تقویت سکولاریسم واکنش استعمار در برابر روشنگری و مقاومت روحانیت است
اشاره:
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهای اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری مستشرقان در ایران معاصر پرداخته و شرقشناسان را به سه دسته تقسیم کرده است؛ دسته اول در اختیار استعمار غرب یا از کارگزاران آنها هستند؛ دسته دوم هرچند نیمه مستقل هستند اما نتیجه تحقیقاتشان در اختیار استعمار قرار میگیرد و دسته سوم نیز افراد کاسب و فرصتطلبی هستند که به نام شرقشناسی آثاری را تدوین میکنند. البته شرقشناسان سلیمالنفس و منزه مانند ادوارد سعید به تعداد اندک وجود دارند.
تتمه نظرات و سخنان استاد قاسم تبریزی را در قسمت بیست و دوم درباره زندگی و آثار شرق سناسی حامد الگار با هم می خوانیم. وی معتقد است الگار یک مورخ، محقق و تحلیلگر تاریخ معاصر ایران است که جریانهای دوره قاجار را بهخوبی میداند. با دوره پهلوی آشناست. دوران انقلاب اسلامی را نیز میداند و به دلیل تحقیقاتی که داشت، علاقه خاصی به امام خمینی نیز داشت.
تقسیم بندی شرق شناسان
بحث شرقشناسی را طی چند جلسه بهصورت مختصر بیان کردیم. در اینجا فقط مقصودمان بیان ماهیت استعماریِ مراکز شرقشناسی بود و اینکه چگونه این مراکز، ابزار استعمار یعنی انگلستان و بهخصوص آمریکا هستند؛ چه استعمار کهنه، چه استعمار نو و چه استعمار فرانو.
شرقشناسان را به سه دسته تقسیم کردیم؛ دسته اول که اکثریت قریب به اتفاق را تشکیل میدهند در اختیار استعمار غرب یا از کارگزاران آنها هستند. دسته دوم نیمه استقلالی دارند و محقق و باسواد هستند، اما به تعبیر ادوارد سعید، متفکر و اندیشمند فلسطینی، آثار و تحقیقاتشان در اختیار استعمار قرار میگیرد. دسته سوم نیز افراد کاسب یا درواقع فرصتطلبی هستند که به نام شرقشناسی آثاری را تدوین و تنظیم میکنند.
شرقشناسانی که انسانهای سالم و سلیمالنفس و منزهی هستند، شاید به تعداد انگشتان دو دست نیز نرسند. اینها که غربی بودند یا مسلمان شدند و اسلام را برگزیدند و در مسیر دین قرار گرفتند یا اگر مسلمان نشدند، یک نوع پاکی و صداقت در آنها وجود داشت؛ اگرچه در اثر دور بودن از مبانی اسلامی، فرهنگ اسلامی و جامعه اسلامی خطاهایی در تحلیلشان وجود دارد. در واقع آنها انسانهای سالمی هستند، با خطاهای کوچک و بزرگی که قابل اغماض است.
حامد الگار
یکی از چهرههای معاصر شرقشناسی، ایرانشناسی و اسلامشناسی، حامد آلگار یا حمید آلگار، که هر دو را مینویسند، است. من سه دیدار با ایشان داشتم. مطالبی که درباره ایشان مطرح میکنم هم شنیدههای خودم است و هم از مطالعه.
او متولد انگلستان است. در دهه چهل در ایران تحصیل میکرد. در عین حال کارمند کنسولگری انگلیس در اصفهان بود. بعدها به آمریکا میرود و در شمار محققین و اندیشمندان شرقشناس و ایرانشناس و اسلام شناس قرار میگیرد. او پیوندی نیز با انقلاب اسلامی پیدا میکند.
ایشان به دلیل تحقیقاتی که داشت، علاقه خاصی به امام داشت. در پاریس نیز دیداری با امام داشته است. در سال 58 که به ایران میآید، در هفتم دی با امام دیدار میکند. ایشان از امام سؤالاتی درباره تاریخ ایران میپرسد. امام نیز پاسخ میدهد. فکر میکنم در همان کتاب جریانهای مذهبی در بخش امام خمینی این موضوع را میتوان آورد.
حمید آلگار در سال 1341 و 42 در تهران بود. در دانشگاه درس میخواند که شاهد حوادث و وقایع 15 خرداد بود. او بهتدریج با فرهنگ اسلامی آشنا میشود. به آمریکا برمیگردد و مسلمان حنفی میشود. همسرش اهل ترکیه و مسلمان است. بعدها به دلیل مطالعه آثار اعتقادی شیعه، به تشیع میگراید. جریان شیعه شدنش این است که مرحوم آیت الله سید مجتبی موسوی لاری پنج جلد کتاب درباره مبانی اعتقادی اسلام مینویسد؛ یعنی درباره توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت. آیت الله موسوی لاری کتابش را به ایشان میدهد تا به انگلیسی ترجمه کند. حامد متولد انگلستان است و انگلیسیاش خوب است. فارسیاش نیز بسیار خوب است. عربی را نیز بسیار خوب بلد است. زبان ترکی نیز چون عیالش ترک است، میداند.
الگار، بخشهای توحید، نبوت و معادِ کتاب را ترجمه میکند. بعد نامهای به آیت الله موسوی لاری مینویسد و میگوید من چون شیعه نیستم، کتابهای عدل و امامت را ترجمه نمیکنم. آیت الله موسوی لاری میگوید ترجمه نکن، اما بخوان. او میخواند و انگیزه میشود برای مطالعات بیشتر درباره تشیع. در نهایت شیعه میشود. نامهای به آیت الله موسوی لاری مینویسد که من شیعه شدهام، ولی این مسئله را در جایی مطرح نکنید. بعد از پنج یا شش ماه، نامه دیگری مینویسد مبنی بر اینکه اشکالی ندارد اگر شیعه شدن مرا اعلام کنید.
کتاب «دین و دولت در ایران»
او آثاری در رابطه با ایران و انقلاب اسلامی دارد. اولین اثرش روحانیت و مشروطیت است که در ایران با عنوان «دین و دولت در ایران» منتشر شد. ابوالقاسم سری، در انتشارات طوس (تهران) منتشر کرد. این کتاب در دوازده فصل تنظیم شده است؛ مبانی نفوذ روحانیان در دوره صفویه و دوره قاجار، بهخصوص از زمان فتحعلیشاه تا انقلاب مشروطیت، نقش علما در زمان عباس میرزا و جریان جنگهای ایران و روس، حکومت محمدشاه، دوران امیر کبیر، بابیگری و بهاییگری و نقش علما در این قضیه و... .
