آخوند حکومتی یا روحانی وارسته

به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، یکی از شبهات پیرامون روحانیت، مقایسه همراهی و عدم همراهی روحانیت با حکومت قبل و بعد از انقلاب است. عدهای خصوصاً نسل جوان ، قبل و بعد از انقلاب را مقایسه میکنند و میگویند: وقتی روحانیت قبل از انقلاب با حکومت مخالفت میکند، این مخالفت را مقدس میشمارید و به کسانی که همراه حکومت پهلوی هستند، آخوند درباری میگویید ولی در دوران جمهوری اسلامی، که روحانیت مدافع حکومت است، از مدافعین تعریف و تمجید میکنید و به مخالفین هم میگویید که ضدانقلاب؟
در دوره پهلوی اکثر روحانیون به وظیفه خودشان یعنی تبلیغ و ترویج دین عمل میکردند اما عدهای از روحانیون هم ـ هرچند اندک ـ با حکومت همکاری و همراهی داشتند که معروف به آخوند درباری بودند؛ در مورد حضور این افراد، شبهاتی وجود دارد که بالأخره اینها روحانی بودند و احیاناً دلایل و استدلالهایی برای این کار داشتند، همانگونه که کسانی که تعامل و رابطهای با حکومت نداشتند و یا مبارزه میکردند، آنها هم دیدگاه خاص خود را داشتند، به نظر میرسد این مسئله نیازمند واکاوی است. سؤال این است که گونهشناسی یا جریانشناسی روحانیت از نظر ورود یا عدم ورود به مسائل سیاسی ـ اجتماعی در دوران پهلوی، چگونه است؟
وقتی تعبیر روحانیت را به کار میبریم، طبعاً روحانی به کسی گفته میشود که لباس روحانی دارد و به سبک امروزی درس حوزوی خوانده و در سلک روحانیت است. روحانیت مراتب دارد، که از پایینترین مراتب حوزوی که یک طلبه ساده معمولی است تا مراجع تقلید را شامل میشود. لذا وقتی میگوییم روحانیت، یک بحث است، وقتی میگوییم علما، بحث دیگری است؛ یعنی باید این را تفکیک کرد.
دستهبندی روحانیت
واژه روحانیت، هر کسی که لباس روحانیت را به تن میکند، شامل میشود و لو تقلبی باشد؛ یعنی حتی آدمی که ممکن است اصلاً درس حوزوی هم نخوانده باشد یا یکی، دو سال خوانده و لباس پوشیده، روحانی به حساب میآید؛ ممکن است یک فرد50 ـ 60 ساله معمم در خیابان ببینید که یک یا دو سال هم بیشتر درس نخوانده باشد؛ این فرد هم روحانی میشود و تا بالاترین رتبه و مرجع تقلید هم روحانی میشود. دستهبندی روحانیت همه اینها را شامل میشود. در این بحث باید بین روحانیت با علمای درجه یک و علمای طراز اول تفکیک کرد.
در مجموع، روحانیت از لحاظ ورود به مسائل سیاسی ـ اجتماعی و مداخله در مسائل سیاسی ـ اجتماعی، فارغ از اینکه چه حکومتی زمام امور را در دست دارد، سه دسته میشوند: یک دسته روحانیون بسیار فعال، چه موافق حکومت و چه مخالف حکومت هستند، که فعالیت فراوانی دارند؛
دسته دیگر روحانیت نیمهفعال است که کمتر فعالیت میکند و گاهی در مسائل سیاسی ـ اجتماعی هم موضع میگیرند و دسته سوم، روحانیون ساکتی که اصلاً موضع نمیگیرند. بنابراین اگر بخواهیم از لحاظ ورود به مسائل سیاسی ـ اجتماعی در نظر بگیریم، چه قبل از انقلاب، چه بعد از انقلاب بلکه هر دورهای را نظر بگیرید، روحانیت به این سه دسته ساکت، فعال و نیمهفعال تقسیم میشوند.
ساکت، کسانی هستند که به هر دلیلی معتقدند یا نباید وارد مسائل سیاسی ـ اجتماعی شوند، مثل همین طیفهایی که میگویند در عصر غیبت باید ساکت بود، مثل انجمن حجتیه که معمولاً اینگونه هستند، هر چند بعضی از همینها علیرغم اینکه میگویند ساکت باشیم ولی باز در مواردی ورود میکنند، اما در هر صورت یک طیفهایی هم هستند که هیچگاه ورود نکردهاند، نه قبل از انقلاب و نه بعد از انقلاب و یا اینکه تمایل ندارند، حوصله ندارند و یا به هر دلیلی میل به این کار ندارند. میخواهم بگویم که گاهی یک نگاه اعتقادی دارند که نباید ورود کنند و گاهی اوقات هم اصلاً حوصله مسائل سیاسی ـ اجتماعی را ندارند.
نیمهفعال هم کسانی هستند که به تناسب شرایط، گاهی ورود میکنند و گاهی ورود نمیکنند، آنها هم ممکن است مبنای نظری داشته باشند و در مواردی معتقد به ورود باشند و در مواردی دیگر اعتقاد به ورود نداشته باشند. باز هم ممکن است به همان دسته قبلی برگردد، یعنی در مواردی برای آنها مهم و حساس میشود و ورود میکنند و در مواردی ممکن است متوجه اهمیت مسئله نشود و ورود نکند و یا به همان تعبیر، حال و حوصله و تمایل به ورود نداشته باشد نه اینکه از نظر مبنایی اعتقاد به ورود نداشته باشد.
