دردلهای مهماندار دهه هفتادی دنیای اموات
به گزارش خبرگزاري رسا، قدم به قدم از رانندهها سراغ «بهشتآباد» را گرفتم تا اینکه به خطش رسیدم،با رسیدنم لبخند به لب راننده پیری که معطل یک نفر بود نشست و با اشاره دست گفت 'بدو بابا جان'.
پدربزرگم همیشه توصیه میکرد که اگر بلدِ راه نیستی خودت را راهبلد نشان بده! حالا منِ راه نابلد مانده بودم و توصیه پدربزرگِ عزیزتر از جان.
چند دقیقهای نگذشته بود که به مدد تماس تلفنهایی که ماهیت را رو میکند قومیت دو همسفرم را متوجه شدم، چشمم به چفیه راننده بود، سرم را نزدیکتر آوردم و به عربی گفتم "دشمن به شما دستور ندهد (ترجمه اصطلاحی عربی) حاج آقا، اگر رسیدیم خبرم کنید".
پیرمرد دست راستش را از فرمان برداشت و چند بار بالا پایین آورد که یعنی باشد بعد هم گفت "هنوز خیلی مانده تا برسیم".
پنج دقیقهای مانده به رسیدن، بلواری از گلفروشها دو طرف دامن جاده را گرفته بود، پنجره را کمی پایین آوردم، آنقدر که مشتی از بوی گلها را تا مقصد در ریههایم با خود به همراه ببرم اما سوز سرما، صدای مسافران را درآورد.
هنوز داشتم از شر بوی ناخوشِ روزمرگیها به شاخه گلها دخیل میبستم که انضمام تابلوی بزرگ «بابالرحمه» و صدای راننده که "بفرما دخترم، اینم بهشتآباد" مرا دوباره به زمینی آورد که قرار بود امروز روی آن با یکی از آدمهایش حرف بزنم، آدمی که نمیدانستم کیست اما تقدیر مرا به جستوجویش کشانده بود.
من کجا هستم
پایم که از درِ «بابالرحمه» گذشت خودم را میان دو دنیای متفاوت دیدم، پشت سرم دنیای زندگان و روبهرویم، دنیای مردگان و من در اولین روزِ آخرین هفته بهمن، مهمانِ ناخوانده خانههایی شدم که دست صاحبانشان از دنیای ما کوتاه بود.
چند قدم بیشتر نرفته بودم که به رسم ادب ایستادم، میهمانی آن هم بدون سلام و علیک! مگر میشود؟
قدمهایم را سبک و زیر لب زمزمه کردم: السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ و همانطور که در تلاش بودم تا علیرغم ناخوانده بودنم به گوش مردگان بیایم منتظر جواب بودم!
شنبه، روز غافلگیری اموات
دلم نمیآمد روی سنگ قبرها پا بگذارم، احساس میکردم تمام مردگان چهارزانو نشسته و به دستان من زل زدهاند، از همان کناره قبرها برای اینکه دست خالی نیامده باشم هر آنچه توان داشتم حمد و سوره خواندم تا حالا که به جای پنجشنبه، روز شنبه و غافلگیرانه آمدهام لااقل خوشقدم باشم.
کاری به اینکه خواندن روی قبرها عمر را کوتاه میکند نداشتم اما سعی میکردم چشمم به نوشته روی سنگها نیفتد چون میدانستم خواندن اولین سنگ قبر همان و قصه حسین کرد شبستری بافتن همان، اما وسوسه دیدن خلاصه زندگی آدمهایی که بر سنگ خانههای ابدیشان حک شده بود کار خودش را کرد و قدمهایم به اندازه پای زندگیِ یک قطعه از اموات نشستن، آهسته شد.
ببخشید، گورکن کجاست؟
همانطور که خط قبرهای به هم پیوسته را گرفته بودم و میرفتم به نگهبانی رسیدم، نمیدانستم آنها را چطور صدا میزنند که سراغشان را بگیرم، بالاخره دل به دریا زدم و گفتم 'آقا، ببخشید من خبرنگارم، گورکنها کجا هستند؟'
آقای نگهبان هم به مسجدی که ته قبرستان بود اشاره کرد و گفت "قبرکنها معمولا آنجا هستند، ممکن است در مسیر هم آنها را مشغول کار ببینی، لباسهایشان خاکی رنگ است".
