۱۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۰
کد خبر: ۷۰۵۷۰۷

زیبایی‌ات به چند، گل بی‌ مزار من؟

زیبایی‌ات به چند، گل بی‌ مزار من؟
زن‌ها حرف همدیگر را بهتر می‌فهمند، اشتراکات بسیار دارند و مهم نیست کجای این کره خاکی زندگی می‌کنی.

به گزارش خبرگزاری رسا  همه بچه‌ها یک جور گریه می‌کنند و به یک لهجه و زبان دلتنگ می‌شوند، گرسنه می‌شوند، بی‌تاب می‌شوند و می‌ترسند. زن به شما اعتماد کرده.

سفره دلش را باز کرده و دارد درددل می‌کند. وگرنه سر و وضعش آن‌جوری نیست که از گرسنگی بمیرد. زنان واهه‌ نشین و طبیعت‌ نشین همین هستند، مثل بعضی از زنان شهری نیستند که اگر آب پرتقال صبحشان را نخورند و ضدآفتاب اس پی اف بیست و پنجشان را نزده باشند، تا شب افسردگی بگیرند و کار از کار پیش نبرند. سفره دلش را باز کرده و دارد برای تو، تویی که زن همسایه‌ای حرف می‌زند.

حرف، دوای دل آدمیزاد است. رکب می‌زنید خانم. رکب می‌زنید به زنی که دارد درددل می‌کند. دوربین‌ات روشن است و انگار نه انگار که با یک مادر مواجهی.

دیالوگ‌های عجیبی می‌گویی. ویدئو با این دیالوگ شروع می‌شود: «کدومو می‌خواستی بفروشی؟ بیار...» این یعنی قبلش حرف از خرید و فروش بوده.

یعنی او وقتی با تمام غم دلش می‌گفته، تو با خودت گفته‌ای چه سوژه‌ای شکار کرده‌ام، چه لایکی بگیرم، چه وایرالی بگیرم، چه بمبی منفجر کنم و نفهمیدی تو دخترک و پسرک را نابود می‌کنی، دیالوگت شنیع‌تر می‌شود: این‌که خیلی خوشگله چرا نمی‌خرند؟

انگار نه انگار که دارد در مورد یک بچه حرف می‌زند که ریشه جان مادر است. انگار نه انگار که خود بچه دارد می‌شنود، بعد دوربین را روی صورت بچه می‌برد که قشنگ آینده‌اش را خاکستر کند. این سوال‌ها را انگار از دستفروشی می‌پرسد که یک‌سری خنزرپنزر دارد و یکی از سر دلسوزی سر می‌رسد و می‌گوید این کارهایت که خیلی خوشگلند، چرا نمی‌خرد کسی...


مطلق‌نگر نیستم. جهان ما، هم تلخ است و هم شیرین. همه چی در هم است، ولی توی این ویدئو چندتا گزاره یک خطی را می‌توان نتیجه گرفت:

وایرال شدن و درو کردن لایک و کامنت و فالوئر به هر قیمتی هنوز هم خاطرخواه دارد.

افغانستان همسایه نجیب، شریف و غمگین ما به اندازه کافی مردمانش زخم و رنج برای گریستن دارند.

غرورشان را له نکنیم و زخم‌هایشان را به رویشان نیاوریم.

این را در نظر بگیریم که یکی از بچه‌های گروه‌های جهادی یا یک روحانی یا بسیجی این رفتار را می‌کرد. رسانه‌هایشان با کل جریان جهادی‌ها و... چه می‌کردند.

هرکسی که پولش رسید و یک دوربین و لنز و کمی زبان یاد گرفت و بالای پیجش نوشت کمی رسانه، کمی سفر، عاشق طبیعت و دنیاگردی، خبرنگار رسانه نیست، خبرنگار بحران نیست و دغدغه انسانی ندارد.

آن روزهایی که جوانکی با کت و شلوار و جلیقه و موهای ژل زده و براق، دخترکی را جلوی دوربینش می‌نشاند و یک چسب حرارتی هم نشان دخترک می‌داد و می‌گفت: بابات با این دهنت رو به هم چسبوند و اصرار داشت از دخترک ترسیده و لرزان بله بگیرد، خیلی‌ها حساب کار دستشان آمد که ماست‌ها را کیسه کنند.

حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم

ارسال نظرات