۱۲ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۷:۱۴
کد خبر: ۶۷۴۷۴۱
تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران (20) | استاد قاسم تبریزی:

منشا ایران شناسی استعماری به خاطر بی توجهی به اندیشمندان داخلی است

منشا ایران شناسی استعماری به خاطر بی توجهی به اندیشمندان داخلی است
استاد تبریزی از بی توجهی به سرمایه های انسانی داخلی و پیچیدگی عناصر شرق شناسی در راستای مصادره علما و مراجع معاصر به سوی جریان سکولار انتقاد دارد.

 

اشاره:

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است: تاریخ‌نگاری کمونیستی در ایران، تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسی در ایران و تاریخ‌نگاری اسلامی در ایران.

تا کنون 19 قسمت از گفت و گوی اختصاصی خبرنگار خبرگزاری رسا با ایشان در مباحث شناخت جریان و شخصیت های تاریخ نگاری شرق شناسی در ایران معاصر منتشر شده است. تبریزی در ادامه معرفی شخصیت های جریان تاریخ‌نگاران شرق شناسی در ایران معاصر به نقش سازمان سیا و اینتلیجنس سرویس در مصادره شخصیت های عالم مبارز به سود جریان سکولار و تقویت ایران شناسی استعماری می پردازد و بر این باور است که طی چهار دهه، شرق‌شناسی، ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی و خصوصاً شیعه‌شناسی با اهداف استعماری در ایران معاصر گسترش پیدا کرده است.

 

منشا ایران شناسی استعماری به خاطر بی توجهی به اندیشمندان داخلی است/ کلید واژه ها: تاریخ معاصر ایران، قاسم تبریزی، کتابخانه‌ تخصصی انقلاب اسلامی، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران، مراکز شرق شناسی، جیمز بیل، ریچارد کاتم، ریچارد هلمز ، سازمان سیا، ویلیام سالیوان، سپاه صلح، راکفلر ، کسینجر، کاپیتولاسیون، اینتلیجنس سرویس

 

 در بحث شرق‌شناسی، بیشتر بر ماهیت استعماری شرق‌شناسی تأکید کردیم. در واقع شرق‌شناسی ذیل مسئله استعمار مطرح می‌شود. طی این چهار دهه، شرق‌شناسی، ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی و خصوصاً شیعه‌شناسی با همان هدف استعماری گسترش پیدا کرده است.

کارگزاران یا فعالان در این عرصه آدم‌های بی‌سواد نیستنند؛ چون بی‌سواد به درد آن‌ها نمی‌خورد و افراد سطحی نیز به کارشان نمی‌آید. این‌ها آمده‌اند که به زوایای پنهان ما پی ببرند؛ به همین دلیل از زمین‌شناس، معدن‌شناس، تاریخ‌شناس، سیاستمدار و از همه طیف انتخاب می‌کنند؛ حتی گاه منتقد غرب را نیز پیدا می‌کنند. ادوارد سعید در کتاب شرق‌شناسی‌ می‌گوید بیشتر شرق‌شناسان مزدوران استعمار هستند و اندکی هم که مستقل هستند، استعمار از تحقیقاتشان استفاده می‌کند. اگر بگوییم افراد مستقل به تعداد انگشتان دست هم نیستند، اغراق نکرده‌ایم.

به هر کدام از این‌ها امکانات می‌دهند. این‌ها پیچیدگی‌های زیادی دارند. آدم می‌تواند یک ذره از این پیچیدگی‌ها را در مجموعه‌های کاریشان پیدا کند؛ و الا ما همه چیز را نمی‌دانیم و شاید ذره‌ای از کار آن‌ها را می‌فهمیم.

جیمز بیل

یکی از این افراد جیمز بیل است؛ نویسنده کتاب «عقاب و شیر». او به‌ظاهر منتقد آمریکایی‌هاست؛ اما وقتی شخصیت‌ او را بشناسیم و عملکرد و حضور او را بررسی کنیم، از زبان خودش نیز می‌توانیم واقعیت‌ها را دربیاوریم. مطالعه تاریخ یک‌مقدار بینش می‌خواهد. اگر آدم بینش، نگرش، دقت و حساسیت نداشته باشد، نمی‌تواند روابط، خط‌ها و سمت‌وسوها را پیدا کند.

