تمایز عرفان از اخلاق از دیدگاه آیت الله جوادی آملی

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، همانطوری که بین عرفان نظری و حکمت نظری از یک سو، بین عرفان نظری و اخلاق نظری از سوی دیگر فرقهای فراوان علمی است؛ بین عرفان عملی و اخلاق عملی، فرقهای فراوانی است که به برخی از این فروق در نوبتهای قبل اشاره شد.
در فن اخلاق شخص میکوشد که از جهان به عنوان آیت و علامت استفاده کند و از این علامت به صاحب علامت، از این آیات به صاحب آیات پی ببرد؛ که مسئله سَنُریهِمْ آیاتُنَا فِی الآفاقِ وَ فِی اَنفُسِهِم ، برای اینها راهگشاست؛ این توحیدش در فضای اخلاق است، جزء فضائل اخلاقی او مطرح است. امّا در عرفان شخص میکوشد اوّل خدا را ببیند و در سایه خدا خلق را ببیند. اینچنین نیست که از خلق بخواهد به خالق پی ببرد، بلکه از خالق به خلق متوجه میشود. چون خالق را میبیند، خالق در صورت خلقهای خود درمقام فیض و وجه و ظهور تجلّی کرده است. برابر سخن نورانی امیر مؤمنان (ع) که درنهج البلاغه فرمود: اَلحَمدُ لِلّهِ المُتِجَلّی لِخَلقِهِ بِخَلقِه ؛ از متجلّی به جلوه پی میبرد، نه از جلوه به متجلّی!
در پایان همان آیاتی که از آیات آفاقی و اَنفسی سخن به میان آمده، این جمله نورانی میتابد: اَوَلَمْ یَکفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهید. یعنی نیازی به آیات آفاقی و اَنفسی نیست؛ بلکه خدا بالای هر چیزی مشهود است. هر کس هر چه را میبیند؛ اوّل خدا را میبیند، بعد خلق را! اگر کسی از خلق به خالق پی برد، در قلمرو اخلاق به سر میبرد؛ از خالق،خلق را شناخت، در حوزه عرفان عملی سیر میکند. عارف، اوّل هُوَ الاَوَّل را میبیند، بعد در سایه هُوَ الاَوَّل، فیضش را میبیند؛ ولی متخلّق، اوّل آیات آفاقی و اَنفسی را میبیند، بعد به الله پی میبرد. آنچه که خدای سبحان در تقسیم آیات آفاقی و اَنفسی از یک سو و در گزارش اَوَلَمْ یَکفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهید سخن فرموده است؛ میتواند ناظربه فرق بین عرفان و اخلاق باشد.
ظهور نگرش توحیدی در خود بینی یا خدا بینی انسان ( متخلّق ) و ( عارف ) ذات أقدس إله در قلوب برخیها سخن میگوید؛ متخلّق چون آن فاعل را نمیبیند، این را از ابتکارات خود میپندارد. میگوید: اوّلین کسی که این حرف را پدید آورد، یا جزء نوآوریهای این عصر است؛ من بودم که این حرف را زدم! امّا عارف هرگز نمیگوید من این مطلب را درک کردهام، میگوید: خدای سبحان این مطلب را در ذهن ما القاء کرده است.
اینکه در خطبه نورانی امیر بیان (ع) بعد از تلاوت آیه:رِجالٌ لا تُلهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بِیعٌ عَنْ ذِکرِ الله فرمود، که بخشی از آن سخنان نورانی در نهجالبلاغه آمده، این است که حضرت فرمود: در هر عصر و مکانی، در هر مقطع زمانی، مردان الهی و بندگانی هستند که خدای سبحان: ناجاهُمْ فِی فِکرِهِم وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذاتِ عُقُولِهِم. خدا در درون فکر اینها با اینها مناجات میکند و با قلب اینها سخن میگوید. اگر یک مطلب علمی در قلب یک فقیهی، حکیمی، ریاضیدانی، منجّمی، صاحب کشف سلولهای بنیادی اگر موحد بود، و مانند آن جلوه کرد، این کلام الهی است؛ خواه استاد دانشگاه، خواه استاد حوزه اگر اهل شب زندهداری بود، اگر اهل این مراحل توحید عملی بود که به آن مقام بار یافت؛ اگر مواظب بود از خدا غیبت نکند، نه مواظب بود که غیبت خلق را مرتکب نشود؛ یکی خلقی فکر کرد، یکی خالقی فکر کند، عارف از هر دو منزّه است؛ اگر به آن مقام رسید، این کلام را خوب میفهمد، یک؛ متکلّم را مشاهده میکند، دو؛ متکلّم را با چشم دل مشاهده میکند، کلامش را با گوش دل میشنود و آن کلام را کلام الهی میداند.
مردان الهی هرگز نمیگفتند این فیض را کی داد، این نعمت را کی داد؛ آنها میدانند که بخشنده نعمتها خدای سبحان است و لا غیر! همواره میگفتند: این را کی آورد، نه چه داد؛ این مطلب را کی گفت، نه کی تعلیم داد! تعلیم هر مطلبی از ناحیه خدای سبحان است، ایصال هر نعمتی از ناحیه خدای سبحان است: مَا بِکُمْ مِنْ نِعمَهٍ فَمِنَ الله. چه نعمت علمی، چه نعمت عملی. آنها این جریان اَنطَقَنَا اللهُ الَّذِی اَنطَقَ کُلِّ شِیء را در همه امور مشاهده میکنند. اگر میگویند: اِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ العالَمین، زندگی آنها عارفانه است. دیگران زندگی دارند و بندگی دارند؛ در حوزه زندگی مواظبند که معصیت نکنند و قلمرو بندگی آنها جدای از حوزه زندگی اینهاست. ولی در عرفان، عارف دو تا حوزه ندارد! حوزه زندگی او همان حوزه بندگی اوست.او درهمه موارد سخنش این است: اِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ العالَمین.