فعالین هم که همیشه فعال هستند. فعال میتواند هر دو وجه را داشته باشد، یعنی روحانی فعالی که وارد دربار و وارد مسائل سیاسی ـ اجتماعی شده و ممکن است طرفدار هم باشد و روحانی فعالی که ضد دربار است. بعد از انقلاب هم همینطور است، یعنی ممکن است روحانی فعالی باشد که مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی باشد و یا روحانی فعالی که طرفدار سیاستهای جمهوری اسلامی است. این یک دستهبندی است که از جهت ورود به مسائل سیاسی ـ اجتماعی میتوان ارائه داد.
ورود علما به سیاست در دوره پهلوی
اگر بخواهیم بر دوره پهلوی تمرکز داشته باشیم و بحث ناظر به علما باشد، من از علمای طراز اول، مجتهدین و مراجع کسی را سراغ ندارم که در دوره پهلوی ساکت باشد و هیچ ورود سیاسی نکند. یعنی کسانی که مرجع تقلید هستند یا در سطح علمای مشهور هستند، هرچند مرجع تقلید هم نباشند، مثل آیتالله شیخ مرتضی حائری که در آن زمان مرجع تقلید نبود ولی جزء علمایی بود که بیانیه میداد.
بنابراین در دوره پهلوی در بین علما، کسی دیده نمیشود که ورود سیاسی نکند و حتی عالمی که موافق کلی حکومت پهلوی باشد و مخالفت نداشته باشد، یعنی عالم طراز اولی را نمیشناسیم که یک اعلامیه علیه پهلوی نداده باشد؛ همه علمای طراز اول در مخالفت با پهلوی ورود کردند؛ منتها میزان ورود علما متفاوت است؛ بعضی از علما در حد اصلاح حکومت پهلوی ورود کردند، مثل آقای شریعتمداری که قائل به براندازی نبودند و برخی در حد براندازی ورود کردند. باز کسانی که به براندازی قائل هستند به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته مثل امام معتقد بودند که «و لو بلغ ما بلغ» کشته هم بشویم، باید با حکومت درگیر شد؛ بعضی هم معتقد بودند که اگر شرایط فراهم است و خیلی هزینه نداشته باشد، باید درگیر شویم و براندازی کنیم. بنابراین افرادی مثل امام خمینی، آیتالله گلپایگانی یا آیتالله مرعشی در همه مراحل قائل به براندازی بودند، اما امثال مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای خوئی و امثال اینها، زمانی که کشتار شد، کمی احتیاط کردند.
برخی معتقدند در اوایل دوره پهلوی، بخشی از علما از آمدن رضاخان استقبال کردند و حتی میگویند که میرزای نائینی اعلامیهای داده و حمایت کرده است، اینها چطور میشود؟
بایستی دوران پهلوی را به پهلوی اول و پهلوی دوم، تفکیک کرد. مواردی که در مورد موضعگیری علما گفته شد مربوط به پهلوی دوم است. در زمان پهلوی اول، ابتدا که رضاخان میآید، برخی از علما از آمدن رضاخان استقبال میکنند. البته استقبال هم به این معنا است که مخالف نبودند و بدشان هم نیامد که رضاخان آمده است، یعنی رضاخان جذابیت داشت. رضاخان دو تا جذابیت داشت که خیلی از علما با او مخالفت نکردند؛ به نوعی مثل بقیه شاهان بود، همانطور که با شاهان قاجار مخالفت براندازانه نمیکردند، با او هم مخالفت براندازانه نکردند، نه اینکه بگویید به رضاخان راضی بودند، ولی بر اساس اینکه قرار است یک سیستم سلطنتی باشد، حالا احمدشاه رفته و رضاخان آمده و عیبی هم ندارد. البته رضاخان یک ترجیحاتی هم دارد.
رضاشاه دو ویژگی داشت که باعث میشد در ابتدا با او مخالفت نشود؛ یکی سابقه و تجربه چهار یا پنج سال قبل از سلطنتش بود یعنی از دوران کودتا تا سلطنت (از 1299 تا 1304) که تجربه وزارت جنگ و سردار سپهی را داشت؛ در آن دوران جایگاه رضاخان، جایگاه وزارت جنگ و سردار سپه بود، یعنی جایگاه نظامی بود و کارکرد او هم کارکرد نظامی ـ امنیتی بود؛ در آن دوره، رضاخان برخوردهای جدی و تندی با خیلی از ملوکالطوایف در مناطق مختلف داشت؛ او با افراد قلدری که در مناطقی میخواستند سری در بین سرها بلند کنند و البته رضاخان هم آنها را به هر دلیلی نمیپسندید، برخورد میکرد.
بعد از داستان مشروطه و هرج و مرجهای مشروطه و جنگ جهانی اول هم مشکلات اقتصادی و هم مشکلات مدیریتی در کشور وجود داشت، یعنی یک کشور اشغال شده، یک کشور بسیار بههمریخته و دولت ناتوان؛ در این شرایط رضاخان در دوران کمی توانست بروز کند، یعنی توانست از خودش در مدیریت و کنترل شرایط، خودی نشان دهد. لذا رضاخان از خودش یک چهره مقتدر و توانمند در این چهار یا پنج سال نشان داد.
ویژگی دوم او هم چهره مذهبی رضاخان بود. یعنی رضاخان وقتی آمد تظاهرات مذهبی فراوانی داشت؛ مشروبفروشیها را تعطیل کرد؛ با زنان فاحشه برخورد کرد؛ برای اولین بار مراسم شبهای قدر در بین نظامیان راه انداخت؛ برای اولین بار دستههای عزاداری قزاقها را راه انداخت. این کارهایی که رضاخان میکرد کارهایی بود که جلب توجه میکرد یعنی پادشاهی آمده که چنین کارهایی میکند. خودش هم در زمان تاجگذاریاش میگوید که من دو هدف دارم: یکی پیشرفت ایران و دیگری اجرای احکام تشیّع.