برخی از اساتید یا نویسندگان ما که سطحی نگاه می‌کنند، دو جملة جیمز بیل را می‌گیرند و از او تجلیل می‌کنند که او چه مرد بزرگی است!

حرف‌های خوبی نیز دارد؛ می‌گوید «آیت الله خمینی هیچ وقت آمریکا را به دلیل تحمیل کاپیتالاسیون نبخشید»؛ ولی گاه وقتی تحلیل می‌کند ریشه‌ها را می‌زند. این‌گونه شخصیت‌ها مانند یک راننده کامیون عرق‌خورده و مست می‌ماند که با ماشینش به چهار ماشین زده و آن‌ها را خرد کرده و ده نفر را کشته است. این راننده مست پایین می‌آید و فحش نامربوط می‌دهد. آن‌وقت من بگویم «چه آدم بی‌ادبی است که فحش می‌دهد؛ حتی از خانم‌ها هم شرم نکرد. فحش دادن بد است»؛ درحالی‌که او جنایت کرده، آدم کشته و ایجاد رعب و وحشت کرده است.

نقد افرادی مانند ریچارد کاتم و جیمز بیل از این نوع است. این‌ها خطرناک‌تر هستند؛ چون مخاطب نمی‌فهمد این‌ها چه کار می‌کنند.

درباره جمیز بیل از نوشته خودش در کتاب «عقاب و شیر» (ترجمه مهوش غلامی، تهران، چاپ 1371) استفاده می‌کنیم. می‌گوید «من مدت متجاوز از 25 سال مستقیماً ناظر تراژدی ایران و آمریکا بودم» به این 25 سال خوب دقت کنید. «من در ایران فرصت کافی برای سفر به اقصا نقاط کشور برخوردار بودم. در بسیاری نقاط دورافتادة این سرزمین از جمله عشایر ترکمن، قشقایی، در شمال غربی و جنوب و مرکزی زندگی کردم». (صفحه 17). در ادامه می‌گوید «در سال 1970 از چهار زندان ایران بازدید کردم»؛ یعنی دوره محمدرضا و حدود سال 51. «من با شهبانو فرح و نخست‌وزیر مصاحبه‌های خصوصی بسیار داشتم». (صفحه 18) «تماس من با ایران به‌ناچار مرا با بسیاری از آمریکایی‌ها، هم مقام‌های رسمی و هم غیر رسمی که به ایران علاقه داشتند، نزدیک ساخت.» این علاقه را از کجا باید پیدا کنیم نمی‌دانم.

ما در اینجا بیشتر درباره جیمز صحبت می‌کنیم تا آن‌ها. «در سال 1970 با سفیر آمریکا در ایران مصاحبه داشتم. افسران اطلاعاتی و خدماتی و بسیاری از اعضای سفارت و همچنین کارمند محلی آمریکا در ایران را عمیقاً مورد بررسی قرار دادم. در طول سال‌ها با آرمین میور، داگ لاس مگ آرتوم دوم» ریچارد هلمز، رئیس سازمان سیا و سفیر آمریکا در ایران بود. قبلاً هلمز رئیس سازمان سیا بود. بلافاصله بعد از تغییر از رئیس سازمان سیا او در ایران و در حساس‌ترین دوران سفیر شد. «ویلیام سالیوان، سفرای سابق آمریکا و همچنین معاونین آن‌ها، کنسول‌های سیاسی و .... که در ایران خدمت می‌کردند آشنا شدم». خدمت آن‌ها نیز جای تأمل دارد.

