۰۵ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۵
کد خبر: ۲۲۲۸۱۴
به بهانه 13 مهر، هجرت امام خمینی(ره) از عراق به پاریس؛

امام(ره) برای آغاز نهضت خود از امام رضا(ع) اجازه گرفت

خبرگزاری رسا ـ امام(ره) به من فرمود: وارد مشهد مقدس که شدی، منزل خودتان نروید؛ اول وضو بگیرید و بروید حرم امام رضا(ع) سلام مرا برسانید و بگویید امر بسیار مهمی را شروع کردیم و کمک نمایید و اگر نظر مقدس شما نیست، عنایتی الان بفرمایید که من تعطیل کنم.
امام(ره) برای آغاز نهضت خود از امام رضا(ع) اجازه گرفت درس خواندن طلبگي

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، همزمان با آغاز سال تحصیلی و ورود طلاب جدید به حوزه های علمیه، در راستای آشنایی با طلبه هایی که در این راه قدم گذاشته اند و به برکت حضور در این صحنه به توفیقاتی نیز دست یافته اند، پای صحبت آیت الله سید جواد علم الهدی از شاگردان امام(ره) و آیت الله بروجردی که در مسیر مبارزاتی با امام(ره) بودند می نشینیم تا از جام کلام ایشان در این راستا بهره مند شویم.

 

رسا - خودتان را معرفی کنید، کجا به دنیا آمدید و مراحل تحصیلتان چگونه بود؟

من در یک خانه روحانی که پدرانشان نیز روحانی بودند و پدر بزرگوارم مرحوم آیت الله آقا سید علی علم الهدی در سال 1349 قمری مطابق با 1309 در خانه شخصی پدر بزرگوار در شهر مشهد مقدس پا به دنیا گذاشتم و از سنین ابتدایی به مدرسه رفتم که آن مدرسه هم در سال های اول تاسیس بود. تا 1320 به مدرسه ابتدایی رفتم که در همین سال وضعیت سیاسی ایران صورت دیگری پیدا کرد و متفقین از سه جهت حمله کردند.

انگلیس ها به جنوب، آمریکایی ها به مرکز و تهران و شوروی به خراسان و دستگیری رضاخان پهلوی از تهران به طرف بندرعباس و از آنجا به جزیره موریس تا این که آنجا از دنیا رفت و در این انقلاب وضعیت سیاسی مشهد به گونه ای تجلی خاص کرد. این وضع موجب آن شد که مدرسه های علمیه که با تحریم رضاخان پهلوی خراب شده بودند، دوباره بازسازی شوند و علما که در دوره خاصی زندگی می کردند و در ناراحتی روحی بودند، فرزندانشان را ارایه دادند به حوزه ها که طلبه شوند؛ من جمله پدر بزرگوار من که بعضی از برادرانم که در دوران پدر بودند و امر فرمودند که طلبه بشویم.

این مدرسه بالاسر که به دستور دستگاه رضاخان به صورت خرابه درآمده بود، متعلق به پدرم است که اجداد بزرگشان از 200 سال قبل اینجا را ساخته بودند. وقتی در باز شد و وارد شدیم، تمام اطاق ها ویرانه بود. این توفیق برای من حاصل شد که وارد رشته طلبگی شدم و در میان مدرسه علمیه مشهد، نسبتا مدرسه نواب به صورت اصلی اش باقی مانده بود و از این جهت من رفتم مدرسه نواب و مقدمات را در نزد همان بزرگوارانی که هیچ کدامشان در این دنیا نیستند و از این دنیا رفتند، فرا گرفتم. معالم را خدمت استاد محمد یزدی رضوان الله تعالی علیه خواندم و در سال 1324به اتفاق آیت الله سید محمد علم الهدی برادر بزرگوارم با اجازه پدر به حوزه علمیه قم هجرت کردم و دیگر سابقه تحصیل یا توقف در مشهد مقدس نداشتم و در قم خداوند عنایت فرمود و اساتید برازنده ای بودند که مشهور آنها مرحوم آیت الله سلطانی بودند که از شاگردان آیت الله بروجردی بود.