قبر میخوای؟
یکی از قبرکنها تازه داشت وسایل کارش را از موتور پیاده میکرد، به سمتش رفتم اما باز دلهره اینکه چطور بپرسم که ناراحت نشود به جانم افتاد، بالاخره همان سوالم را اما اینبار با توجه به اشاره نامحسوس آقای نگهبان با تغییر کلمه گور به قبر پرسیدم و آقای قبرکن با جدیت گفت: 'قبر میخوای؟'
سوال آقای قبرکن به روحم چنگ انداخت، هیچکس تا به حال این سوال را از من نپرسیده بود، حتی خودم!
دنبال آن آدم بودم، همانی که باید حرف برای گفتن داشته باشد و قدمهایم امروز ناخودآگاه مرا برای گفتوگو با او به اینجا کشانده بود.
همانطور که به لیست نام قبرکنهایی که به من معرفی میشدند گوش سپرده بودم صدای توقف موتوری توجهم را جلب کرد، جوان دهه هفتادی که قبرکنها با اشاره دست او را به من نشان دادند.
قبرکنی قسمت ما شد
اسمش علی است، سیدِ ۲۴ سالهای که متولد سال ۱۳۷۴ است و کار قبرکنی را قسمت خود برای اتصال به خدا میداند، از چگونگی ورود سید علی به این کار پرسیدم و او گفت: قبل از اینکه قبرکن شوم وقتی برای زیارت اموات به «بهشتآباد» میآمدم دیدن این کارها برایم عجیب و حتی ترسناک بود اما دو سال پیش وقتی گفتند که اینجا استخدام انجام میدهند با خودم گفتم من میروم تا ببینیم چه میشود، خدا کریم است.
سید علی ادامه داد: روزهای اول خیلی سخت بود چون من تا به آن لحظه جنازه را از نزدیک ندیده بودم چه برسد به اینکه بخواهم قبر بکنم اما بعد از گذشت یک هفته کمکم به روال کار عادت کردم،
الحمدلله همسرم هم با کار من کنار آمده است.
کفن، آخرین لباس
هیچوقت فکر نمیکردم قبرکنها روحیه شادی داشته باشند، مگر میتوان صبح خود را با کندن قبر شب کرد و به زندگی فکر کرد؟ اما دیدن لبخند قبرکنهای بهشتآباد تمام معادلات ذهنیم را بر هم ریخت وقتی که معنای زندگی را در دستهای قدرتمند در کسب روزی حلال و ارواح سخاوتمندشان دیدم، سید علی گفت: "ما دنیا را رها نکردهایم اما آن را برای اهلش گذاشتهایم چون هر روز میبینیم لباس آخر انسان همین کفن است."
او ادامه داد: اینجا مُردهها همه در یک تراز هستند و در کندن قبر هیچ استثنائی قائل نیستیم؛ فقیر و غنی در یک قبر میخوابند و عرض قبر برای همه ۶۰ سانتیمتر است.
نظر سید را درباره طمعی که از برخی آدمها میبیند پرسیدم و اینکه آیا ارزشش را دارد، او گفت: چون ما میدانیم همه به این نقطه پایان یعنی قبر میرسند و آن را از نزدیک حس و لمس کردهایم با دیدن طمع و اینکه چگونه برخی آدمها در زندگی به جان هم میافتند فقط حرص میخوریم و با خودمان میگوییم ای کاش میتوانستیم آنچه را که از نهایت زندگی آدمها هر روز میبینیم به آنها نشان دهیم.
سید علی اضافه کرد: قبرکنی باعث افزایش معنویات ما شده است و فکر به رفتهها و آمدهها را از ذهنمان دور کرده است، خود من بیشتر به این فکر هستم که اخلاق خوبی داشته باشم چون میبینم تنها چیزی که به یادگار میماند همین یاد خوب از انسان است.