«من برای داوطلبین سپاه صلح در تهران و همدان سخنرانی کردم و مدتی با کنسول دوم تبریز بودم». این سپاه صلح در واقع همان عناصر سازمان سیا بودند که در ایران دوره آموزشی می‌دیدند تا ایران و مناطق آن را بشناسند؛ که جلال آل احمد در سفرنامه آمریکا به آن می‌پردازد و با کسینجر درباره این موضوع جر و بحث می‌کند.

او درباره سیمای آمریکا در ایران و سردرگمی‌های کلی سیاست آمریکا، انتقاد دارد و می‌گوید آمریکایی‌ها نمی‌فهمیدند چه کار می‌کنند، ولی نمی‌گوید آمریکا ماهیت استعماری دارد. از عمد نمی‌گوید. گاهی نیز مشکلات را به گردن یک رئیس جمهور یا یک مشاور می‌اندازد؛ که در اینجا کسینجر را نقد می‌کند. مانند انگلیسی‌ها که قرارداد استعماری را با عنوان دارسی می‌نویسند تا اگر شکست خورد بگویند دارسی شکست خورد و نگویند انگلستان شکست خورده است

جلال را در سال 44-45 به دانشگاه هاروارد دعوت می‌کنند. این دانشگاه کنفرانسی درباره فرهنگ‌های دنیا برگزار می‌کند. از ایران جلال آل‌احمد را دعوت می‌کنند. رئیس این بخش نیز کسینجر بود. جلال می‌گوید من رفتم و صحبت کردم. بعد از صحبت نشستم. از سپاه صلح بحث شد. جلال می‌گوید آن مرتیکه احمق فیلیپینی شروع کرد از سپاه صلح تعریف کردن، آن مردک احمق هندی شروع به تعریف کرد. البته این‌ها دانشمندان آن کشورها بودند. می‌گوید نوبت من رسید و کسینجر گفت نظر تو چیست؟ جلال اسمی از سازمان سیا نبرده است، اما مضامین حرف‌هایش درباره سازمان سیا است؛ می‌گوید شما دارید اینجا کارشناس تربیت می‌کنید. شما دارید برای آینده ما سفیر و کارمند تربیت می‌کنید. کسینجر می‌گوید این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟ جلال می‌گوید اگر این نمی‌فهمید من می‌فهمم. بعد جروبحث می‌کنند. کسینجر از دست جلال عصبانی می‌شود. عصبانیت کسینجر به‌خاطر این بود که اولاً چرا این حرف‌ها را می‌زنی و دوم اینکه چرا در حضور آن‌ها می‌زنی؟

باشگاه‌های «لاینز»، «روتاری» و «تسلی اخلاقی» داشتند که این‌ها شبه فراماسونری بود. در نقاط مرزی ایران یک سپاه صلح درست کرده بودند. البته در هندوستان، فیلیپین و بعضی کشورهای وابسته دیگر این سپاه را تشکیل دادند. این‌ها دیپلمات‌های آمریکایی بودند که در شکل سپاه صلح فعالیت می‌کردند؛ مثلاً مسئول ترکمن صحرا، مستر مور بود. در اینجا وضع مردم، اقتصاد، کشاورزی، آداب و رسوم و همه این‌ها را مطالعه و بررسی می‌کردند. از اینجا به همدان می‌رفتند. بعد سپاه صلح که در همدان بود به تهران می‌آمد. آن‌ها که در گناباد بودند، مثلاً به مرز دشت مغان می‌رفتند. در این مراکز حضور داشتند و مطالعه و تحقیقات می‌کردند. آن‌ها نه‌تنها با زبان فارسی و ترکی، بلکه با لهجه‌های محلی نیز می‌توانستند صحبت کنند.