او بیشتر به مسائل اعتقادی پرداخته است. نقش برخی از دولتمردان را در ترویج و تأیید و گسترش بابیها مطرح میکند، ولی به تحلیل سیاسی نمیپردازد. شاید در اینجا کار حمید آلگار نقص داشته باشد. البته نوع نگرش ایشان را نشان میدهد. کسانی که اهل مطالعهاند و تاریخ معاصر را میدانند، خیلی از مطالب آلگار میتواند مبنای تحقیقات جدید قرار بگیرد؛ مثل همسویی بابیگری با اسماعیلیه آقاخانیه، نقش دولت انگلیس در گسترش جریان آقاخانی که در جای دیگری به آن میپردازم.
الگار در نقد و بررسی بهاییت، بیشتر به خصومت بابیها و ازلیها با اسلام، و مواضعی که علمای اسلام و علمای شیعه در برابر بهاییت داشتند، میپردازد.
درباره دولتمردان میشود محورها یا سر نخهایی پیدا کرد؛ مثلاً میرزا آقاسی تلاش داشت باب را به تهران بیاورد، اما آیت الله شیخ عبدالحسین تهرانی که حوزه علمیه داشت با آمدن باب به تهران مخالف بود. نقش معتمدالدوله در ترویج بابیها و تهدیدات اسماعیلیه بابیه، که هر دو در خفا ماهیت نفوذکننده داشت.
در بخشی از کتاب به سید جمالالدین اسدآبادی میپردازد. متأسفانه الگار درباره سید جمالالدین اطلاعات بسیار اندک و ناقصی دارد. یکی از خطاهای او این است که گاهی سیدجمال را در کنار میرزا ملکمخان قرار میدهد که با هم همکاری میکردند. همچنین میگوید سیدجمال تحت تأثیر میرزا آقاخان کرمانی است که به تعبیر ما آنها از نفوذیهایی بودند.
در بعضی موارد نیز استثنائاً مثلاً پاسخ سید جمال را به ارنست سرنان میدهد که او میگوید که ای کاش ما در قرن ششم توپی داشتیم که در همان موقع اسلام را در عربستان از بین میبردیم که به عنوان یک معضل در جهان بشریت نباشد؛ درست همان حرفهایی که آمریکاییها الان علیه اسلام یا ایران عمل میکنند.
بههرحال این کتاب مطالب صحیح زیادی دارد، ولی گاهی تحلیلهایش خطاست. یکی از دلایل آن این است که این کتاب پایاننامه ایشان بوده است. در آن دوره نیز منابع و مآخذ نداشت.
الگار وقتی به ایران آمد یک جلسهای در تجلیل از ایشان و نقد و بررسی آثارش برگزار شد. من در آن جلسه بودم. آقای دکتر سید مصطفی محقق داماد به حامد الگار میگوید کتاب «روحانیت در عصر مشروطه» یا «دین و دولت در عصر مشروطیت» اشکالات زیادی دارد. آلگار میگوید بله، زمان نوشتن این کتاب که پایاننامه دکترایم بود، منابع خیلی کمی در اختیار داشتم. منابعی که امروز شما دارید من آن موقع نداشتم.
ما او را به کتابخانه انقلاب اسلامی مجلس دعوت کردیم. به اینجا آمد و گفت میخواهم درباره امام خمینی کار جدید انجام بدهم. ما به او گفتیم اگر به اینجا بیایی ما منابع داریم. مجموعه یاران امام و امام در آینه اسناد را به او نشان دادیم. الگار گفت آیا من همه این کتابها را باید بخوانم؟ گفتم نه، شما اگر بیایید، کسانی که این کتابها را تدوین کردهاند با شما همکاری میکنند، شما نیز روش تحلیل و تاریخنگاری را به اینها یاد بدهید. گفت خیلی خوب است، اگر به ایران آمدم حتماً چنین کاری خواهم کرد.
زمان تدوین این کتاب، آلگار در فقر سند بود. بعضی از منابعش کتاب سرپرسی سایکس و کرزن است. معلوم است اینها چه کسانی هستند. یا از فریدون آدمیت، همای ناطق و همای پاکدامن است؛ یعنی بیشتر منابع او، ضعیف است. این کتاب را در سال 1965 نوشته است؛ یعنی سال 44 یا 45.
حامد الگار درباره شیخ فضل الله نوری تحلیل ناقصی ارائه میدهد. معلوم است ایشان کتاب مجموعه نامهها و مکاتیب شیخ را ندیده است. او در ذهنش بین شیخ فضل الله نوری و آخوند خراسانی تعارض میبیند؛ درحالیکه شیخ میگوید تعارض ما با بابیها و ازلیها و مادیها است. البته آقای الگار در صفحه 373 کتاب اشاره میکند که «شیخ وقتی در سال 1906 و 1907 متوجه شد با مشروطیت یک فاجعه به وجود میآید و فرقههای جدید و مادی [میداندار میشوند]...» منظور او از فرقهها بابیها و ازلیها یا ماتریالیستها یا ناتورالیستها یا مادیگرایان است. الگار سعی میکند در اینجا کلیت مسائل را درست بگوید که البته خطاهایی نیز دارد. کسانی که تاریخ ایران را میدانند باید آثار آلگار از جمله این کتاب را بازنگری و یک قسمتهایی را تصحیح و یک جاهایی را نیز ویراستاری کنند. یک جاهایی نیز اسناد و منابعی که در چهل سال بعد از انقلاب منتشر شده است، اضافه کنند. ما درمورد تاریخ معاصر، از قبل از مشروطه تا انقلاب اسلامی، اسناد و منابع مهمی داریم. این اسناد کافی نیست، اما همین اسنادی که داریم مهم است که باید در اختیار آقای آلگار قرار بگیرد یا کسی به این کار مبادرت ورزد.
کتاب «میرزا ملکمخان»
کتاب دیگر حامد آلگار درباره ملکمخان است. این کتاب که یازده فصل دارد توسط جهانگیر عظیما ترجمه شده است. او در این کتاب حرکت ملکمخان را شبه فراماسونی میداند. همچنین به درست میگوید مجمع آدمیت وابسته به ملکمخان است، اما آن نیز شبه فراماسونری میداند. به تأسیس لژ بیداری نیز اشاره میکند، ولی چون اسناد را ندیده است فکر میکند این تشکیلات در جنگ جهانی اول تعطیل شده است؛ درحالیکه تا انقلاب اسلامی این تشکیلات بود؛ یعنی بعد از مرگ فروغی، پسرش محسن فروغی این تشکیلات را ادامه میداد. خوشبختانه اسناد آن در پنج جلد توسط سوره مهر منتشر شده است.
اما ویژگیها و خطاهایی که این کتاب دارد؛
«ملکمخان معجونی از جاهطلبی افراطی بود. به اصلاحات علاقه داشت و دارای ابتکاراتی بود. زندگی سیاسی او با کوشش به بیراهه برای نیل به مقامات برجسته سیاسی، حتی کسب قدرت عالی از طریق فراموشخانه آغاز گردید». این حرف درستی است. «ملکمخان اعتقادی به مذهب نداشت، ولی گاهی مذهب را وسیله قرار میداد.»