بنابراین آن رفتارهای ظاهری مذهبی رضاخان قبل از سلطنت و اوایل سلطنت، به علاوه آن تجربه نظامیگری او از او یک چهره مقتدری ساخته بود، بالأخره رضاخان هم فرد قلدری بود و واقعاً هم مقتدر بود، یعنی شخصیت باجذبهای بود، البته کارش را با قلدری پیش میبرد ولی بالأخره از او یک توانمندی دیده شده بود. این دو مسئله باعث شد که نسبت به رضاخان یک خوشبینی ایجاد شود.
آیا مباحثی که برخی افراد در تعریف و تمجید از رضاخان بیان میکنند که رضاخان کشور را جمع کرد و ... آیا آن مباحث، ناظر به همین دوره است؟
بحث ایجاد امنیت و حفظ تمامیت ارضی مربوط به همان دوران اولیه رضاخان است، اینکه میگویند رضاخان یک امنیتی ایجاد کرد، مربوط به همان دوران اولیه رضاخان است البته کتابی با عنوان «امنیت در دوره رضاشاه» نوشته شده[1] و در آنجا نشان داده که این گونه نیست که بگوییم رضاخان لزوماً امنیت را به سراسر کشور آورد بلکه رضاخان برخورد هدفمند داشت. برای مثال، چون انگلیسیها نمیخواستند که شیخ خزعل در خوزستان باشد، رضاخان با او برخورد میکند، ولی با آن خان دیگر در فلان منطقه برخورد نمیکند، یعنی برخوردهای او گزینشی است. ولی در مجموع چهره یک آدم مقتدری در این دوران از خودش نشان داد.
البته مدافعین عملکرد رضاخان، مباحث دیگری هم دارند و آن هم تمرکزگرایی رضاخان است. اینکه قبل از رضاخان نظام حقوقی ما یک نظام شرعی در دست علما بود و غیرمتمرکز بود، در هر منطقهای هر عالمی، مسائل حقوقی و قضائی را اداره میکرد و رضاخان آمد و گفت که باید یک دادگستری باشد و ما آن را اداره کنیم؛ اوقاف هم همینطور بود و او اداره اوقاف درست کرد؛ اینها را میگویند که جمع و جور کرد. هر چند در این جمع و جور کردنها، نکته مهم این است که رضاخان آن مدلهای اسلامی را تبدیل به مدلهای غربی کرد، یعنی مدل حقوقی غربی را آورد، مدل اوقاف او هم همینطور بود. در هر صورت میخواست همه را تحت کنترل حکومت استبدادی خودش درآورد. نظام آموزشی همینطور بود، نظام سنتی را تقریباً ملغی کردند و نظام جدیدی آوردند و مدرسه اروپاییها یا آمریکاییها را داشتند. قطعاً رضاخان یک تمرکزگرایی داشت، اینها بر این نقاط دست میگذارند. چنین افرادی از رفتن رضاخان به سمت مدلهای غربی آموزشی، اقتصادی یا قضائی هم استقبال میکنند، یعنی این را میپسندند و لذا رضاخان را عامل پیشرفت و اصلاحات میدانند. یعنی ما از آن دوران سنتی یا مدلهای سنتی آموزشی، حقوقی، قضائی و اقتصادی به سمت مدلهای نوین غربی آمدیم، حالا ما میگوییم غربی و آنها میگویند که مدلهای نوین و جدید، ولو غربی هم باشد عیبی ندارد.
لذا اقبال اولیه به رضاخان به خاطر این دو نکته بود؛ یکی آن اقتداری بود که از خودش به نمایش گذاشت و نشان داد که فرد توانمندی است و مورد دیگر هم آن جلوههای مذهبی او بود. این دلایل بود که عدهای از علما در اوایل به رضاخان خوشبین بودند. بعد که اقدامات خاص رضاخان از سال 1306 به بعد، یعنی مدت کوتاهی بعد از پادشاهیاش شروع شد، دیگر آرام آرام مواضع تغییر کرد.
موضع شهید مدرس
البته شهید مدرس در دوران وزارت جنگ و نخستوزیری رضاخان در موارد مختلف با او مخالفت میکرد؛ او حتی با جمهوریخواهی رضاخان و اصل تغییر سلطنت قاجاریه به پهلوی هم مخالفت کرد. بعد از تغییر سلطنت و آمدن رضاخان، مدرس تلاش کرد با تذکر به رضاخان مانع اقدامات نادرست وی شود که نتیجه بخش نبود، لذا بعد از سلطنت هم مخالفتهای خودش با رضاخان را ادامه داد.
بعد از اقدامات ضد دینی رضاخان، مخالفت علما با رضاخان جدی شد؛ منتها مخالفتها هم سه دسته بود؛ یک عده از علما، علمایی بودند که علناً با رضاخان مبارزه سیاسی میکنند و جلوی رضاخان میایستند، مثل مرحوم حاجآقا نورالله اصفهانی که قیام راه میاندازد، شهید مدرس، آیتالله حاجآقا حسین قمی، کسانی که برای کشف حجاب، اعتراض رسمی کردند؛ مرحوم سیدیونس اردبیلی، کسانی که در حرم امام رضاg تجمع و تحصن کردند، همچنین مرحوم بافقی، اینها کسانی هستند که رسماً با رضاخان درمیافتند و اعتراض میکنند. اینها مبارزه سیاسی علنی با رضاخان میکنند.