یک آدم هشت جایگاه دارد. او یک ایران‌شناس آمریکایی است و به‌قدری اختیار دارد که می‌تواند به فرح نزدیک شود. تو با آقای ریچارد هلمز چه صحبتی می‌کردی؟ آیا مشورت می‌دادی یا به او گزارش می‌دادی؟ تو از چه کسی اجازه داشتی تا به زندان‌ها  بروی؟ آیا شاه به تو اجازه داد یا فرح یا سازمان سیا؟

اگر تو آدم مستقلی باشی و علیه آمریکا باشی، آمریکایی‌ها این‌قدر به تو آزادی می‌دهند؟ ببینید این‌ها چطور خودشان را جا می‌زنند. بیشتر آمریکایی‌های منتقد آمریکا، همین‌ها هستند. همان‌طور که مثال زدم مثل این است که یکی عرق‌ بخورد، آدم بکشد و ماشین‌ها را له کند، بعد چهار تا فحش بدهد؛ آن‌وقت بقیه بگویند بی‌تربیتِ بی‌ادب! چرا فحش می‌دهی؟!

کارگزاران یا فعالان در این عرصه آدم‌های بی‌سواد نیستنند؛ چون بی‌سواد به درد آن‌ها نمی‌خورد و افراد سطحی نیز به کارشان نمی‌آید. این‌ها آمده‌اند که به زوایای پنهان ما پی ببرند؛ به همین دلیل از زمین‌شناس، معدن‌شناس، تاریخ‌شناس، سیاستمدار و از همه طیف انتخاب می‌کنند

در کتابش «تاریخچه روابط ایران و آمریکا»، اوایل دهه 1940 آمریکا را که در ایران حضور دارد، یک الگو معرفی می‌کند. می‌خواهد بگوید استعماری وجود ندارد. او درباره سیمای آمریکا در ایران و سردرگمی‌های کلی سیاست آمریکا، انتقاد دارد و می‌گوید آمریکایی‌ها نمی‌فهمیدند چه کار می‌کنند، ولی نمی‌گوید آمریکا ماهیت استعماری دارد. از عمد نمی‌گوید. گاهی نیز مشکلات را به گردن یک رئیس جمهور یا یک مشاور می‌اندازد؛ که در اینجا کسینجر را نقد می‌کند. مانند انگلیسی‌ها که قرارداد استعماری را با عنوان دارسی می‌نویسند تا اگر شکست خورد بگویند دارسی شکست خورد و نگویند انگلستان شکست خورده است.

در این کتاب مباحثی درباره: سردرگمی‌های سیاست آمریکا، سیاست نفتی و مداخله آمریکا (1953)، مصدق یک سیمای ناسیونالیست، سیاست و واکنش آمریکا، سرکوب مخالفین از سوی پهلوی آمده است. از جریان سرمایه‌داری راکفلر که باعث شهادت آیت الله سعیدی شد، می‌گوید؛ چون آیت الله سعیدی به این  سرمایه‌گذاری‌ها اعتراض کرد. او یکی از عوامل بود. او از آنجا استبداد و استعمار را می‌آورد و موضوع را در حد یک قرارداد مطرح می‌کند. در آنجا نیز بحثی از آمریکا نیست، بلکه بحث از راکفلر است. نه بحثی از سازمان سیا است و نه بحثی از آمریکا. فقط می‌گوید کسینجر احمق بود و یک کاری کرد. نیکسون احمق بود یک کاری کرد. این‌ها نکته‌های ظریفی است که فرد فریب این‌ها را می‌خورد. به خاطر همین به تعبیر آقای محمدرضا حکیمی تا استعمار را نشناسیم، نمی‌توانیم تاریخ را تحلیل کنیم.

آمریکا و انقلاب ایران، استراتژی آیت الله خمینی و جنگ ایران و عراق از دیگر مباحث بخش اول کتاب است.

بخش دوم نیز درباره سیاست آمریکا در ایران، دخالت خصوصی راکفلر و کسینجر و تحلیل پهلوی‌گراییِ آمریکا. خوب دقت کنید؛ این به معنا این است که این پهلوی بود که به سمت آمریکا رفت، نه اینکه آمریکا پهلوی را آورد. واقعاً خیلی هنرمندانه و ظریف القاء می‌کند. ما می‌گوییم آمریکا دخالت کرد، جنایت کرد، خیانت کرد و در نهایت کودتا کرد و شاه را آورد و عامل خودش کرد. این یک تحلیلی است که درست منطبق با واقع و مستند می‌باشد؛ اما در این کتاب به مخاطب القاء می‌کند محمدرضا یک آدم بی‌شخصیت است که به طرف آمریکایی‌ها رفت. ببینید تفاوت چقدر است.

