فتنه های تاریخی
خبرگزاری رسا ـ فتنه سامری، مسجد ضرار، فتنه جمل، صفین، نهروان و فتنه بنی امیه و نیز فتنه های آخرالزمان، بسیاری را از خط مستقیم هدایت الهی دور کرده و در گرداب جهل فروخورده است. مطالعه این حوادث بسیار عبرت آموز خواهد بود.
هادی الیاسی
بی شک بازخوانی وقایع فتنهگون در طول تاریخ آموزهها و عبرت های بسیاری را پیشروی ما قرار میدهد. به طور مسلم با سرمشق قرار دادن این آموزهها وظیفه ما در عصر حاضر روشن و شناخت اهل حق و حقیقت و اهل باطل و نیرنگ نیز آسان تر خواهد شد. این بازخوانیها راه مقابله با فتنهها و آشوبها را نمایان میسازد. تاریخ بسان آیینهای است که افراد با نگریستن در آن حال خود و اجتماع پیرامون آن را به وضوح و به دور از حیله در مییابند. قرآن کریم با ذکر داستان های تاریخی، ما را به اندیشه در حال گذشتگان و عبرتگیری از سرگذشت آنان دعوت میکند.
1. فتنه سامری
یکی از فتنههای اجتماعی که سبب آزمایش و امتحان بنیاسرائیل گردید، فتنه سامری بود. نام سامری و فتنه و گوساله دست پروردهاش در قرآن کریم؛ در سوره طه ضمن آیات 83 تا 97 آمده است. موسی (علیه السلام) از خداوند دستور یافت تا بعد از سی روز روزه گرفتن به طور سینا برود، و کتابی را که متضمن حلال و حرام و شرایع و احکام مردم بود دریافت کند. بنا به حکمت الهی موسی پس از سی روز روزداری برای گرفتن الواح تورات به کوه طور رفت، اما خداوند ده روز دیگر بر آن افزود. در مجموع باعث غیبت چهل روزه موسی در میان قوم خود شد. [1] در طول این مدت سامری طلاهایی را که بنیاسرائیل به همراه خود آورده بودند، گرفت و از آن گوسالهای درست کرد و مردم را به پرستش گوساله سامری گمراه ساخت. نکته قابل تأمل در فتنه سامری آنجاست که خداوند در قرآن میفرماید: «وَ أُشْرِبُوا فی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ؛[2] یعنى محبّت گوساله و علاقه وافر به پرستش آن در باطن آنها رسوخ کرد، همان گونه که رنگ در جامه نفوذ مىکند». علّت این که از دوستى گوساله تعبیر به «شرب» شده است نه به «اکل» این است که آب پس از آشامیدن به تمامى اعضا سرایت مىکند و به باطن آنها مىرسد و غذایى که خورده مىشود از اعضا مىگذرد و در آنها راه پیدا نمىکند. [3] بنی اسرائیل به خاطر سابقه طولانی گاوپرستی که در مصر رواج داشت و علاقهای که به گاو داشتند، در مقابل آزمایش الهی سرافنکنده شده و تن به فتنه سامری دادند. زمینه لغزش انسانها و جوامع از وابستگیهای درونی و محبتهای قلبی است و خداوند نیز انسان را به همان دلبستگیهایش مورد امتحان قرار میدهد. مثلا اگر محبت دنیا در دل انسان نفوذ کند، او از همین راه مورد امتحان قرار خواهد گرفت و اگر محبت و دلبستگی او بیشتر از محبت و اطاعت الهی باشد، چه بسا از امتحان خود سربلند خارج نشود.
2. فتنه مسجد ضرار
گروهی از منافقان مدینه نزد پیامبر آمدند و از وی اذن برای تأسیس یک مسجد در قبیله بنی سالم (نزدیک مسجد قبا) را نمودند. آنها هدف خود را از ساخت این مسجد سهولت برای افراد ناتوان و بیمار در آمدن به مسجد بیان کردند. این درخواست درست پیش از حرکت پیامبر (صلی الله علیه وآله) به جنگ تبوک بود. همچنین آنها از پیامبر خواستند که برای اقامه نماز به آن مسجد تشریف بیاورد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: من فعلا عازم سفرم و هنگام بازگشت به خواست خدا می آیم و نماز می گزارم. بعد از بازگشت پیامبر از جنگ تبوک و قبل از ورودش به مدینه جبرئیل نازل شد و پرده از توطئه خطرناک و فتنه آنها برداشت. فتنه گران مسجد ضرار چهار هدف را طبق این آیات از تأسیس این آیات دنبال می کردند:[4]
الف. رساندن ضرر و زیان به مسلمانان. منظور از رساندن زیان نقشه ریزی برای ایجاد پایگاهی در برابر پیامبر اسلام بود؛ (ضراراً).