یک دسته هم بیشتر سمت و سوی مبارزه یا مقابله فرهنگی دارند، مثل مرحوم آیتالله حائری؛ نقلها از ایشان و شاگردان ایشان هم متعدد است که ایشان به خاطر حفظ حوزه، صلاح نمیدانست با رضاخان خیلی تند شود، اعتراض میکرد ولی اعتراض سیاسی نبود، مثلاً برای کشف حجاب به او نامه مینویسد و میگوید که این کار، کار درستی نیست، ولی خیلی جاها سکوت میکند و مقابله نمیکند. هم از خود ایشان و هم از شاگردان ایشان این مطلب متعدد نقل شده که «به خاطر حفظ حوزه من این روش را اتخاذ کردم.»
یک طیف هم علمای عتبات هستند، مثل مرحوم نائینی و مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، اینها بیشتر رویکرد نصیحتگونه را نسبت به رضاخان دارند. این حرف از خود مرحوم نائینی نقل شده که میگوید: «رضاخان مثل یک گاو وحشی است که نمیتوان رو در رو با او درافتاد، باید از پشت سر و با آرامش و تدریج شروع کرد و تغییر داد.»
لذا علمای عتبات بیشتر رویکرد نصیحتمحور با رضاخان داشتند. بعضی معتقدند یک علت هم این بود که علمای عتبات ایران را کشور شیعه میدانستند و از آن طرف، خودشان در کشور عراق بودند که تحت حکومت عثمانی سنّی بود لذا نمیخواستند پادشاه ایران به عنوان پادشاه یک کشور شیعه تضعیف شود. این هم تا حدی مدنظر بود. در هر صورت این سه دسته هم کسانی هستند که با رضاخان مخالفت کردند ولی نوع مخالفتهایشان متفاوت است.
برخی از روحانیون هم بودند که چه در دوره رضاخان و چه در دوره محمدرضا، همراهیها و همکاریهایی با حاکمیت دارند؛ اینها چه گروههایی هستند؟
از زمانی که اقدامات ضدمذهبی رضاخان شروع شد، من از طیف علما، کسانی را سراغ ندارم که با رضاخان همراهی و همکاری کرده باشند، برخی شاید تا حدودی نیمهساکت هستند، مثل مرحوم کفایی، پسر آخوند خراسانی در مشهد؛ ولی در روحانیت رده پایین، چون بحث قضاوت در دوره رضاشاه، سیستم دولتی پیدا کرد، مثلاً محضرهای ثبت ازدواج، طلاق و ثبت اسناد، که قبلاً در اختیار علما، مراجع و مجتهدین بود و حکومتی نبود، آرام آرام در قالب حکومتی شروع شد، لذا روحانیونی بودند که حتی پوشش خود را عوض کردند و قاضی دستگاه شدند، گرچه افراد خیلی بیسوادی هم نبودند اما جزء علما هم نبودند. لذا هم در دوره رضاشاه و هم در دوره محمدرضا پهلوی یک طیفی از اینها را داریم که برای کسب معاش، متصدی برخی کارهای دولتی شدند؛ طبیعی است که اینها هیچگاه با حکومت درگیر نمیشوند. همینها آن روحانیونی هستند که اگر یک جایی بگویند که شاه میخواهد بیاید، جمع میشوند و از شاه استقبال هم میکنند که در برخی از فیلمها که مربوط به آن دوران است افرادی از روحانیون اگر دیده میشوند، معمولاً این طیفها هستند، یعنی طیفهای روحانیونی هستند که یا منصب قضائی دارند یا دفاتر اسناد و ... را دارند. طبیعتاً به نوعی زندگیشان با آن مناصب حکومتی گره خورده است.
علت مخالف علما با پهلوی
شبههای که در رابطه با مخالفت روحانیت با دربار و حکومت، مخصوصاً در دوره رضاخان مطرح میشود این است که بخشی از روحانیت بهواسطه همین حل و فصل مسائل قضائی یا مسائل اوقاف و ... درآمدی داشتند چون رضاخان آمد و درآمد اینها قطع شد و به این خاطر بخشی از روحانیت با او به مخالفت برخاستند؟
این مطلب درست نیست، چون قبل از رضاخان بحثهای قضائی یا ثبت اسناد در اختیار علما بود، ولی علما غالباً برای این کارها پول نمیگرفتند و هیچگاه منبع درآمد نبود، نظام آموزشی و حقوقی که قبل از رضاخان در دست علما بود، پولی نبود، تنها جایی که میتوان این حرف را زد که بگوییم یک منبع درآمدی بود و از اینها گرفته شد، بحث اوقاف است، یعنی آنجایی که علما متولی امر اوقاف بودند و حکومت آرام آرام، اوقاف را از آنها گرفت. آنجا هم باز باید مشی علما را دید. اگر ما معتقد باشیم که علمایی که متولی اوقاف بودند، اوقاف را برای خودشان مصرف میکردند، آن زمان این حرف معنا پیدا میکند که بخواهیم بگوییم از آنها گرفتند، پس ناراحت شدند.
مشکلات آن علمایی هم که با رضاشاه درگیر شدند، اینها نبود؛ مثلاً شهید مدرس نمیگفتند که چرا فلان موقوفه من را از من گرفتی، یا مرحوم آقا نورالله یا مرحوم بافقی این مشکلات را نداشتند. مرحوم بافقی به خاطر حجاب اعتراض میکند، قیام مشهد گوهرشاد، برای همین لباس متحدالشکل و حجاب است که اعتراض میکنند. البته در مواردی مثلاً در انقلاب سفید و اصلاحات ارضی یکی از موارد اشکال، بحث زمینهای موقوفه امامزادهها و حرمها است که علما به اعتراض میگویند زمین هایی که بین مردم تقسیم میکنید، اینها شرعاً برای همان امامزاده است؛ ولی این ربطی به داستان رضاخان ندارد، این مربوط به دوره محمدرضا پهلوی است. البته اعتراض هم به عدم رعایت وجوه شرعی این اوقاف است.
