۲۰ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۵:۱۶
کد خبر: ۷۱۶۶۵۸

جایی که سردارها خادم شده‌اند

جایی که سردارها خادم شده‌اند
اینجا که می‌آیی باید لباس و منصب را کنار بگذاری و جامه خادمی برتن کنی، در خیمه اباعبدالله(ع) معیار چیز دیگری است؛ اخلاص و معرفت که داشته باشی، خودش برایت جا باز می‌کند.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، روایت ما، روایت یک خانه یا بهتر است بگوییم یک آشپزخانه هیات است. آشپزخانه‌ای که از ۲۵ سال پیش علم شده و به غیر از دوسالی که کرونا توفیق پخت و پز را از همه گرفت، همواره اجاقش روشن بوده و طعامی برای عزاداران اباعبدالله آماده کرده است. یک آشپزخانه در دل کوچه ای نه چندان قدیمی اما بااصالت در محله تهرانسر که مردمش ارادت خاصی به اهل بیت دارند و هرسال محرم که می شود، از سر تا ته کوچه را سیاه‌پوش می کنند و به عزای اباعبدالله الحسین(ع) می نشینند.

سال‌ها پیش شنیده بودم در این آشپزخانه کسانی خدمت می‌کنند و بانی می‌شوند که اکثرشان یا سردارند و یا سرهنگ. در این سال ها، چندباری از کنار این آشپزخانه عبور کرده و گاهی هم از سر کنجکاوی سرکی به داخل حیاط کشیده بودم. دیدن چهره های معروفی که فارغ از پست و سمت، شال مشکی به کمر می بستند تا بیایند و به عنوان سربازی کوچک درخدمت عزاداران ابا عبدالله الحسین باشند، همیشه برایم جالب بود و همین هم باعث شد تا این بار نه از لای درب حیاط بلکه از نمایی نزدیک، آیین خدمت در این آشپزخانه را ببینم و روایتگر خدمتی باشم که این روزها به برکت نام حسین(ع) در همه جای این سرزمین برقرار است.

همه با هم برای امام حسین(ع)؛ از کودک 3 ساله تا پیرمرد 80 ساله

می دانستم به غیر از خانم های صاحب خانه که عملا تدارکاتچی این آشپزخانه حسینی و خادمانش هستند، خانم‌های دیگری در این آشپزخانه رفت و آمد ندارند که به همین دلیل هم از قبل با دختر صاحب خانه هماهنگ کرده بودم تا شرایط این حضور را برایم فراهم کند. گفته بودند کار کشیدن غذا از ساعت ۸ شب شروع می شود. به موقع رسیدم. ۲۰،۳۰نفری در تکاپو بودند؛  از کودک ۳ساله گرفته تا پیرمرد ۸۰ ساله. کار پخت غذا تقریبا تمام بود. صدای قل قل دیگ های قرمه سبزی و بوی برنجی که در حیاط پیچیده بود، خبر از آماده شدن غذا می داد. مثل همیشه درب حیاط کاملا باز بود، چون متصدیان این آشپزخانه معتقدند که آشپزخانه شان یک مکان انحصاری نیست و هرکس که دلش خدمت بخواهد، می تواند قدم در این مکان مقدس گذاشته و کاری انجام دهد، ولو با شستن یک فنجان چای یا کمک در هنگام کشیدن غذا.

با سلامی کوتاه وارد حیاط می شوم. چهره چندنفری برایم خیلی آشناست. آن ها از درجه دارها و مسئولانی هستند که قرار بود عکس و مصاحبه ای از آن ها نگیریم. به همین خاطر به یک عرض ادب بسنده می کنم و بلافاصله سراغ دختر صاحبخانه می روم تا در این ماجراجویی تنها نباشم. در همان بدو ورود، پیرمردی که با لباس راحتی لبه پله ای نشسته و مشغول خوردن شله زرد است، نظرم را جلب می کند. در موردش پرس و جو می کنم؛ می گویند سرآشپز همین آشپزخانه است. پیرمردی ۸۰ ساله که طی سال های سال، همه را نمک گیر غذای ارباب کرده و الان هم گرچه دیگر آن توان قبلی را ندارد اما همچنان عاشقانه پای دیگ اباعبدالله می ایستد و برای صدهانفر غذای نذری می پزد. دلم می‌خواهد به سراغش بروم و چندکلامی با او حرف بزنم اما خستگی از چهره اش می‌بارد. غذایش آماده شده و مابقی کار را به جوانترها واگذار کرده تا کمی استراحت کند، بنابراین چند دقیقه‌ای منتظر می‌مانم و سپس نزد او می‌روم تا راز سال ها توفیق خدمت به اباعبدالله الحسین(ع) را از زبان خودش بشنوم.

