از ساده زیستی یادگار امام در روستای کوشک تا اشرافیت مرقد امام
اشاره: یکی از برجسته ترین سجایای اخلاقی امام خمینی (ره) به تبع ائمه معصوم (علیهم السلام) مردمی بودن و ساده زیستی بود. بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران همواره مسئولان و روحانیت را به دوری از مظاهر فریبنده دنیوی سفارش می کردند. مهدی صدیقیان از ساده زیستی حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی در اواخر عمر شریفش روایتی زیبا و خواندنی به نقل از حاج مصیب، پیرمرد اهل دلی که خانه محقری برای حاج احمد آقا در روستای کوشک قم ساخته، محمد رضا متقی از اهالی روستای نزدیک به کوشک، ارائه می کند.
خبرگزاری رسا به مناسبت سالگرد رحلت یادگار پیر جماران ضمن طرح این پرسش که اگر یادگار پیر جماران امروز در میان ما حضور داشت، آیا مرقد مطهر امام راحل را با همین تجملات و تزئینات اشرافی می ساخت یا به جای پرداختن به ظواهر فریبنده دنیا، در پی اجرای سیره ساده زیستی و تعمیق و توسعه اصول مبانی اندیشه امام راحل بود؟
ملاقات با یادگار پیر جماران در بیابان کوشک
باید از خود دل برید و به وصال رسید و من در روزی غم انگیز و حزن آلود که آسمان از درد درون خبر می دهد و ابرها متراکم، سر در گریبان خویش فرو برده و هوای گریه در سر دارند قصد دیدار می کنم. پرندگان جهان آواز غم می خوانند و خاک این مهربان و صمیمی و آسمان این همیشه نجیب، بهت زده پذیرای ما هستند با سینه ای دردآلود و قلبی مالامال از آه و افسوس و چشمانی اشکبار به 45 کیلومتری شهر مقدس قم می رسم. بیابان کوشک نصرت جز بیابان و کویر که با تو از دفاع فراق می گوید چیز دیگری به چشم نمی رسد.
به دنبال نشانی می گردم، اما از هیچ کس و هیچ چیز خبری نیست. هر چه بیشتر می گردم کمتر نشانی می یابم. در روبرو تنها چشم اندازی از کوه و بیابان بر پردۀ دیدگانم نقش می بندد و من تنها به یاد می آورم مهربانی این خاک را ... هوا آفتابی است، گویا خورشید امروز از مرتفع ترین قله می خواهد منظرۀ غم آلود وداع یادگار پیر جماران را با مردم نظاره کند. ابرها طاقت نمی آورند، بغض خویش را می شکنند و گریه می کنند و من با اشک آسمان فرصتی می یابم تا به درون خود بیندیشم. به بالاتر ره می سپارم. در منطقه ای بوی روحپرور بذر و دانه را استشمام می کنم و بعد از آن فقط بوی خاک را، کویر را، بیابان را و آسمان را ...
خدایا، حاج احمد آقا خمینی، در این کویر برهوت به انجام چه کاری دل داده بود؟ و باز جلوتر می روم. هنوز 5 کیلومتر را پشت سر نگذاشته ام که خانه ای ساده و محقر با دیوارهای گلی خیر مقدم می گوید. یک بار دیگر دوروبرم را ورانداز می کنم. درست رسیده ام، چرا که دوستی می گفت در این بیابان تنها یک خانه است و آن هم مأمن حاج آقا احمد بوده است دو مرد یکی پیر و دیگری جوان به استقبال می آیند و مرا به داخل خانه فرا می خوانند.
گریه ام می گیرد. سادگی و صمیمیت خانه ما را متحیر و منقلب می سازد. نمدها و چند تکه موکت بر زمین نقش عشق زده است. بوی حاج احمد را احساس می کنیم. بوسه ای بر در و دیوار می نشانم و گشتی در خانه می زنم. لوازم مختصری در خانه است و یخچال کوچکی که یادگار امام راحل (ره) است و باز هم گریه امانم را می برد.
تسبیح قهوه ای حاج آقا، کتاب های قدیمی که یادگار پدر هستند، تختی کهنه و چوبی، و صندوقچه ای که رنگ و روی آن از قدمت دیرینه اش حرف می زند، در اتاقی جای گرفته است. جایی که حاج احمد به راز و نیایش شبانه دل می داده است. در و دیوار خانه سرشار از خاطرات و رازهایی است که تا قرن های قرن نیز نامکشوف خواهد ماند و من می اندیشم که چه انسان های بزرگی که دل به این دنیا نمی بندند و به دنبال چیز دیگری هستند.