ب. تقویت مبانی کفر و برگرداندن مردم به کفر؛ (وکفراً).
ج. ایجاد تفرقه میان جبهه متحد مسلمانان و مؤمنین؛ (و تفریقاً بَینَ المُؤمنین).
د. ایجاد پناهگاه و محلی برای تجمع کسانی که با خدا و رسول خدا در مبارزه و ستیز باشند؛ (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْل).
لذا به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) مسجد مزبور را آتش زدند و با خاک یکسان نمودند و محل آن را جایگاه ریختن زباله های شهر قرار دادند! [5]
3. فتنه جمل
جمل نخستین شورش داخلی با تحریک گروهی پیمان شکن به رهبری طلحه، زبیر، عایشه، عبدالله بن زبیر و... در سال 36 ق و تنها به فاصله چند ماه پس از تشکیل حکومت توسط امام علی (علیه السلام) بود. سران آغاز کننده این شورش را خط میانه قریش تشکیل میدادند که پس از خلافت عمر و با روی کار آمدن عثمان از سفره قدرت کنار مانده بودند. [6] آنان به گمان اینکه پس از حذف عثمان موقعیت از دست رفته خود را باز خواهند یافت، قیام مردم را به افراط کشانده و زمینه قتل عثمان را فراهم کردند. اما از آنجا که بیشتر انصار و مردم مدینه به خلافت امام علی (علیه السلام) متمایل بودند، امام را با اصرار به حکومت رساندند. آنان امیداور بودند که پس از قتل عثمان حتی اگر خود نیز به رأس حکومت نرسیدند، حکومت به علی (علیه السلام) واگذار شده و او امارتی یا مقامی به آنها عنایت کند. وقتی دیدند که علی (علیه السلام) نیز آنان را سزاوار فرمانداری نمیداند، بر علیه او خروج کردند.
این جریان با تمسک به شعار «خونخواهی عثمان مظلوم» و با حمایت مالی بنی امیه با هجوم به بصره و اشغال آن، علیه حاکمیت مشروع امام شورش کردند. با اینکه خود این سه نفر یعنی «عایشه، طلحه و زبیر» بیشترین سهم را در قتل عثمان داشتند، با اعلام توبه و قصد برای جبران کار خویش، علی ابن ابیطالب (علیه السلام) را مسؤل قتل او دانستند. [7] در این رابطه که عثمان با مشارکت سران جمل به قتل رسید، در منابع اهل سنت گزارشهای فراوانی از صحابی یافت میشود. به عنوان نمونه؛ سعد ابی وقاص در نامهای به ابن العاص نوشته است: «درباره قتل عثمان از من پرسیدهای؟ او با شمشیری کشته شد که عایشه آن را کشید و طلحه آن را صیقل داد».[8]
آنها هنگامی دست به شورش زدند و با امام و حاکم خود رودررو ایستادند که نه تنها هیچ خلاف، بدعت و منکری در حکومت ظاهر نشده بود، بلکه آنها از نسبت دادن کوچکترین انحراف و بدعتی به حکومت عاجز بودند. از این رو خونی را که خود بر روی زمین ریخته بودند، بهترین بهانه برای شورش و رسیدن به اهداف دنیایی خویش میدیدند.
از طرفی امام میدانست که اصحاب فتنه جمل به دنبال درآمیختن حق و باطل برای فریب مردماند. به همین دلیل در مسیر حرکت خود به بصره؛ محل استقرار اصحاب فتنه، در خطبههای مختلف به روشنگری میپرداخت. فردی به نام حارث بن حوط رانی به علی (علیه السلام) عرض کرد: باور کنم که طلحه، زبیر و عایشه بر باطل گرد آمدند؟ امام فرمود: ای حارث! به راستی که حق بر تو مشتبه شده است. به راستی که حق و باطل با مردمان شناخته نمیشوند؛ لیکن حق را بشناس، تا اهل حق را بشناسی و باطل را بشناس، تا کسانی را که آن را دنبال میکنند بشناسی».[9]
4. فتنه صفین
امام علی (علیه السلام) پس از خاموش کردن شعله جمل، با ارسال نامههای پندآمیز به معاویه پرداخت و با احتجاجهای بسیار از او خواست که به کتاب خدا و سنت و سیره پیامبر رجوع و با امام و خلیفه خود بیعت کند. اما هر بار با گردنکشی و خدعههای معاویه پاسخ داده شد. در یکی از این نامهها امام علی (علیه السلام) او را به بیعت و جلوگیری از خونریزی فرا میخواند، اما معاویه با شعری پایخ میدهد که میان آنها جز شمشیر چیز دیگری حاکم نخواهد بود. [10] امام بعد از مأیوس شدن از معاویه و رسیدن گزارشات مبنی بر تدارک ساز و برگ جنگ و لشگرکشیهای او، سرانجام به شام حرکت کرد. جنگ در اوایل صفر سال 37 هجری در منطقهای به نام صفین آغاز شد.