مشکلی برخی از تاریخنگاران ما این است که شخصیتها را از اول تا آخر یکگونه میبینند؛ مثلاً ملکمخان از اول که میآید، یک آدم صددرصد ضد دین و ضد معنویت است؛ اما وقتی در مسئله رویتر و فراموشخانه به رسوایی میرسد و ملاعلی کنی افشاگری میکند و او میبیند موقعیتش را در جامعه از دست داده است، سعی میکند خود را مسلمان نشان دهد؛ اما متأسفانه حامد آلگار بین اول تا آخر ملکمخان اختلاف نمیبیند. این از خامی تحلیل او است. آلگار مینویسد ملکمخان در شماره اول روزنامه قانون که منتشر کرد، بسم الله الرحمن الرحیم مینویسد و دعایی به عربی مینویسد با این مضمون که «خدایا توفیق ده من این حرکتم وسیلهای برای راهنمایی معتقدان عدالت و راستی به صراط مستقیم باشد.»(صفحه 201) اما این کدام ملکمخان است؟ ملکمخانِ شکستخوردة رسواشده توسط ملاعلی کنی. درحالیکه او در جزوههای قبلیاش متفکرین غرب را بالاتر از پیامبران میدانست. او دو بار مسلمان شد و دوباره به مسیحیت برگشت؛ لذا آلگار همسویی آقاخان کرمانی و ملکمخان را مطرح میکند؛ اما به خطا تفکر سید جمال را در برخی موارد مانند میرزا آقاخان کرمانی تحلیل میکند. او، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی را دو نفوذی استعمار در کنار سید جمال معرفی میکند؛ درحالیکه سید جمال اصلاً یک مسلمان است و مسائل اسلامی مطرح میکند. اینها را باید از خامیهای آقای حامد آلگار دانست.
او در صفحه 227 چگونگی ارتباط ملکمخان و ادوارد براون را مطرح میکند که این از مسائل بسیار مهم است که به نظرم جای تحقیق دارد. یکی از خیانتهایی که ملکمخان ترویج کرد و تا سالهای سی و شش در ایران مطرح بود، بحث تغییر الفبای فارسی به لاتین بود؛ اگرچه همزمان با او آخوندزاده، که از ماسونها و در روسیه تزار بود، نیز مسئله تغییر خط را مطرح کرد. اینکه کدام یک از آخوندزاده یا ملکمخان، بحث تغییر الفبای فارسی را زودتر مطرح کردند، باید به جزوات و مکاتباتشان مراجعه کرد؛ اما از نظر فعالیت هر دو همزمان هستند و تلاش گستردهای برای تغییر الفبا دارند.
حامد آلگار به ستایشهایی میرزاآقاخان کرمانی از ملکم و رابطه ملکم با مجمع آدمیت توسط عباسقلیخان آدمیت اشاره میکند که قابل توجه است. همچنین مطرح میکند مجمع آدمیت دومین دستگاه شبه ماسونری ملکم در ایران بود که این شبهه غلط است. (صفحه 227) مجمع آدمیت، دومین تشکیلات فراماسونری بود که بعد از آن ما شاهد پیدایش لژ بیداری هستیم.
حامد آلگار از صفحه 238 تا انتهای کتاب بیشتر حرکت فکری، فرهنگی و ایدئولوژی ملکمخان را مطرح میکند. یکی از نکات منفی که درباره ملکمخان مطرح میکند این است که ملکمخان خودش را همیشه پنهان میکرد و سعی میکرد در سایه حرکت کند. زمانی هم که رسوا میشد، خودش را جدا میکرد.
کتاب «درآمدی بر تاریخ فراماسونری در ایران»
حامد آلگار جزوهای دارد با عنوان فراماسونری. این جزوه را یعقوب آژند ترجمه، و نشر گستره در سال 1360 منتشر کرده است. اصل و فرع این کتاب 77 صفحه است. آژند یک مدخلِ 26 صفحهای بر این کتاب نوشته است که کار خوبی است. او در سه سال بعد از انقلاب به اسنادی دسترسی داشته است و جدولی از لژهای فراماسونری ارائه میدهد که در مقاله حامد نیست.
از صفحه 29 این کتاب به ملکمخان میپردازد. در صفحه 39، اهداف ملکمخان و ارتباطش با آخونداف را مطرح میکند. چون آخونداف به تعبیر خیلیها، فراماسون بود. حتی دکتر مددپور در کتاب تفکر جدید، او را ماسون میداند. اسناد ایرانی از او نداریم. مشکلی که داریم این است که برخی از ایرانیهایی که در تفلیس و بادکوبه بودند یا در استانبول یا اروپا بودند، سند فراماسونریشان در ایران نیست. اگر هم باشند در آنجاست.
بههرحال بخش عمده کتاب، به زندگینامه، تحصیلات و ارتباطات ملکم اختصاص دارد. در اینجا حامد آلگار از ورود به ماهیت استعماری و عملکرد تشکیلات فراماسونری اجتناب کرده است و بیشتر آن را یک منبع فکری مطرح کرده است. البته او در صفحه 52 از قول فردی به نام هاردینگ میگوید ملکمخان عضو لژ فراماسون انگلیسی نبوده است. باید تحقیق کرد که جایگاه این هاردینگ چه بوده است؟ آنچه مسلم است او از چهرههای برجسته فراماسون است. هاردینگ تلاش میکند پیوند فراماسونری ایرانی را با لژ اعظم انگلیس ناکام معرفی کند؛ که این نیز از نعل وارونهای است که انگلیسیها گاهی میزنند. بههرحال در صفحه 53 به لژ بیداری اشاره میکند، اما در هالهای از ابهام میماند.
با توجه به اسنادی که ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از خانه فروغی به دست آوردیم، نشان میدهد اعضای لژ بیداری وابسته به انگلیس بودند. حتی اگر ما اسنادی نداشتیم و فقط اسم و فامیلی آنها را داشتیم، عملکرد اینها نشان میداد که به انگلیس وابستگی داشتند. وقتی آدم به افرادی مانند یفرمخان ارمنی، تقیزاده، سید نصرالله سادات اخوی، ولیالله نصر، محمدعلیخان تربیت، سید حسن تقیزاده، حسینقلیخان نواب و بهطورکلی به افراد این مجموعه نگاه میکند متوجه میشود همه اینها در جهت اهداف انگلستان حرکت میکردند. لذا اینکه شک و تردید کنیم در راستای سیاستهای انگلیس بودند، جای تأمل دارد.