 

شرط ورود در درس خارج آیت الله العظمی بروجردی، امتحان کفایه بود

آیت الله شیخ اسماعیل شاهرودی بودند و خدمت این بزرگواران رسیدم به کفایه الاصول. شرط ورود در درس خارج آیت الله العظمی بروجردی، امتحان کفایه بود که دو جلد کفایه را هر کس امتحان دهد، به محضر ایشان شرف یاب می شد و در سال 1339 این سعادت برای ما پا داد که محضر علمایی را که آیت الله بروجردی تعیین کرده بودند، کفایه را امتحان دادم و مشرف شدم محضر مقدس آیت الله بروجردی و ایشان صبح بحث صلاه را داشتند و عصرها اصول فقه. این توفیق برای من حاصل شد که به تشویق اساتید بزرگوار، نوشتن درس های این بزرگوار را داشته باشم. در همان سال یا سال 1330 که در بحث های سیاسی آن زمان که آیت لله کاشانی و به عنوان نخست وزیری دکتر مصدق روی کار آمد و در این زمان من به محضر درس آیت الله خمینی(ره) در سال 1330 مشرف شدم و همین توفیق نوشتن درس ها در محضر ایشان برایم فراهم شد. تا حیات هر دو بزرگوار، استاد دیگری ندیدم؛ فقط فقه و اصول آیت الله بروجردی؛ البته اصول این درس بعد از چند سال تعطیل شد و به بحث ادله برائت که رسیدم، دیگر هم مشائرشان و هم سنشان اجازه نمی داد که ادامه دهند و خودشان درس اصول را تعطیل کردند و تمام خمس و قوام قواء را فرمودند و سال 1340 هم از دار دنیا رفتند و در این زمان تا سال 1342درس امام(ره) که صبح فقه و عصر اصول بود نیز را از ایشان فرا گرفتم؛ تا زمانی که امام(ره) را به تبعید فرستادند و به همین دلیل فریاد مردم بلند شد و تمام قم به هم ریخت.

 

رسا - از سال 1342 تا 57 چه گذشت؟

از سال 42 که امام(ره) را به تبعید فرستادند، در درس آیت الله سید محمد رضا فریمانی فقه خواندم. دیگر از همین زمان مباحثه داشتم؛ چرا که امام(ره) این سفارش  را فرمودند که یک دوره اصول که تمام کردید، بنا نداشته باشید که مدام اصول را تکرار کنید؛ بلکه آن درس ها را بنویسید و در مقام آن باشید که در مسائل، استنباط کنید. توفیق استنباط احکام شرعی از سال 42 تا سال 48 بود تا این که ساواک من را طلبید که دستور از مرکز آمده است که باید شما از قم بیرون بروید و شما متهم هستید که برای امام(ره) وجوهات شرعی می فرستید؛ چرا که خدا به من توفیق داده بود که هر سال به حج مشرف می شدم به عنوان روحانی حج و از تهران پول می بردم و به استاد می رساندم. سال 48 بر حسب دعوتی که از تهران از من شد، دعوت تهران را قبول کردم و منتقل شدم به تهران.

از اول که وارد تهران شدم و بنا شد که دیگر بمانم، یکی از خیرین همان محله که هنوز هم خانه من در همان محله است، گفت من چه کار خیری را می توانم انجام بدهم؟ من اشاره کردم که این خانه ها را بخرید و در اختیار من بگذارید که حوزه علمیه تشکیل بدهم و می گفتم این خیابان محله مؤمنین است و او هر دو منزل را که زیر 600 متر بود خرید و به من تحویل داد و به فضل خداوند دروس طلبگی را شروع کردم و این ادامه پیدا کرده است و تا الان ادامه داد.

