نگاهی به کتاب تا بهشت راهی نیست
خبرگزاری رسا ـ کتاب تا بهشت راهی نیست از سوی مؤسسه بوستان کتاب وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم چاپ و روانه بازار شده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، کتاب تا بهشت راهی نیست(مجموعه داستان مبلغان صدر اسلام) از سوی مؤسسه بوستان کتاب وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم در پاییز 1392 منتشر شده است.
این کتاب شامل موضوعاتی همچون «خدا را شکر که از شما نیستیم»، «گاهی برای مرد فقط یک راه میماند»، «ما چهل تن از مردان خدا بودیم»، «نمیشنوم چه میگویی» و «تا بهشت راهی نیست» میشود.
در مقدمه این کتاب میخوانیم: «کلمات جان به لب می شوند تا به هیأت شعر درآیند. جملهها نفسزنان از دوردست میآیند تا کنار هم حادثهساز شوند وبه داستان بدل شوند. تصاویر، پیشانی بر آسمان میسایند تا در برشی از زمان، عکسی زاده شود و عکس ها بازو به بازوی هم در کوچهباغهای تماشا، آنقدر پرسه میزنند تا استمرار یابند و حرکت کنند و از هفتخوان نگاه بگذرند، که به نگاه هفتم بدل گردند.
هنرها یکی پس از دیگری از کلمه و تصویر زاده میشوند، مثلا کلماتی که بر صفحهای خوش بنشینند، نسیم خوشنویسی وزیدن میگیرد و اگر تصاویر بر دل بوم، جا خوش کنند، نقاشی دیده به جهان میگشاید. کلمه یا تصویر هر چه بیشتر رنگ معنا بگیرد به درنگ ما دامن میزند و هر چه افزونتر از عالم بالا حکایت کند، رقیقتر می شود و لطیف تر».
در قسمتی از موضوع خدا را شکر که از شما نیستیم آمده است: «قرآن را با دست راست بالا گرفت. رو به سپاهیانش، که آماده رزم بودند، با صدایی پرطنین گفت: چه کسی حاضر است این قران را از من بگیرد و ... با دست چپش به ان سوی میدان اشاره کرد و ادامه داد: ... و آنان را به اطاعت از احکام آن دعوت کند... . نگاهها از قزانی که دست فرمانده بود پایین لغزید و در امتداد دست دیگر او، که به سوی اردوگاه دشمن اشاره می کرد، چرخید؛ اما هیچ کس از جای خود تکان نخورد و پاسخی از دهان کسی بیرون نیامد.
مأموریت سختی بود. همه می دانستند که راه باگشت وجود ندارد. هر کس یکّه و تنها قدم به اردوگاه دشمن می گذاشت، کارش تمام بود. کسی دوست نداشت در جنگ دشمن گرفتار شود و زیر شکنجه از پا دربیاید. مردان جنگجوی سپاه به امید نبردی جانانه، لباس رزم به تن کرده، شمشیرها را صیقل داده و در مقابل دشمن صف آراسته بودند. جنگیدن در هیاهوی میدان نبرد بیشتر به دلشان میچسبید تا اسارت و تحقیرشدن در چنگال دشمن. هیچ کس خوش نداشت جنگ خود را اینگونه آغاز کند. فرمانده در برابر سکوت سپاه خویش بار دیگر قرآن را بر دست بلند کرد تا حرفش را تکرار کند؛ اما صدای مردی که از صف خارج شده بود، سکوت را شکست و نگاه همه را به سوی خود کشید: این مأموریت را بر عهده من بگذارید.
مرد جوانی که جامه بلندی بر تن داشت و شمشیرش را در دست گرفته بود، با قدمهای استوار به فرمانده نزدیک شد. دستش را به سوی قرآن دراز کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! من مسلم بن عبدالله مجاشعی هستم. فرمانده نگاه تحسینآمیزی به او کرد؛ اما پاسخی نداد. احساس کرد که او برای این کار خیلی جوان است. مسلم بن عبدالله هر چه انتظار کشید، پاسخی از فرمانده نگرفت. با خود گفت: حتما به جوانی من ترحم میکند.
صدای آهسته یکی از سربازان را که کنارش بود شنید: برگرد جوان. مگر ندیدی امیرالمؤمنین پاسخت را نداد. نگاه مسلم به مرد میانسالی افتاد که غرق در زره بود. از ظاهرش پی برد که جنگجوی باتجربهای است؛ اما نمیدانست که چرا او را از این کار منع می کند. میخواست پاسخ او را بدهد که سرباز دیگری با سر به او اشاره کرد که به جای خود برگردد. از رفتار آنها گیج شده بود. لحظهای ایستاد و به فرمانده نگاه کرد تا شاید پاسخی از او بگیرد؛ اما همان سکوت و نگاه پرمهر در چهره فرمانده بود. مسلم بن عبدالله به جای خود برگشت و در کنار دو سرباز، که هم سن و سال او بودند، قرار گرفت. هر دو نگاهش کردند. مسلم آهسته گفت: نمیدانم چرا علی پاسخ مرا نداد. سربازی که سمت راست او بود، گفت: حتما حکمتی در کار است. و سرباز دیگر ادامه داد: صبر داشته باش. بار دیگر صدای علی در گوش سپاه پیچید و ....».
کتاب تا بهشت راهی نیست(مجموعه داستان مبلغان صدر اسلام) از سوی مؤسسه بوستان کتاب وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم در پاییز 1392 با شمارگان 1500 نسخه و به قیمت 3500 تومان در 68 صفحه چاپ و منتشر شده است./907/601/ع
ارسال نظرات