بنابراین این اثر آقای آلگار نیز نیاز به یک ویرایش دارد؛ البته مطالب پخته فکری خیلی خوبی دارد که میتواند مبنای تحلیل باشد؛ چون کلیت مطالب او صحیح است، اما خطا دارد؛ مثل اینکه بگوییم یک مسلمان قرآن را قبول دارد، نماز میخواند، عبادت میکند، آدم پاک و سالمی است، اما اشتباهاتی نیز دارد؛ کما اینکه یک فرد فاسد فاجر فاسق ظالم ستمگر، خوبیهایی نیز دارد. وقتی ما درباره اشخاص یا نهادها صحبت میکنیم، از کل به جزء میآییم نه از جزء به کل. خطای برخی از تحلیلگران ما این است که از جزء به کل میروند.
به عنوان مثال اول باید ملکمخان را بهطور کلی نقد و بررسی و تحلیل کنیم، بعد بگوییم خوبیهایش این بوده است: اهل قلم بود، ادبیات و زبان خارجی میدانست، تاریخ غرب و فلسفه غرب میدانست، مدیریت سیاسی داشت. اینها جزو قوتها و نبوغ انسان است. اما وابسته به انگلیس بوده است. تشکیلات فراماسونی در جهت منافع انگلیس بود. عاقد قرارداد رویتر بود. جریان روتاری را در ایران راه انداخت. جریان فراموشخانه را تشکیل داد که اولین تشکیلات استعماری در ایران بود و... .
بنابراین اگر حامد آلگار را از کل به جزء تحلیل کنیم، میتوانیم منصفانه او را نقد کنیم.
حامد آلگار در صفحه 57 درباره عباسقلیخان قزوینی و نقش جریان مجمع آدمیت اشاراتی دارد که کلیت آن خوب است، ولی به ماهیت نمیپردازد.
متأسفانه آقای آلگار دو اثر را مبنای کار خود قرار داده است؛ کتاب فراماسونریِ محمود کتیرایی و کتاب فراموشخانه اسماعیل رائین؛ که هر دو شخصیت وابسته به دربار و حکومت بودند؛ بهخصوص اسماعیل رائین که مأموریت داشت به فراماسونهای انگلیسی بپردازد. ما چون به ماهیت و هویت اینها واقف هستیم، در تحلیل موفقتر از امثال حامد آلگار هستیم؛ چهبسا اگر حامد آلگار نیز به اینجا بیاید و دو سال بماند و در این اسناد دقت کند، نوع نگاهش تغییر میکند. وقتی ما سندی بیاوریم که تقیزاده وابسته به سیاست انگلیس بود که این خیانتها را کرده است، دیگر آقای آلگار تقیزاده را فقط بهعنوان یک روشنفکر لائیک یا سکولار مطرح نمیکند.
حامد آلگار کتابی دارد که مجموعه سخنرانی او درباره انقلاب اسلامی است. این سخنرانیها بعد از پیروزی انقلاب در جلساتی که در لندن در انجمن اسلامی برگزار میشد، ایراد کرده است. کتاب بسیار خوبی است که تحلیلی از امام و انقلاب دارد و قابل استفاده است. این کتاب یکبار توسط آقای مرتضی اسعدی در انتشارات قلم منتشر شد. یک بار نیز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این کتاب را در سال 60 ترجمه کرد و چندین بار تجدید چاپ شد.
اینکه منابع آنها در دسترس مورخان ما هست، ولی منابع ما در دسترس آنها نیست به دلیل آن است که غرب سیصد سال زمینه را فراهم، و با حرکت خود، ضمن تولید منابع، مدیریت نیز کرده است؛ اما نقص ما این است که چون مدیریت نکردیم، منابع ما کم است؛ اگرچه در این چهل سال به نسبت خوب کار کردیم، اما در شأن اسلام، انقلاب و نظام اسلامی و نیاز جامعه نیست. ما به هر مقدار بتوانیم در ارائه منابع گام برداریم، پیروز هستیم.
علامه جعفری -خدا رحمت کند ایشان را- میگفت ما آمدهایم یک آجر روی آجر دانش بشری بگذاریم. امروز درباره تاریخ معاصر هر کتابی که در جهت انقلاب اسلامی و ماهیت اسلامی منتشر شود، یک آجر در بنای تاریخ معاصر ما است؛ لذا در این زمینه باید کار کنیم. اینکه وزارت اطلاعات سیصدوچهار جلد کتاب در اسناد منتشر کرده است، قابل تقدیر است؛ اما ما از وزارت اطلاعات توقع داریم پنج هزار جلد کتاب منتشر کند. اگر دو میلیون سند به حوزه تاریخ ارائه داده، قابل قدردانی است، ولی ما به 25 میلیون سند نیاز داریم.
البته چیزی که داریم را نباید فراموش کنیم و نادیده بگیریم. امروز همین مقداری که منتشر شده است باید به بازار تحلیل برود. بسیاری از این اسناد ما تحلیل نشده و اصلاً ناشناخته مانده است. این وظیفه رسانهها، دانشگاه، حوزه علمیه، محققین است که از این اسناد استفاده کنند. این اسناد مانند دریایی است که در آن دُرّ و صدفهای قیمتی است. به افراد خبرهای نیاز داریم تا در عمق این دریا حرکت کنند و بتوانند صدفها و دُرّ و طلا را استخراج کنند و در اختیار جامعه قرار دهند.
کتاب «وهابیگری»
کتاب دیگر حامد آلگار، وهابیگری است. آستان قدس رضوی این کتاب را در سال 1380 منتشر کرده است. او در این کتاب، بهخوبی به قضیه پیدایی وهابیت در جهان اسلام اشاره میکند و آن را، قشریگری و حرکت بازدارنده معرفی میکند؛ که وهابیت بهعنوان نهتنها ابزار فکری بلکه نظامی غرب در منطقه جنایت و خیانت میکند.
کتاب «شورش آقاخان محلاتی»
کتاب دیگر حامد آلگار «شورش آقاخان محلاتی و چند مقاله دیگر» است. یکی از کارهایی که ما باید انجام دهیم و ضرورت نیز دارد، بررسی جریانهای ضد اسلام و جامعه اسلامی، ضد امنیت و وفاق و اتحاد ملی است که توسط انگلیس و استعمار در این مملکت به وجود آمد.
از جمله آنها، آقاخان محلاتی است. او داماد فتحعلیشاه است و حاکم کرمان و بم و سیستان و بلوچستان است. به تحریک انگلیسیها در منطقه ایجاد تشنج میکند. نزدیک دو سال در این منطقه، خیانت و جنایت میکند و به غارت و تجاوز میپردازد. وقتی شکست میخورد، با کمک انگلیسیها به افغانستان(صفحه 32) و از آنجا به بمبئی میرود. (صفحه 34). در آنجا او خود را یک فرد مقدس و امام اسماعیلیه معرفی میکند.