پس این اتهام که علما به خاطر از دست دادن منابع مالی، با پهلوی مخالف بودند به هیچ عنوان درست نیست،چراکه اصل منبع درآمد علما وجوهات شرعیه است و وجوهات شرعیه هیچگاه در اختیار حکومت نبوده، هیچگاه با آموزش نبوده، با اوقاف نبوده و یا با حل و فصل مسائل قضائی نبوده است؛ بلکه وجوهات شرعی همیشه هم جاری بوده است. مگر مرحوم آقای حائری یا مراجع آن دوره، وجوهات نداشتند؟ داشتند. حالا ممکن است کم و زیاد شود ولی رضاخان هیچگاه نتوانست با وجوهات مقابله کند، یعنی کاری کند که دیگر وجوهات به دست علما نرسد. لذا اینها واقعاً قابل توجه نیست که بخواهیم روی اینها دست بگذاریم و بگوییم که اینها معیار مخالفت علما بوده است.
شیوه مبارزه روحانیت با پهلوی
ما شخصیتهایی مثل آیتالله کاشانی داریم که به شیوه خاص مبارزه میکند، شهید نواب صفوی به نوعی دیگر مبارزه میکند، آیتالله بروجردی روش خاصی دارد و امام هم به نوعی دیگر در حال مبارزه است. نحوه مواجهه روحانیت مخالف با حاکمیت پهلوی را تبیین بفرمایید؟
وقتی که ما میگوییم روحانیت، یعنی به مراتب مختلفی توجه میکنیم، عدهای بودند که مخالف پهلوی نبودند و به دلیل همان وابستگیهایی که داشتند همراهی هم میکردند؛ عدهای هم مخالفت کردند که این مخالفتها خود چند شکل بود؛ عدهای مثل نواب در حد مبارزه مسلحانه مخالفت کردند، این افراد قائل بودند در جاهایی باید تا مبارزه مسلحانه هم پیش رفت. هرچند که نواب فقط مبارزه مسلحانه نداشت، یعنی نواب رویکردهای اصلاحی هم دارد، حتی زمانی نواب میخواست نماینده قم شود و به مجلس برود و اتفاقاً آیتالله بروجردی باید نماینده قم را تأیید میکرد و ایشان را هم تأیید کرد، منتها بعد ظاهراً استخاره گرفته بود و بد آمده بود و نرفت. حتی نواب به لابیهای مجلس میرفت و با نمایندگان صحبت میکرد، نظر خودش را میگفت، نقد میکرد؛ یعنی رویکردهای اصلاحی هم داشت، منتها در جاهایی هم میگفت که اینجا بر اساس مبانی دینی باید مبارزه مسلحانه کرد. در این گونه اقدامات در اکثر موارد از مجتهدین و مراجع هم اجازه داشتند و برخی هم نامشخص است که اجازه داشتند یا نداشتند.
اما خیلی از علمای ما با رویکرد مسلحانه موافق نبودند، مثلاً خود امام موافق نبود؛ امام میگفت که این طریق فایدهای ندارد و نتیجهبخش نیست؛ نه اینکه امام مثلاً ترور حسنعلی منصور را خلاف شرع میدانست، نه، امام هیچگاه اینها را رد نکرد و حتی گاهی از کسانی که این کار را کردند، تفقد هم کرد ولی امام این روش را روش درستی نمیدانست و معتقد بود که مردم باید ابتدا بیدار شوند و آگاه شوند و در آن زمان میتوانند، حکومت را ساقط کنند. لذا عدهای مثل امام قائل به براندازی و مبارزه بودند ولی قائل به روش مسلحانه نبودند و به همین روش آگاهسازی و بیدارسازی مردم معتقد بودند.
اگر بخواهیم به صورت مصداقی صحبت کنیم، مرحوم آیتالله کاشانی هم قائل به مبارزه صریح بود، البته آقای کاشانی در آن شرایط دهه 20 و 30 قائل به براندازی نبود و کارها را اصلاحمحور پیش میبرد، خودش هم رئیس مجلس شد و مصدق نخستوزیر شد و جبهه ملی به مجلس آمدند ولی صریحاً با حکومت مبارزه میکردند؛ در جاهایی با تجمع و اعتراض این کار را میکرد که خواستههایشان را به شاه تحمیل کنند و این کار را هم میکردند. در آن زمان به دنبال تغییر ساختار سیاسی و براندازی نبودند، حتی در دهه 20 امام هم قائل به این نبود؛ گرچه من موضعی از امام در دهه 30 ندیدم ولی ظاهراً همینطوری است، امام در دهه 20 در «کشف الاسرار» میگوید که ما نمیخواهیم حکومت را از پهلوی بگیریم.
اینکه میگوئیم امام قائل به براندازی نبود به این معنا نیست که امام قائل به اصل رفتن سلطنت نبود،بلکه ایشان در آن برهه از زمان، شرایط را برای این کار فراهم نمیدانست. مبارزه امثال آیتالله کاشانی اینطوری بود و خیلی از علمای دیگر هم در آن دهه 30 در نهضت نفت بودند و اعلامیه و بیانیه دادند.
مشی آیتالله بروجردی کمی متفاوت بود؛ آیتالله بروجردی طبق یک نقلی که از خود ایشان وجود دارد، به حسب تجربه تلخ مشروطه و اتفاقاتی که در مشروطه افتاد و علما سردمدار نهضت شدند بعد کار از دست اینها خارج شد، ایشان احتیاط کردند.
