ماجرای علی گندابی
علی نامی بود در همدان در محله گنــــداب در کنار مصلای فعلی همدان، معروف بود به علی گنــــــدابی.
شب اول محـــــــرم بــــــود
شیخ حسن رفته بود به یکی از دهات اطراف همدان برای روضه خوانی، هنگام برگشت قدری دیر کرده بود و درب دروازه شهر را بسته بودند. نه امکان برگشت به ده را داشت و نه صبر بر پشت دروازه، در زد، متوجه شد علی گنــــدابی در حال مستی قداره بسته پشت در مشغول داد و فریاد است. چاره ای نبود، مجدد در زد، در باز شد وقتی چشم علی گنــــــدابی به شیخ افتاد گفت آشیخ حسن این وقت شب اینجا چه میکنی؟
.......
گفتم: رفته بودم ده روضه بخونم.
گفت: شما هم مسخره کردین هر روز روضه روضه روضه.
گفتم: علی امروز با همه وقتا فرق میکنه.
گفت: چه فرقی میکنه؟
گفتم: امشب شب اول محرمه. تا علی این را شنید با سر به در و دیوار کوبید و تکرار کرد، علی محرم آمد و تو مشروب خوردی.
ای بیحیا!
پس از چند دقیقه رو به من کرد و گفت باید همین الان برام روضه بخونی. چون مست بود نمی خواستم براش روضه بخونم، اما هر چه کردم نشد. تهدید کرد. در آخر گفتم منبــــــر ندارم. دیدم خم شد و گفت بشین روی کمر من و بخون.
چاره ای نبود نشستم و شروع کردم به مقـــــدمه خواندن.
ناگهان با عصبانیت بلند شد و فریاد زد معطلم نکن مستقیم برو در خونه قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع). بگو عــــــلی اومده. من هم شروع کردم.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد
دیدم که هی بالا و پایین میرم، دقت کردم دیدم علی گنـــــدابی مست لایعقل داره به پهنای صورت اشک میریزه و التماس میکنه.
خلاصه روضه که تمام شد بلند شد اشکاشو پاک کرد و از من تشکر کرد و گفت: ممنونتم میتونی یک کار دیگر هم برام انجام بدی، من خجـــالت میکشم؟
گفتم: چه کاری؟
گفت: رو به نجف وایستا و به آقا بگو که علی غـــــلط کرد. قول میده دیگه لب به مشروب نزنه، قول میدم.
من هم همین کار رو براش انجام دادم و رفتم منزل.
صبح رفتم مسجد و بعد از مراسم به مردم مژده دادم که علی گنــــدابی توبه کرده و درست شده. هیچکس باور نمیکرد.
رفتیم درب خانه اش تا مطلب ثابت بشه. در زدیم و همسرش در رو باز کرد.
گفتیــــم علی کجـــــاست؟
گفت نیمه شب اومد وسایلش رو برداشت رفت. گفت میرم ، یا درست میشم و برمیگردم و یا اگر درست نشدم ، دیگه بر نمیگردم.
پرسیدم کجـــــــــا رفت؟
همسرش گفت: علی گفت جایی جز کربـــــــــلا ندارم.
.........
علی گندابی مدتی را در کربـــــــلا بود. سپس راهی نجف شد. آرام آرام به آیت الله میرزای شیرازی نزدیک شد و ملازم او گشت. زمانی رسید که میرزای شیرازی که وارد حرم میشد اگر علی نبود صبر میکرد تا علی بیاد و بعد مشغول اقامه نماز جماعت میشد. یک روز جمعه به میرزا خبر دادند که یکی از علما به رحمت خدا رفته است. میرزا دستور داد که زیر پای زایرین قبری را حاضر کنند ، در همین دالان باب قبله فعلی. بعد گفت که جنازه را بیاورید تا بین دو نماز ، نماز میت را بخوانیم و او را دفن کنیم.
نماز اول که تمام شد گفتند، آن عالم دوباره قلبش به کار افتاده است.
میرزا فکری کرد و گفت روی قبر را نپوشانید. حتما رازی و حکمتی در این مطلب نهفته است. نماز دوم هم تمام شد. افراد آمدند خدمت میرزا و گفتند، آقا میرزا، علی گنـــــــدابی سر از سجده بلند نمی کند آمدند هر چه کردند سر بلند نکرد. تکانش دادند و متوجه شدند که از دنیا رفته است و معلوم شد حکمت قبر کنده شده و دعای علی در سجده آخر نمازش.
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین /916/پ203/ع