در این جنگ تعدای از برجستگان سپاه اسلام و یاران امام از جمله عمار و ذوالشهادتین به شهادت رسیدند. شهادت عمار در نبرد با معاویه در واقع حقانیت امام را ثابت و به باور مسلمان اطمینان میدهد، چراکه پیامبر (صلی الله علی وآله) در حدیث معروفی به عمار فرموده بود: «تو به دست فرقهای تجاوزگر کشته خواهی شد».[11] زمانی که معاویه پی به برتری سپاه امام با وجون شمار کمتر میبرد، میکوشد تا با نوشتن نامههای متعدد و دادن وعدههای مقام و مال به بزرگان سپاه همانند؛ ابن عباس، ابوایوب انصاری و... جنگ را از راههای دیگری به نفع خود تمام کند. [12] معاویه با حیله قرآن به نیزه زدن و سر دادن شعار عوام فریبانه «لا حکم الا لله» توانست عدهای از سادهانگاران لشگر امام را بفریبد.
اشعث با کسب نظر از معاویه در مورد اجرای حکم قرآن یک نفر از خود و یک نفر از آنها را حاکم و خواهان تعیین داوری میشود. امام ابن عباس فرماندار بصره و مالک اشتر را معرفی میکند. اما اشعث و عدهای دیگر که بعدها از گروه خوارج شدند، بر ابوموسی اشعری اصرار میورزند. [13] حضرت در تحلیلی از پذیرش حکمیت و عواقب آن میفرماید: «من شما را از قبول حکمیت نهی و منع کردم، لیکن شما تمرد کردید... آنها قرآن را برافراشتند و شما را به حکم قرآن دعوت کردند تا شما را به سبب بروز فقتنه و تفرقه از خود منصرف و دور کنند و به جنگ خاتمه دهند».[14]
سرانجام در پافشاریهای فراوان امام حکمیت را پذیرفت و در ربیع الاول سال 37 به کوفه بازگشت و ابوموسی را به محل تحکیم به همراه چهارصدنفر گسیل داشت. همچنین عبدالله ابن عباس و مالک را بر آنان گمارد و ابوموسی را نصیحت کرد. در اینکه ابوموسی اشعری فریب طراحان بنی امیه و عمروعاص را خورده یا در پشت پرده با آنان زد و بندی کرده و صحنه آخر تصنّعی بوده است، تردیدی اساسی وجود دارد که بعضی از گزارشهای تاریخی دوم را تأیید میکند. [15]
بدین ترتیب امام توسط داوری که قرار بود بر اساس قرآن حکم کند، عزل شد و معاویه که فقط مدعی حاکمیت بر شام بود ـ نه حکومت بر مسلمین ـ به عنوان خلیفه به مردم معرفی گردید. این دستاورد چیزی جز سادهاندیشی عدهای از خواص و بیبصیرتی مردم سادهلوح در سپاه امام نبود. رهآورد این سطحی نگری و ظاهراندیشی؛ ایجاد اختلافات داخلی، تعمیق شکافهای قومی و آشوب و جنگ داخلی و همچنین پیدایش و شکل گیری جریانی افراطی به نام خوارج بود که جنگ نهروان را مهیا ساخت.
