۲۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۵:۴۹
کد خبر: ۷۹۵۱۴۲
غمامی تبیین کرد؛

از دلالت علم تا تولید معرفت؛ نقش حیاتی تمثیل و حکمت شعری در علوم انسانی نوین

از دلالت علم تا تولید معرفت؛ نقش حیاتی تمثیل و حکمت شعری در علوم انسانی نوین
عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) در یک نشست علمی هنر و خلاقیت را راه تولید و گسترش دانش دانست و گفت: تمثیل صرفا یک ابزار تعلیمی نیست بلکه مکانیزمی برای تولید معرفت است.

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، سیدمحمدعلی غمامی در نشست علمی «از حکمت شعری تا حکمت عملی،الگویی در نوآوری علوم انسانی، از منظر علامه طباطبایی و گادامر» که به صورت مجازی توسط مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد، حکمت شعری را در کنار حکمت نظری و حکمت عملی یکی از اقسام حکمت در نگاه ارسطو معرفی کرد.

وی با اشاره به مثال هایی تمثیل را نه تنها ابزار بیان بلکه مکانیزمی برای تولید معرفت دانست.

عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم قطع پیوند محققان علوم انسانی با هنر را موجب از دست رفتن فرصت های زیادی دانست و حکمت شعری را برای بیان مفهوم نوآوری علمی توضیح داد.

در این نشست همچنین به پرسش های شنوندگان پاسخ داده شد.

مشروح ارائه دکتر غمامی تقدیم شما می شود:

آیت الله جوادی آملی در خصوص حوزه ها و دانشجویان مطلبی دارند که به نظر من در امروز هم صادق است؛ اینکه دانشجویان دلال علم هستند. تتبعات متعدد زیادی داریم اما دانشی به دانش های اضافه نمی شود و هی قبض و بسط پیدا می کند. آستین در کتاب خود بیان می کند وبر، زیمر، و دورکیم که قله های شروع جامعه شناسی بودند شاعران جامعه شناسی دیرین بودند به این معنا که اگر جامعه شناسان ذوق شعری خود را از دست بدهند کاملا فرمال و پوزیتیویست شده و فقط با آمار و ارقام سروکار دارند. محققان علوم انسانی پیوندشان با هنر قطع شده است و علت اصلی چنین چالشی این است که بین علم و هنر دیوار بلندی کشیده ایم و کار علمی را به این معنا می دانیم که تمام مؤلفه های هنر و خلاقیت از آن حذف شده اند. آدورنو می گوید ظاهرا پیشرفت کرده اند اما این پیشرفت ها پیشرفت بی معنایی خشن و شرم آور است بلکه پیشرفت حقیقی و انسانی نیست؛ آیت الله جوادی از این علم به عنوان دلالی و فروش علم یاد می کند.

در خصوص عنوان بحث باید روشن کنم که منظور ما از حکمت شعری یکی از اقسام و تعاریف حکمت است؛ تقسیم بندی حکمت در نگاه ارسطو ثنایی نیست بلکه حکمت را در سه قسمت بیان می کند. اول حکمت نظری است یعنی جایی که انسان فقط در حال نظریه پردازی است که اراده در آن نیز دخیل نیست. بخش دیگر حکمت عملی است که انسان فقط در حال مشاهده نبوده بلکه اراده داشته و با لحاظ اراده انسانی به وجود می آید. آن زمان که در خصوص نوآوری می خواستم کار کنم گشتم تا دانشی را پیدا کنم که نوآوری را توضیح دهد و متوجه شدم هیچکدام نمی توانند ماهیت نوآوری را بیان کنند. به یکباره متوجه شدم حکما جدای از حکمت عملی و حکمت نظری به حکمت تولیدی یا حکمت شعری نیز معتقد هستند. فلاسفه شعر را قله حکمت می دانند و فارابی دانش مادر موسیقی را شعر می داند و سایر حکمت های مربوط به هنر نیز به حکمت شعری بر می گردند و علت این نامگذاری به علت باور به عظمت شعر است. البته سینما نیز نوعی بوطیقا است.

