«پهلویسم» شکننده؛ بررسی انتقادی مدیریت قدرت توسط شاه

ایران تحت حاکمیت محمدرضا شاه پهلوی شاهد تلاشهایی برای مدرنسازی بود که در ظاهر به دنبال سازگاری نظام سنتی سلطنت با نیازهای مدرن بود، اما در عمل به تمرکز قدرت در دستان شاه و نخبگان وفادار به او منجر شد. این تحلیل، بر اساس سندی اطلاعاتی از سازمان سیا که در سال ۱۹۷۱ تهیه شده است، به بررسی انتقادی نقش محمدرضا شاه در شکلدهی و کنترل مراکز قدرت در ایران، شامل سلطنت، دربار، سیاستمداران، مجلس، ارتش، رهبران مذهبی و روشنفکران بوروکراتیک حرفهای، میپردازد. برخلاف روایتهایی که شاه را به عنوان معمار مدرنسازی ایران ستایش میکنند، این نوشتار با رویکردی علمی و انتقادی، نشان میدهد که تلاشهای او برای حفظ قدرت متمرکز، نه تنها به سرکوب پتانسیلهای دموکراتیک و ایجاد تنشهای اجتماعی منجر شد، بلکه ناتوانی او در مدیریت چالشهای ناشی از مدرنیته و سنت، پایههای رژیمش را شکننده کرد.
سلطنت و تمرکز قدرت: نقدی بر خودکامگی محمدرضا شاه
محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۹۴۱، در سن ۲۲ سالگی، در شرایطی بحرانی به تخت سلطنت نشست. اشغال ایران توسط نیروهای روس و بریتانیا، اقتصاد راکد، تورم افسارگسیخته و رقابت سیاستمداران برای کسب قدرت پس از دو دهه حاکمیت رضا شاه، او را در موقعیتی شکننده قرار داد. گزارش سیا در سال ۱۹۵۱ او را جوانی «گیج، ناامید، مشکوک، مغرور و لجوج» توصیف میکند که تحت سایه پدر قدرتمندش قرار داشت. اگرچه گزارش سال ۱۹۷۰ او را فردی «مطمئن به خود و آگاه» میداند، این تحول نه نشانهای از بلوغ سیاسی عمیق، بلکه نتیجه تثبیت قدرت از طریق سرکوب مخالفان و ایجاد شبکهای از وفاداران بود. شاه، با تکیه بر اقتدار سنتی سلطنت و ابزارهای مدرن حکومتی، مانند کنترل احزاب سیاسی و انتصابات کلیدی، قدرت را به شکلی بیسابقه متمرکز کرد. اما این تمرکز قدرت، به جای ایجاد ثبات پایدار، به خودکامگی منجر شد که توانایی مشارکت سیاسی واقعی را از بین برد.
شاه خود را در نقش کوروش کبیر امروزی میدید و با برگزاری مراسم تاجگذاری در سال ۱۹۶۶ و جشنهای پرهزینه دو هزار و پانصد ساله، تلاش کرد مشروعیت تاریخی خود را تقویت کند. این اقدامات، که در سند سیا به عنوان بخشی از «پهلویسم» توصیف شدهاند، بیش از آنکه بیانگر هویت ملی باشند، به ابزاری برای تبلیغ شخصی شاه و توجیه خودکامگی او تبدیل شدند. او با کنترل دقیق نامزدهای احزاب و حتی تعیین نتایج انتخابات، مجلس را به نهادی بیاثر و صرفاً تأییدکننده سیاستهای خود تبدیل کرد. این رویکرد، که در ظاهر به دنبال مدرنیته بود، در عمل به معنای سلب قدرت از نهادهای دموکراتیک و تقویت یک نظام مبتنی بر وفاداری شخصی به شاه بود. چنین سیستمی، با محدود کردن مشارکت سیاسی، زمینهساز نارضایتی گستردهای شد که در نهایت به بیثباتی رژیم منجر شد.
علاوه بر این، وابستگی شاه به نمادگرایی و نمایشهای پرزرقوبرق، مانند مجسمهها و خیابانهای مزین به نام پهلوی، نشاندهنده تلاش او برای جبران کمبود کاریزمای شخصی با ابزارهای تبلیغاتی بود. سند سیا اشاره میکند که او به عنوان رهبری غیرکاریزماتیک، ویژگیهای توتالیتاریسم را به خود گرفت. این ویژگیها، از جمله سانسور مخالفان و تحمیل ایدئولوژی پهلویسم که آزادی را مشروط به وفاداری به سلطنت میدانست، نه تنها با آرمانهای دموکراتیک غربی که شاه در سوئیس با آنها آشنا شده بود در تضاد بود، بلکه به بیگانگی بخشهای بزرگی از جامعه، بهویژه روشنفکران و روحانیون، منجر شد.
دربار و شبکههای نفوذ: فساد و کنترل به جای اصلاح
دربار، که زمانی مرکز فساد و نفوذپذیری بود، تحت سلطنت محمدرضا شاه به شبکهای از وفاداران تبدیل شد که نقش کانالهای ارتباطی او با گروههای ذینفع را ایفا میکردند. افرادی مانند ملکه فرح، پرنسس اشرف، ژنرال فردوست و وزیر دربار اسدالله علم، به عنوان مشاوران کلیدی، نه تنها نفوذ سیاسی داشتند، بلکه در بسیاری از موارد در فعالیتهای اقتصادی و قراردادهای دولتی دخیل بودند. سند سیا به نقش پرنسس اشرف در اعطای قراردادهای پرسود و شایعات مربوط به دخالت او در فعالیتهای غیرقانونی اشاره میکند، که نشاندهنده فساد نهادینهشده در دربار است. اگرچه شاه تلاش کرد نقش دربار را محدود کند، اما وابستگی او به این شبکه برای حفظ قدرت، نشاندهنده ناتوانی او در ایجاد یک سیستم حکومتی شفاف و مبتنی بر شایستهسالاری بود.
همچنین فرح، که به عنوان نیرویی مثبت و فعال در مسائل اجتماعی توصیف شده، نمونهای از تلاشهای ظاهری برای مدرنسازی بود. اما حتی فعالیتهای او، که عمدتاً در حوزههای فرهنگی و اجتماعی متمرکز بود، نتوانست شکاف عمیق بین دربار و تودههای مردم را پر کند. رقابت میان اعضای دربار، که شاه به عمد آن را تشویق میکرد، به جای تقویت کارآمدی، به حفظ یک سیستم مبتنی بر وفاداری شخصی منجر شد. این رویکرد، که در آن افراد بر اساس نزدیکی به شاه و نه شایستگی انتخاب میشدند، مانع از ایجاد یک بوروکراسی مدرن و مستقل شد و فساد را در ساختار قدرت نهادینه کرد.
سیاستمداران، مجلس و ارتش: ابزارهای اطاعت
سیاستمداران ایران، که عمدتاً از خانوادههای نخبه یا مرتبط با آنها بودند، تحت هدایت مستقیم شاه عمل میکردند. نخستوزیر امیرعباس هویدا نمونهای از سیاستمداری است که با ارتباطات شخصی و وفاداری به شاه به جایگاه بالا رسید. سند سیا نشان میدهد که شاه با ترجیح تکنوکراتهای تحصیلکرده و بدون جاهطلبی سیاسی مستقل، کابینه را به ابزاری برای اجرای برنامههای خود تبدیل کرد. این رویکرد، اگرچه در ظاهر به دنبال استفاده از تخصص مدرن بود، در عمل به معنای حذف هرگونه صدای مستقل در دولت بود. میانگین سنی پایین و تحصیلات خارجی اعضای کابینه، که اکثراً در آمریکا یا اروپا تحصیل کرده بودند، نشاندهنده تلاش شاه برای ایجاد تصویری مدرن بود، اما این تکنوکراتها فاقد قدرت واقعی برای تأثیرگذاری بر سیاستها بودند.
مجلس، که از سال ۱۹۰۶ به عنوان عرصهای برای نفوذ نخبگان عمل میکرد، تحت سلطنت محمدرضا شاه به نهادی کاملاً تحت کنترل او تبدیل شد. انحلال مجلس به بهانه تقلب انتخاباتی و اجرای اصلاحات ارضی با فرمان سلطنتی، نشاندهنده بیاعتنایی شاه به قانون اساسی و نهادهای دموکراتیک بود. اگرچه او با انتخاب نمایندگان زن و تحصیلکرده تلاش کرد چهرهای مترقی از خود نشان دهد، نفوذ خانوادههای سنتی، مانند خانواده علم در شرق ایران، همچنان پابرجا ماند. این تداوم نفوذ نخبگان سنتی، در کنار سرکوب صدای مخالفان، نشاندهنده تناقض بین ادعاهای مدرنسازی و حفظ ساختارهای سنتی بود.
ارتش، به عنوان ستون اصلی قدرت شاه، تحت کنترل مستقیم او قرار داشت. افسران ارشد، مانند ژنرال محمد خاتمی، که با ازدواج با پرنسس فاطمه به شبکه خانوادگی شاه پیوست، نمونههایی از وفاداری شخصی به سلطنت بودند. اگرچه ارتش فرصتی برای تحرک اجتماعی فراهم میکرد، دستیابی به رتبههای بالا همچنان به ارتباطات خانوادگی و حمایت شاه وابسته بود. این وابستگی، ارتش را به ابزاری برای حفظ قدرت شاه تبدیل کرد، نه نهادی ملی که به منافع کشور خدمت کند. سند سیا اشاره میکند که حتی افسران ارشد، مانند خاتمی، در فعالیتهای تجاری پرسود دخیل بودند، که نشاندهنده فساد در ساختار نظامی است.
چالشهای روحانیون و روشنفکران: پاشنه آشیل رژیم
روحانیون شیعه، با نفوذ گسترده در میان تودهها، بزرگترین چالش برای قدرت محمدرضا شاه بودند. سند سیا تأکید میکند که علما، که دولت را به دلیل«دکترین شیعه» نامشروع میدانستند، به طور مداوم با برنامههای مدرنسازی شاه مخالفت کردند. شاه با ترکیبی از جذب روحانیون حامی و سرکوب مخالفان، مانند تبعید آیتالله خمینی، تلاش کرد این تهدید را مهار کند. اما سرکوب خشن، مانند بازداشت خانگی و حتی مرگ مشکوک برخی روحانیون، نه تنها نتوانست نفوذ آنها را کاهش دهد، بلکه به خشم عمومی دامن زد. نمایشهای عمومی تقوای شاه، مانند بازدید از زیارتگاهها، به جای جلب حمایت تودهها، به دلیل تناقض با سیاستهای سکولار او، به بدبینی منجر شد. ناتوانی شاه در ایجاد گفتوگو با روحانیون و استفاده از زور به جای مصالحه، یکی از بزرگترین ضعفهای او بود که پایههای رژیمش را تضعیف کرد.