آشپز 80 ساله هیات: اگر زنده ام با معجزه خود آقاست

نامش حمزه علی سهرابی است و از 15 سالگی یعنی همان موقع که آشپزی را شروع کرده، در هیات ها برای امام حسین(ع) نیز پخت و پز می‌کرده. حاج آقا سهرابی تمام زندگیش را مدیون اهل بیت(ع) می داند و می‌گوید:« آنقدر از امام حسین(ع) خیر و برکت دیده‌ام که نمی‌توانم به تک به تک آن ها اشاره کنم اما این را بدانید که اگر امروز زنده هستم و می توانم پای دیگ نذری بایستم، به لطف خود آقاست. من معجزه را با چشمانم دیده ام. در سن 21 سالگی، دچار یک بیماری لاعلاج شدم و دکترها جوابم کردند اما من هیچ وقت ناامید نشدم و روی تخت بیمارستان به ائمه توسل کردم. همان شب خواب عجیبی دیدم. امام حسین(ع) و اهل بیتش از حالم آگاه بودند و همان خواب هم مرا از مرگ حتمی نجات داد.» وقتی از جزییات آن خواب از حاج آقا سهرابی می پرسم، صدایش به لرزه می افتد و نمی تواند ادامه دهد. نمی خواهم او را اذیت کنم اما با پشت دست، اشک هایش را پاک می کند و می گوید:« خواب دیدم در روستایمان هستم. گرچه آنجا دار و درخت ندارد و کاملا بیابانی است اما در خواب من، همه جا سرسبز بود. تعدادی خانم نشسته بودند و آقایی برایشان سخنرانی می کرد. پشت سر همه، پای درختی نشسته و دست هایم را در جویی گل آلود می شستم. ناگهان همه خانم ها به سمت من برگشتند و گفتند یا امام حسین(ع)، این آقا را نجات بده که صدایی بلند به آن ها گفت او حالش خوب خوب است. همان لحظه آب جوی کاملا زلال شد و من از خواب بیدار شدم. یک روحانی در تخت کناری من بستری بود. به او گفتم دارم می روم، حالم خوب شده. پزشکم که خودش سید بود به سراغم آمد و وقتی از حالم باخبر شد، همه آزمایشاتم را تکرار کرد اما در نهایت شگفتی، همه آزمایشات سالم بود و من بعد از ماه ها توانستم به زندگی عادی برگردم و تا به امروز خادم امام حسین(ع) باشم.»

نماز جماعت های اول وقت به برکت سیدالشهدا

حرف هایم که با حاج آقا تمام می شود، هنوز چند دقیقه تا اذان مغرب باقی مانده، آقای صاحبخانه که از قضا امشب خودش بانی هیات است، با ذکر یک صلوات، همه را برای نمازجماعت دعوت می‌کند. هرشب همین روند برقرار است. این آشپزخانه همه اش حرمت است و آیین هایش آموزنده. آن هایی که وضو دارند، برای خواندن نماز جماعت راهی زیرزمینی می شوند که هم خیریه است و هم محل برگزاری روضه های خانگی. بقیه هم یکی یکی آماده شده و به دوستانشان می پیوندند. صدای اذان از همان باندهایی که تا دقایقی قبل، مداحی پخش می‌کردند، همه جا را پر می‌کند تا به برکت نام اباعبدالله الحسین(ع)، نماز جماعتی دیگری به امامت یکی از خادمان هیات خوانده شود.