5. فتنه نهروان
پس گذشت ماجرای غم انگیز صفین که با نیرنگ معاویه و عمروعاص و سادهانگاری عراقیان، عدهای بعد از شنیدن خبر حکمیت فریاد زدند: «لا حکم الا لله».[16] آنان از امام و یارانش خون کشتگان صین را طلب میکردند. آنها مصرانه از امام (علیه السلام) میخواستند تا مسئله حکمیت را رها کرده و در اصل از رأی پیشین خود که منجر به کفر شده، توبه کند. اما امام با استناد به اصل مسلم حقوق اسلامی (اوفوا بالعقودا) [17] فرمود: اکنون قرار گذاشته شده و چارهای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست. [18]
خوارج بر عقاید خویش پافشاری میکردند و امام نیز در مقابل آنان مدار و صبر پیشه میکرد و میفرمود: «اگر تبلیغ کردند و صرفا سخن گفتند، ما نیز در برابر با آنها سخن خواهیم گفت. اما اگر بر ما بشورند و طغیان کنند، با آنها نبرد خواهیم کرد».[19]
اعتراضات خوارج تا شش ماه پس از پایان صفین ادامه یافت. ابتدا امام عبداللهابن عباس و صعصعةبن صوحان را برای گفتگو با آنان اعزام داشت ولی خوارج به درخواستهای دو فرستادة امام اعتنا نکردند.[20] سپس امام از آنها خواست گروهی دوازده نفره را برای گفتگو مشخص نمایند. امام نیز به همراه دوازده نفر به مذاکره و گفتگو با آنان پرداخت. اگرچه سخنان و مذاکرات امام عدة بیشماری را از صفوف خوارج خارج ساخت اما هزاران نفر بر عقاید افراطی و بیهودة خود پابرجا ماندند. آنان به تدریج به سوگیریهای خطرناکی رسیدند و هر مسلمانی را که عقیدهای بر خلاف عقیدة آنان داشت، به کفر متهم میکردند. آنها نه تنها امام (علیه السلام) را متهم به کفر میکردند، بلکه هر انسانی را که با امام بود کافر میشمردند. در شرایطی که امام مردم را برای نبرد با تجاوزکاران و حیلهگران شام در اردوگاهی نظامی جمع میکرد،[21] خوارج دست به آشوب، گردنکشی و کشتن افراد بیگناه زدند و حتی زنی باردار را به جرم هواخواهی امام خویش به قتل رساندند. [22]
ابتدا امام با ارسال نامهای از آنها میخواهد که دست از آشوب و تفرقه بردارند، اما خوارج به تکرار عقاید و سخنان پیشین خود میپردازند. بعد از اطمینان امام از عدم تسلیم شدن آنان، ریشة نفاق و فتنه را نابود میسازد.
از جمله موارد قابل تأمل در جریان فتنة خوارج سودجستن عدهای از کوته بنی و سادهاندیشی عدهای دیگر است. کسانی که خود را در میان سپاه خوارح برای آشوب و اختلاف و در نهایت تضعیف دولت اسلامی و امامت پنهان ساخته بود.
6. فتنه بنیامیه
فرزندان ابوسفیان و خاندان او که در برابر اسلام و شریعت نبوی در سیزده سال بعثت و هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایستادگی و دشمنی میکردند، بعد از فتح مکه به ناچار تسلیم شدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) در نهایت رحمت و عطوفت با آنان برخورد نمود و در روز فتح مکه آنها را آزاد گردانید و فرمود: «أنتم الطلقاء».[23] حزب طلقا یا همان نو مسلمانان هیچ گاه ایمان قلبی به اسلام و پیامبر نیاوردند و همواره به دنبال فرصتی برای دستیابی که سیادت از کف رفتة خود بر حجاز و سرزمینهای آن بودند. خاندان اموی بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تدریج در حکومتهای وقت نفوذ کرده و ترمیم زخمهای خود پرداختند. با پناه گرفتن زیر عنوان صحابی پیامبر، تخریب چهرههای صادق و متعهد یاران رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مانند علی بن ابیطالب (علیه السلام)، سلمان، أباذر و... و توطئه علیه آنها به پیشبرد اهداف خود دست زدند. کشاندن عایشه به معرکة جنگ به بهانة خونخواهی از عثمان، تحریک طلحه و زبیر، فراهم نمودن بستر جنگ جمل و... از جمله اقدامات این شجرة خبیثه بود.