ظهور روشنفکران بوروکراتیک حرفهای، نتیجه گسترش آموزش، نیروی انسانی مورد نیاز برای صنعتیسازی و بوروکراسی را فراهم کرد. اما نظام سنتی، که بر پایه خانواده، ثروت و نفوذ استوار بود، توانایی جذب کامل این گروه را نداشت. شاه با جذب برخی از این روشنفکران از طریق مشاغل سطح بالا، تلاش کرد مانع از تبدیل شدن آنها به نیروی انقلابی شود. با این حال، سرکوب فعالیت سیاسی واقعی و محدود کردن آنها به نقشهای اجرایی، به نارضایتی در میان این گروه منجر شد. سند سیا اشاره میکند که این روشنفکران، که از طبقات متوسط و پایین برخاسته بودند، پتانسیل تغییر ساختار قدرت را داشتند، اما شاه با حفظ کنترل متمرکز، این پتانسیل را سرکوب کرد. این رویکرد، که به جای توانمندسازی روشنفکران، آنها را به حاشیه راند، یکی دیگر از خطاهای استراتژیک شاه بود.
تناقضات و پیامدها: شکنندگی رژیم پهلوی
محمدرضا شاه با مهارت از شبکههای خانوادگی، دورههای غیررسمی و انتصابات استراتژیک برای کنترل مراکز قدرت استفاده کرد. اما این کنترل، که بر پایه وفاداری شخصی و سرکوب مخالفان استوار بود، به قیمت از بین بردن مشارکت سیاسی واقعی تمام شد. سند سیا نشان میدهد که شاه، با وجود ادعاهای مدرنسازی، به ساختارهای سنتی وابسته بود و نتوانست نهادهای دموکراتیک پایداری ایجاد کند. این تناقض بین مدرنیته و سنت، که در سیاستهای او مشهود بود، به بیگانگی گروههای کلیدی مانند روحانیون، روشنفکران و حتی بخشهایی از نخبگان سنتی منجر شد.
تلاشهای شاه برای مدرنسازی، مانند اصلاحات ارضی، در ظاهر به دنبال بهبود شرایط تودهها بود، اما در عمل به نفع نخبگان وفادار به او تمام شد. فساد نهادینهشده در دربار و ارتش، همراه با سرکوب مخالفان، به جای ایجاد ثبات، به نارضایتی عمومی دامن زد. ناتوانی شاه در مدیریت تنشهای ناشی از مدرنیته و سنت، به ویژه در برابر روحانیون و روشنفکران، رژیم او را شکننده کرد. گزارش سیا به وضوح نشان میدهد که اگرچه شاه تا دهه 1350 قدرت را متمرکز کرده بود، اما این تمرکز به قیمت ایجاد شکافهای عمیق اجتماعی تمام شد که در نهایت به سقوط رژیمش در سال 1357 منجر شد.
در نتیجه، محمدرضا شاه، با وجود تلاش برای مدرنسازی ایران، به دلیل وابستگی بیش از حد به خودکامگی، فساد نهادینهشده و سرکوب مخالفان، نتوانست پایههای پایداری برای رژیم خود ایجاد کند. رویکرد او، که ترکیبی از اقتدار سنتی و ابزارهای مدرن بود، نه تنها به ایجاد یک جامعه مدرن و دموکراتیک منجر نشد، بلکه با ایجاد تنشهای اجتماعی و سیاسی، زمینهساز فروپاشی رژیم پهلوی شد. این تحلیل انتقادی، بر اساس سند سیا، نشان میدهد که ضعفهای شخصی و استراتژیک شاه، همراه با ناتوانی او در مدیریت چالشهای ناشی از مدرنیته، نقش کلیدی در ناپایداری رژیمش ایفا کرد.
ترجمه سند:
گزارش اطلاعاتی: مراکز قدرت در ایران
خلاصه
یکی از چشمگیرترین تلاشها برای مدرنسازی در میان کشورهای کمتر توسعهیافته در ایران در حال انجام است. این مدرنسازی نه از طریق کودتای خونین یا واژگونی نظم اجتماعی، بلکه تلاشی است از سوی یک نظام سیاسی و اجتماعی دیرپا برای سازگار کردن خود و نهادهایش با نیازهای جدید.
قدرت در ایران، همانطور که همیشه بوده، در دست بخش کوچکی از جامعه است که از پاداشهای موجود مانند پول، جایگاه اجتماعی و نفوذ سیاسی برخوردارند. در رأس این گروه ممتاز، شاه قرار دارد، به دنبال او خاندان سلطنتی، درباریان، سیاستمداران، بازرگانان بانفوذ، کارآفرینان و تحصیلکردگان. یک طبقه جدید از روشنفکران حرفهای بوروکراتیک در حال ظهور است؛ اگر این گروه توسط نخبگان جذب نشود، ممکن است نقش مستقل و رو به رشدی ایفا کند. در گروه ممتاز، اما در حال حاضر با نقشی اساساً منفی، اعضای طبقه حرفهای تحصیلکرده قرار دارند - برخی حتی از خانوادههای صاحبنام - که از همکاری با نخبگان حاکم امتناع میکنند، و روحانیون که قدرتشان در احساسات تودههای ایرانی نهفته است و مخالفتشان با دولت شاه تقریباً کامل است.
ساختار اجتماعی-سیاسی ایران تحت سلسله پهلوی امروز در کلیات خود بسیار شبیه به آنچه در دوره سلسله قاجار (۱۷۹۲–۱۹۲۵) شکل گرفته بود، است. در ۵۰ سال حاکمیت پهلویها، سکولاریزاسیون دولت و نفوذ گسترده غربی، جامعه ایران را تغییر داده، اما هنوز آن را دگرگون نکرده است. با این حال، روندهای کنونی نشان میدهند که سرعت تغییرات ممکن است به شدت افزایش یابد.
نظام سنتی ایرانی
ما تصمیم گرفتهایم که یک مجلس مشورتی ملی در تهران تشکیل و تأسیس شود و نمایندگان آن توسط طبقات زیر انتخاب شوند: شاهزادگان، روحانیون، خاندان قاجار، اشراف و بزرگان، زمینداران، بازرگانان و کسبه (اعلامیه مظفرالدین شاه برای تأسیس اولین مجلس ملی، ۵ اوت ۱۹۰۶)
ایران از قدیمالایام دارای یک ساختار طبقاتی کاملاً مشخص بوده که بهطور صریح توسط همه مشارکتکنندگان به رسمیت شناخته شده است. دستهبندیهای اصلی طبقاتی تقریباً در طول قرنها جایگاه نسبی یکسانی داشتهاند؛ ابتدا خاندان حاکم، سپس رهبران قبیلهای و جنگجویان، بوروکراتها، رهبران مذهبی، بازرگانان و در نهایت دهقانان و کارگران. حتی رویدادهای تاریخی بزرگ تأثیر کمی بر این ساختار داشتهاند. به عنوان مثال، هنگامی که اعراب در قرن ششم میلادی ایران را فتح کردند و اسلام را تحمیل نمودند، طبقه حاکم پارسی به سرعت به اعراب پیوست، به اسلام گروید و جایگاه و ساختار اجتماعی خود را حفظ کرد. در این فرآیند، آنها مهر پارسی منحصربهفردی بر نهادهای حکومتی ناشی از فتح اعراب زدند. به عنوان مثال، رهبران مذهبی جدید مسلمان به راحتی جای طبقه کاهنان زرتشتی را گرفتند و تودهها بدون مقاومت جدی به اسلام گرویدند. همچنین، هنگامی که سلسله قاجار در سال ۱۹۲۵ توسط رضا شاه سرنگون شد، اکثر اشراف و بزرگان به سلسله پهلوی پیوستند و ثروت و جایگاه خود را حفظ کردند، هرچند در این مورد قدرت را با چهرههای جدیدی که توسط رضا شاه وارد شده بودند تقسیم کردند.
این انطباقپذیری نخبگان به شاه کنونی در تلاشهایش برای بازسازی و مدرنسازی ایران کمک کرده است، اما تغییرات ناشی از آن یک طبقه جدید از روشنفکران بوروکراتیک حرفهای را به وجود آورده که ممکن است نظام سنتی قادر به جذب آن نباشد. علاوه بر این، توجه بیسابقه شاه به طبقات پایین، اگر منجر به اعطای قدرت سیاسی واقعی به آنها شود، در بلندمدت نظام پایدار و چندصدساله را به شدت تغییر خواهد داد.
در واقع، با وجود ظاهر دائمی طبقات، تحرک اجتماعی رو به بالا همیشه در ایران ممکن بوده و روز به روز در حال افزایش است. هر طبقه تا حدی دارای نفوذ نظارتی است که میتواند بر گروهها و طبقات دیگر اعمال شود. افراد طبقات پایین و متوسط پایین گاهی توانستهاند به نخبگان سیاسی راه یابند و حتی نخستوزیر یا شاه شوند، همانطور که رضا شاه که از یک خانواده دهقانی بود، نمونه آن است. باغبانها، آبکشها، اصطبلداران و کفاشها گاهی به جایگاههای قدرت صعود کردهاند. کانالهای این تحرک رو به بالا اندک و پراکنده بودهاند، اما نمونههای کافی برای معتبر بودن وجود دارد.
به طور معمول، ورود به طبقه حاکم توسط خود نخبگان سیاسی از طریق حمایت از افراد منتخب کنترل شده است. ثروت، حداقل تا اخیراً، معمولاً یک ضرورت بوده و مالکیت زمین در گذشته منبع اصلی ثروت بوده است. با این حال، امکان همیشگی پیشرفت، مانع از مطالبات برای تغییرات ساختاری شده و با اجازه دادن به داستانهای موفقیت گاهبهگاه، به حفظ نظام کمک کرده است. از این طریق، شاه امروز مهارتهای فنی و تخصص مدرن مورد نیاز برای پیشبرد برنامه اصلاحات خود را به دست میآورد. اینکه تازهواردان به نخبگان بخشی از استقرار سنتی شوند یا هستهای از اصلاحطلبان قادر به تغییر وضع موجود را تشکیل دهند، هنوز سؤالی باز است.
