۱۷ دی ۱۴۰۱ - ۲۰:۵۲
کد خبر: ۷۲۷۱۶۹
یادداشت‌های یک مبلّغ، از خاطرات سفر به برزیل(۱۲)؛

عمامه طلبه‌ ایرانی، سوژه‌ دانش‌آموزان برزیلی

عمامه طلبه‌ ایرانی، سوژه‌ دانش‌آموزان برزیلی
در برزیل که بودم، بسیاری از کودکانِ مسیحی را در برخورد اول، مستعد دریافت آموزه‌های دین یافتم. ازین رو به مدارس ابتدایی برزیل رفتم.

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، حجت الاسلام احمد قادری از مبلغان اعزامی به برزیل در سلسله یادداشت هایی خاطرات تبلیغی خود را می نویسد که دوازدهمین شماره از آن ارائه می شود:

روشن است که انقلاب اسلامی ما در برهه و مقطع زمانیِ حسّاسی قرار گرفته‌ است و فضای مسمومِ رسانه‌ایِ غرب، به اهمیت این موقعیت افزوده است. یکی از حوزه‌هایی که دشمن بیش از پیش روی آن سرمایه‌گذاری کرده، حوزه‌ی کودک و نوجوان است. خصوصا که ما چند سالِ کرونا را پشت سر گذاشتیم و با موبایل‌هایی که در اختیارشان گذاشتیم، عملا فرزندانمان را در گِرداب فضای مجازی، رها کردیم.

در اهمیت ضرورت ارتباطِ موثّر با نسل نوجوان، همین بس که امام امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در حدیثی فرمودند: "إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ كَالأرضِ الخالِیَةِ" دل و قلب نوجوان، مثل زمین خالی است؛ هر بذری در آن بپاشید، این بذر به بار می‌نشیند.


امام راحل تاکید داشتند که کار را باید از کودکان آغاز کرد و می‌فرمودند: «امید من به شما دبستانی‌هاست» یا «بچه‌ها را از ابتدا خوب بار بیاورید، که دانشگاه دیر است». پس ضرورت توجه به نسل کودک و نوجوان، حقیقتی غیر قابل انکار است.


ایامی که در برزیل بودم، با توجه به تجربه‌ی چندین ساله‌ای که در تدریس برای دانش آموزان داشتم، بسیاری از کودکانِ مسیحی را در برخورد اول، مستعد دریافت آموزه‌های دین یافتم. (همانگونه که این زمینه در فرزندان مسلمان ایرانی و غیر ایرانیِ خودمان نیز به راحتی قابل مشاهده است.) با این مقدمه، رسماََ یکی از فضاهایی که امکان تبلیغ موثّر در آن برای من بوجود آمد، مدارس ابتدایی و متوسطه‌ی شهر Guaranta do norte بود.


در یکی از روزهای میانیِ ماه مبارک رمضان که نزدیک به میلاد کریم اهل‌بیت امام حسن مجتبی علیه‌السلام بود، تعداد زیادی لوازم‌التحریر، شکلات و بادکنک خریدم، لباس رسمی روحانیت به تن کردم و با هماهنگی قبلی، وارد مدرسه دانش‌آموزانِ بی‌سرپرست شدم. پس از ورود به مدرسه، مرا به یکی از کلاس‌ها، راهنمایی کردند. بلافاصله پس از ورود، بچه‌هایی را دیدم که به احترام ورود من، روی پا ایستادند و سپس با اشاره‌ی من، نشستند.

عمامه طلبه‌ی ایرانی، سوژه‌ی دانش‌آموزان برزیلی


کلاس مَملُو از دانش آموزانی بود که روی صندلی‌های تک‌نفره و سفید رنگ خود نشسته بودند و با چشمانی خیره به عمامه، برای اولین بار، یک روحانیِ مسلمان را از نزدیک می‌دیدند.

البته تعدادی از دانش‌آموزان هم ایستاده بودند و مشخص بود که از کلاس‌های دیگر برای حضور در کلاس "شیخ ایرانی" شرکت کرده بودند.