حامد آلگار به همسویی و همزمانی حرکت شیخیه، بابیه و اسماعیلیه آقاخانیه اشاره میکند. اگر در تحقیقات تاریخی خود، سیری معقول و مستند از جریانسازی غرب در ایران توسط عواملش را ترسیم کنیم، هر کدام از اینها، چه مستقیم چه غیر مستقیم، چه موجسواری چه پدیدآورنده، قابل بررسی است.
نوشته و تحلیل حامد آلگار اگرچه مختصر و حدود چهلوشش صفحه است، اما میتواند کمک خوبی کند.
در همین کتاب، ایشان مقالهای با عنوان مقدمهای بر تاریخ فراماسونری ایران نوشته است. این نوشته نیز نکات مثبت زیادی دارد که از ملکمخان شروع میکند. قبل از تشکیلات ملکمخان، در صفحه 47 کتاب، به ابوالحسنخان شیرازی، سفیر ایران در انگلیس اشاره میکند. همچنین به میرزا صالح شیرازی که از فعالان فراماسونری است، اشاره دارد. اما او مطلب را در بدجایی به پایان میرساند و آن در مسئله ادیبالممالک فراهانی است. این خطایی است که بعضی از ادبای ما نیز میکنند. یکی از شخصیتهای مهم فراماسونری، ادیبالممالک فراهانی است. او یک ادیب، شاعر، نویسنده توانا و دارای قدرت فکری بود، اما انسانی با تضادهای درونی و بیرونی. او اساسنامه و مرامنامه فراماسونری را در اصالت انسان، آزادی، برادری و برابری یا انسانمحوری به شعر درآورده است. در شعر گفتن واقعاً تواناست؛ بهطوری که در آثار ادیبالممالک حتی بعضی از مباحث غامض یا مبانی فلسفی اومانیسم قابل فهم است. معلوم است که موضوع را خوب فهمیده، هضم کرده و به شعر درآورده است.
او همچنین اشعاری عالی در ستایش پیامبر اسلام و بعثت پیغمبر دارد. همچنین اشعاری عالی درباره قیام امام حسین و کربلا دارد؛ اما برای اینکه قضاوت کنیم، باید تقدم و تأخر این اشعار را بدانیم؛ ولی چون کار تحلیلی نکردهایم، نمیدانیم. و این نقص ما است که نمیدانیم آیا اشعار او درباره پیامبر و امام حسین قبل از گرایش به فراماسونری و لژ بیداری است؛ که این یک تحلیل دارد؛ اگر هم بعد از افشای ماهیت فراماسونری سروده باشد، معنی دیگری دارد. او علیه فراماسونری چیزی نگفته است و در صفحه 66 از فراماسونری تجلیل و تمجید میکند. اما در او این تضاد و تناقض وجود دارد.
از صفحه 83 این کتاب، یک بحثی دارد باعنوان «نوگرایی مذهبی در ایران»؛ از سید جمالالدین آغاز میشود تا میرزای شیرازی، آیت الله بروجردی، مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی ادامه مییابد تا در صفحه 95 به دارالتبلیغ اسلامی ختم میشود؛ ولی بحث، خیلی نارس و نارساست. درواقع سیر بحث او خوب است، اما تفاوت جایگاه سید جمال با میرزای شیرازی یا سید جمال با آیت الله بروجردی باید مشخص شود. باید تفاوت آیت الله طالقانی با مهندس بازرگان از نظر بینش اسلامی و نوگرایی تبیین شود. همچنین اهداف و عملکرد دارالتبلیغ.
مقاله دیگری در این کتاب است که در آن بیشتر به آخوندزاده و ملکمخان پرداخته است. او بحث تغییر الفبای فارسی به لاتین که این دو نفر از مدافعین آن هستند، نقد و بررسی میکند. در صفحه 97 کتاب نظرات هر دو را میآورد، ولی توضیح نمیدهد که توطئه تغییر خط از موقعی که شروع شد در دوره مشروطیت گسترش پیدا کرد. در زمان رضاخان نیز تلاش کردند تا سال 1307 آن را عملی کنند که با مقاومت مواجه شدند. حتی در سال 36 و در دوره محمدرضا نیز قرار بود مسئله تغییر خط عملی شود. ای کاش ایشان مقاله جلال آل احمد را درباره تغییر خط میدید و بحث را کامل میکرد.
کتاب «مجموعه سخنرانیها درباره انقلاب اسلامی»
حامد آلگار کتابی دارد که مجموعه سخنرانی او درباره انقلاب اسلامی است. این سخنرانیها بعد از پیروزی انقلاب در جلساتی که در لندن در انجمن اسلامی برگزار میشد، ایراد کرده است. کتاب بسیار خوبی است که تحلیلی از امام و انقلاب دارد و قابل استفاده است. این کتاب یکبار توسط آقای مرتضی اسعدی در انتشارات قلم منتشر شد. یک بار نیز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این کتاب را در سال 60 ترجمه کرد و چندین بار تجدید چاپ شد.
کتاب «نهضت بیدارگری جهان اسلام»
کتاب دیگر ایشان «نهضت بیدارگران جهان اسلام» است. این کتاب را آقای دکتر سید محمدمهدی جعفری با دقت و ظرافت ترجمه کرد و با ارائه ضمائم در آخر کتاب، آن را تکمیل کرد. این کتاب ارزش بازنگری و تکمیل دارد. این کتاب مربوط به سال 1360 است، اما امروز بعد از سیوشش سال ما منابع کاملتری داریم.
کتاب «سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی»
کتاب «سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی» در دو بخش تدوین شده است؛ یک، در خودکامگی رضاخان و خودکامگی محمدرضا، که گاوین همپلی نوشته است. بخش دوم درباره نیروهای مذهبی است که حامد الگار به قرنهای هجده، نوزده و بیست پرداخته و بحث را تا زمان آقای بروجردی رسانده است.
سیر این بحث و تحلیلش خوب است، ولی نواقص زیادی دارد. من یکمرتبه نقد و بررسی این کتاب را شروع کردم، ولی فرصت نکردم ادامه دهم. این متن از اول باید بازنگری، بازنویسی و تکمیل شود. به قول امروزیها باید ترجمه و نگارش داشته باشد. آقای عباس مخبر آن را ترجمه کرده است که ترجمه خوب و روانی است.
در اینجا به چند مورد از بخش دوم کتاب یعنی بخش جریانهای مذهبی اشاره میکنم. فصل چهارم کتاب که از صفحه 217 آغاز میشود، نیروهای مذهبی را مطرح میکند. بحث اصلی او قدرت تشیع در ایران از سقوط صفویه است که در اواخر قرن هفدهم میباشد. او درباره علامه مجلسی در تدوین احادیث شیعه میپردازد. در دوره نادرشاه تلاش میشود یک نوع وحدت در جامعه اسلامی پدید بیاید؛ اگرچه علامه مجلسی عمر زیادی نداشته است، ولی دوره نادر دوره خاصی برای سرآغاز یک وحدت است. حرکت علمای ما در این دوره به دو دسته تقسیم و مورد بررسی قرار میگیرد؛ جریان اخباریگری و جریان اصولیین. حامد آلگار خیلی گذرا از آن رد شده است. ما در اینجا باید نقش مرحوم وحید بهبهانی در جریان اصولگرایی و نقش مرحوم میرزا شیخ جعفر بحرانی در اخباریگری را مورد بررسی قرار دهیم. سیر ورود به بحث، در اینجا مناسب و خوب است. او یک سیر معقول دانشگاهی یا تحقیقاتی را به مخاطب ارائه میدهد.