اینجا چاشنی غذای نذری، ذکر یاحسین(ع) است

حالا که همه نماز اول وقتشان را خوانده اند، پای دیگ‌ها می‌آیند تا کشیدن غذا را شروع کنند. صلوات بر محمد و آل محمد و یاحسین بلندی که لرزه بر اندام آدم می اندازد، گشایشگر درب دیگ‌هایی است که حاجت مندان بسیاری به تبرک لقمه ای از غذای آن امید بسته اند. پس از یاد کردن از درگذشتگان خصوصا خادمانی که دیگر در جمع نیستند، کشیدن غذاها شروع می شود. برخلاف خیلی از آشپزخانه ها که فرصتی به کوچکترها داده نمی شود تا بیایند و رسم خدمت را بیاموزند، در اینجا حتی بچه ها می توانند متناسب با سن و سالشان کاری انجام دهند. در حین کشیدن غذا، یکی از جوان‌ها که خودش هم مشغول کشیدن برنج است، ذکر یا حسین گرفته و می خواند: «یه عالمه گریه به روضه بدهکارم، تا خوب نشه زخمام دست برنمی‌دارم...» همه با او همصدا می شوند و غذاها با چاشنی ذکر حسین(ع)، عطر و بوی دیگری می‌گیرند. حیاط این خانه فقط یک آشپزخانه نیست؛ یک هیات تمام عیار است و آنقدر حسینی می شود که چندنفری به گوشه حیاط پناه می برند تا با اباعبدالله خلوت کنند. این حال و هوا دوساعتی ادامه پیدا می کند تا درب آخرین غذاها بسته می شود. درست مثل زمان شروع کشیدن غذاها، با ذکر صلوات بر آل محمد و یاحسین بلند، کار به پایان می رسد. 

خانم صاحبخانه: خدمت در راه سیدالشهدا همه اش عشق است و لذت

صاحبخانه چند سینی چای با دیس های حلوا و شله زرد که آن ها هم نذری هستند را به حیاط می آورد تا خادمان نفسی تازه کنند و برای عزاداری در هیات آماده شوند. البته این هیات بیشتر مختص به بانوان است و تعداد محدودی از آقایان یعنی تقریبا همان هایی که در آشپرخانه خدمت می‌کنند، به این هیات می‌آیند تا عزاداری شان، حسن ختامی برای یک روز خدمت در آستان سیدالشهدا باشد. به نظرم الان بهترین فرصت است تا گپی هم با صاحبخانه بزنم. خانم زنگنه و همسرش، سال های سال است که حیاط خانه شان را دراختیار هیات کوچه قرار داده اند و 10 شب تمام به خادمان حسین(ع) خدمت می‌کنند. خدمتی که از نگاه او همه اش عشق و لذت است و سختی، جایی در آن ندارد.

او می گوید:« طی دوسالی که کرونا بود و آشپزخانه برقرار نشد، در تمام روزها فقط گریه می‌کردم که چرا حیاط ساکت است و صدای صلوات و دیگ و قابلمه نمی آید؟ محرم های این دوسال آنقدر سخت گذشت که اصلا قابل وصف نیست اما به لطف خدا، امسال باز هم توفیق نصیبمان شد تا شاید بتوانیم خدمتی انجام دهیم.» او در ادامه به برکات این آشپزخانه اشاره کرده و ادامه می دهد:« تمام این بیست و چند سال گذشته، سرشار از برکات و عنایات برایمان بوده و لحظه لحظه اش عشق و لذت؛ هرچند که نمی توانم و اجازه ندارم اشاره مستقیمی به این عنایات داشته باشم اما واقعا همه زندگیمان را مدیون امام حسین(ع) و ائمه هستیم و در این 10 شب، فرصتی داریم تا از پشت صحنه، خدمتگزار خادمان سیدالشهدا باشیم.»

آشپزی امشب هم به پایانش می رسد.  درحالیکه غذاها به چندخانه آن طرف تر یعنی محل برپایی هیات می رود، کار شستن دیگ ها هم کم کم تمام می شود. یکی از جوان ها که ظاهرا مسئول شستن ظرف هاست و در چندساعت گذشته، تمام مدت مشغول کار بوده، همه دیگ ها را مرتب سرجایشان قرار می‌دهد، حیاط را حسابی آب و جارو می‌کند و آماده رفتن می شود. او آخرین نفری است که از آشپزخانه بیرون می رود. موقع رفتن نگاهی به حیاط می اندازد و چند ثانیه ای خیره می شود. نمی دانم در سرش چه می گذرد اما شاید در دلش از خدا می خواهد که باز هم راه خدمت در این آشپزخانه را برایش هموار کند...

ارسال نظرات