ادعای من در این مقاله این است که فرض داشتیم حکمت ها از یکدیگر جدا هستند. دکارت هم معتقد بود که حکمت نظری و حکمت عملی یا به تعبیر دیگر علوم انسانی و علوم تجربی از هم جدا هستند. فرض کنیم اگر بخواهیم پیوندی بین حکمت عملی و حکمت نظری برقرار کنیم این کار را چگونه باید بگذرانیم. حکمت شعری واسطه میان این دو حکمت است و با آن می توانیم به سمت خلاقیت و تحول بین حکمت عملی و علوم انسانی حرکمت کنیم. مثال های متعددی وجود دارد که مثال بارز آن ایده های ملاصدرا است. یکی از نوآوری های ملاصدرا مفهوم حرکت جوهری است. این ایده چگونه به وجود آمد؟ حرکت برای فیزیک است اما ملاصدرا مفهوم مربوط به طبیعیات را به حوزه متافیزیک منتقل می کند و این کار یک فرایند شاعرانه و نوآورانه است و در واقع یک استعاره است. در نهایت به یک فهم نظری و عملی منجر شود اما فرایند سطحی شده تشبیه و استفاده از مسائل فیزیک به مسائل متافیزیک این فهم را رقم می زند.

کنت وقتی می خواهد جامعه شناسی پوزیتیویستی بیان کند آن را تشبیه به فیزیک می کند و آن را فیزیک انسانی می داند. مارکس نیز برای توضیح جامعه یک حرف می زند و بیان می کند که اقتصاد مهم تر از فرهنگ است و پیش از مارکس هزاران نفر این حرف را زده اند. اما نوآوری مارکس آن جا است که در قالب مثالی حرف خود را بیان می کند: جامعه شبیه ساختمان است و زیربنای آن اقتصاد و روبنای آن فرهنگ است؛ کلام خود را با شاعرانگی شروع می کند اما به آن یک توضیح می دهد مثلا وقتی ما از شکاف طبقاتی سخن می گوییم از استعاره مارکس استفاده می کنیم زیرا همچنان مفهوم زایی می کند.

برای نقد حرف مارکس نیز وبر از شاعرانگی استفاده می کند. وبر معتقد است اقتصاد زیربنا نیست بلکه فرهنگ بر اقتصاد پیشی دارد و این حرف نیز جدید نیست. وبر هنرمندانه با یک مثال و استعاره بیان می کند که جامعه ساختمان نیست بلکه مثل انسان است که روح و جسم دارد و روح انسان از جسم آن مهم تر است پس فرهنگ از اقتصاد مهم تر است. ادبیات و هنر کمک می کند وبر بتواند حرف جدیدی را صورت بندی کند و به یک جهان جدیدی دست پیدا کند.

اندیشمندان دیگری نیز بر اساس استعاره نظریه شکل داده اند.. معرفت زایی در ادبیات دینی با استعاره است. در قرآن نیز مثال های بیان شده و خود قرآن بیان فرموده فقط عالمان در این سخنان تأمل می کنند. حکمت نظری عمل دانستن را انجام می دهد و حکمت عملی به دنبال توانستن و حکمت شعری به دنبال تولید کردن و ساختن است. خاطرم هست که رهبری معظم جایی فرمودن که به دنبال تولید علم هستیم که برخی از فاضلان حوزوی گفتند علم تولیدکردنی نیست.

علامه طباطبایی در مقاله ششم اصول فلسفه و روش رئالیسم از شعر شروع کرده است و تحت عنوان «اعتباریات و ...» با شعری از حافظ و شعری از فردوسی شروع می کند. از این ادبیات شاعرانه شروع می کند و توضیح می دهد شعر بودن چیست و چگونه به کار حکمت عملی می آید. می دانیم این کار بیهوده نبوده است و به کار بردن این سلیقه هدفی را دنبال می کند. می فرماید از این تمثل احساسی نتیجه عملی می گیریم و می خواهیم وارد حکمت عملی بشویم. تنها کسی که این دقت نظری را داشته اند علامه طباطبایی بوده است.

مرحوم علامه در مقاله خود توضیح می دهد که از حکمت شعری چگونه برای شکل دادن به مفاهیم بنیادین حکمت عملی استفاده شده است. برای طرح مفهوم ریاست جامعه را به انسان تشبیه کرده که رأس نیاز دارد و این پرسش گری را ایجاد می کند. در فقه مثال می زند: وجوب را از کجا درک کردیم.

