا این مشكل پیش آمد؟ كجا پیش آمد؟ چه كسانی با آن درگیر هستند؟ گاهی مشكل از من و خانمم نیست، مشكل از دخالت دیگران است؛ بعضی وقتها بقیه درگیر نیستند، خانم با شوهرش مشكل پیدا كرده است، هیچ ربطی هم به مادرش ندارد، زنگ میزند و با مادرش درد دل میكند، با این درد دل دو كار انجام میدهد، نخست اینكه شوهرش را تحقیر میكند و دید دیگران را نسبت به شوهرش عوض میكند، دوم كه خیلی مهم است، اجازه میدهد كه دیگران در زندگی او دخالت كنند، مادر است و دلش میسوزد، به او راهكار میدهد، این دفعه كه داد زد تو هم قهر كن بیا، مشاوره غلط این است؛ یعنی اجازه دخالت داده است و مرزهای زندگی خود را عوض كرده است.
این سه سئوال را كه پرسیدیم، باید بارش فكری انجام دهیم؛ موضوع مشكل مشخص شود، سر چه چیزی تعارض داریم؟ حالا بررسی كنیم كه چه كارهایی را انجام دهیم خوب است؟ چه كارهایی را انجام ندهیم به ضرر ماست؛ یعنی روی كاغذ قشنگ پیاده كنیم؛ خب به نظر تو برای حل فلان مشكلمان به بابا بگویم خوب است یا بد است؟ بنویسم كه اگر به بابا بگویم خوب است اما مادر و برادر هم میفهمند آسیب بیشتر میشود، این گزینه را كنار بگذاریم، یعنی اول لیست كنیم و بعد تك تك اولویت بندی كنیم تا به یك نتیجه خوب برسیم.
در بحث تعارض باید حواسمان به چند مسأله باشد، یكی اینكه زمان و مكان را مد نظر بگیریم كه گفتم هیجاناتمان بالا نباشد؛ ما ماندههای غذای یك مهمانی را نمیآوریم كه روی فرش خانه خود خالی كنیم، حالا چرا بعضی وقتها پس ماندههای افكار دیگران را از یك مهمانی به خانه میآوریم و روی فرش خانه خودمان خالی میكنیم؛ پدر خانم یك چیزی به آقا گفته است، به آقا برخورده است، از مهمانی كه بیرون میآید، آقا شروع به داد زدن سر خانم میكند، او به چه حقی این حرف را زد؟ اول ببینید كه خانم مقصر است یا نیست؟ بعد هم با این هیجان بالا و در كوچه جای این حرفها هست؟ این همسر من در تعارض من نقش دارد یا ندارد؟
اشعث، پدر جعده در شهادت امام علی(ع) مشاركت داشت، جعده كه همسر امام حسن(ع) بود خیلی ترسیده بود كه ایشان مرا بازخواست خواهد كرد كه پدر تو پدر من را كشته یا نقشه قتل پدر مرا كشیده است؛ پدر من علی بن ابیطالب بوده است؛ جعده خیلی استرس داشت؛ امام حسن مجتبی (ع) كه به خانه آمدند و حالت جعده را دیدند گفتند چه شده است؟ «گناه پدر را بر گردن فرزند نمینویسند» ربطی به تو ندارد، پدرت یك خطایی كرده است، قرار نیست كه من به تو ظلم كنم./836/گ402/س
خبرنگار: محمود لطیف
پاسخ: صله رحم را نباید ترک کنید ولی معنای صله رحم دید و بازدید نیست بلکه عدم قطع رابطه است و به هر حال باید سعی در هدایت آنان داشت باشید