به هر صورت با عبارت: Em nome de Allah, O Misericordioso, O Misericordiador یعنی "به نام خداوند بخشنده مهربان" کلاس را شروع کردم، بعد با گفتن سلام و اجرای مقدمه‌ای شاد، خودم را معرفی کردم و به بچه‌ها گفتم که امروز در کلاس بنا داریم هم داستان تعریف کنیم، هم گفتگو کنیم، هم مسابقه داشته باشیم و هم جایزه بدهیم. بعد بادکنک‌های زرد و سبز رنگی که از قبل آماده کرده بودم را به بچه‌ها هدیه دادم.


یکی از مباحثی که من از بچه‌ها پرسیدم این بود که نام چند نفر از پیامبران الهی را بگوئید، که البته بچه‌ها تقریبا دُرُست جواب دادند. (اگر چه که بعضی از دانش‌آموزان، حواریون حضرت عیسی علیه‌السلام را هم جزء پیامبران بحساب می‌آوردند) سوال دیگری که مطرح کردم، آخرین پیامبر خدا بود که پرسیدم چه نام دارد؟ خُب با توجه به اعتقادات مسیحیان، طبیعتا هر کدام از بچه‌ها که دست بلند می‌کردند تا جواب سوال را بدهند، حضرت عیسی مسیح علیه‌السلام را به عنوان پیامبر خاتم معرفی می‌کردند که البته با واکنش منفی بنده مواجه می‌شدند. بعد مجدداََ سوال را تکرار کردم و دیدم که کسی داوطلب برای پاسخ نیست؛ حتی از چهره‌ی معلم کلاس هم که آنجا حضور داشت، مشخص بود که جواب سوال را نمی‌داند.
اندکی صبر کردم و وقتی کاملا ناامید شدم که دانش‌آموزی جواب این سوال را بداند، به یکباره دیدم که دختر بچه‌ای دست بلند کرد و گفت: Eu sei یعنی من بلدم.

عمامه طلبه‌ی ایرانی، سوژه‌ی دانش‌آموزان برزیلی

من با کمال تعجّب و البته ذوق زدگی، از او دعوت کردم تا کنار تابلوی کلاس بیاید. بعد گفتم شما نام آخرین پیامبر خدا را میدانی؟ گفت: Si یعنی بله. گفتم بگو. بدون درنگ گفت: profeta Maomé یعنی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌آله. من که از خوشحالی واقعا دست از پا نمی‌شناختم، بلافاصله به بچه‌ها گفتم: certo یعنی صحیح است Por favor, bata palmas para ele یعنی برای او دست بزنید و تشویقش کنید. بعد به او هدیه و کاردستی دادم و مجدداََ از ا‌و تشکّر کردم.
پس از پایان برنامه، با درخواست مدیر، روی صندلی نشستم و بچه‌ها به صورت کاملا صمیمی و دوستانه، اطراف من حلقه زدند.

بچه‌ها سؤالات مختلف و البته کودکانه‌ای از من می‌پرسیدند؛ مثلا "اسم شما چیه؟"، "شما بچه هم دارید؟"، "از کدام کشور آمدید؟"، "مردم در کشور شما، چه غذایی می‌خورند؟"، "این کلاه چیه روی سر شماست؟"(منظورشون عمّامه بود) و ...، البته من هم با حوصله، سوالاتی که بر اساس ذهن کودکانه‌شان می‌پرسیدند را پاسخ می‌دادم.


به عنوان مثال در خصوص سوال آخر که پرسیدند، گفتم: همانطور که پدران روحانیِ مسیحی، لباس فرم مخصوص دارند، ما هم که مسلمان هستیم مثل پدر روحانی، لباس فرم مخصوص داریم و .... .

خلاصه گپ و گفت دوستانه با بچه‌های برزیلی، بحمدالله برنامه‌ی خوب و به یادماندنی‌ای شد. در آخر هم با بچه‌ها، یک عکس یادگاری گرفتیم.

ارسال نظرات