در حوزه علوم اجتماعی و در حوزه علوم طبیعی و رشته های مهندسی به شدت وابسته به هنر هستیم و هنر واسطه ای است که می تواند حکمت نظری را در حوزه حکمت عملی اشراب کرد و به کار گرفت.

ریکور تعبیری دارد که مورد پذیرش قرار گرفته است. تمثیل یک ابزار تعلیمی نیست بلکه مکانیزمی برای تولید معرفت است نه فقط برای ترویج دانش. استعاره یک آرایه زبانی نیست بلکه راه ورود معانی جدید به دانش است. متأسفانه حوزه هنر و خلاقیت بسیار مغفول است, حکمت رشد نمی کند مگر اینکه این سه ساحت حکمت با یکدیگر متحد شوند.

گادامر در کتاب معروف خود تحت عنوان حقیقت و روش می گوید تلاش می کنیم که به حقیقت برسیم و برای این روش هایی ایجاد کردیم. متأسفانه این روش ها نه تنها ما را به حقیقت نمی رسانند بلکه مانع رسیدن به حقیقت هستند. گادامر بیان می کند شکاف بین هنر و علم از یک اندیشه کانتی شکل گرفته است. ربط میان معرفت و حکمت نظری توسط کانت از هم می گسلد. گادامر هنر را مسیری برای رسیدن به حقیقت می داند. کلمه استعاره نظری با استعاره صرف متفاوت است. تفکر با استعاره ها به پیش می رود. البته اگر فهم درستی از مفهوم گادامر داشته باشیم می توانیم از ماندن در امر مثالی فراتر برویم زیرا تمثیل خطرات جدی دارد. با کمک گرفتن از آیات قرآن می توان گفت باید تمثیل بزنیم اما برای اندیشه کردن باید از مسیر تمثیل عبور کنیم زیرا همین وهم و خیال ممکن است عده زیادی را کمراه کند.

گادامر شاگرد هایدگر است و هایدگر برای توضیح چگونگی رهایی از اسارت تکنولوژی بیان می کند تنها راه رهایی از تکنولوژی را هنر است. اگر توانستیم از هنر استفاده کنیم می توانیم راه های جدیدی برای دانش باز کنیم. منکر نقدهایی که به گادامر وارد است نیستم اما کلام قابل استفاده ای گفته است.

هر زمان که اندیشمندی خلاقانه ورود کرده پیش رفته است. حکمت اشراق چگونه شکل گرفته است؟ با استفاده از یک تمثیل. مفهوم اشراق و طلوع کردن خورشید را به حوزه مطالعات حکمت کشانده است. همانگونه که خورشید اشراق می کند معرفت زاییده می شود. جریان دانشی جدیدی با این تمثیل شکل گرفته است.

از کلمه پارادایم بدون ترجمه آن استفاده می کنیم که توماس کهن در خصوص این کلمه توضیحاتی دارد؛ از کلمه پارادایم برای توضیح دادن یک گفتمان دانشی استفاده می کنند که ترجمه فارسی اش می شود مثالواره؛ کوهن معتقد است به محض اینکه مثالواره پیدا می شود علم بیان می شود. تمثیل وجود در نگاه ملاصدرا بر اساس تمثیل نور است و تعریف نور را به وجود نسبت داده است و این تمثیل های مختلف سبب می شود افق جدیدی شکل بگیرد. توماس کوهن انقلاب های علمی را مبتنی بر پارادایم می داند. من این حرف را تماما نمی پذیرم بلکه معتقدم باید تتبع کنیم.

حرف ملاصدرا است که عوالم سه عدد هستند: عالم حس، عالم مثال، عالم عقل. آیا می شود از عالم حس و محسوسات به عالم عقل برویم اما از عالم مثال نگذریم؟ جواب دادن به این سؤال بسیار جدی است. فارابی یکی از تفاوت های نبی با فیلسوف را سیر کردن در جهان خیال می داند در حالی که فیلسوف چنین توانایی را ندارد. فیلسوفان کمتر توانایی گذر در عالم خیال را دارند.

ارسال نظرات