قبر دو طبقه
کار را باید از کاردان پرسید و من نیز که کنجکاوِ دانستن قصه قبرهای دوطبقه بودم ماهیهای سوالم را در رود سیدِ قبرکن جاری کردم، آقای قبرکن گفت: کندن قبر به دو صورت دستی و با کلنگ یا مکانیکی و با ماشینآلات سنگین انجام میشود؛ اگر زمین قبر خوب باشد بین یک تا دو ساعت زمان میطلبد اما برای زمینهای سفت تا سه ساعت هم وقت میگذاریم؛ عمق قبر هم بستگی به نوع زمین دارد چون در برخی قسمتها که حاصلخیز است ممکن است نیاز به حفر بیشتر باشد که به خشکی برسیم.
او ادامه داد: برای قبرهای دو طبقه زمین را بیشتر حفر میکنیم و میت را که گذاشتیم وقتِ سنگ لحد میرسد بعد برای دفن میت بعدی در طبقه دوم نیز، قبر را تا رسیدن به لحد حفر میکنیم و مراحل دوباره تکرار میشود.
از وضعیت قبرهای دوطبقه وقتی قبر باز میشود پرسیدم، سید علی گفت: "گاهی اوقات اگر مدت زمان زیادی از دفن در طبقه اول نگذشته باشد و جنازهای برای دفن برای طبقه دوم بیاورند در حین حفر، بوی نامطبوعی به مشام میرسد اما این چیزهایی است که فقط قبرکن میبیند و اگر نپرسیده بودید نمیگفتم به قول شما ما میهماندار دنیای اموات هستیم پس باید رازدار مسافران آن دنیا باشیم."
شبها قبر نمیکَنیم
شبهای قبرستان برای ما آدمهای معمولی با دایره گسترده اوهامِ ناشی از زندگی دیجیتال وهمآور است، من نیز به استناد سناریو فیلمهای وحشتناک که هر آنچه قبر است را شب میکَنند زمان کندن قبر را از سید علی پرسیدم، او گفت: زمان قبر کندن ما از صبح تا ساعت ۳ الی ۴ بعدازظهر است و شبها به دلیل کاهش دید کار نمیکنیم.
بیکاری را که همه بلدند
از اینکه اگر روزی بچهدار شد و خواست شغلش را برایش تعریف کند که پرسیدم با افتخار سرش را بالا گرفت و گفت: نگران اینکه چطور شغلم را برای بچهام تعریف کنم نیستم چون شغل آبرومندی است و با وجود اینکه برای کارمان حقوق دریافت میکنیم اما ثواب معنوی هم برایمان دارد، اصلا چه چیزی بیشتر و بهتر از این.
او ادامه داد: مهم کار کردن و کسب روزی حلال است وگرنه بیکاری را که همه بلد هستند؛ هرچند گاهی برخورد بدی در مهمانیها و اجتماع با ما میشود و خیلیها فکر میکنند اگر به ما نزدیک شوند آه مُردهها دامنشان را میگیرد اما صبر و تحمل ما زیاد است.
نقطه آخر، پارتیبازی ندارد
سید علی گفت: من حتی در قبر خوابیدن را امتحان کردم چون میخواستم بدانم اگر نوبت به من رسید در قبر چه حالی خواهم داشت.
او در جواب پارتیبازی برای آشناهایش با لبخند ادامه داد: خیلی از آشناها به ما سپردند که قبر ما را بکن یا هوای ما را داشته باش اما نقطه آخر پارتیبازی ندارد.
عمل کدامیک از ما بهتر است؟
از سید علی و بقیه قبرکنها خداحافظی میکنم، چشمانی که آنها با آن به تماشای دنیا نشسته بودند درسهایی فراتر از تمام درسهای دانشگاهی و کتابهای روزِ دنیا به من داد، قبرکنها برای من تداعی حرف به حرف کلام مولا بودند آنگاه که فرمود 'کُنْ لِدُنْیاکَ کَأَنَّکَ تَعیشُ اَبَداً وَ کُنْ لِاخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَموتُ غَداً' .
به آسمان خیره میشوم، به بوی خدا که از رگ گردن به ما نزدیکتر است، میهمان مزار یکی از شهدا میشوم، قرآن را باز میکنم، سوره ملک میآید : « بزرگ است خدایی که فرمانروایی جهان هستی در دست اوست و او بر همه چیز تواناست، او که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را امتحان کند که کدام یک از شما بهتر عمل میکنید و او مقتدر و بخشنده است » با خود زمزمه میکنم براستی که أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ؟
/1360/