او بعد به دوران قاجار میپردازد. از دوران فتحعلیشاه خیلی گذرا میگذرد. به نظر میآید محمدشاه نیاز به بحث بیشتری دارد، اما از زمان ناصرالدینشاه به صورت مفصل وارد بحث میشود. مجتهدین و علمای برجسته چه در تبریز مانند مرحوم میرزا جواد مجتهد تبریزی چه در قم و اصفهان قدرت بالایی در جامعه دارند؛ اما شیخ احمد احسایی با اقدامش یک شقاقی به وجود آورد به نام مکتب شیخیه. آلگار به نقش منفی مکتب شیخیه، خصوصاً درباره زینالعابدینخان کرمانی، مروج شیخیه کرمان میپردازد که در این دوره شاهد تولد و رشد بابیها و ازلیها هستیم.
ایشان بهصورت ناقص به بحث صوفیه اشاره میکند. ما معتقدیم در دوره قاجار صوفیه نداریم، بلکه درویشیگری داریم. حداکثر تا زمان صفویه، صوفیه داریم و از آن موقع به بعد شاهد جریان و فرقه دراویش و اقطاب دراویش هستیم؛ که یک جریان مشکوک از جهت سیاسی است. عمدتاً نیز اینها در هندوستان ریشه دارند.
در صوفیه ما پاکی و صداقت، قرآن و تکیه بر دین و زیّ اسلامی داریم. مشکل عمده دو چیز است؛ یک، عدم اتصالشان به ولایت و دو، رهبانیتی که اینها پیش گرفتند.
اما در قضیه دراویش، ما شاهدیم که آنها جایگاه عقل و علم و تفکر را تعطیل کردند. آنها تعبد به دین و تقید به اعتقادات ندارند. عبادات ندارند، فقط یکسری تخیلات و موهومات و اشعار بدون محتوا دارند.
لذا ایشان در اینجا جریان نعمتاللهیها و گنابادیها را مطرح میکند. این را نباید به تصوف نسبت دهیم، اگرچه تصوف را در جای خودش باید نقد کنیم. صفیعلیشاه، صوفی نیست، بلکه درویش است. بعد از صفیعلیشاه نیز ظهیرالدوله تشکیلات فراماسونری انجمن اخوت را تشکیل میدهد. لذا مونسعلیشاه، گنابادیها و امثال اینها یک جریان انحرافی هستند که در حقیقت با دین و اعتقادات تقابل دارند. ایشان سعی میکند خاکساریه را نیز همان مسئله تصوف نشان دهد.
در ادامه به جریان بابیگری و حرکت بابیان بهعنوان حرکت انحرافی میپردازد. به شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی و ازلیها و بابیها اشاره میکند. از صفحه 259 شروع و تا صفحه 260 ادامه میدهد.
بعد به بحث علمای شیعه اشاره میکند که فعالیتهایشان به صورت نیروهای مذهبی گسترده میشود؛ از مشروطه آغاز و تا انقلاب اسلامی ادامه مییابد. در اینجا شاهد روند مثبتی از علما و مراجع هستیم؛ بهخصوص نقش برجسته علما در مشروطه. باید با توجه به اسناد در اینجا تقسیم مشروطه به «مشروطه اسلامی»، «مشروطه مشروعه» و «مشروطه غربی» مورد بررسی بیشتر قرار دهیم. بعد ایشان نقش علمای عراق را در انقلاب 1920 و حکم جهادی که میرزا محمدتقی شیرازی داده است مطرح میکند. همچنین به نهضت جنگل، شیخ محمد خیابانی، دوره رضاخان، مقاومت علما در برابر حرکت رضاخان را بهطور مختصر و گذرا بیان میکند؛ اگرچه رضاخان بیش از آنکه بخواهد به این مسائل بپردازد، به ضدیت با اسلام و تغییر ساختار تشکیلات توسط فراماسونها و جریان انگلیسی میپردازد. بههرحال بحث حامد آلگار، روند خوبی دارد.
ایشان به آقای انگجی و مبارزاتش در تبریزی علیه رضاخان میپردازد. همچنین به آقای بافقی در قم و روش آیت الله حائری در حفظ حوزه علمیه و بعد از ایشان نیز سید صدرالدین صدر اشاره میکند. این سیر را همینطور مختصر و خوب ادامه میدهد تا به دهه 20 میرسد و درباره آیت الله کاشانی، آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی مینویسد. در بین سالهای 1320 تا 1340 روند حرکت آیت الله بروجردی را مطرح میکند و با رحلت آقای بروجردی مسئله مرجعیت تقلید مطرح میشود. سرانجام در صفحه 300، حرکت امام خمینی را آغاز میکند. درباره نگاه امام نسبت به رضاخان، نوشتن کشف الاسرار، تدریس امام و حرکت شاه در تغییر ساختار ایران به دستور آمریکاییها مینویسد. همچنین درباره ارتباط شاه با اسرائیل و آمریکاییها که در نهایت امام در برابر این قضایا میایستد و دستگیر میشود. در نجف نیز مسئله حکومت اسلامی یا ولایت فقیه را مطرح میکند. به نقش شاگردان امام مانند شهید مطهری، منتظری، بهشتی، انواری، هاشمی رفسنجانی، باهنر و... میپردازد. درباره نقش دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد که باعث تحول ایدئولوژیکی در جامعه شد و زمینهسازی انقلاب اسلامی در سالهای 56 تا 57 شد تا انقلاب به پیروزی میرسد. بنابراین متن کتاب از نظر روش تاریخنگاری و سیر بحث، کتاب خیلی خوبی است، ولی اگر دو سه نفر این متن را ویرایش و ضمن تغییر، تکمیل کنند کار خیلی خوبی است.
در پایان این مسئله اگر بخواهیم درباره حامد آلگار قضاوت کنیم، ایشان را میتوان یک مورخ، محقق و تحلیلگر تاریخ معاصر ایران دانست که از سالهای چهل شاهد و ناظر جامعه ایران و اهل مطالعه بوده است. جریانهای دوره قاجار را بهخوبی میداند. با دوره پهلوی آشناست. دوران انقلاب اسلامی را نیز میداند.
