۲۵ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۳
کد خبر: ۶۹۵۴۴۱
آیت الله جوادی آملی در پیامی:

علوم انسانی اگر با معنویت همراه نباشد، نتیجه نمی دهد

علوم انسانی اگر با معنویت همراه نباشد، نتیجه نمی دهد
حضرت آیت الله جوادی آملی در پیامی به همایش ملی معنویت پژوهشی تصریح کرد: معنویت میزان عالم شدن است، علوم انسانی اگر با این میزان همراه نباشد نتیجه نمی دهد.

به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، نخستین همایش ملی معنویت پژوهشی با عنوان «معنویت و علوم اسلامی» با پیام حضرت آیت‌الله جوادی آملی آغاز به کار کرد.

حضرت آیت الله جوادی آملی در بخشی از پیام خود به این همایش بیان داشت: در علوم انسانی یک یافتن لازم است، این یافتن میزان دارد؛ میزانِ یافتن منطق نیست میزانِ یافتن صرف و نحو یا دستور زبان فارسی نیست. کسانی که در علوم ربانی تلاش و کوشش می کنند برای این یافتن میزانی را ذکر کردند و آن طهارت روح است تقوای روح است درجات رشد فرشته شدن است.

متن کامل این پیام به شرح ذیل است:

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمّة الهداة المهدیّین سیّما خاتم الأنبیاء و خاتم الأوصیاء علیهما آلاف التّحیة و الثّناء، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله».

مقدم شما فرهیختگان و نخبگان علمی حوزوی و دانشگاهی را گرامی می داریم و از برگزارکنندگان این محفل وزین معنویت و علوم انسانی حق شناسی می کنیم و از همه بزرگوارانی که با ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این همایش افزودند سپاسگزاریم! از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم آنچه خیر و صلاح و فلاح نظام ما و کشور ما و دنیا و آخرت ماست به ما عطا کند تا در بارگاه رفیع الهی رفیع الدرجه باشیم إنشاءالله!

پیوند معنویت و علوم انسانی محور این همایش و نشست است. علوم تجربی، موضوعی دارد مبادی ای دارد و مسائلی که میزان آن را منطق تشکیل می دهد. مستحضرید که هر علم استدلالی، موضوعی دارد که در آن علم، درباره عوارض و اعراض ذاتی آن بحث می شود و یک سلسله مبادی تصوریه و تصدیقیه دارد که زیربنای حل مسائل آن علم است و یک سلسله مسائلی دارد که در پرتو این مبادی حل می شود و راه حل هم برای استدلالی ها همین منطق است. این منطق صوری، صغری و کبرایی دارد قیاس و استقراء و امثال ذلک دارد که به این می گویند میزان و اگر دانشوری بخواهد محصول علمش را با بنان یا بیان ارائه کند این منطق می خواهد یا گذشته از آن منطق، نحو و صرف می طلبد. برای فکر کردن منطق لازم است برای گفتن و نوشتن نحو و صرف لازم است؛ ادبیات میزان گفتن و نوشتن است، منطق میزان فکر کردن است، موضوع و مبادی و مسائل هم که جزء عناصر محوری هر علم است.

علوم انسانی گذشته از موضوع و مبادی و مسائل، یک میزان علم حصولی دارد به نام منطق و یک میزان گفتاری و نوشتاری دارد به نام نحو و صرف، دستور زبان فارسی و مانند آنها؛ اما سهم معنویت درباره علوم چیست؟ علم یک وقت است که علم حصولی است و برای ذهن نتیجه به بار می  آورد، اینجا منطق کافی است، چون منطق، میزان خوبی است اما آیا ره آورد علم در جان انسان اثر می گذارد یا نه، آن میزانی دارد که آن میزان نه منطق است نه دستور زبان؛ نه نحو و صرف است زیرا اینها با گفتن و نوشتن کار دارند نه منطق است که با فهمیدن کار دارد. در علوم انسانی یک یافتن لازم است این یافتن میزان دارد؛ میزانِ یافتن منطق نیست میزانِ یافتن صرف و نحو یا دستور زبان فارسی نیست. کسانی که در علوم ربّانی تلاش و کوشش میکنند برای این یافتن میزانی را ذکر کردند و آن طهارت روح است تقوای روح است درجات رشد فرشته شدن است.