دو عنصر کلیدی در عملکرد نظام سیاسی ایران، دوره یا حلقه همکاران و ارتباطات خانوادگی هستند. تماسهای غیررسمی بنابراین نیروی واقعی در زندگی سیاسی ایران را فراهم میکنند. این تماسها و ارتباطات اغلب از طریق عضویت در یک یا چند دوره ایجاد میشوند. این گروهها به طور دورهای برای پیشبرد منافع متقابل ملاقات میکنند و در حالی که دلیل اصلی تشکیل یک دوره ممکن است حرفهای، خانوادگی، مذهبی یا فکری باشد، مهمترین کارکرد دوره، ساخت شبکهای از روابط شخصی برای کمک به اعضا در تلاشهای سیاسی و اقتصادی آنهاست. به عنوان مثال، اگر یکی از اعضا به یک پست وزارتی منصوب شود، سایر اعضای دوره میتوانند انتظار پیشرفت سیاسی داشته باشند. اکثر سیاستمداران فعال به چندین دوره تعلق دارند. علاوه بر این، دورهها اغلب از خطوط طبقاتی عبور میکنند و بدین ترتیب فشارها و خصومتهای بینطبقاتی را کاهش میدهند. در این کارکرد، دوره همچنین به عنوان مکانیزمی برای افراد غیرنخبه برای ورود به جایگاه نخبگان عمل میکند.
یکی از قدیمیترین دورهها، گروه «دارندگان مدرک دکتری فرانسه»، به مدت ۲۵ سال به صورت هفتگی ملاقات میکرد. در یک دوره سهساله، ۱۱ عضو آن شامل یک نخستوزیر، سه وزیر کابینه، دو سناتور، سه سفیر، مدیر شرکت ملی نفت و رئیس اتاق بازرگانی تهران بودند. دوره برجسته دیگر، در این مورد یک کلوپ پوکر، شامل ژنرال فردوست، معاون رئیس ساواک؛ ژنرال خاتمی، رئیس نیروی هوایی و تقی علویکیا، برادر یک ژنرال بازنشسته ساواک، که سازندهای با قراردادهای پرسود برای مسکن نیروی هوایی است. این دوره از طریق فردوست و خاتمی با شاه و از طریق فردوست با پرنسس اشرف - خواهر دوقلوی شاه - ارتباط مستقیم دارد. علویکیا از طریق ارتباطات خود و برادرش که در صنعت کشاورزی-تجاری فعالیت دارد، کانالی به دنیای تجارت و بازرگانی فراهم میکند.
همراه با دورهها، روابط خانوادگی اهمیت زیادی حفظ کردهاند. در زیر سلطنت، جامعه ایران توسط گروه نسبتاً کوچکی از خانوادههای نخبه تسلط دارد که نه تنها در سیاست بلکه در تجارت، بازرگانی و حرفهها قدرت و نفوذ دارند. اعضای این خانوادهها به راحتی از مشاغل دولتی به مشاغل سیاسی و خصوصی و بالعکس حرکت میکنند و در واقع نفوذ سیاسی آنها ممکن است در زندگی خصوصی تقریباً به اندازه زمانی که در مناصب عمومی هستند، باشد.
معیار اصلی برای عضویت در نخبگان در زمان قاجار، ثروت برای خرید زمین، منصب و قدرت سیاسی بود. در پایان قرن نوزدهم، مناصب اصلی، چه برای جمعآوری مالیات محلی و چه برای وزیر کابینه، در واقع در مراسم سال نو سالانه به حراج گذاشته میشدند. تولد پایین یا جایگاه اجتماعی مانعی برای دستیابی به مناصب بالا نبود. در عمل، اکثر جمعیت دهقانی از ابزارهای به دست آوردن ثروت و در نتیجه قدرت سیاسی محروم بودند. اما هنگامی که این امر از طریق توانایی شخصی یا، به احتمال زیاد، با حمایت یک فرد بانفوذ به دست میآمد، پذیرش اجتماعی و قدرت سیاسی تقریباً به طور خودکار دنبال میشد.
اگرچه چهرههای جدید اغلب وارد نخبگان میشدند، با گذشت زمان، قدرت سیاسی تمایل داشت در میان همان گروه از خانوادهها جابهجا شود. تغییر سلسله در سال ۱۹۲۵ گروه جدیدی از شخصیتهای نخبه را به وجود آورد، اما این افراد به سرعت از اکثر افراد بانفوذ که به راحتی وفاداری خود را از قاجارها به پهلویها منتقل کردند، غیرقابل تفکیک شدند.
هسته اصلی استقرار نخبگان شاید ۱۲ خانواده باشد. ۳۰ خانواده دیگر در اطراف هسته جمع شدهاند و حدود ۱۵۰ خانواده دیگر بانفوذ هستند. شاید ۲۰ درصد از خانوادهها، از جمله اکثر ۴۰ خانواده برتر، در زمان قاجارها برجسته بودند. خانواده نزدیک قاجارها در زمان رضا شاه در گمنامی سیاسی زندگی میکردند، هرچند نوعی دربار سایهمانند در میان خود داشتند و تعداد کمی در ظرفیتهای جزئی به پهلویها خدمت کردند.
سلطنت
«شاه گیج، ناامید، مشکوک، مغرور و لجوج است، جوانی که در سایه پدرش زندگی میکند. ترسها، پرسوجوها و عدم تصمیمگیری او بیثباتیهای دائمی شخصیت او هستند. با این حال، او شجاعت شخصی زیادی دارد، ایدهآلهای غربی بسیاری دارد و آرزوی صادقانهای، هرچند اغلب متزلزل، برای ارتقا و حفظ کشورش دارد.» (سفارت آمریکا، تهران ۱۹۵۱)
«او (شاه) کاملاً مطمئن به خود است و اطمینان دارد که کشور را در مسیر درست هدایت میکند. او همچنین آگاه است و توانایی او در دنبال کردن تحولات جهانی قابل توجه است. او ذهنی چابک دارد، نکته را به سرعت درک میکند و مستقیماً به اصل موضوع میرسد.» (سفارت آمریکا، تهران ۱۹۷۰)
سلطنت، به عنوان قله هرم اجتماعی-سیاسی، ویژگی ثابت زندگی ایرانی بوده و عامل اصلی در حفظ هویت ملی بوده است. با این حال، به پادشاهان فردی کمتر از خود نهاد احترام گذاشته شده است. از سال ۱۷۹۵، زمانی که اولین شاه قاجار به قدرت رسید، تا به امروز، تنها دو نفر از نه شاه به مرگ طبیعی در منصب درگذشتند. چهار نفر عزل شدند، دو نفر ترور شدند و یک تغییر کامل سلسله رخ داد. دو تلاش برای ترور شاه کنونی انجام شده است.
قدرت عظیم بالقوه دفتر شاه اغلب به دلیل ضعفهای شخصی که قدرت واقعی را به درباریان واگذار میکرد، ارتباطات ضعیف و فواصل طولانی بین پایتخت و استانها که به استانداران استانی خودمختاری مجازی میداد و تا اخیراً، فقدان نیروهای نظامی منظم تحت کنترل دولت مرکزی کاهش یافته بود. بین سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۴۱، رضا شاه شروع به آوردن اداره استانی تحت کنترل مرکزی کرد. شاه کنونی این فرآیند را ادامه داده است؛ امروز او مرکز اصلی قدرت در ایران است و احتمالاً قدرت مؤثرتری بر بخش بیشتری از کشور نسبت به هر حاکمی در یک هزار سال گذشته دارد.
پدر شاه، ژنرال رضا خان، در سال ۱۹۲۵ توسط مجلس به عنوان شاه اعلام شد. او در زمان آشوب ملی و به دلیل دستاوردهای نظامیاش به تخت سلطنت رسید. اگرچه به سختی باسواد بود، شخصیت قاطع و انگیزه بیرحمانه او باعث شد که همه از او بترسند، برخی او را نفرت داشته باشند و تعداد کمی او را دوست داشته باشند.
محمدرضا پهلوی در سال ۱۹۴۱ - در سن ۲۲ سالگی - زمانی که پدرش پس از تهاجم روسها و بریتانیاییها به ایران مجبور به کنارهگیری شد، تاج و تخت را بر عهده گرفت. او بلافاصله با مشکلاتی روبرو شد که حتی یک رهبر با تجربهتر را به چالش میکشید - اشغال خارجی، با روسهایی که ظاهراً مصمم به الحاق دائمی اکثر مناطق شمالی ایران بودند، اقتصاد راکد و تورم افسارگسیخته. سیاستمدارانی که پس از ۲۰ سال از کنترل آهنین رضا شاه آزاد شده بودند، دوباره برای منافع و موقعیت شخصی خود شروع به مانور کردند. ویژگیهایی که رضا شاه را بزرگ کرده بود، همگی به پسرش منتقل نشدند. یک ناظر اظهار داشت که شمس، خواهر بزرگتر محمدرضا، عقل سلیم رضا شاه را به ارث برده است؛ علی، برادر کوچکتر که اکنون فوت کرده، قدرت بدنی خام او را؛ و اشرف، خواهر دوقلوی محمدرضا، عزم بیرحمانه او را؛ در حالی که محمدرضا رویای پدرش برای پیشرفت ملی را به ارث برده بود. در روزهای اولیه به عنوان شاه، محمدرضا مورد احترام خانواده خود نبود. ملکه مادر به نظر میرسید که پسر بزرگش را تحقیر میکند. گزارش شده بود که او اغلب علیه او توطئه میکرد و علی را به عنوان جانشینی شایستهتر تبلیغ میکرد.
شاه کنونی در انزوا از صحنه سیاسی ایران بزرگ شد. سبک خودکامه رضا شاه به ولیعهد او فرصت کمی برای ایجاد دنبالهروهای مستقل داد و او تقریباً هیچ تماس مستقیمی با عملیات دولت نداشت. علاوه بر این، چهار سال تحصیل محمدرضا در سوئیس او را در معرض مفاهیم غربی دموکراسی قرار داد که کاملاً با روشهای پدرش بیگانه بود. شاه همچنین دید که پدرش، با تمام قدرتش، میتوانست بدون هیچ مقاومتی سرنگون شود. حتی ارتشی که رضا شاه شهرتش را بر آن بنا کرده بود، تنها مقاومتی نمادین نشان داد. در نهایت، شاه نسبت به فسادی که در سالهای آخر سلطنت رضا شاه به او روی آورده بود، حساس بود.