امیر المؤمنین علی (علیه السلام) در خطبهای که بعد از فرجام جنگ نهروان قرائت کرد، فتنة بنیامیه را از بزرگترین فتنهها برشمرد. امام در آن خطبه فرموده است: «اى مردم آگاه باشید که مخوفترین فتنهها فتنه بنى امیه مىباشد، آن فتنه کور و تاریک است و در آن هیچ نورى نیست آن فتنه همه جا را فرا مىگیرد و گروهى را گرفتار مىکند، کسانیکه اهل بصیرت هستند در آن فتنه حق را مىیابند و هر کس دلش کور باشد و بصیرت نداشته باشد در آن گرفتار مىگردد. در این فتنه کور و فراگیر که روزنهاى از حق در آن مشاهده نمىگردد، اهل باطل بر طرفداران حق غلبه مىکنند، تا آنجا که روى زمین پر از دشمنى و ظلم و ستم مىگردد، و بدعت همه جا را فرا مىگیرد و خداوند نخستین کسى است که آن ظلم و عدوان را درهم مىشکند، و ستونها و پایههاى آنها را در هم فرو مىریزد. به خداوند سوگند بنى امیه اربابان بدى هستند، آنها بعد از من با دندانهاى خود شما را خورد خواهند کرد، آنها با دهان خود شما را گاز مىگیرند، و با دست و پاهاى خود شماها را مىکوبند، و آزارتان مىرسانند، و شما را از خیرات منع مىکنند آنها با شما چنان رفتار خواهند کرد که همه از آنها اطاعت کنند و یا سکوت نمایند. بنى امیه چنان بلائى بر سر شما بیاورند که شما همه از آنها طرفدارى کنید، و از آنان اطاعت نمائید، همانگونه که یک برده از مولایش اطاعت مىکند، و او را یارى مىنماید، اخلاق بردگان اینست که هر گاه ارباب خود را مشاهده کنند از وى اطاعت نموده و هر گاه از وى دور شوند دشنامش مىدهند».[24]
حکومت مورثی بنیامیه تا سال 132 ق ادامه یافت و در زمان حکومت مروان بن محمد مشهور به مروان حمار با شورش عباسیان عمر این شجرة خبیثه پایان پذیرفت.
7. فتنههای آخر الزمان
پیشوای اول امیر المؤمنین (علیه السلام) در رابطه با حوادث آینده فرموده است: «...حادثهها یکى پس از دیگرى خواهند آمد، آن گرفتاری ها و فتنهها مردم را کور مىکنند و سرگردان مىنمایند و حق را در زیر باطلها مىپوشانند. فتنهها هنگامى که روى مىآورند مردم را به شبهه مىاندازند و هر گاه پشت کنند مردم را آگاهى مىدهند، و حقائق را روشن مىسازند، هر گاه روى مىآورند شبهه انگیزند، و هنگامى که پشت مىنمایند شناخته مىشوند، فتنهها مانند باد هستند که در بعضى از شهرها مىوزند و در جاهایى نمىوزند».[25]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبدالوهاب نجار، قصص الانبیاء، ص 212؛ اشاره به سورة اعراف: 142.
2. بقره: 93.
3. طبرسی، ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 129.
4. توبه: 107 ـ 110.
5. طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 72؛ علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمة سید محمد باقر موسوی همدانی، ج 9، ص 412.
6. ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا)، ج 2، ص 256.
7. ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا)، ج 2، ص 257.
8. عبد الفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابیطالب (علیه السلام)، ترجمة محمد مهدی جعفری، ج 2، ص 361.
9. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 210؛ طوسی، أمالی، ص 134، ح 216.
10. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، تحقیق عبد السلام هارون، ص 150 و 151.
11. ابو محمد بن اعثم کوفی، الفتوح، ج 3، ص 131.
12. بلاذری، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله، ج 2، ص 307.
13. همان، ص 499 و 500.
14. همان، ص 455.
15. بنگرید به: ابومحمد بن اعثم کوفی، الفتوح، ص 215 و 216؛ نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، تحقیق عبد السلام هارون، ص 48 و 49؛ فهیمه فرهمندپور، سیری در تطور خلافت اسلامی، ص 111.
16. ابو حنیفه احمد بن داود دینوری، اخبار الطوال، ص 196.
17. مائده: 1.
18. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، تحقیق عبد السلام هارون، ص 513 و 514.
19. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ج 5، ص 73 و 74.
20. بلاذری، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله، ج 2، ص 375.
21. دینوری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج 1، ص 144.
22. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 5، ص 81 و 82.
23. مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 391.
24. أبو اسحاق ثقفی کوفی، الغارات، ج 1، ص 10 و 11؛ عزیز الله عطاردی، ترجمة الغارات، ص 33 و 34.
25. أبو اسحاق ثقفی کوفی، الغارات، ج 1، ص 7؛ عزیز الله عطاردی، ترجمة الغارات، ص 32.
701/ح
ارسال نظرات