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک    برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[1]

خلاصه بحث این است که علم استدلالی یک موضوع دارد یک مبادی دارد یک مسائل، یک؛ یک میزان دارد که آیا انسان درست فهمید یا نه به نام منطق، این دو؛ یک میزان برای گفتن و نوشتن دارد به نام دستور زبان فارسی یا نحو و صرف و مانند اینها؛ اما آیا این علم را عالم یافت و در جان او اثر کرد و این عالم پاک شد یا نه، آیا به آیه ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾[2] یعنی از پلیدی هجرت کن بار یافت یا نه، از خودخواهی و غرور و برتریطلبی از این رجس و از این آلودگی هجرت کن، آیا شد یا نه، برای فهم اینها منطق کافی نیست، موضوع و مبادی و مسائل کافی نیست، نحو و صرف کافی نیست. یافتن یعنی یافتن، گفتن و نوشتن یعنی گفتن و نوشتن! معنویت، میزان عالم شدن است، نه متفکر مفهومی شدن. علوم انسانی اگر با این میزان همراه نباشد نتیجه نمی دهد.

اینکه فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏﴾[3] ما یک دیدن داریم، یک نگاه کردن داریم؛ آن که پیغمبر است می بیند، ما که شاگردان پیغمبریم باید نگاه کنیم شاید به اندازه خود ببینیم! فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏﴾، او میبیند؛ لذا ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلا﴾[4].

ما مینگریم تا شاید ببینیم، به ما فرمودند: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی‏ مَلَکُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏﴾[5] باید نگاه بکنیم. در زیارت امین الله و مانند آن می خواهیم محب خدا باشیم، یک؛ «محبوبة فی السماء و الأرض»[6] باشیم، دو؛ اگر بخواهیم محبوب الهی و چون فرزند خلیل الله هستیم، خلیل حق بشویم، باید نگاه به ملکوت بکنیم.

این نگاه ترازو می خواهد. منطق، میزان این ملکوت نیست؛ چه اینکه نحو و صرف هم میزان ملکوت نیست. نحو و صرف، بیرون دروازه ایستاده است که کسی بخواهد بگوید یا بنویسد باید با دستور زبان باشد؛ منطق که در درون دروازه است برای این است که علم حصولی را تأمین کند بفهمد این محمول برای این موضوع است یا نیست همین! اما با جان من پیوند خورد یا نه، آن بر عهده معنویت است؛ آن میزان است. خاطرات را آن تأمین میکند القائات را آن تأمین میکند بشارتها را آن تأمین میکند، نشاط درونی را آن تأمین می کند، فرشته شدن را آن تأمین میکند، مناجات را آن تأمین می کند سحرخیزی را آن تأمین می کند. این معنویت، میزان است یعنی میزان علوم ربّانی که آیا من انسان شدم یا نه _نه «فهمیدم»! فهمیدن را منطق تأمین می کند_ من محبوب خدا شدم یا نه. البته قرب فرائض، قرب نوافل و امثال آنها مراحل عالیه است، حداقل این است که در قیامت من روسیاه نباشم روسفید باشم و با انبیای الهی محشور باشم، آیا این راه دارد یا نه؟

این معنویت، میزان است. هر کس بین خود و خدای خود، حالا یا در کنار سفره نماز است یا در کنار سجاده شب است، بالاخره باید ببیند که یافت یا نیافت؟

ما دو نحو مشرک داریم؛ یک مشرک داریم که کلاً سهم شریک را می برد؛ نظیر فرعون و امثال فرعون یا نظیر صنمی ها و وثنی ها؛ صنمی و وثنی که مشرک است معنایش این نیست که قدری خدا را عبادت می کند قدری صنم و وثن را بلکه او اصلاً خدا را عبادت نمی کند. معنای شرک و مشرک بودن وثنی و صنمی این است که عبادتی که برای خداست، این برای خدا شریک و مماثل قرار داد و کلاً عبادت را به وثن یا صنم می سپارد.