عامل دیگری که احتمالاً در رشد شخصی و سیاسی محمدرضا نقش داشت، شرایط تولد وارث او بود. ابتدا در سال ۱۹۳۹ ازدواج کرد، اما ۲۱ سال و دو ازدواج دیگر طول کشید تا ولیعهد، رضا دیگری، متولد شود. ازدواج اول با فوزیه، خواهر ملک فاروق، عمدتاً حرکتی سیاسی بود. تنها نتیجه این ازدواج که پس از ۱۱ سال به طلاق ختم شد، یک دختر بود. در سال ۱۹۵۰ شاه با ثریا اسفندیاری ازدواج کرد که فرزندی به دنیا نیاورد و در سال ۱۹۵۹ طلاق گرفت. ازدواج او در سال ۱۹۵۹ با فرح دیبا، عضوی تحصیلکرده در پاریس از یک خانواده قدیمی اما تا حدی فقیر، سرانجام با تولد دو پسر و دو دختر همراه شد. سرعت بخشیدن شاه به برنامه اصلاحاتش پس از سال ۱۹۶۰ احتمالاً تا حدی به این واقعیت مربوط بود که او احساس میکرد ادامه سلسله پهلوی را تضمین کرده است.
در دهه اول سلطنتش، نفوذ شاه اساساً منفی بود. او میتوانست یک اقدام یا سیاست دولتش را وتو کند، اما توانایی او برای شروع سیاستها به دلیل مخالفت سیاسی و کندی بوروکراتیک محدود بود. علاوه بر این، در این دوره شاه از سیاست واقعی منزوی ماند، در محاصره گروهی از چاپلوسان درباری اغلب فاسد و به طور کلی سرگرم تفریحات بود. اما در گفتوگوهای خصوصی با نمایندگان خارجی، شاه اغلب به نظر میرسید که در تلاش است نقش خود را تعریف کند. هنگامی که در جریان گفتوگویی با سفیر آمریکا، او نظر داد که شاه باید از سیاست دور بماند و به نمادی از وحدت تبدیل شود، شاه با طعنه گفت: «دیروز خواهرم اشرف از من پرسید که آیا من مرد هستم یا موش»، و سپس به طور جدی افزود: «آیا منظور شما این است که من باید در کاخ سعدآبادم بمانم، خودخواهانه از باغهای دلپذیر، سگها و اسبهایم لذت ببرم و هیچ کاری برای وضعیت اسفناک کشورم انجام ندهم؟»
برخی شواهد نشان میدهند که شاه گاهی اوقات حداقل اقدامات قاطع را تأیید میکرد. در سال ۱۹۵۶، وزیر دربار وقت در گفتوگویی با یک افسر سفارت آمریکا «به وضوح تلویحاً» اظهار داشت که نخستوزیر سابق رزمآرا «با اطلاع کامل شاه، اگر نه به دستور مستقیم او» کشته شده بود. وزیر دربار همچنین اظهار داشت که او به عنوان واسطه بین «دربار» و قاتلان رئیس پلیس مصدق، ژنرال افشارطوس، عمل کرده بود. اما به طور کلی، شاه در موضعی منفعل باقی ماند و ظاهراً نقش یک پادشاه مشروطه را امتحان میکرد که سلطنت میکند اما حکمرانی نمیکند.
نقطه عطف در توسعه شاه به سبک کنونی حکومتیاش، نخستوزیری محمد مصدق از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ بود. مصدق، یک مخالف قدیمی و کهنسال، در اواخر دهه ۱۹۲۰ از سیاست کنارهگیری کرده بود اما پس از کنارهگیری رضا شاه به زندگی سیاسی بازگشت. مصدق که خود و همسرش ارتباطات خانوادگی نزدیکی با سلسله قاجار سرنگونشده داشتند، به زودی در مخالفت با کنترل بریتانیا بر صنعت نفت ایران موضوعی مردمی یافت و توانست حمایت ملیگرایان، کمونیستها، روشنفکران و رهبران مذهبی را جلب کند. هنگامی که مشخص شد مصدق با استفاده از مسئله نفت مصمم است سلطنت را به یک نقش تشریفاتی تقلیل دهد، شاه سرانجام موضع گرفت. با این حال، او قطعاً توسط دیگر اعضای خاندان سلطنتی و دربار - بهویژه خواهرش اشرف و مادرش - که از ترس از دست دادن موقعیت و قدرت خود بودند، تحت فشار قرار گرفت.
مواجهه بعدی، با حمایت عناصر مهم ارتش از پادشاه، منجر به پیروزی قاطع برای شاه شد. از این نقطه به بعد، او به طور فزایندهای قاطع شد و در دهه گذشته او به مقام نهایی در تعیین سیاستهای داخلی و خارجی، شروع برنامهها و انجام انتصابات کلیدی تبدیل شده است. مخالفان داخلی او با زندانی کردن یا خنثی کردن برخی و جذب دیگران ساکت شدهاند. امروز، دولت ایران خود شاه است.
ایدئولوژی پهلوی
«سلطنت ثبات کشور را تضمین میکند. هیچ یک از احزاب نمیتوانند کشور را به سوی نابودی ببرند زیرا فعالیتهای آنها در چارچوب سلطنت انجام میشود. با گفتن کلمه جادویی «شاه» همه چیز میتواند تحت کنترل قرار گیرد.» (اظهارنظر شاه در مصاحبهای برای ژون آفریک، ۷ ژوئیه ۱۹۷۱)
شاه خود را در نقش کوروش کبیر امروزی میبیند که حداقل بخشی از شکوه گذشته ایران را به عنوان قدرتی قابل توجه در منطقه خود بازمیگرداند. تاجگذاری او در سال ۱۹۶۶، ۲۵ سال پس از به تخت نشستن، و جشن باشکوه ۲۵۰۰مین سالگرد تأسیس سلطنت، روش شاه برای تأیید عمومی اعتقادش به اعتبار حاکمیت سلطنتی بود. اگرچه او اغلب بر امکان یک سلطنت مشروطه واقعی در ایران تأکید میکند، اقداماتش نشان میدهند که او چنین چیزی را در زمان خود پیشبینی نمیکند. به عنوان یک رهبر غیرکاریزماتیک، او بسیاری از ویژگیهای توتالیتاریسم را به خود گرفته است؛ به ندرت شهری با هر اندازهای وجود دارد که خیابان پهلوی نداشته باشد و شهری حقیر است که میدان ترافیکی با مجسمه شاه یا پدرش نداشته باشد. تجمعات عظیم برگزار میشود، همراه با پرترههای غولپیکر شاه و بنرهایی با نقلقولهایی از او، و هیچ سیاستمداری پیشنهادی را بدون اشاره دقیق به اینکه در چارچوب تأییدشده توسط شاه قرار دارد، ارائه نمیدهد. به انصاف، باید توجه داشت که پادشاهان ایرانی همیشه خود را با نمادهای قدرتشان احاطه کردهاند و اکثر جمعیت انتظار چنین چیزی را دارند.
شاه استاد چیزی است که «پهلویسم» نامیده شده است:
«من فکر میکنم برای شهروندان این یا هر کشور دیگر بسیار مهم است که از هر نوع آزادی مشروطه برخوردار باشند به جز یک مورد - آزادی خیانت به کشور.»
«اکنون وظیفه... همه مردان و زنان... با حقوق برابر و در آزادی کامل است که حقوق قانونی و ملی خود را اعمال کنند... و نمایندگان واقعی خود را به مجلس بفرستند...»
«فلسفه راهنمایی که پشت انقلاب ما قرار دارد، اصل آزادی فردی و اجتماعی و همچنین آزادی و استقلال ایران است.» در حالی که ناظر خارجی یا محلی پیچیدهتر ممکن است این اظهارات را به سخره بگیرد، در کل چنین اعلامیههایی در ایران به عنوان بیانیههای معنادار از نیت پذیرفته میشوند.
دغدغههای اصلی شاه موقعیت نظامی ایران در منطقه، اصلاحات اجتماعی برای تأمین شهروندانی آموزشدیده و وفادار برای کشورش و توسعه اقتصادی برای حمایت از هر دو برنامه است. اگرچه در تئوری او از فعالیت سیاسی مسئولانه حمایت میکند، اما در بیش از یک مورد روشن کرده است که این اولویت پایینی دارد.
دیدگاههای شاه درباره مخالفان در مصاحبهای که در اوت گذشته انجام داد، به طور خلاصه بیان شد: «ما مخالف را دوست داریم. ما مخالف میخواهیم. ما مخالف را تشویق میکنیم. ما احزابی مانند مردم... در اپوزیسیون داریم، اما مشکل آنها این است که چیز زیادی برای مخالفت وجود ندارد... حقیقت ساده این است که همه آنچه مردم ما... در طول اعصار برای آن فریاد زدهاند، تحت برنامه ۱۲ مادهای انقلاب به آنها اعطا شده است.»
شاه نامزدهای احزاب برای مجلس را قبل از اجازه دادن به آنها برای شرکت در انتخابات تأیید میکند. در برخی موارد، او ممکن است مشخص کند که چه کسی برنده خواهد شد. از این طریق، او نه تنها از پارلمانی که به برنامههایش پاسخگو باشد اطمینان حاصل میکند، بلکه میتواند مشارکت گستردهتری از برخی گروهها، مانند زنان که در غیر این صورت انتخاب نمیشدند، فراهم کند.
شاه در مذاکرات با خارجیها موضع سختی میگیرد، اگرچه برای رسیدن به توافقی که به نفع ایران باشد، آماده مصالحه است. مذاکرات دورهای با کنسرسیوم نفت بهترین نمونههای این موضوع هستند. با شروع از مطالبات افراطی، همراه با اشارههایی به آنچه ممکن است برای منافع کنسرسیوم رخ دهد، موضع محکمی تا آخرین لحظه ممکن حفظ میشود که در آن لحظه یک امتیاز سریع ایرانی منجر به توافق میشود. ایران با افزایش قابل توجهی در درآمدهای نفتی به پایان میرسد و شرکتهای نفتی معمولاً از اینکه با کمتر از حداکثر مطالبات ایران کنار آمدهاند، احساس آسودگی میکنند.