«سیمای سفارت آمریکا در تهران»، «ضعف ضد اطلاعاتی آمریکا در ایران» (مربوط به بعد از انقلاب)، «فرهنگ نخبگان و سیاست پهلوی» و «سازمان سیا و تصور واقعیت سیستم» از دیگر مباحث این بخش از کتاب است.

در اینجا به نظرات جیمز بیل می‌پردازیم. فرصت نقد نیست؛ وگرنه حداقل در چند جلسه باید القائات او را نقد کرد:

«ایرانی‌های آگاه اغلب از بی‌اطلاعی آمریکایی‌ها از کشورشان حرف می‌زنند»؛ یعنی من بیایم اینجا تحلیل کنم، چون عیب آمریکایی‌ها این است که ایران را نمی‌شناسند. نمی‌گوید آمریکایی‌ها ایران را شناختند و کودتا کردند. یک وقت می‌گوییم اسلام را نمی‌شناسند که امام نیز مطرح می‌کرد. این فرق می‌کند تا اینکه بگوییم ایرانی‌ها را نمی‌شناسند.

«این انقلاب خشونت‌بار (منظورش انقلاب اسلامی است) ضد شاهنشاهی، یک لبه ضد آمریکایی داشت» (صفحه 11)؛ درحالی‌که امام به‌خاطر مبارزه با کاپیتولاسیون تبعید می‌شود. اصلاً اصل مسئله این بود که آمریکایی‌ها اینجا طرح تغییر ساختار فرهنگی، سیاسی، اقتصادی ایران را شروع کردند. ما شاه را با دو مشخصه استعماری و استبدادی تحلیل و بررسی می‌کنیم، آن‌وقت می‌گوید یک لبه‌اش نیز ضد امریکایی است.

او کتاب را بعد از انقلاب نوشته است. این کتاب در سال 1371 ترجمه شده است. دو ترجمه دارد؛ یک ترجمه از مؤسسه اطلاعات و یکی مؤسسه دیگر. ترجمه‌ها نقادانه نیست، بلکه بی‌طرفانه و حتی جانبدارانه است.

«ساختار سیاسی آمریکا نیز مملو از زوایای تاریک و رمز‌هایی است که رویه آن‌ها با مشاهده آن آسان نیست» (صفحه 15)؛ یعنی باز فرد را در ابهام می‌برد.

«ویلیام داگلاس، قاضی سابق دیوان عالی آمریکا زمانی می‌گفت ایرانی‌ها از نظر روحی خویشاوند نزدیک آمریکایی‌ها هستند». (صفحه 22) این خیلی پیچیده است؛ اگر کسی نشناسد این مطلب را ضد آمریکایی خواهد دانست.

درباره آیت الله بروجردی می‌گوید: «آیت الله بروجردی، رهبر مذهبی شیعه، شخص با نفوذ بود، از سیستم سیاسی روز به‌طور انفعالی حمایت می‌کرد». کلمه «انفعالی» بار دارد. این کلمه شایع بود.

در اینجا می‌خواهد اتهام بزند: «شایع بود که دیگر رهبران مذهبی از جمله روح الله خمینی، حاج روح الله کمالوند و محمدرضا گلپایگانی، از بروجردی خواستند که از جنبش ملی حمایت کند، اما بروجردی بیشتر به این دلیل که احساس می‌کرد می‌تواند در چارچوب حکومت سیاسی پهلوی نیز شیعه را رونق بخشد و ترویج دهد، در برابر این توصیه مقاومت کرد.» (صفحه116)

ببینید چه ترسیمی از یک مرجع تقلید ارائه می‌دهد؛ درحالی‌که جایی نداریم امام یا آقای کمالوند یا آیت الله العظمی گلپایگانی چنین چیزی به آیت الله العظمی بروجردی گفته باشند. او به‌گونه‌ای تحلیل می‌کند که شیعه در این رژیم ترویج می‌شود.