این همان است که فرعون گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[7] این حصر است یعنی خدا من هستم و «لا غیر»! اما آنکه در قرآن کریم اعلام خطر کرد و فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾[8] اکثر مؤمنین مشرکاند یعنی قدری خدا قدری هوا، قدری خدا قدری من، قدری خدا قدری او! این همان است که فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾، این خطر هست. ریا همین است؛ ریا شرک به این معناست یعنی هم خدا و هم خود شخص؛ هوا یعنی هم خدا هم خود شخص؛ این شرک است. اینکه آیا انسان مبتلا به این شرک شده یا نه آیا عالم شد یا نه آیا محقق شد یا نه آیا مُجاز است که به بارگاه رفیع اهل بیت(علیهم السلام) که بار یافت بگوید: «أَنِّی ...‏ مُحَقِّقٌ‏ لِمَا حَقَّقْتُمْ‏ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ» رویش بشود که بگوید ای امام رضا! تو اهل تحقیق هستی، من هم محققانه به زیارت شما آمدم، شما حامل علوم الهی هستید من هم شاگرد شما هستم، به برکت شما آن علوم شما را حمل کردم «مُحَقِّقٌ‏ لِمَا حَقَّقْتُمْ‏ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ ... مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»[9] این میزان میخواهد، این میزان همان معنویت است.

این معنویت باید در درون ما باشد؛ تمام گفته ها و نوشته ها و خوانده ها همه را با آن ارزیابی بکنیم اگر داریم خدا را شاکر باشیم و سجده شکر به جا بیاوریم و اگر خدای ناکرده نداریم در صدد تحصیل باشیم تا اینکه نگوییم: «آنها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت» بلکه فقط آن جمله را بگوییم که «الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم»[10].

من مجدداً مقدم شما را گرامی میدارم. امیدوارم سعی و کوشش شما بزرگواران در جامعه اثربخش باشد و این نورانیت که به برکت خونهای پاک شهدا و کوشش و قیام بزرگوارانه امام امت(رضوان الله تعالی علیه، سلام الله تعالی علیه) اثربخش بود بیش از پیش فراگیر باشد و یادمان نرود که ما یک میدان انقلاب هم داریم، از میدان انقلاب جدا نشویم، یادمان نرود! امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) یک بیان نورانی دارد، فرمود میدان انقلاب را فراموش نکنید! میدان انقلاب کجاست؟ ثوره یعنی انقلاب؛ مستثار یعنی میدان انقلاب، اسم مکان است؛ در نهج البلاغه فرمود بروید به طرف مستثار علم،[11] بروید در میدان انقلاب. چه کسانی هستند، آنجا کجاست خانه کیست؟ فرمود اهل بیت من مستثارند میدان انقلاب هستند، از اینها جدا نشوید؛ از فکر اینها، راه اینها، بنان اینها، بیان اینها «صلوات الله علی اوّلهم و علی آخرهم و رحمة الله و برکاته».

«و الحمد لله رب العالمین و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

[1] .دیوان سنایی، قصیده90.

[2]. سوره مدثر، آیه5.

[3]. سوره انعام، آیه75.

[4]. سوره نساء، آیه125.

[5]. سوره اعراف، آیه185.

[6]. ر.ک: مصباح المتهجد، ج2، ص 738.

[7]. سوره قصص، آیه38.

[8]. سوره یوسف، آیه106.

[9]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص 614.

[10].دیوان سعدی، غزل 421.

[11]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 105؛ «فَبَادِرُوا الْعِلْمَ‏ مِنْ قَبْلِ تَصْوِیحِ‏ نَبْتِهِ وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بِأَنْفُسِکُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْم...».

ارسال نظرات