به جز ترور یا بیماری ناگهانی، شاه احتمالاً سبک کنونی حکومتی خود را برای شاید تا دو دهه ادامه خواهد داد. ولیعهد تا ده سال دیگر به سن قانونی نخواهد رسید و در حالی که ممکن است با بزرگتر شدن برخی مسئولیتها به او واگذار شود، شاه همچنان شخصیت غالب باقی خواهد ماند، همانطور که پدرش بود.
دربار
دربار زمانی مرکز فساد و نفوذپذیری، فساد و دلالی نفوذ در نظر گرفته میشد، اما شاه در سالهای اخیر کنترل خود را تشدید کرده و نقش دربار کاهش یافته است. به عنوان مثال، ملکه مادر - که زمانی توطئهگری بیوقفه بود - به ندرت شنیده میشود و برادران ناتنی شاه که در گذشته گزارش شده بود به عنوان رقبای بالقوه برای تخت سلطنت مطرح بودند، اکنون تنها برای افتتاح رویدادهای ورزشی، اهدای جوایز یا حضور در مراسمهایی که برای توجه شخصی شاه بیش از حد بیاهمیت هستند، در انظار عمومی ظاهر میشوند.
دسترسی به شخصیتهای درباری همچنان برای موفقیت در فعالیتهای تجاری و سیاسی مهم تلقی میشود. شاه، از سوی خود، به حدود ده نفر وابسته است تا دسترسی مستقیم به گروههای اصلی ذینفع را برای او فراهم کنند. این مشاوران شامل ملکه فرح؛ پرنسس اشرف؛ منوچهر اقبال، رئیس شرکت ملی نفت ایران؛ ژنرال ایادی، پزشک شخصی شاه؛ شریفامامی، سناتور و سیاستمدار قدیمی؛ نخستوزیر هویدا؛ اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه سابق؛ ژنرالهای فردوست و یزدانپناه؛ و وزیر دربار علم هستند. آنها به عنوان یک تیم کار نمیکنند؛ در واقع، چندین نفر از آنها رقیب هستند، وضعیتی که شاه احتمالاً تشویق میکند.
ملکه فرح به همه گزارشها تأثیر مثبتی داشته و از میان تمام شخصیتهای درباری، احتمالاً بیشترین نفوذ را بر شاه دارد. او باهوش و دارای دیدگاهی جهانی است و به نظر میرسد جایگاه خود را جدی میگیرد. او در پیشبرد مسائل اجتماعی فعال و مؤثر بوده و برخلاف بسیاری از افراد مرتبط با دربار، هرگز لکه رسوایی به او نچسبیده است.
پرنسس اشرف، خواهر دوقلوی شاه، سالها شخصیت مرکزی در تقریباً تمام رسواییهای مرتبط با دربار بود. مداخله او به نفع معشوقههایش بدنام بود و شایعات گستردهای وجود داشت که او خود در قاچاق مواد مخدر دخیل بود. با این حال، او محتاطتر شده و حتی مأموریتهای نیمهدیپلماتیک برای برادرش انجام میدهد. اشرف همچنین با انرژی حقوق زنان را، هم در سازمان ملل و هم در داخل کشور، ترویج کرده و در دیگر مسائل اجتماعی مشارکت داشته است. با وجود بهبود تصویرش، او بسیاری از ویژگیهای قدیمی خود را حفظ کرده است. نمایندگیهای اشرف به نفع پیمانکاران یا مشاوران همچنان در اعطای قراردادهای دولتی تعیینکننده است، اگرچه ظاهراً دیگر برای این خدمت رشوه دریافت نمیکند.
طی سالها، اشرف به چندین مرد در بالا رفتن از نردبان بوروکراتیک کمک کرده است. مورد علاقه کنونی پرنسس ۵۲ ساله ظاهراً پرویز راجی ۳۶ ساله، دستیار نخستوزیر هویدا است. راجی که ارتباطات خانوادگی با دو خانواده اصلی دارد، به عنوان یکی از مردان جوان امیدوارکننده در دولت ارزیابی میشود. او که در آکسفورد تحصیل کرده و تجربه قابل توجهی در وزارت امور خارجه دارد، رتبه شخصی سفیر به او اعطا شده است. این نوع رابطه احتمالاً مزایای متقابلی دارد، غیر از جنبههای صرفاً شخصی. این به اشرف یک خط ارتباطی ارزشمند به دفتر نخستوزیر میدهد، در حالی که راجی از نفوذ قدرتمندی در ادامه حرفهاش مطمئن است، مشروط بر اینکه آنها دوستانه از هم جدا شوند. دشمنی اشرف نیز میتواند قدرتمند باشد. نزاع بین اشرف و وزیر امور خارجه سابق، اردشیر زاهدی، حداقل تا حدی مسئول برکناری زاهدی از سمتش در سال ۱۹۷۱ بود.
ژنرالهای مرتضی یزدانپناه و حسین فردوست جایگاه خود را به دوستی دیرینه با شاه مدیون هستند. ژنرال یزدانپناه پیش از به تخت نشستن رضا شاه در سال ۱۹۲۵ دوست او بود و در پستهای مختلف نظامی و کابینه به او خدمت کرد، اگرچه بعداً از لطف افتاد. او معلم نظامی شاه کنونی بود و برای ۴۰ سال رابطه نزدیکی را حفظ کرده است.
سرلشکر حسین فردوست همدوره و دوست دوران کودکی شاه بود. او ابتدا در دبستان با ولیعهد ملاقات کرد و او را در مدرسه در سوئیس و کالج نظامی در ایران همراهی کرد. به جز دورهای کوتاه، فردوست همیشه مناصب مهمی داشته و حتی با وجود اینکه ترفیعات نظامی او با سرعت تقریباً معمولی بوده، قدرت زیادی داشته است. فردوست رئیس گروه اطلاعات ویژه شاه و معاون رئیس سازمان اطلاعات و امنیت ملی بوده است. او آرام، بیادعا و دقیق در انجام وظایفش است. فردوست از نظر مالی وضعیت خوبی دارد اما از نظر شخصیتی صادق تلقی میشود. به گفته خودش، «هرچه دارم، از لطف کاخ دارم.»
جعفر شریفامامی، رئیس ۶۲ ساله سنا، یکی دیگر از مقامات و سیاستمداران قدیمی دولت است که تا حدی به فساد شهرت دارد. او برای مدت طولانی کارمند دولت در اداره راهآهن بود، که زمانی عنصر کلیدی در مدرنسازی رضا شاه بود و انواع پستهای زیرکابینه و کابینه را بر عهده داشته است. شریفامامی عموماً مسئول هدایت شورویها در سال ۱۹۵۸ به این باور تلقی میشود که ایران برای یک پیمان عدم تجاوز پذیرا خواهد بود. ممکن است او به دستور شاه عمل کرده باشد تا آمریکا را برای افزایش کمکهای اقتصادی و نظامی متقاعد کند. به هر حال، اگرچه گفته میشود شاه از ورود غیرمنتظره یک هیئت عالیرتبه شوروی برای مذاکره درباره پیمان خجالتزده شده بود، این حادثه به حرفه شریفامامی آسیب نرساند؛ او بعداً توسط شاه به عنوان نخستوزیر انتخاب شد.
اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه سابق، نفوذ کنونی خود را به فداکاری شخصی به شاه مدیون است، اگرچه از یک خانواده قدیمی زمیندار استانی میآید. او پسر یک ژنرال ارتش است که به شاه در برکناری مصدق در سال ۱۹۵۳ کمک کرد و برای چندین سال با شاهدخت شهناز، دختر بزرگ شاه، ازدواج کرده بود؛ او تا زمان ازدواجش هیچ پست مسئولانه دولتی نداشت. او در هیچ پستی توانایی برجستهای نشان نداد اما ظاهراً به خوبی به دستورات شاه پاسخ میداد. زاهدی احتمالاً به دلایل مختلفی از جمله، گفته میشود، عدم موفقیت در جلب حضور سران بیشتر کشورها برای جشن ۲۵۰۰مین سالگرد در پرسپولیس، از سمت وزیر امور خارجه برکنار شد. با این حال، او همچنان از اعتماد شخصی شاه برخوردار به نظر میرسد و احتمالاً جایگاه نزدیک به پادشاه را حفظ خواهد کرد. احتمالاً در نهایت دوباره به یک پست رسمی، شاید در سنا، منصوب خواهد شد.
نخستوزیر امیرعباس هویدا به دلیل سمتش به عنوان مشاور نزدیک شاه عمل میکند. با این حال، همه نخستوزیران از اعتماد شاه برخوردار نبودهاند و هویدا با موفقیت جایگاه رسمی خود را به جایگاهی با نفوذ تبدیل کرده است. با این حال، هویدا روشن کرده است که تنها با اختیار و تحت هدایت شاه عمل میکند.
دکتر عبدالکریم ایادی، پزشک شخصی شاه، به نظر میرسد کانال اصلی است که از طریق آن شاه در تجارت تجاری دخالت میکند. ارتباط نزدیک او با شاه به نظر میرسد از دورهای که افسر ارشد پزشکی لشکر گارد امپراتوری بود، آغاز شده است؛ او از یک خانواده نخبه نیست. ایادی که به عنوان یک «جادوگر مالی» توصیف شده، گزارش شده است که در شرکت ماهیگیری جنوب ایران، که توسط ناظران آگاه به عنوان مجموعهای از ناکارآمدی و فساد توصیف شده و هیئت مدیره آن پر از ژنرالهای بازنشسته است، به نمایندگی از شاه عمل میکند.
دکتر منوچهر اقبال، پزشک، از یکی از ۴۰ خانواده برتر است که به طور سنتی در استان خراسان قدرتمند بوده است. او شاگرد احمد قوام، قدرتمندترین سیاستمدار اواخر دهه ۱۹۴۰ بود که ظاهراً در اوایل دهه ۱۹۲۰ هنگامی که قوام استاندار کل خراسان بود، با خانواده اقبال آشنا شد. اقبال نخستوزیر، وزیر دربار و حداقل شش پست مختلف کابینه بوده است. او نماینده مجلس، سناتور، سفیر، دستیار مدنی شاه و رئیس دانشگاه تهران بوده است. او در حال حاضر رئیس هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران است. اقبال یک مدیر شایسته است اما به عنوان یک «دماغوی کامل» توصیف شده است. هنگامی که در سال ۱۹۵۷ نخستوزیر شد، بسیاری از حامیانش را با تبدیل شدن به یک بلهقربانگوی کامل برای شاه ناامید کرد. با این حال، از نظر شخصی، این تصمیم عاقلانهای بود؛ حرفه بعدی او به طور قابل توجهی موفق بوده است.