آیتالله بروجردی و البته بسیاری از علما بعد از مشروطه در حوزه سیاسی خیلی محتاط شدند. به عنوان مثال در داستان نهضت نفت، آیتالله بروجردی از نهضت نفت حمایت کرد و حتی نقلهایی هم دارد که گفتند به آقای کاشانی کمک کنید ولی اینکه خودشان مستقیماً به عنوان یک مرجع ورود کنند، مثل مراجع قبلی که در مشروطه و تنباکو آمدند، نبود. این تعبیر هم از ایشان هست که «صلاح نمیدانم که در این شرایط مرجعیت عهدهدار شود و آن زمان دوباره کار از دست ما در برود و به نام ما و به کام دیگران شود.» لذا آیتالله بروجردی این رویکرد مبارزه نهضتگونه مثل نفت و مشروطه و اینها و حتی انقلابی که امام راه انداخت، این سبک را نداشتند، اما آیتالله بروجردی قائل به ولایت فقیه بودند و طبعاً سلطنت را از نگاه اسلام جایز نمیدانستند، اما شرایط را مهیای چنین حرکت براندازانهای نمیدیدند.
برخی گزارشها، گویای آن است که آیتالله بروجردی، روابط نسبتاً خوبی با شاه داشته است، این گزارشها را چطور تحلیل میکنید؟
آیتالله بروجردی تأییدیهای نسبت به شاه ندارد، اما ارتباط با شاه داشت، مثلاً شاه گاهی به دیدن ایشان میآمد و آیتالله بروجردی میپذیرفتند و البته آنجا هم همیشه تذکراتی میدادند. مثلاً شاه میخواست اصلاحات ارضی را در زمان آیتالله بروجردی اجرا کند ولی آیتالله بروجردی گفتند که چرا میخواهی این کار را بکنی؟ گفت: در دنیا همه این کار را انجام میدهند؛ آقای بروجردی گفتند: «همه آن مملکتها، اول حکومتشان را دموکراتیک کردند و بعد این کار را کردند؛ تو ابتدا دموکراسی را ایجاد کن و بعد اصلاحات ارضی انجام بده.»[2] شاه دیگر رفت و نیامد اما بعد از فوت آقای بروجردی دوباره اصلاحات ارضی را مطرح کرد. همچنین آیتالله بروجردی، تذکرات تندی راجع به بهاییها میداد و با حضور آنان مقابله میکرد. البته وقتی گروهی مثل فدائیان، دستگیر شدند، توقع میرفت که آقای بروجردی درخواست کند که اینها را آزاد کنند؛ گرچه طبق برخی از نقلها ایشان درخواستهایی هم از طریق آقای صدرالعراقین و ... کردند که البته دیر بود. آقای آذری قمی و یکی دیگر از آقایان نقل میکنند که «ما واسطه شدیم و نامه را از آقای بروجردی برای آزادی فدائیان بردیم، منتها دیگر دیر شده بود» یا آنها نامه را دیر رسانده بودند، که شاه هم رفته بود و دیگر عملاً اثربخش نشد. ایشان این کار را هم میکرد که مثلاً نامهای بنویسد که فلان کار را نکنید، ولی هیچگاه حکومت پهلوی را تأیید نمیکردند منتها مقابله به آن معنا هم نمیکردند، یعنی آقای بروجردی به سمت براندازی و نهضت و قیام هم نرفتند.
البته این را هم بگویم، کارهایی که شاه بعد از رحلت آیتالله بروجردی انجام داد و موجب موضع تند امام خمینی و سایر علما شد، هیچ گاه در زمان آیتالله بروجردی انجام نشده بود. هر کدام از این کارها در زمان آیتالله بروجردی انجام میشد قطعاً ایشان هم موضع تند میگرفتند. حتی در اوایل بعد از رحلت آیتالله بروجردی در سال 40 ـ 41، اولین نامههایی که خود امام به شاه دارد، تعبیر تند ندارد و تعبیر اعلیحضرت و رویکرد نصیحتمحور دارد.
تفاوت آیتالله بروجردی و امام این بود که شاه از آیتالله بروجردی حساب میبرد، چون بالأخره مرجعیت عامه در دنیا داشت، ولی در مورد امام خمینی در آن زمان مرجعیت امام تازه مطرح میشد و اتفاقاً شاه بعد از آیتالله بروجردی هم به دلیل اینکه کسانی که در ایران هستند، مثل آیات گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی و امام که مراجع بعدی بودند، چون در قانون اساسی هم بود که مراجع مصونیت دارند، لذا شاه بعد از فوت آیتالله بروجردی نمیخواست اصلاً اینها را به عنوان مرجع به رسمیت بشناسد و پیام تسلیت را به آقای حکیم میدهد که یعنی من تو را به عنوان مرجع میشناسم.
اگر ما شاهد مواضع تندِ امام نسبت به حکومت در زمان آیتالله بروجردی نیستیم، شاید بخشی هم به خاطر ملاحظه شیوه و سبک آیتالله بروجردی است. بالأخره ایشان زعیم است و امام تا زمانی که آیتالله بروجردی در قید حیات هستند، ملاحظه مشی ایشان را میکنند. علاوه بر آن، اقدامات شاه به آن مراحلی نرسیده که امام بخواهد اعتراض تند داشته باشد. اقداماتی که شاه بعداً انجام داد، مثل انقلاب سفید که در آن اصلاحات ارضی بود، باعث تقابل جدی امام شد. آیتالله بروجردی به همین اصلاحات ارضی اعتراض کرد و به شاه میگوید که این کار را نکن و شاه هم گوش میکند. امام میگوید که نکن، شاه میگوید که باید انجام دهد و شما چه کسی هستید که این را بگویید!.