چند عکس به یادگار می گیریم و با چشمانی خیس و ماتم زده بیرون می آییم.
خدایا، اینجا بر حاج احمد چه می گذشته است؟ او در این برهوت به دنبال چه چیزی بوده است؟ او از کویر چه می خواسته است؟ این مرد بزرگ با چه نیتی به این دور افتاده ترین می آمده است؟ و من مثل همیشه به دنبال پاسخ! چون همیشه هر چه قدر بیشتر جستجو می کنم، کمتر نشانی می یابم و تنها در می یابم که این خانه در وسط این بیابان پذیرای مردی بوده است که روزها و شبهای بسیاری را در آنجا می گذرانیده است ... شب هایی پر از گلهای دعا و نماز و نیایش.
حالا به پای حرفهای «مصیب» می نشینیم که این خانه را او برای حاج آقا احمد ساخته است.
خیلی غمگین و ناراحت حرف می زند. چهره اش از سال ها همراهی حکایت می کند و در ابتدا می گوید: من زمانی کارگر حرم امام بودم و به درخواست حاج احمد به این جا آمدم و این خانه را برای ایشان ساختم و از همان روزهای اول خود ایشان به اینجا می آمدند و به ما سر می زدند گویی ایشان در اینجا به دنبال گمشده ای بودند.
حاج مصیب ادامه می دهد: از رفتار نیک و سجایای اخلاقی ایشان هر چه بگویم، کم گفته ام. وی در اینجا نماز جماعت می خواندند، دعا می کردند، به تلاوت قرآن می پرداختند و گاهی هم با دوستان به مباحثه دل می دادند و گاهی این مباحثه ها چندین ساعت نیز به درازا می کشید، ایشان هرگاه که به جماران می آمدند می گفتند: مرا دعا کنید. سید احمد به همه اطرافیان توجه داشتند. سال اول که اینجا را ساخته بودیم هنوز برق نداشتیم حاج احمد فانوس کوچکی را روشن می کرد و همه دور هم می نشستیم. او بسیار خاکی و متواضع بود. گاهی روی خاک دراز می کشید و چندین ساعت به آسمان زل می زد.
وی ادامه می دهد: یخچال کوچکی را که می بینید یادگار پدرش بود و ایشان همیشه از من می خواستند که مواظب این یخچال باشم.
«محمد رضا متقی» نیز که اهل یکی از روستاهای نزدیک این منطقه است و چند سال در خدمت حاج سید احمد خمینی بوده است می گوید: ایشان خیلی ساده زندگی می کردند و گویی خاک برای ایشان قداست خاصی می داشت. همیشه به ما مهربانی و محبت می کردند و در چند ماه پیش ایشان 45 روز تمام در اینجا ماندند و زندگی کردند. گاهی ما اینجا فوتبال بازی می کردیم و حاج آقا احمد، سوت به دست، بازی بچه ها را داوری می کرد.
چشمان «مصیب» و «محمد رضا» هر دو اشکبار است. گویی دیگر حرفی برای گفتن ندارند و اشک دلشان این را باز می گوید.
با دلی بجای مانده در این خانۀ کوچک اما باصفا و روحانی از این دو دوست عزیز خداحافظی می کنیم و به سوی تهران ره می سپاریم... یاد حرفهای «مصیب» می افتم که می گفت: حاج آقا احمد هر وقت به اینجا می آمدند به روستاهای دور و نزدیک منطقه می رفتند و با مردم به گفتگو می نشستند. به آنها یاری می رساندند از مشکلات آنها آگاهی پیدا می کردند و به همین جهت اهالی این روستاها عشق عجیبی به ایشان داشتند...
حاج آقا احمد به خیلی از فقرا و خانواده شهدا و فرزندان آنها سر می زدند ... ذکر و فکر آقا فقط بچه های محروم و فرزندان شهدا بود ...
دادنِ آنتنِ زنده به"حسن خمینی" آنهم به بهانه "یادگار امام" در زمانی که به صورت جدی فعالیت انتخاباتی میکند، چه ضرورتی دارد؟!
چرا در این ۲۶ سال، از ایشان خبری نبود؟!
دادنِ آنتنِ زنده به"حسن خمینی" آنهم به بهانه "یادگار امام" در زمانی که به صورت جدی فعالیت انتخاباتی میکند، چه ضرورتی دارد؟!
چرا در این ۲۶ سال، از ایشان خبری نبود؟!