معتبرترین پست در این حلقه جادویی، پست وزیر دربار است که به عنوان مدیر دفتر اجرایی شاه عمل میکند. معمولاً او یک شخصیت «بزرگسال» است، از یک خانواده مستقر و با تجربه طولانی در دولت. مهمتر، او باید اعتماد کامل شاه را داشته باشد، که ممکن است از او برای فعالیتهای غیررسمی یا غیرقابل استناد استفاده کند. رئیس کنونی، امیر اسدالله علم، در ۵۳ سالگی یکی از جوانترین افرادی است که این پست را بر عهده داشته است. خانواده علم زمانی بزرگترین زمیندار کشور بود و یکی از دوازده خانواده مهم است. پدر علم و رضا شاه دوستان بودند و اسدالله و شاه از کودکی نزدیک بودهاند. علم در انواع پستهای مهم به طور مؤثر به شاه خدمت کرده و یک بار نخستوزیر بوده است.
سیاستمداران
«من شاه را داناتر، بصیرتر و آگاهتر به جزئیات امور از همه موجودات میدانم. تغییر، انتقال، سازگاری و نظمبخشی به امور و مقامات همیشه به اعلیحضرت اختصاص داشته و همچنان به اراده والای او محفوظ است. اگر وضعیت کنونی را خوب میدانید، همه چیز را همانطور نگه دارید. اگر بد میدانید، آنها را تغییر دهید.» (پاسخ نصرالدین، وزیر دارایی شاه، به درخواست شاه مبنی بر اینکه کابینه تلاش کند نظم را در هرجومرج بوروکراتیک برقرار کند، ۱۸۸۱.)
در ایران، حدود ۳۰۰ نفر در حال حاضر یا در گذشته نزدیک قدرت سیاسی قابل توجهی داشتهاند؛ اکثر این افراد از خانوادههای برتر هستند یا ارتباطات نزدیکی با آنها دارند. میزان تمرکز قدرت سیاسی در دستان تعداد کمی با این واقعیت نشان داده میشود که از انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ تا کنون، ۱۲۰ کابینه مختلف وجود داشته اما تنها ۳۹ نخستوزیر. دو نفر هر کدام ۱۱ بار به عنوان نخستوزیر منصوب شدند. پستهای کابینه نیز به طور مشابه متمرکز بودند. در یک دهه، حدود ۴۰۰ پست کابینه توسط تنها ۱۴۴ نفر پر شد. در ۲۰ سال گذشته، نه نفر به عنوان نخستوزیر خدمت کردهاند که همه آنها متولد یا ازدواجکرده با یکی از ۴۰ خانواده برتر هستند.
نخستوزیر هویدا نمونه خوبی از یک سیاستمدار است که خانوادهاش به خودی خود او را مستحق مناصب سطح بالا نمیکرد، اما ارتباطاتش او را قادر ساخت تا به بالای نردبان اجرایی برسد. هویدا، متولد ۱۹۱۹، پسر یک سفیر سابق است. او در دمشق و بیروت، جایی که پدرش مأمور بود، تحصیل کرد و بعداً در مدرسه اقتصاد لندن و دانشگاه بروکسل. او در سال ۱۹۴۴ وارد خدمت دیپلماتیک شد و در آلمان مستقر بود. در آنجا با حسنعلی منصور، عضو یکی از ۴۰ خانواده برتر، و عبدالله انتظام، عضو یک خانواده برجسته قاجار که بعداً سیاستمدار بانفوذی شد، خدمت کرد.
در طول حرفه بعدی خود، هویدا روابط نزدیکی با هر دو نفر حفظ کرد. در سال ۱۹۵۸ او دستیار ویژه انتظام شد که در آن زمان رئیس شرکت ملی نفت ایران بود. دو سال بعد، هویدا به هیئت مدیره منصوب شد. هنگامی که دوست قدیمیاش حسنعلی منصور به دستور شاه یک حزب سیاسی تشکیل داد، هویدا به حزب پیوست و هنگامی که منصور در سال ۱۹۶۴ نخستوزیر شد، شخصاً هویدا را به عنوان وزیر دارایی انتخاب کرد. هویدا و منصور با خواهران، دختران یک سرمایهدار برجسته تهران از یک خانواده سنتی مهم در آذربایجان، ازدواج کردند. شبکه نفوذ خانوادگی بدین ترتیب گسترش یافت: خواهران همچنین با یک نخستوزیر سابق قاجار و از طریق او با خانواده قوام، که احمد قوام، ۱۱ بار نخستوزیر، برجستهترین آن بود، مرتبط بودند. پس از ترور منصور در سال ۱۹۶۵، شاه هویدا را به عنوان جانشین او انتخاب کرد.
اعضای کابینه به تعریف، به نخبگان سیاسی تعلق دارند. با این حال، ترکیب کابینه در سالهای اخیر به طور قابل توجهی تغییر کرده است. کابینه سنتی نمایانگر تعادل نیروهای سیاسی و همچنین جابهجایی محتاطانه تعداد محدودی از افراد واجد شرایط موجود بود؛ بنابراین یک کابینه ممکن بود شامل دو یا سه نفر باشد که قبلاً به عنوان نخستوزیر خدمت کرده بودند و بسیاری که در پستهای دیگر کابینه یا مشاغل مهم دولتی بودند. هنگامی که شاه کنترل بیچونوچرای کابینه را به دست گرفت، او نوع «تکنوکرات» وزیر کابینه را ترجیح داد - فردی با تجربه تخصصی، تحصیلات و توانایی و، مهمتر، بدون جاهطلبیهای سیاسی مستقل.
کابینه کنونی این تغییر را منعکس میکند. میانگین سنی ۴۸ سال است، جوانترین ۴۱ و مسنترین ۵۸ سال. نوزده نفر از ۲۳ وزیر در خارج از کشور تحصیل کردهاند، نه نفر در آمریکا، شش نفر در فرانسه، دو نفر در بلژیک و بریتانیا و یک نفر در پاکستان. تنها چهار نفر منحصراً در ایران تحصیل کردهاند. هشت وزیر به عنوان مهندس و چهار نفر در رشته حقوق آموزش دیدهاند. کابینه سه نماینده از خانوادههای مستقر دارد: عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه؛ هادی هدایتی، وزیر دولت؛ و منوچهر کلالی، همچنین وزیر دولت. در مقابل، کابینه ۲۰ نفره اواسط سال ۱۹۶۴ نه عضو از خانوادههای مستقر داشت.
مجلس
از اولین جلسهاش در سال ۱۹۰۶، مجلس عرصهای برای اعمال نفوذی بوده که اغلب با سلطنت مخالف بوده است. از ابتدا، اعضا برای حفاظت از موقعیتهای خود گرد هم آمدند، ابتدا علیه زیادهرویهای یک دربار ارتجاعی و فاسد و در سالهای بعد با ارائه خدمات خود به شاه یا مانعتراشی در برنامههایش. شاه کنونی و همچنین پدرش لازم دیدند که وقتی اعضا میخواستند اقدامات خود را پیش ببرند، مجلس را تحت کنترل شدید قرار دهند.
۴۰ خانواده اصلی همیشه در مجلس نمایندگی داشتهاند. از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۶۷، ۴۰۰ کرسی از حدود ۳۰۰۰ کرسی در مجلس (مجلس پایین) توسط اعضای این خانوادهها اشغال شده بود. بسیاری از کرسیهای دیگر توسط دیگر اعضای خانوادههای نخبه، عمدتاً با پایگاه استانی، یا وابستگان آنها اشغال شده بود. در سنا، خانوادههای برجسته ملی حتی بیشتر نمایندگی داشتند.
علاوه بر این، مجلس از ابتدا تحت سلطه زمینداران بود. در ۲۰ جلسه اول (۱۹۰۶–۶۳)، ۵۲ درصد از نمایندگان زمیندار بودند. حتی در جلسه بیست و یکم (۱۹۶۳–۶۷) - پس از اصلاحات عمده - ۳۵ درصد زمیندار بودند. این وضعیت تصویب هرگونه قانون اصلاحات ارضی مؤثر را تا زمانی که روحیه مخالف مجلس به شدت مهار نشده بود، غیرممکن کرد.
شاه از اتهامات گسترده تقلب در انتخابات سال ۱۹۶۱ استفاده کرد تا سنا و مجلس را منحل کند. اگرچه قانون اساسی مشخص میکرد که انتخابات جدید ظرف یک ماه برگزار شود، بیش از دو سال طول کشید تا واقعاً برگزار شوند. در این فاصله، شاه با فرمان سلطنتی برنامه اصلاحات ارضی خود را به اجرا گذاشت و توزیع واقعی زمین را آغاز کرد. او همچنین یک همهپرسی مردمی درباره برنامه اصلاحاتش برگزار کرد.
پس از اجرای اصلاحات ارضی، مجالس ظاهری متفاوت داشتهاند و شاه از طریق احزاب سیاسی خود، نمایندگان منتخب را با دقت انتخاب کرده است و اکنون هیچ نمایندهای به عنوان زمیندار یا نماینده منافع زمینداران شناخته نمیشود، اگرچه تعداد زیادی از حوزههای انتخابیه استانی توسط همان افراد مجالس پیش از اصلاحات نمایندگی میشوند. به نظر میرسد معیار اصلی شاه برای نمایندگانش این است که به طور آشکار با برنامه اصلاحات او مخالفت نکنند. اینکه آنها شخصاً به ساختار قدرت سنتی تعلق دارند، بیربط است.
به عنوان مثال، در شرق ایران، منطقهای به بزرگی اتریش، خانواده وزیر دربار اسدالله علم برای نزدیک به دو قرن غالب بوده و همان چهار حوزه انتخابیه همیشه توسط خانواده کنترل شدهاند. یکی از سال ۱۹۵۷ توسط یک پسرعمو و برادرزن اسدالله نمایندگی شده است؛ قبل از آن، پسرعموی دیگری از اسدالله این کرسی را داشت. کرسی دوم حداقل برای ۱۲ سال توسط یک شاگرد علم نمایندگی شده است، در حالی که کرسی سوم توسط یک شاگرد قدیمی، یک رئیس قبیله بلوچ، اشغال شده است؛ و کرسی چهارم توسط پسرعموی دیگری از اسدالله اشغال شده است. هنوز یک حوزه انتخابیه دیگر در این منطقه توسط عضوی از یک خانواده برجسته که پسرعموی اسدالله و برادرزن یک نماینده کنونی از این منطقه است، نمایندگی میشود.