شریعت، محدوده قلمرو اخلاق و عدم موضوعیّت آن در عرفان میدان کار وقلمرو بررسی اخلاق وعرفان کاملاً فرق میکند. در فن اخلاق میدان بحث شریعت است که چه بد است، چه خوب است؛ چه حلال است، چه حرام است؛ چه بکنیم، چه نکنیم. این بین بد و خوب و حق و باطل و خیر و شرّ و صدق و کذب و حَسن و قبیح و امثال اینها دور میزند. ازمرحله فن اخلاق که گذشتیم، وارد حوزه عرفان میشویم؛ چیزی به نام باطل در عالم نیست، چیزی به نام شرّ و قبیح و کذب و مذموم نیست. یک سره حق است و صدق است و خیر است و حَسن است. در این فضا سخن از حق و باطل نیست؛ سخن از حق و حق است، سخن از صدق و اَصدق است، سخن از خیر و خیرتر است، سخن از محمود و محمودتر است، سخن از مَمدوح و مَمدوحتر است و سرانجام سخن از بِه و بهتر است. در فضای عرفان اصلاً بد در عالم نیست!چون سخن از شریعت نیست، سخن از تَشریع است و تکوین. شریعت، قانونی است که مشخص کرده است چه حلال است، چه حرام؛ و بر هر مکلّفی واجب است که آن حلال را رعایت کند و از حرام بپرهیزد.
تشریع، یعنی جعل قانون، یعنی شریعت گذاشتن که کار خداست؛ «شریعت» آن قانون موضوعه است که عمل به آن وظیفه انسان است. تشریع به تکوین بر میگردد، چون کار خداست؛ مثل تَقنین که کار مُقنّن است. کار خدا جز حق نخواهد بود، از خیّر محض هم جز خیر و نیکی نخواهد بود: مَنْ اَصدَقُ مِنَ اللهِ قِیلاً .
اگر درباره پیامبر (ص) رسیده است که در تمام مدّت عمر لِیتَ وَ لَعَلَّ، ای کاش اینجور میشد، ای کاش آنجور نمیشد؛ نقل نشد، برای این است که یکسره شهودی نسبت به کار ذات أقدس إله دارد و کار خدا جز حق و صدق نیست. تشریع هم به تکوین برمیگردد که مبادا بین تشریع و شریعت اشتباه بشود! (شریعت) قانون است، «تشریع» قانونگذاری است. قانونگذاری کار خداست، جز حق و صدق و خیر و حمد نخواهد بود. در فضای عرفان وقتی عارف وارد کار خدا میشود، مشهودات او جز حق چیز دیگر نیست. در سوره مبارکه هود در بحث قصّه هود (ع) این چند مطلب آمده که: هیچ موجودی نیست، مگر اینکه رهبری آن را خدا به عهده دارد، زمام هر چیزی به دست خداست:وما من دابه الاعَلَی اللهِ رِزقُهَا ؛ و دابّه هم به معنای ذی حیات است و شمول عام دارد و هر موجودی از منظر قرآن کریم طرفی از حیات دارد که: اِنْ مِنْ شِیءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمدِه .
بنابراین هر موجودی زنده است و هر زنده ای هم زمامی دارد و زمام هر موجودی به دست خداست: مَا مِنْ دابَّهٍ اِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها ؛ این اصل اوّل. اصل دوّم آن است که رهبری خدا هم بر متن صراط مستقیم است:اِنَّ رَبّی عَلی صِراطٍ مُستَقیم، اصل سوّم آن است که صراط مستقیم را ذات أقدس إله تبیین و تفسیر کرد که منزّه از ضلالت و مبرّای از غضب است:صِراطَ الَّذِینَ اَنعَمْتَ عَلَیهِم غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم وَ لَاالضّالّین. صراط مستقیم راه گمشدهها نیست، راه بیراهه روندهها نیست، راه مغضوب و ضالّ نیست.این اصول سه گانه معیار و مدار و محور کار عارفانه عارف است. در این فضا عارف نقص وعیبی نمیبیند؛ چون در کار خدا نگاه میکند.
تمایز سخن اخلاقی و عرفانی زینب کبری(س) اگر در جریان کوفه، ابن زیاد به زینب کبری(س) گفت: کِیفَ رَاَیتِ صُنعَ اللهِ بِاَخِیک، زینب کبری (س) دو مبحث را بین کار مردم وکار خدا ،عارفانه تبیین کرد، کار مردم را تَقبیح کرد وآن را شرارت و کفر و زَندقه و اِلحاد و نفاق شمرد؛ کار خدا را جز جمال و جلال چیز دیگر ندید، فرمود: مَا رَاَیْتُ اِلّا جَمیلاً . سخن اخلاقی و فقهی گفتن زینب کبری در آن خطبه نورانی که در کوفه و شام فرمودند، مشهود است. سخن عارفانه زینب کبری(س) در پاسخ ابن زیاد مشهود است که فرمود: مَا رَاَیْتُ اِلّا جَمیلاً. اگر از کار خدا سئوال بکنی، جز جمال و جلال چیز دیگری نمیبینم. نه تنها کار خدا جمال است، بلکه حصر است؛ جز جمال چیز دیگر نیست: مَا رَاَیْتُ اِلّا جَمیلاً. اگر از کار مردم سئوال میکنی، همان است که مبسوطاً در خطبه بازار کوفه مشخص کرده است. غرض آن است که این مرزهای عرفان از غیر عرفان کاملاً جداست./997/د102/ب6
منبع: روزنامه کیهان؛ بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی در برنامه سلوک الهی