آیا شیوه آیتالله شریعتمداری یا آیتالله گلپایگانی یا آیتالله مرعشی هم ادامه شیوه آیتالله بروجردی است؟
من معتقد هستم که وقتی سیر عملکرد امثال آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی را نگاه میکنیم، اینها تقریباً پابهپای امام در مراحل مختلف نهضت میآیند، هر چند ممکن است ادبیات امام تندتر باشد، ولی تقریباً مرحلهای نیست که امام اعتراض کند و اینها اعتراض نکنند. البته بعد از اینکه امام تبعید میشوند، این بزرگان جایگاه امام را به عنوان رهبر نهضت داخلی به دست نمیگیرند و آن ادبیات تند امام را ندارند اما اینطور هم نیست که مشی اینها شبیه مشی آیتالله بروجردی باشد. نه، اینها واقعاً در اعتراضات هستند.
اما روش آیتالله شریعتمداری را از این آقایان میتوان تفکیک کرد؛ البته آقای شریعتمداری هم به طور کامل با شاه موافق نبود، نامههای اعتراضی آقای شریعتمداری هم به شاه کم نیست؛ منتها آقای شریعتمداری قائل به براندازی شاه و سلطنت نبود، معتقد بود که شاه باید رفتارهایش را اصلاح کند ولی آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی بحث اصلاح را مطرح نمیکردند، آنها هم قائل بودند که باید این اتفاق تغییر بیافتد ولی مشی آنها به تندی مشی امام نبود و کمی شاید با ملاحظه بیشتری عمل میکردند، ولی در هر صورت از ابتدای نهضت تا سال 57 در همه مراحل نهضت این دو بزرگوار هستند.
با این اوصاف، تقسیمبندی علما، به علمای موافق، ساکت و مخالف، در سطح علما پذیرفتنی نیست، یعنی من معتقدم در سطح علما، همه با شاه مخالف هستند.
شاید نتوان حتی یک فرد ساکت در بین علما پیدا کرد. من هر چه فکر میکنم کسی را پیدا نمیکنم که بگوییم در زمان شاه هیچ حرکتی نکرده و ساکت بوده است. حتی اگر بگوییم کمتحرکترین فرد در این دوره آیتالله سیداحمد خوانساری است، ایشان هم در چند مورد علیه اقدامات شاه اعلامیههای تندی دارند و در تحصنی که برای حمایت و دفاع از امام، شکل گرفته بود،شرکت میکنند. بنابراین نمیتوانیم بگوییم که آیتالله خوانساری هم ساکت است؛ البته فعالیت ایشان به نسبت کمتر است ولی واقعاً کسی که هیچ حرکتی نکند، من در سطح علما پیدا نمیکنم. بله، آقای سیدحسن امامی که در زمان رضاشاه بود و بعد هم امام جمعه تهران بود را میتوان در نظر گرفت، که همراه با حکومت هست، ولی وی واقعاً جزء علما نیست، جزء طلبهها است، یک روحانی است که کمسواد هم نیست، ولی جزء علما نیست. منظور از علما، مجتهدین و مراجع تقلید هستند.
بنابراین علما و مراجع تقلید مخالف هستند منتها نحوه مخالفتها متفاوت است؛ عدهای در حد اصلاح مخالف هستند، عدهای در حد براندازی مخالف هستند، ولی باز در همین مخالفت در حد براندازی، عدهای قائل به حرکتهای مسلحانه هستند و یکی مثل امام قائل به بیدارگری مردم است. عدهای هم قائل به براندازی هستند منتها تا جایی که خطرات جانی نیست، وقتی خطرات جانی وجود دارد و به قول خودشان شرایط فراهم نیست، در آنجا دیگر میگویند که باید سکوت کرد و تقیه کرد.
حتی مشی براندازانه امام هم سلسله مراتبی است، یعنی از موارد نصیحت و اصلاح شروع میشود تا انقلاب. امام از نصیحت شروع میکند تا آنجا که میگوید شاه باید برود و تقیه حرام است.
همراهی روحانیت با حکومت
یکی از شبهات پیرامون روحانیت، مقایسه همراهی و عدم همراهی روحانیت با حکومت قبل و بعد از انقلاب است. عدهای خصوصاً نسل جوان ، قبل و بعد از انقلاب را مقایسه میکنند و میگویند: وقتی روحانیت قبل از انقلاب با حکومت مخالفت میکند، این مخالفت را مقدس میشمارید و به کسانی که همراه حکومت پهلوی هستند، آخوند درباری میگویید ولی در دوران جمهوری اسلامی، که روحانیت مدافع حکومت است، از مدافعین تعریف و تمجید میکنید و به مخالفین هم میگویید که ضدانقلاب؟
ما امروز یک عده روحانیونی داریم که از اصل نظام و انقلاب دفاع میکنند، دقیقاً به همان تفکیکی که مقام معظم رهبری دارند، یعنی ما انقلاب اسلامی کردیم، درست بود، نظام اسلامی هم طراحی کردیم، درست بود، پس اصل دینی بودن و اسلام در نظام هم درست است و اشکالی به آن نیست. مرحله سوم دولت اسلامی است، یعنی باید کارگزاران نظام جمهوری اسلامی بر اساس نگاه اسلامی، فکر، عمل و برنامهریزی کنند که ما در اینجا ضعف داریم، یعنی هنوز نتوانستهایم دولت اسلامی به معنای کامل محقق کنیم؛ نه اینکه هیچ کارگزار دولت اسلامی هم نداریم، بله، داریم، ولی آنطور که باید بشود، نشده است.