یکی از نوآوریهای شاه این بوده که اطمینان حاصل کند زنان به مجلس انتخاب شوند. با این حال، با توجه به اینکه آموزش عالی زنان تا سالهای اخیر به خانوادههای ثروتمندتر محدود بوده، جای تعجب نیست که نمایندگان زن از این طبقه باشند. یکی از آنها، مهرانگیز دولتشاهی، از کرمانشاه در غرب ایران، از قاجارها است و به یک خانواده بزرگ زمیندار تعلق دارد. از حداقل سال ۱۹۴۷، دولتشاهیها - مرد و زن - انتخاب شاه برای یکی از کرسیهای کرمانشاه بودهاند.
با وجود تداوم نفوذ خانوادگی، پایه قدرت سیاسی در مجلس در حال تغییر است و نمایندگان بانفوذ به وضوح قصد دارند از این تغییر حداکثر استفاده را ببرند. برخی از چهرههای جدید که ارتباطات خوبی ندارند ممکن است در حال ساختن قدرت شخصی خود باشند، پیشنیازی برای رسیدن به جایگاه نخبگان. تعداد قابل توجهی دو یا سه دوره در مجلس پس از اصلاحات خدمت کردهاند. اگر از موقعیت خود برای بهبود مالی خود و انجام خدمات برای افراد مناسب استفاده کنند، ممکن است به خوبی در مسیر پیشرفت باشند. علاوه بر این، برخی ممکن است بتوانند در حوزههای انتخابیه خود شهرتی به دست آورند و بدین ترتیب شانس خود را برای انتخاب شدن در آینده بهبود بخشند. تغییر دیگر افزایش گروه تحصیلکرده است. در مجلس سال ۱۹۰۶، ۵۴ درصد از نمایندگان تحصیلات مبتنی بر مذهب سنتی داشتند. بقیه تحصیلات سکولار داشتند: ۲۳ درصد دبستان را گذرانده بودند، چهار درصد دارای مدرک دکتری بودند و ۱۹ درصد درجات مختلفی از آموزش متوسطه داشتند. در مجلس بیستم (۱۹۶۳–۶۷)، آخرین دورهای که چنین اطلاعاتی برای آن در دسترس است، ۸۹ درصد از نمایندگان در نظام سکولار تحصیل کرده بودند؛ ۲۸ درصد از اینها دارای مدرک دکتری بودند. با تأکید شاه بر نمایندگان جوانتر و بهتر آموزشدیده، این نسبت احتمالاً از آن زمان افزایش یافته است.
ارتش
بالاترین افسران نظامی بسیاری از نشانههای نخبگان را نشان میدهند. در نمونهای از ۳۷ ژنرال، بیش از ۶۰ درصد در تهران، یعنی نزدیک به دربار، متولد شدهاند و ۳۰ درصد نامهای نخبه دارند؛ دیگران با خانوادههای نخبه ازدواج کردهاند. اکثر ژنرالها به هر دو زبان فرانسه و انگلیسی صحبت میکنند و آموزش نظامی در آمریکا، فرانسه یا بریتانیا دیدهاند. اکنون تمایل کمتری وجود دارد که پسران پدران خود را در خدمت نظامی دنبال کنند، احتمالاً به این دلیل که مشاغل غیرنظامی اکنون به راحتی در دسترس هستند و مسیرهای جایگزینی برای نفوذ ارائه میدهند.
با این حال، حرفه نظامی فرصتی برای یک مرد از طبقه پایین یا متوسط برای بالا بردن جایگاه خود است. حضور در یک دبیرستان نظامی رایگان و آکادمی نظامی یکی از کانالهاست. تعدادی از افسران ژنرال این مسیر را طی کردهاند، اگرچه در زمانی که ژنرالهای امروزی در دبیرستان بودند - اوایل و اواسط دهه ۱۹۳۰ - دبیرستان نظامی انتخابی معمول برای اعضای نخبگان و همچنین افراد سطح پایینتر که حرفه نظامی را در نظر داشتند، بود. در آینده، افسرانی که از طریق دبیرستان نظامی بالا میآیند، به احتمال زیاد از طبقات متوسط و پایین خواهند بود. یک فارغالتحصیل دبیرستان غیرنظامی میتواند مستقیماً به آکادمی نظامی پذیرفته شود، اما هزینههای آموزش دبیرستان غیرنظامی نشان میدهد که دبیرستان نظامی رایگان ممکن است برای گروههای کمدرآمد جذابتر شود. اینکه آیا بسیاری از این افراد بدون دیگر الزامات نخبگان سنتی - حمایت، ثروت و ازدواج مناسب - به رتبههای بالا دست یابند، هنوز سؤالی است.
نمونه برجستهای از یک خانواده نظامی سنتی، جهانبانیهاست. ژنرال امانالله جهانبانی، که اکنون بازنشسته است، حدود سال ۱۸۹۰ متولد شد. او نتیجه فتحعلی شاه است که در سال ۱۸۳۴ درگذشت. جهانبانیها بنابراین با فرمانفرماییان - یکی از خانوادههای بسیار برتر که همچنین از فتحعلی شاه منشأ میگیرند - خویشاوند هستند. پدر امانالله استاندار کل آذربایجان بود و در اوایل دهه ۱۹۰۰ توسط نیروهای اشغالگر روس کشته شد. ظاهراً به عنوان جبران، امانالله در سال ۱۹۰۷ به کادر نیکولایفسکی در سن پترزبورگ منصوب شد. پس از فارغالتحصیلی، او در یک مدرسه توپخانه روس و آکادمی جنگ شرکت کرد. او با ایدههای روس به ایران بازگشت، حتی پس از انقلاب بلشویک نزدیک به روسها باقی ماند و عضو برجسته انجمن فرهنگی ایران و شوروی بوده است. اگرچه او دستیار اردوی احمد شاه بود، جهانبانی از کودتای رضا شاه علیه پسرعموی قاجارش در سال ۱۹۲۱ حمایت کرد و به سرعت در سلسله مراتب نظامی بالا رفت. یکی از ازدواجهای جهانبانی - با دختری از مظفرالدین شاه (۱۸۵۳–۱۹۰۷) - او را همچنین با فرمانفرماییان افسانهای پیوند داد. (او همچنین دو همسر دیگر دارد، یکی از آنها روس است؛ در سال ۱۹۴۷ گزارش شد که او کانالی برای پرداخت به عوامل شوروی بود.)
از حدود ۱۱ فرزند امانالله، سه پسر ژنرال هستند. یکی معاون فرمانده مرکز آموزش هوایی، دیگری فرمانده مرکز زرهی و سومی فرمانده یک تیپ زرهی است. پسر چهارم یک مقام عالیرتبه در وزارت امور خارجه است، در حالی که یکی از برادرزادههای او با یک برادر ناتنی شاه ازدواج کرده است. و بدین ترتیب شبکه بانفوذ در نسل دیگری گسترش مییابد.
رئیس نیروی هوایی، محمد خاتمی، نظامیای که شاید بیشترین نفوذ را بر شاه دارد، نمونه خوبی از مسیرهای دیگر به جایگاه نخبگان ارائه میدهد. خاتمی، برخلاف اکثریت افسران ژنرال، استانی بود - از رشت در دریای خزر. پدرش صاحب یک چایخانه بود، حرفهای به اندازه کافی فروتن اما میتوانست درجهای متوسط از ثروت تولید کند. ظاهراً پدر شروع به معامله در املاک کرد - سفتهبازی زمین در ایران مدتهاست راهی برای کسب ثروت سریع بوده است - و توانست پسرش را به دبیرستان آمریکایی در تهران بفرستد. ورود احتمالاً با این واقعیت تسهیل شد که مادر محمد خویشاوندی با امام جمعه، یک شخصیت مذهبی معتبر در تهران بود که با نصرالدین شاه قاجار (ترور شده در سال ۱۸۹۶) خویشاوند است. خاتمی در دبیرستان نظامی و شاخه نیروی هوایی کالج نظامی تحصیل کرد؛ او در سال ۱۹۴۱ افسر شد. پس از آموزش در بریتانیا، او خلبان شخصی شاه شد، وظیفهای که ظاهراً با انتقال به مشاغل فرماندهی در نیروی هوایی ادامه داد. او هواپیمایی را که شاه در اوت ۱۹۵۳ در نتیجه اختلافش با مصدق از ایران فرار کرد، هدایت کرد. خاتمی در سال ۱۹۵۸ بر معاصران و برخی افسران ارشد به فرماندهی نیروی هوایی ارتقا یافت و این پست را طولانیتر از هر فرمانده نیروی دیگری نگه داشته است.
خاتمی با ازدواج در حدود سال ۱۹۵۰ با یک پسرعمو که او نیز با امام جمعه خویشاوند بود، شروع به ساختن یک شبکه خانوادگی کرد. این همسر در سال ۱۹۵۷ در طی یک نمایش تیراندازی به طور تصادفی کشته شد، اما دو سال بعد خاتمی با پرنسس فاطمه، خواهر ناتنی شاه، ازدواج کرد. او از آن زمان بسیار موفق بوده است. او اکنون رئیس هیئت مدیره ایران ایر، رئیس شورای اداره کل هوانوردی غیرنظامی و ظاهراً شریک مالک یک شرکت ساختمانی است که قراردادهای پرسود دولتی به دست آورده است. او عضو دوره بازی پوکر است که شامل ژنرال فردوست و یک پیمانکار برجسته است که ممکن است در معاملات ساختمانی برای او نمایندگی کند.
رهبران مذهبی
مذهب و رهبران مذهبی از قدیمالایام نقشهای سیاسی مهمی در ایران ایفا کردهاند. در دوران پیش از اسلام، مغان، طبقه کاهنان، مسئول تمام عدالت بودند. عدالت، اخلاق و مذهب در واقع به طور جداییناپذیر به هم مرتبط بودند. از نظر دکترین، اعتقاد بر این بود که روحانیون ارشد دارای اختیار قضاوت در مورد پادشاهی متهم به جرایم بودند و رئیس کلیسا حق انتخاب جانشین تخت از میان خویشاوندان نزدیک مرد یک پادشاه متوفی را داشت. در حالی که فتح اسلامی ایران شیوههای مذهبی را تغییر داد، روابط اساسی بین دولت و مذهب تقریباً یکسان باقی ماند.