در جای دیگر درباره آیت الله بروجردی می‌گوید: «آیت الله بروجردی دو ضرورت جدایی دین از سیاست را مورد تأکید قرار داد». (صفحه 170) این تعریفِ او درباره آیت الله بروجردی است که «جدایی دین از سیاست را مورد تأکید قرار داد»؛ در حالی که هیچ مرجع و هیچ عالمی دین را از سیاست جدا نمی‌داند؛ مگر اینکه اخباری یا وابسته باشد؛ مثل انجمن حجتیه.

او می‌گوید: «آیت الله کاشانی، مبارز پیر پرشور، حمایت مصدق‌گرایان را از دست داد»؛ یعنی آیت‌ الله کاشانی خودش کسی نبود، بلکه با حمایت مصدقی‌ها شخصیت شد. «و همان‌طور که نفوذ سیاسی او به‌آرامی از بین می‌رفت، خودش نیز از صحنه کنار رفت». (صفحه 171) او در اینجا ترسیم نادرستی از آیت الله کاشانی ارائه می‌کند؛ در حالی که آیت‌ الله کاشانی خودش یک مجتهد جامع‌الشرایط بود و اصلاً به واسطه او یک‌سری مراجع و علما به صحنه آمدند.

این نکته را نیز بگویم که خود سازمان سیا و اینتلیجنس سرویس، زمینه‌های اختلاف و جدایی را به وجود آوردند.

«تیکو بلر پانک»، یکی از ایران‌شناسان است که تا کنون نامش را نشنیده بودم؛ جیمز می‌گوید تیکو بلر پانک، ایران شناس معروف چگونگی امور بین ایران و آمریکا را آگاهانه خلاصه کرده است. از اینجا به بعد به نقل از این ایران‌شناس می‌گوید:

«آمریکا در دهه گذشته بیش از یک میلیارد دلار کمک نظامی و اقتصادی در اختیار ایران قرار داده است». پس اینجا آمریکایی‌ها خدمت کردند «این کمک عادلانه یا ناعادلانه»؛ که می‌خواهد فرد را به فکر بیندازد «مطابق میل یا خلاف میل آمریکا، در هر صورت موجب شد که آمریکا با رژیم شاه یکی دانسته شود و هر دو مسئول آنچه رژیم انجام داده یا نداده قلمداد شود».

می‌گوید ما می‌گوییم آمریکا کودتا کرده، مستشار آورده و همه اختیارات را در دست گرفته است؛ چون این پول را داده است. حالا درست یا نادرست، عادلانه یا ناعادلانه. این باعث شد مردم این‌طور فکر کنند. نه اینکه آمریکا جنایت یا توطئه کرده باشد.

می‌گوید «آرای عمومی هر چند غیر عادلانه بر این است که این منابع تا جایی که کمک به مردم عادی ایران مطرح است تلف شد». می‌گوید این پولی که داد حیف شد که تلف شد و به دست مردم نرسید. آمریکا هم که خدمتش را کرده است!

«به همین دلیل تمامی افرادی که به شاه اعتماد ندارند و با سیاست‌های وی مخالفند، نسبت به آمریکا نیز اگر در واقع تنفر کامل نداشته باشند، بی‌اعتماد هستند».

منشا ایران شناسی استعماری به خاطر بی توجهی به اندیشمندان داخلی است/ کلید واژه ها: تاریخ معاصر ایران، قاسم تبریزی، کتابخانه‌ تخصصی انقلاب اسلامی، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران، مراکز شرق شناسی، جیمز بیل، ریچارد کاتم، ریچارد هلمز ، سازمان سیا، ویلیام سالیوان، سپاه صلح، راکفلر ، کسینجر، کاپیتولاسیون، اینتلیجنس سرویس

گفتگو از: محمد مهدی زارع

ویرایش: سید مجتبی رفیعی اردکانی

 

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات