پاهای این دانشآموز در «کربلای ۴» قطع شد اما فریاد نزد+ عکس
عملیات «کربلای ۴» پیش رو بود. رزمندگان از حدود ۴ ماه قبل خود را آماده کرده بودند تا در این عملیات آبی ـ خاکی شرکت کنند. عملیاتی که قرار بود رزمندهها از اروندرود عبور کنند و به بصره برسند، اما با توجه به اینکه عملیات لو رفته بود، دشمن منطقه را زیر آتش گرفت و جمع زیادی از غواصان و رزمندگان به شهادت رسیدند.
شهید «سعید حمیدی اصل» یکی از نیروهای غواص و رزمنده عملیات «کربلای ۴» بود که شب عملیات در اروند رود و حمله بعثیها دو پایش ترکش خورد و قطع شد. این رزمنده ۱۶ ساله برای اینکه نمیخواست از شدت درد فریاد بزند، دهانش را پر از گِل کرد تا عملیات لو نرود. او ۲ ساعت در سکوت درد کشید تا سرانجام به شهادت رسید و چند ساعت بعد برادر بزرگترش علی هم در حمله بعثیها شهید شد.
نفر اول شهید سعید حمیدی اصل؛ آماده برای آموزش غواصی
علی آقا از سپاه مرخصی گرفت تا به جبهه برود
«محمد حمیدیاصل» برادر شهیدان سعید و علی درباره فضای خانواده میگوید: «پدرم کشاورز بود. ۹ خواهر و برادر بودیم که همگی در یک روستا از توابع شهرستان ملاثانی متولد شدیم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به ملاثانی آمدیم. پدرمان بهمن سال ۵۹ درگذشت و علی آقا که برادر بزرگمان بود، جای پدرمان را گرفت. او مسئولیت اقتصادی و دیگر امور خانواده را بر عهده داشت. علی آقا از پاسداران رسمی سپاه بود. او از زمان تشکیل سپاه در اطلاعات عملیات حضور داشت. بعد از مدتی مسئول زندان منافقین بود. علی حتی با کارهای فرهنگی سبب شد تعدادی از منافقین توبه کنند. او در ادامه فعالیتهایش مسئولیت اعزام نیروهای بسیجی به جبهه را در برعهده گرفت. آقای حمیدیان یکی از دوستان علی میگفت: علی میخواست عازم جبهه شود، اما به خاطر مسئولیتی که داشت، نمیگذاشتند. علی یگفت: چطور من این رزمندهها را بفرستم و خودم پشت خط در اهواز بمانم؟! بالاخره او در سال ۶۳ از سپاه مرخصی گرفت و به جبهه رفت و با اینکه کادر رسمی سپاه بود، تا زمان شهادتش در جبهه بود.»
نفر وسط شهید «علی حمیدیاصل»
هم جبهه میرفت و هم مدرسه
شهید «سعید حمیدیاصل» متولد ۱۳۴۸ و یکی از دانشآموزان نخبه سال سوم دبیرستان رشته تجربی بود که هم درس میخواند و هم به جبهه میرفت. برادر شهید درباره حضور سعید در جبهه میگوید: «سعید از ۱۴ ـ ۱۳ سالگی به جبهه رفت و حتی در فاو مجروح شد. درسش هم خیلی خوب بود. معلمی داشتیم که میگفت هر کسی بتواند از من ۲۰ بگیرد، جایزه دارد. سعید توانست یک نمره ۲۰ از آن معلم بگیرد. آن زمان آقای معلم یک خودکار برند به سعید جایزه داد. با توجه به اینکه علیآقا برادر بزرگترمان بود، سعید آن خودکار را به او هدیه داد. من هم در سال ۶۵ همزمان تحصیل و تدریس میکردم و معلم دینی در مدرسهای بودم که سعید درس میخواند. یادم هست وقتی که از دانشآموزان امتحان میگرفتم، سعید و شهید کرمی به مدت یک ربع امتحان میدادند؛ مختصر و مفید جوابها را میدادند و ۲۰ میگرفتند. چون خیلی بچههای باهوشی بودند.»
با توجه به اینکه عملیات آبی ـ خاکی در پیش بود، سعید از تابستان سال ۶۵ آموزش غواصی را گذراند. او دیگر برای رفتن به جبهه سر از پا نمیشناخت. حتی برادرش علی به خانواده گفته بود: «خودتان را آماده کنید سعید صد درصد رفتنی است و من هم ممکن است برنگردم.»
نفر اول در این عکس، شهید سعید حمیدیاصل در حال غواصی
برادرم گل داخل دهانش گذاشت تا دردش را فریاد نزند
برادر شهیدان حمیدی اصل درباره اعزام برادرانش به جبهه میگوید: «در جریان عملیات کربلای ۴، سعید و دیگر غواصان ساعت ۱۰ شب از داخل اروندرود به سمت جزیره امالرصاص میرفتند که در کنار اروندرود و نزدیکی خاک عراق، بر اثر حمله شدید بعثیها پاهای سعید قطع میشود. همرزمانش سعید را از اروندرود بیرون میکشند و او را در کنار سنگر عراقی قرار میدهند. همرزمانش میگفتند: آن زمانی که سعید میتوانست حرف بزند، فقط میگفت خیلی سردم است. او برای اینکه از شدت درد فریاد نزند گلهای اطرافش را جمع میکند و داخل دهانش میگذارد؛ بعد به همرزمانش اشاره میکند شما بروید. دوستان سعید او را داخل پتوی عراقیها میپیچند و پیشروی میکنند، اما وقتی برمیگردند با پیکر بیجان سعید مواجه میشوند.»
عملیات لو رفته بود و شرایط طوری نبود که همرزمان سعید بتوانند پیکر او را از اروندرود به عقب برگردانند. بنابراین پیکر سعید ۹ سال در جزیره امالرصاص ماند و بعد از پایان جنگ پیکرش با همان لباس غواصی به آغوش مادر بازگشت.
نفر دوم از سمت راست شهید علی حمیدیاصل
علی قابل شناسایی نبود
چند ساعت بعد از شهادت سعید، برادر بزرگترش علی، بدون اینکه از شهادت سعید مطلع باشد، در صبح روز ۴ دی ماه، طی حمله هواپیماهای بعثی به خرمشهر و اصابت موشک به خودرویشان به شهادت میرسد. برادر شهیدان حمیدیاصل شهادت علیآقا را اینگونه روایت میکند: «روزی که او به شهادت رسید، سه فرزند داشت و فرزند چهارم او بعد از شهادتش به دنیا آمد. من زمان شهادت برادرانم دانشگاه بودم. داییام به همراه یکی از دوستان به نام آقای حمیدیان آمدند و گفتند: علی شهید شده است. به معراج رفتیم. صورت علی قابل شناسایی نبود. پیکرش را از موها و پاهایش شناسایی کردم. بعد آقای حمیدیان کنجکاو شد و گفت: علی حتماً اسمش را جایی در لباس یا کفشهایش نوشته است، برای اطمینان دوباره کفشهای علی را نگاه کرد و دید اسمش را نوشته است.»
چفیه پسرم را داخل قبرم بگذارید
شنیدن خبر شهادت یک فرزند برای هر مادری خیلی سخت است؛ کار وقتی سختتر میشود که باید خبر شهادت دو فرزند را در یک روز تحمل کند. برادر شهیدان حمیدی اصل درباره دادن خبر شهادت علی و سعید به مادر میگوید: «مادرم در یک روز، داغ دو فرزندش را دید و این برایش خیلی سخت بود. وقتی میخواستم خبر شهادت سعید را به مادرم بدهم، کمی مکث کردم و گفتم: سعید نه بین زخمیهاست و نه بین اسرا. مادرم فهمید که سعید هم مثل علی شهید شده است. مفقودی سعید برای مادرم خیلی سخت بود؛ تا اینکه بعد از ۹ سال پیکر سعید پیدا شد، کنار پیکر سعید چفیهاش هم بود که مادرم علاقه عجیبی به آن چفیه داشت. او وصیت کرده بود که من را بین قبر دو شهیدم دفن کنید و چفیه سعید را داخل قبرم بگذارید. بعد از درگذشت مادرم به وصیتش عمل کردیم.»
خلاصه متن
شهید «علی حمیدیاصل» متولد ۱۳۳۴ و عضو رسمی سپاه بود که در عملیات کربلای ۴ و در جریان حمله بعثیها به خرمشهر با مسئولیت تعاون گردان کربلا از لشکر ولیعصر(عج) در تاریخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
شهید «سعید حمیدیاصل» متولد ۱۳۴۸ بود که از سال ۶۳ به عنوان رزمنده عازم جبهه شد. او در عملیات کربلای ۴ جزو نیروهای خطشکن گردان کربلا از لشکر ولیعصر(عج) بود که سوم دی ماه ۱۳۶۵ در جزیرهام الرصاص به شهادت رسید و پیکرش به مدت ۹ سال مفقود ماند. سرانجام پیکر سعید با راهنمایی همرزمانش برای شناسایی محل شهادت، تفحص شد و در گلزار شهدای ملاثانی و در کنار مزار برادر شهیدش آرام گرفت.