روحانیون شیعه - علما - نقش سیاسی مهمی ایفا میکنند، اما احتمالاً رو به کاهش است. قبل از جنگ جهانی اول، علما به طور جمعی خودآگاهترین مرکز قدرت خارج از دولت را تشکیل میدادند. با گسترش آموزش سکولار و تحت حملات مستقیم و غیرمستقیم دولت، روحانیون بخش زیادی از قدرت سیاسی خود را از دست دادهاند. با این حال، آنها نفوذ قابل توجهی در میان تودهها حفظ کردهاند و ظرفیت اثباتشدهای برای ایجاد مشکل دارند. از زمانی که شیعه به عنوان دین رسمی در قرن شانزدهم تأسیس شد، علما به طور مداوم با هر پادشاه بعدی مخالفت کردهاند. مخالفت آنها پایهای الهیاتی دارد، زیرا در اصل شیعه همه حاکمان زمانی را نامشروع میداند و ادعا میکند که هدایت مشروع در امور انسانی تنها از طریق مجتهدان، رهبران مذهبی، میتواند به دست آید. مجتهدان نمایندگان روی زمین امام - سخنگوی خدا - هستند که تنها منبع اقتدار است. هر شیعه ملزم به پیروی از تعالیم یک مجتهد است. با اعمال این دکترین بر شاه و دیگر مقامات دولتی، دیدگاه روحانیون این است که دولت در نهایت نباید چیزی بیش از بازوی اجرایی آنها باشد.
عوامل دیگری به تقویت دست روحانیون کمک کردهاند. رهبری مرکزی شیعه همیشه در عراق بوده و بنابراین از دسترس فوری دولت در تهران خارج است؛ روحانیون کنترل مبالغ هنگفتی پول را دارند که از عشر مذهبی که تحت کنترل دولت نیست، به دست میآید؛ و تا اخیراً، روحانیون تقریباً کنترل انحصاری دادگاههای قضایی و آموزش را داشتند. روحانیون که خود به شدت بیگانهستیز هستند، همچنین به طور برجستهای با علل مردمی ضدخارجی شناخته شدهاند. مجتهدان مورد احترام اکثر ایرانیان، اگر نه تأثیرگذارترین، بودهاند و روابط نزدیکی با اصناف و بازرگانان بازار، گروههایی که خود را قربانی نخبگان سیاسی احساس کردهاند، برقرار کردهاند.
علما در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به اوج نفوذ خود رسیدند. آنها در متقاعد کردن شاه برای آغاز جنگ دوم روس-ترک در سال ۱۸۲۷ نقش داشتند و در سال ۱۸۷۲ نصرالدین شاه را مجبور به لغو یک امتیاز به بریتانیا و برکناری نخستوزیر اصلاحطلب که آن را مذاکره کرده بود، کردند. اواخر قرن، آنها یک جنبش تودهای موفق علیه یک امتیاز دیگر بریتانیا را رهبری کردند و در سال ۱۹۰۶ ائتلافی غیرمحتمل با رادیکالهای سیاسی تشکیل دادند تا قانون اساسی را بر شاهی اکراهآمیز تحمیل کنند. اخیراً، رهبران مذهبی در تحریک علیه شرکت نفت ایران و انگلیس در سالهای ۱۹۵۱–۵۳ برجسته بودند و منتقدان مداوم و تند برنامههای اصلاحات شاه بودهاند به این دلیل که چنین اصلاحاتی اصول مذهبی را نقض میکند.
اطلاعات دقیق در مورد روحانیون در دسترس نیست. شاید ۱۰۰,۰۰۰ روحانی وجود داشته باشد، از ملای سطح پایین تا مجتهد. علاوه بر این، پرسنل پارامذهبی مانند نویسندگان دعا، خوانندگان و قاریان قرآن وجود دارند. چند سال پیش، درآمد سالانه از املاک تحت کنترل روحانیون حدود ۳۰ میلیون دلار تخمین زده شد و این علاوه بر عشر بود که هیچ تخمینی برای آن در دسترس نیست. گفته میشود یک مجتهد برجسته حدود ۲۰۰,۰۰۰ دلار در ماه به روحانیون وابسته به او، برای حمایت از دانشجویان مذهبی و تأمین غذا برای فقرا توزیع میکند.
احتمالاً بیش از ۱۰ درصد از روحانیونی که از حمایت دولت برخوردارند، نمیتوانند به عنوان حامیان صریح شاه شمرده شوند. آنها احتمالاً کمنفوذترین روحانیون هستند و بسیاری آنها را چیزی بیش از کارمندان دولت نمیدانند. احتمالاً ۵۰ درصد آشکارا با دولت مخالفند و کاملاً به پشتوانه مردمی خود وابستهاند؛ این شامل تقریباً هر رهبر مذهبی با هر جایگاهی است. ۴۰ درصد باقیمانده به عنوان بیطرف شناخته میشوند، پشتوانه مردمی را حفظ میکنند اما از حملات آشکار به دولت اجتناب میکنند.
هر پادشاهی مجبور بوده با رهبران مذهبی کنار بیاید. تا دوره پهلوی، روحانیون به طور کلی قادر به اعمال فشار زیادی بر دولت بودند. رضا شاه، در تلاش خود برای تمرکز قدرت و مدرنسازی ایران، هیچ مخالفتی را تحمل نکرد و مستقیماً و با قاطعیت برای حذف قدرت سیاسی مجتهدان حرکت کرد. محمدرضا شاه، از روی ضرورت، مسیر مشابهی را دنبال کرده است.
برخلاف پدرش، با این حال، شاه کنونی به نظر میرسد حداقل قدرت نهفته روحانیون را میپذیرد. او نمایش عمومی از تقوا نشان میدهد و در مناسبتهای مناسب از زیارتگاههای مذهبی بازدید میکند و به امور مذهبی کمک میکند. او حتی ادعای حفاظت الهی دارد و به دو تلاش ناموفق برای ترور به عنوان مدرک اشاره میکند. به جای سرکوب بیرویه، او تلاش کرده است تا آن دسته از رهبران مذهبی را که فکر میکند ممکن است متقاعد شوند، به دیدگاه خود جلب کند.
با این حال، شاه علیه روحانیونی که آشکارا موضع قوی علیه او میگیرند، قاطعانه عمل میکند. آیتالله خمینی که دستگیریاش در سال ۱۹۶۳ شورشهای جدی را برانگیخت، مجبور به تبعید به ترکیه و بعداً به عراق شد. دیگران تحت بازداشت خانگی قرار گرفتهاند و گزارش شده است که حداقل یکی در زندان درگذشته است. مانند موارد دیگر، شاه وعده پاداش برای همکاری را همراه با اطمینان نزدیک به مجازات سخت برای مخالفت ارائه میدهد. در کل، روحانیون کمتر از سایر عناصر جامعه ایران تسلیم شدهاند.
سفارت شوروی برای چندین سال تماسهای محتاطانهای با اعضای مختلف روحانیون حفظ کرده است، اما نیت شوروی ظاهراً عمدتاً برای دسترسی به تودهها برای تبلیغات طرفدار شوروی و ضدغربی است.
روشنفکران بوروکراتیک حرفهای
گسترش آموزش در ایران نیروی انسانی آموزشدیدهای را که شاه برای تدوین و اجرای برنامههای صنعتیسازی، پرسنل بوروکراسی و اداره نیروهای مسلح خود نیاز دارد، فراهم میکند. از طریق آموزش، بسیاری از افراد با خاستگاه طبقه متوسط یا پایین به جایگاههای قدرت و نفوذ میرسند. با این حال، سیستمی که آنها باید در آن عمل کنند، همچنان سنتی است که بر اساس خانواده، ثروت، نفوذ، توانایی مانور و کنترل شدید توسط تعداد کمی است.
سؤال اصلی، که ممکن است تا یک نسل حلنشده باقی بماند، این است که آیا نظام سنتی قادر به تنظیم و جذب روشنفکران بوروکراتیک حرفهای به نخبگان خواهد بود یا اینکه این روشنفکران تغییر انقلابی واقعی در نحوه اداره ایران برای قرنها را تحمیل خواهند کرد.
شاه کنونی، با استفاده از انعطافپذیری سیستم، توانسته است بسیاری از تکنوکراتهای امروزی را جذب کند و آنها را به طور سازنده در سیستم به کار گیرد. با در دسترس قرار دادن پاداشهای طبقه، جایگاه و قدرت به آنها، او بسیاری را متقاعد کرده است که تنها جایگزین استفاده از مهارتهایشان برای سود بردن به کشورشان، مخالفت طولانی و بیثمر یا تبعید دائم در خارج از کشور است. شاه به خوبی قدرت این نوع جذابیت را درک میکند. در گفتوگویی با یک خارجی، هنگامی که از شاه پرسیده شد آیا میداند که اعضای سپاه سوادآموزی در حال گمراه کردن شاگردان خود هستند، پاسخ داد: «نگران نباشید، ما دقیقاً میدانیم این جوانان چه کسانی هستند و در زمان مناسب به آنها مشاغل سطح بالا پیشنهاد خواهیم داد.»
ورود روشنفکران بوروکراتیک حرفهای به جایگاههای نخبه و نزدیک به نخبه، برخی از نارضایتیها را در میان خانوادههای سنتی برانگیخته است. یکی از اعضای خانوادهای چنان قدیمی که هم قاجارها و هم پهلویها را تازهبهدورانرسیده میداند، بسیاری از افسران ارتش در حال صعود را «حمامی»، خدمتکار حمام، توصیف کرده است زیرا خاستگاه اجتماعی آنها بسیار پایین است.
دو حزب سیاسی تأییدشده و مورد حمایت شاه، بسیاری از اعضای خود را از روشنفکران جدید جذب میکنند. مشارکت سیاسی محدود ارائهشده توسط این احزاب ممکن است تا حدی آرزوی روشنفکران برای چنین فعالیتی را برآورده کند. با این حال، به طور کلی، آن دسته از روشنفکرانی که در سیستم کار میکنند، متوجه میشوند که فعالیت سیاسی واقعی برای آنها ممنوع است و برای بسیاری این باید بدبینی را که ویژگی بارز همه سطوح نخبگان ایرانی است، تقویت کند.