 

رسا - ارتباط شما با امام(ره) از سال 42 تا اوایل انقلاب به چه شکلی بود؟

زودتر از سال 42 استاد شروع کرد و استاد از شش ماه بعد از فوت و رحلت آیت الله بروجردی که سال 40 بود، درس شروع کردند و من در محضر ایشان بودم تا 42. اصل حرکت و چگونگی حرکت و ابتدای سخنرانی ها همه در دست خودشان بود و اعلامیه هایی که از همان سال از سال 40 شروع شد، خودشان شروع به نوشتن کردند که به دو صورت بود؛ یکی به نخست وزیر نوشتند و کار دوم هم این بود که برای همه روحانیت ایران از شخصیت های بارز در شهرها به دست مبارک و قلم خودشان نامه نوشتند که مقصود من از این حرکت چیست و منتهی الیه باطل شدن حکومت سلطنتی و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی به فضل پروردگار است و من که همه روز در خدمت امام(ره) بودم و نماز می بستم، قرار شد برای علمای بلاد نامه بنویسم و آیت الله سبحانی برای آذربایجان و آیت الله رفسنجانی برای کرمان تا شیراز و به من فرمودند به دلیل این که مشهدی الاصل هستید، برای علمای مشهد تا زاهدان و خراسان و برای علمای سمنان نیز در شاهرود، آیت الله شاهرودی نامه نوشتند.

من به امام(ه) گفتم در مشهد آنهایی که می توانند به شما کمک کنند، حاج آقا اسد قمی و کفایی است که تقریبا شهرت خاصی دارند و در بیرجند آیت الله گرگانی. دو تا سه روز طول کشید که نامه ها را نوشتند. چند روز بعد که امام(ره) گفته بودند شما بیائید ساعت ده نامه ها را بگیرید، حاج محمد علی از پشت در گفت چه کسی است؟ خودم را معرفی کردم. نامه را آماده کرده بودند و فرمودند احدی نداند که در این مسافرت، تو کجا می روی و با چه کسانی ملاقات داری و ملاقات ها خصوصی باشد. دوم این که وارد مشهد مقدس که شدی، منزل خودتان نروید؛ اول وضو بگیرید و بروید حرم امام رضا(ع) سلام مرا برسانید و بگویید امر بسیار مهمی را شروع کردیم و کمک نمایید و اگر نظر مقدس شما نیست، عنایتی الان بفرمایید که من تعطیل کنم. آمدم که دست استاد را ببوسم، صورت مرا بوسیدند و گفتند به خدا سپردمت! همین طور برای علما که مسیر خاصی داشت، علمای مشهد را خودم مشرف شدم، نامه را که خواندند، یک حالت انقلابی به ایشان دست داد و می گفتند فرج اهل بیت(ع) نزدیک است! من حرکت می کنم، اقدام می کنم و به تهران خواهم آمد و جواب استاد را به دقت می نویسم.

به خدمت حاج حسن قمی رسیدم؛ ایشان نامه را خواندند که نامه محرمانه است و فرمودند توسط یکی از اساتید در سفر آینده که مشهدی است، پاسخ را می دهم.

به خدمت آقا سید احمد انتظاری رسیدم؛ نامه راباز کردند و گفتند این نامه بوی خون می دهد و در تمام کارها و در خونریزی ها من بودم. این حرکت، خیلی خوب بود و دعوت این بزرگوار به اجابت می رسد که بین من و رضاشاه افراد خصوصی هستند و من بارها سفارش خواهم کرد که خواستم این بزرگوار را که همراه مراجع عالی قم هستند و با هم هستند، عملی انجام دهند؛ گفتم جوابی نمی دهید؟ فرمودند جزو اسرار است و شما به آقا سلام برسانید و بفرمایید من اقدام می کنم.