ایشان به دلیل تحقیقاتی که داشت، علاقه خاصی به امام داشت. در پاریس نیز دیداری با امام داشته است. در سال 58 که به ایران میآید، در هفتم دی با امام دیدار میکند. ایشان از امام سؤالاتی درباره تاریخ ایران میپرسد. امام نیز پاسخ میدهد. فکر میکنم در همان کتاب جریانهای مذهبی در بخش امام خمینی این موضوع را میتوان آورد.
من محورهای صحبتهای امام را میگویم که در جلد 11 صحیفه امام، صفحه 448 تا 466 آمده است. البته امام یک سخنرانی خاص درباره حامد آلگار کرده است. قبلاً از تلویزیون منتشر شده بود. ما در سال 60 در کتاب «کدام اسلام» این سخنرانی را چاپ کرده بودیم. این کتاب به اسلامی که «نهضت آزادی»، «جریان روشنفکری» و «امام» مطرح میکنند، میپردازد. این سخنرانی در مقدمه آن کتاب چاپ شد.
امام سیستمهای حکومتی در جهان را مطرح میکند. به روش پیغمبر و تفاوت حکومت اسلامی با دیگر حکومتهای مادی و حکومتهای غربی که نوعی افسارگسیختگی و دنیاطلبی در آنها وجود دارد، میپردازد. به راه پیامبران اشاره میکند که درصدد سعادت انسانها و انسانسازی هستند. تهذیب و تزکیه نفس، انسان را از طبع مایل به شهوات و غضب و شیطنت جدا میکند و انسان را در مسیر کمال قرار میدهد.
بحث اسلام برای همه ابعاد انسان و جامعه را مطرح میکند. اسلام مانند مسیحیت نیست که فقط به آخرت بپردازد بلکه دین، دنیا و آخرت است. مسلمان باید هم دنیا و هم آخرتش اصلاح باشد؛ اگرچه جامعه به دست بنیامیه و بنیعباس افتاد یا در ایران به دست سلاطینی افتاد که فاقد صلاحیت در جایگاه سرنوشت مسلمین بودند.
بعد به دوره رضاخان میپردازد. امام میگوید در این پنجاهوچند سال که رضاخان و محمدرضا آمدند و من شاهد بودم که چه بر جامعه ما گذشت. با کودتایی که به دست انگلیسیها به وجود آمد و انگلیسیها رضاخان را آوردند، شاهد بودم در اینجا چه فجایعی به وجود آوردند. رضاخان نیز مانند کمال آتاترک با حربه الحاد، علیه اسلام جنگید؛ تمام روضهخوانیها را قدغن کرد. تمام جواسیسش را در جاهای مختلف نهاد؛ علما را در فشار قرار داد؛ عمامه علما را از سرشان برداشت. موضوع بعدی امام، ضربات سنگینی است که انگلستان بر روحانیان ما وارد کرد.
به دخالتها و قراردادهایی که انگلیسیها بر ما تحمیل میکردند یا حضور غیر قانونی داشتند، میپردازد. امام همچنین به نهضت میرزای شیرازی علیه قرارداد رژی و نهضت میرزا محمدتقی شیرازی علیه سلطه انگلستان اشاره میکند. در این دوران علمای ما در جنگ و ستیز با استعمار انگلستان بودند. به خیانتها و جنایتهای محمدرضا به جامعه اسلامی نیز اشاراتی دارد. در کتاب «مأموریت برای وطنم» خودش میگوید متفقین مصلحت دیدند من اینجا باشم. علاوه بر اینکه انگلستان در اینجا غارت، خیانت و جنایت میکرد، آمریکاییها نیز به غارتگری بیشتر پرداختند. ما در دوره محمدرضا شاهد سلطه دو قدرت آمریکا و انگلیس بودیم؛ اگرچه آمریکاییها بیش از انگلیس ها در این دوره تسلط داشتند.
امام در بخش بعدی صحبتهایش، که در صفحه 456 صحیفه آمده است، به قیام بزرگ پانزده خرداد اشاره میکند. امام این قیام را نقطه عطفی میداند؛ چون این قیام صددرصد اسلامی است و هیچ ربطی نه به مشروطه و نه به نهضت ملی شدن نفت و نه به چپ و نه به راست دارد. در راه اسلام و برای اسلام بود.
در این دوره هم کسانی که در این قیام شرکت کردند به زندان و حبس رفتند، خود من را هم حبس کردند، و در این دوره چقدر آدم کشتند و چه جنایاتی کردند.
امام میگوید: اما آنچه باعث پیروزی این انقلاب شد، روح شهادتطلبی و انگیزه شهادتطلبی ملت ما بود که در این دوره در تمام اقشار مردم از زن، مرد و جوان و همه طیف بودند. روح شهادتطلبی تا حدی بود که گاهی نزد من میآیند و میگویند دعا کنید که شهید شویم. این بود که رژیم شاهنشاهی ساقط شد و احساس کرد که در ایران ماندگار نیست؛ اما القائاتی که جایی مطرح میشود و برخی بر زبان میآورند مانند جمهوری دموکراتیک، نامفهوم است. البته اینکه امام میگوید «نامفهوم» است، برای جامعه میگوید.
اما کسانی که دموکراتیک را مطرح میکنند، منظورشان این است که اسلام نباشد یا یک بخشی از اسلام باشد، یک بخش مارکسیسم، یک بخش ناسیونالیسم و یک بخش مثلاً غربگرایی باشد.
وقتی ما میگوییم فقط اسلام، چون این حاکمیتِ قانون خداست؛ اما وقتی گفتیم جمهوری دموکراتیک اسلامی، آن ناسیونالیسم میگوید دموکراتیک ما را بده، آن کمونیسم میگوید دموکراتیک ما کو؟ چون این اصطلاحات در غرب معانی دارد؛ لذا امام اینجا میگوید وقتی مردم انقلاب را به پیروزی رساندند، یک عده مطرح کردند جمهوری دموکراتیک باشد، یک عهده گفتند اسلامش نباشد، یک عده گفتند جمهوری دموکراتیک اسلامی باشد.
اما دموکراتیکی که امام میگوید در طول تاریخ پیراهنش را عوض کرده است. الآن نیز این دموکراتیک در غرب یک معنا دارد و در شرق (منظورش اتحاد جماهیر شوروی یا کشورهای کمونیستی است) یک معنا دارد. افلاطون یک چیزی میگفت و ارسطو نیز یک چیزی میگفت. منظورشان حاکمیت مردم بر مردم میشود. اما آن چیزی که ما در اسلام مطرح میکنیم وقتی کسانی این را میگویند نوعی اهانت به اسلام میکنند، یعنی در اسلام آزادی وجود ندارد؛ درحالیکه آزادی در اسلام وجود دارد. آن آزادی در قوانین الهی است. اینکه بیاییم با کلمه دموکراتیک به اسلام توهین کنیم که عدالت اجتماعی در دموکراتیک است یعنی در اسلام نیست.