به نظر میرسد طرفدارترین روحانیون نظام، یعنی کسانی که صد درصد طرفدار نظام هستند، بر همین اساس تفکیک، موضعشان را مشخص میکنند، یعنی از انقلاب اسلامی طرفداری میکنند، از نظام جمهوری اسلامی طرفداری میکنند، اما از همه عملکرد مسئولین جمهوری اسلامی، طرفداری نمیکنند، حالا چه در دولت باشد، چه در قوّه قضائیه باشد، چه حتی در نیروهای نظامی و چه در مجلس باشد. این هم لزوماً بُعد سیاسی نیست که بگویید با این دولتی که سر کار آمده موافق است و با آن دولت موافق نبود. الآن شما کدام روحانی صادق و طرفدار نظام را سراغ دارید که بگوید وضعیت قوّه قضائیه ما از همه جهات خوب است و در قوّه قضائیه ما به هیچ کمکاری یا حتی ظلم نمیشود؟! همه میدانند که برخی از موارد کمکاری و ظلم وجود دارد؛ اما اینکه بگوییم کلیت خراب است، نه! یا چه کسی است که به عملکرد مجلس اعتراضی نداشته باشد، به عملکرد دولت اعتراضی نداشته باشد، دولتهای مختلف هم در اینجا با هم تفاوتی ندارند. ممکن است برای برخی متفاوت است، چون معتقدند که اشتباهات یک دولتی کمتر است و طبیعی هم هست. البته گاهی اوقات سلایق سیاسی هم دخیل است ولی در هر صورت اینگونه نیست که امروز بگوییم روحانیونی که طرفدار نظام هستند و یا در نظام هستند و مسئولیتی دارند، صددرصد از تمام ارکان نظام و از تمام مسئولین نظام دفاع میکنند.
لذا دفاع کامل از نظام و جمهوری اسلامی به این معنا نیست که بگوییم ما با کارگزاران و مشکلات اقتصادی و فرهنگی کاری نداریم و یا بگوییم که مشکل وجود ندارد. نه، مشکلات وجود دارد و اتفاقاً باید اصلاح شود. باید به این تفکیک دقت کرد که بعضی این تفکیک را نمیکنند، یعنی فکر میکنند که اگر من امروز از نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی دفاع میکنم، پس از عملکرد بد برخی مسئولین در قوای مختلف هم دفاع میکنم و یا هیچگاه اعتراض و نقدی ندارم، نه! منتها این اعتراضها متوجه اصل نظام به عنوان نظام اسلامی نیست، متوجه اصل انقلاب اسلامی هم نیست، انقلاب درست بود، نظام اسلامی هم درست بود؛ اما اینکه آیا مسئولین جمهوری اسلامی، آن هم در بخشهای مختلف چه عملکردی دارند، جای نقد و بررسی دارد. حتی برای مثال همین الآن یک عده از طرفداران نظام از مهمترین رکن طرفدار نظام، یعنی سپاه انتقاد دارند، مثلاً در قضیه شهادت حاج قاسم، که بحث انتقام سخت، مطرح بود، اعتراض داشتند که انتقام سخت را نگرفتید، باید میگرفتید و مثلاً تندتر از این حمله میکردید و میزدید. میخواهم بگویم که این انتقادها وجود دارد، یعنی حتی در بین طرفداران نظام هم وجود دارد. بنابراین انتقادها هست و اینگونه نیست که کسانی که طرفدار هستند بگوییم که چطور شما در زمان شاه میگویید کسانی که با شاه مخالفت میکردند افراد خوبی بودند و الآن کسانی که با شما مخالفت کنند آدم بدی هستند.
آخوند درباری دوره پهلوی هم از اصل ساختار دفاع میکند هم از حاکم دفاع میکند، اما اینجا از ساختار و نظام دفاع میکند ولی آن را از عملکرد تفکیک میکند، که عملکرد یک جاهایی خوب است و یک جاهایی بد است.
بنابراین امروز کسی که با اصل نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام دینی یا اصل انقلاب اسلامی مخالف باشد، ضدانقلاب بوده و حتی ضعف نگاه دینی به او صدق میکند، اما برعکس این قضیه درست نیست که هر کسی که با عملکرد مجلس یا قوّه قضائیه یا سپاه یا ... مخالفت کرد، بگوییم که این فرد ضد انقلاب است. نه، او اصل نظام را قبول دارد ولی این عملکرد را قبول ندارد.
باید به نوع اعتراضها یا به نوع طرفداریها نگاه کرد. اگر واقعاً کسی هم در زمان شاه به صورت تفکیک شده مخالفتی با حکومت کرده، او هم میتواند مورد بحث واقع شود، ولی عموماً روحانیونی که در دربار بودند، مدافع دربار بودند و معترض به دربار هم نبودند و در حرکتهای اعتراضی هم نمیآمدند، ولی همین الآن اعتراضهایی که ممکن است به قوّه قضائیه یا دولت یا مجلس شود، همین طیف حزباللهیهای طرفدار نظام هم هستند؛ روحانیت هم هستند. بنابراین باید تفکیک کرد. البته به این نکته هم دقت کنیم اینکه میگویند: چطور به آن آخوندهایی که همراه با حکومت پهلوی بودند، میگویید آخوند درباری و به آخوندهایی که همراه با حکومت جمهوری اسلامی هستند، نمیگویید، به خاطر این است که یک تفاوت جدی بین این دو حکومت وجود دارد؛ بالأخره جمهوری اسلامی یک نظامی است که اصل آن اسلامی است اما حکومت و نظام پهلوی، نظام طاغوت است؛ یعنی اینجا ساختار مشروع است و آنجا ساختار نامشروع است و این دو از این جهت متفاوت هستند.
حجت الاسلام مهدی ابوطالبی