دیگر رفتیم به طرف فردوسی و بیرجند و سپس زاهدان. وقتی به زاهدان وارد شدیم، جناب آقای کفعمی پدرم را می شناختند. نامه را که دادم به ایشان، گریه کردند و فرمودند عجب حرکت عجیبی است؛ چقدر به موقع آمدی، با یک هفته یک طاقه بیست متری پارچه سفید، دستور داد که بخرید و بیاورید که فرمایشات را در درب شبستان مسجد من، با میخ بکوبند که هر کس خواست بیاید و امضاء کند و تا فردا ظهر منتظر شدم، ایشان آمدند و کفن پوشیدند، قامت بسیار بلند و رشیدی داشت، در خدمتتان آمدیم هر گوشه که نشستم، نامه را خواند و اشک ریخت؛ آمدیم منزل ایشان و فرمودند شما را باید به گونه ای بفرستیم که هیچ کس نفهمد.(امام جمعه مشهد آیت الله عبادی، داماد آقای کفعمی بود)

رضاخان پهلوی در سال 1307 احمد شاه را بیرون کرد و به فشار انگلیس ها احمدشاه به لندن رفت و آنجا مریض شد و تقاضا کرد که به عراق برود و برای زیارت به عراق آمد و همان جا فوت کرد و در حرم سیدالشهدا(ع) نیز دفن است. رضاخان سردار سپه بود و سال 1310 تاجگذاری کرد و وقتی که تاجگذاری کرد، ابتدای امر فعالیت هیئت ها و عزاداری ها آزاد بود و روحانیون آزاد بودند؛ از سال 1313و 1312پیشنهاد کلاه پهلوی را داد و پس از آن، وسایل آرایشی و لباس زنانه و مقدمات بد حجابی را آورد و اواخر 1313جشن چادر سوزی گرفت و در ارگ هم جشن چادر سوزی برپا شد و در تهران هم همین طور.

حضرت حاج آقا حسین قمی، حرکت کردند و از سویی مرحومِ آیت الله سیستانی، پدر بزرگ آیت الله آقا سید علی سیستانی هم از قم حرکت کردند. شیخ مرتضی آشتیانی هم حرکت و قیام کردند. آقا میرزا محمد، پسر بزرگ آقای آخوندی که مشروطه پدر را به منطقه آوردند؛ برای خراسان یک استاندار تعیین کردند که بسیار هتاک و بی ادب بود و به ساحت مقدس علما اهانت می کرد، که از جمله فعالیت های او بر ضد علما، تبعید آقا میرزا محمد آخوند به عبدالعظیم حسنی بود.

آقا شیخ مرتضی آشتیانی را که به عبدالعظیم حسنی تبعید کردند و این بزرگواران هم فرمایشات خودشان را در منابر و مناسک می گفتند که کلاه پهلوی چیست، چادر برداری یعنی چه، زن آزاد باشد و از این لباس سیاه بیرون بیاید و مردم زنها را ببینند و...! روزنامه اطلاعات این اخبار را به گوش مردم می رساند و در سال 1314 وقتی به مسجد گوهرشاد حمله کردند که مرحوم حاج آقا حسین قمی که در رأس بزرگان آن زمان علمای مشهد بود، به تهران هجرت کردند؛ نظر مقدس آن بزرگوار این بود که من می روم و رضاخان را می بینم، شاید قانعش کردم که ما را به انگلیسی ها نفروشد؛ چرا که رضاخان ریشه قاجاریه را برکند و حال آن که مردم در قاجاریه حرمت و استقلاب و حجابی داشتند و به همین دلیل با آقازاده ها و اصحابشان به تهران امدند و در عبدالعظیم که یک باغ بزرگی است به نام باغ سراج الملک، اتاق های متعددی داشت و باغ بود و علما که می آمدند و قصد داشتند شب بمانند، آنجا را فرش کرده بودند؛ آیت الله قمی با اصحابشان آنجا وارد شدند. آقا سید محمد بهبهانی پسر مرحوم بهبهانی که رییس مشروطه تهران بود، تشریف آوردند به دیدن آقای قمی و آقای قمی فرمودند که وضعیت در مشهد این است و آیا در تهران نیز همین گونه است؟ مرحوم حاج شیخ حائری فرمودند: همین فشارها هم در تهران هست. آقا فرمودند که می خواهم رضاخان را ببینم و بگویم حکومت خودت را بکن و به ناموس کسی چه کار داری؟ به روحانیت چکار داری؟ چرا روحانیت و عزاداری ها را محدود کرده ای؟ به عبارتی نقل کردند که رضاخان را خوب می شناختند که مستبد الرأی است و در آن استبداد خودش است.