امام بعد به حرکتهای نادرست و ناشایست روشنفکران اشاره میکند با عنوان نقهای روشنفکری که در زمان تدوین قانون اساسی و انتخابات قانون اساسی بوده است؛ که یک عده میگویند این قانون باید ملی باشد، یک عده میگویند این قانون اشکالاتی دارد. آنها اشکالات میگیرند. امام میگوید این اشکالات را بر اسلام میگیرند نه بر ما.
امام به پنج موضوع اشاره میکند. یکی مسئله روحانیت و نقش علماست. روحانیت در واقع یک دژ استوار در ایران هم در برابر استبداد بوده و هم در برابر استعمار. این دژ بود که توانست آنها را بشکند و در این حرکت اگر رهبری و راهبری و شعاع نفوذ روحانیان نبود، مسلماً به پیروزی نمیرسید. پایگاه و پادگان روحانیت نیز مساجد بود و حرکت از آنجا آغاز شد. حالا بعضی اتهام حکومت آخوندیسم میزنند که مملکت ما به دست آخوندها افتاده است. آخوندها میخواهند مملکت را بگیرند. اینها نمیخواهند بگویند در اینجا اسلام میخواهد پیاده شود یا قوانین اسلام باشد؛ بهخصوص آن تز استعماری که دین را از سیاست جدا میدانست و معتقد بود دین امر آخرت است و کاری به سیاست ندارد؛ درحالیکه همه پیامبران آمدهاند در جامعه حکومت و عدالت ایجاد کنند؛ اگر چه برخی از آنها موفق نشدند. اما استعمار چون از دین ضربه خورد در کشور ما و در جهان اسلام تز جدایی دین از سیاست را داد تا علما از جامعه و از مردم جدا و گوشهنشین شوند. وقتی علما را کنار گذاشتند، مسلماً این به نفع استعمار است؛ درحالیکه در اسلام سفارش شده است مردم در نماز جمعه شرکت کنند و در خطبههای نماز جمعه باید به مسائل سیاسی پرداخته شود. در به خطبههای نماز عیدین باید به مسائل اجتماع پرداخته شود.
شرقشناسان را به سه دسته تقسیم کردیم؛ دسته اول که اکثریت قریب به اتفاق را تشکیل میدهند در اختیار استعمار غرب یا از کارگزاران آنها هستند. دسته دوم نیمه استقلالی دارند و محقق و باسواد هستند، اما به تعبیر ادوارد سعید، متفکر و اندیشمند فلسطینی، آثار و تحقیقاتشان در اختیار استعمار قرار میگیرد. دسته سوم نیز افراد کاسب یا درواقع فرصتطلبی هستند که به نام شرقشناسی آثاری را تدوین و تنظیم میکنند.
اینها صحبتهای امام است. البته گاهی محتوا از امام و مضامین از من است. اینکه روحانیت در اجتماع و مسجد و سیاست باشد به این معنا نیست که در مسجد بنشیند و نفتش را نیز آمریکا و اروپا و انگلیس ببرد. مذهب مسیح نیز همین است. اما مذهب حضرت مسیح تحریف شده است. حضرت مسیح نیز مبعوث شده بود تا عدالت را اجرا کند. با حضور در حاکمیت با ظلم مبارزه کند، ولی ممکن نشد.
امام بحث ولایت فقیه را مطرح میکند. همان موقع مطرح میشد که ولایت فقیه نوعی دیکتاتوری است. بعد امام اشاره میکند که نقش روحانیان در جامعه مشخص است، در قانون اساسی مشخص است. ولایت فقیه آنطور که اسلام قرار داده است، همه شئون جامعه است. امام در کتاب ولایت فقیه نیز اشاره میکند که حدود اختیارات ولی فقیه همان اختیارات پیامبر و امام معصوم است؛ چون او نمیخواهد قانون جعل کند، او مجری قانون است، پیامبر و امام نیز مجری قانون خدا هستند. مشکل ما این است که مخالفین و دشمنانمان حرفشان را ساده و پوستکنده نمیزنند، بلکه در هالهای از ابهام میزنند تا ذهن جامعه را خراب کنند. میدانند اگر بگویند ما دشمن اسلام هستیم و اسلام، قرآن و حضرت امیر را قبول نداریم، هیچ کسی حرف اینها را قبول نمیکند؛ لذا مجبور هستند مدام در هالهای از القائات حرف میزنند.
امام علاوه بر مسئله ولایت فقیه که در قانون اساسی نیز آمده است مسئله مهم قانون است، به جایگاه روحانیت میپردازد که سررشتهدار قانون هستند. آنها باید مواظب قانون باشند تا قانون اسلام اجرا شود و قوانین از حدود اسلامی خارج نشود، چون حاکمیت برای اسلام است و جامعه اسلامی است.
در آخر نیز به آلگار میگوید بنابراین شما سؤال کردید آیا روحانی میخواهد به دولت منضم شود یا چه؟ نه نمیخواهد به دولت باشد، اما خارج از دولت نیست؛ نه دولت است نه خارج از دولت. دولت نیست یعنی نمیخواهد برود در کاخ نخستوزیری بنشیند و کار نخستوزیری را بکند، غیر دولت نیست برای اینکه نخستوزیر اگر پایش را کنار بگذارد این جلویش را میگیرد. (یعنی اگر خطا کند این روحانیت است که جلوی خطا را میتواند بگیرد) بنابراین نقش دارد و نقش ندارد. وقت من هم گذشت. دیگر مسائل دیگر هم شما سلامت باشید.
این صحبتی بود که امام با حامد آلگار کرده است. آقای آلگار دو مصاحبه دیگر دارد؛ یکی با آقای بازرگان و دیگری با آقا شریعتمداری.
او به آقای بازرگان و آقای شریعتمداری میگوید من میخواهم تاریخ انقلاب اسلامی بنویسم، شما نظرتان در مورد انقلاب اسلامی چیست؟ آنها مطالبی مطرح میکنند که اگر آدم بخواهد آنها را مطرح کند، نمیداند از کجا شروع کند و چگونه به موضوع بپردازد. مسائل در حد بسیار پایین و نادرست و ناشایست است. عجیب است که از زبان افرادی مانند آقای بازرگان و آقای شریعتمداری خارج شده است؛ لذا اگر ناقص به آن بپردازیم، بحث را خراب میکند. مضافا که آن بحث به آقای حامد آلگار مربوط نمیشود، فقط در حد اینکه ایشان مصاحبهگر است، میشود به آن پرداخت؛ ولی محتوای مصاحبهها و دیدگاههای این دو شخصیت، ضد امام، ضد انقلاب اسلامی و ضد نظام جمهوری اسلام است؛ بهخصوص آقای شریعتمداری که در جایگاه یک مرجع این مطالب را بیان کرده است.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
ویرایش: سید مجتبی رفیعی