مرحوم قمی فرمودند که باید رضاخان را ببینم و حاج آقا بهبهانی مصلحت ندید و ترسیدند که با توجه به این که رضاخان مرد بی ادبی است، ممکن است به ساحت مقدس شما شاید اهانت کند. سه تا چهار روز گذشت؛ بعد از چند روز، آقا سید محمد بهبهانی آمد و بیست گذرنامه سفید گذاشت که مشخصات خودتان را بنویسید و از این کشور بروید. آیت الله قمی با اهلشان به طرف کربلا هجرت کردند و پدر من، پدر آقای خویی و بزرگان دیگر که در مسجد گوهرشاد نماز می خواندند، مسجد گوهرشاد را به عنوان اعتراض ترک کردند و در رأس این حرکت، حاج علی سیستانی، پدر بزرگ آیت الله سیستانی و دیگر بهلول بود تا متحصن شدند در مسجد گوهرشاد.

 

رسا - در طی این مسیر که توفیقاتی داشتید، چه عاملی را مهمترین دلیل برای پیشرفت خودتان می بینید؟

مبدأ آن پدر بزرگوار من بودند. پسر مرحوم آقا سید محمد نجفی، پسر مرحوم آقا میرزا عبدالکریم، این خاندان روحانی سعی داشتند فرزندانشان نیز روحانی باشند و آنها را به تقوی و آرامش دعوت کنند. خدا هم که به پدر من شش فرزند پسر عطا کرده بود و به گونه ای بود که ما را از همان اوایل کودکی بر علیه حکومت رضاخانی تربیت کرد و هر گاه غذا می خورد، می گفت بر ذات پهلوی لعنت و به من و برادرم امر فرمودند که بروید قم و فرمودند من سوابقی با آیت الله بروجردی دارم؛ خیلی خوب ایشان را می شناسم و در حال حاضر مرجع تقلید هستند؛ سعی کنید زودتر به کفایه برسید و امتحان بدهید و از درس اخلاق ایشان استفاده کنید. این خصلت درس اخلاقی است و حضرت امام(ره) نیز در طول 12 سال صبح و عصر این کار را انجام می داد. آنچه را که حقیقت ولایت و حقیقت توفیق است، همین است. حضرت استاد فرمودند: سعی کنید که خادم باشید و برای مردم باشید؛ چرا که حضرت بقیه الله(عج) به شما نگاه می کند و حرکاتتان، خلوصتان را می بیند. با مردم سعی کنید که در مسیر حضرت بقیه الله باشید. همیشه سعی داشتند که طلبه را به قناعت و بردباری و آرامش دعوت بفرمایند؛ چرا که هر چه هست از استاد است.

سخنرانی و وعظ جنبه احیا دارد. این وعظ ها را ببینید تا به حوزه ها تعداد بیشتری راه پیدا کنند. یکی از سوخت های ما این است که جذب شغل می شویم، قبل از این که به جایی برسیم؛ این آفت است و قبل از اجتهاد نیز نباید درس و بحث را تمام کنیم.

 

رسا - از این که وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم.

/934/502/ر

 

ارسال نظرات