۱۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۸
کد خبر: ۲۷۲۰۷۴
تبلیغ نوشت(10)

قرار با «پشیمان از عقد»

خبرگزاری رسا ـ وقتی به داستان عقد و پشیمانی بعد از عقدِ پسرش می‌رسد، بغض می‌ترکد. سعی می‌کنم آرامَش کنم. می‌گویم «میشه به ایشون بگید بیاد مسجد باهاش حرف بزنم.» می‌گوید: «میگم ولی نمیاد.» میگویم: «به هرحال شما بهشون بگین.»
ازدواج

 به گزارش خبرگزاری رسا، خاطرات روزانه سفر تبلیغی حجت الاسلام سید احمد بطحایی ماه رمضان امسال به شهرستان انار استان کرمان منتشر شد.

 

متن یادداشت بدین شرح است:

 

یک ساعتی به اذان ظهر مانده و هنوز منگم از خوابِ سه چهار ساعته. تلفن زنگ می‌خورد. حس و حال جواب دادن ندارم. خصوصا با این صدای گرفته. اولین جمله‌شان هم بعد از سلام و علیک این است که ببخشید مزاحم‌تان شدیم و از خواب بیدارتان کردیم. با ته خنده‌ای که اصلا برایم جذاب نیست. توضیح هم نمی‌دهم من در شبانه روز همین چند ساعت می‌خوابم. ولی کدِ اَنار است.

 

دستم را روی سبزِ پایینِ صفحه می‌کِشم. با صدایی که هنوز خوابش ته نشین نشده جوابش می‌دهم. زنی است نزدیک چهل پنجاه ساله. اگر کد و شماره اش را هم نمی‌دیدیم با لهجه اش می‌فهمیدم از اهالی مسجد و محل است.

 

می‌گوید حاج‌آقا سؤال داشتم. نمی‌پرسم شماره‌ام را از کجا آورده. می‌گویم بفرمایید. از نماز جماعت می‌پرسد تا وسواس و استرس های مکررش. سؤال‌هاش و جواب‌هایم که تمام می‌شود، می‌خواهم خداحافظی کنم که می‌گوید: «حاجی آقا میشه برام بعد منبر یه هم روضه بخونی.» می‌گویم: «چشم.» می‌گوید: «حاجی آقا روضه علی اکبر بخون پس.»

 

برای اینکه داستان روضه حضرت خدیجه پیش نیاید می‌گویم: «ببخشید برای چی این روضه را بخونم؟» می‌گوید: «حاجی آقا برای پسرم.» می‌گویم: چَشم و می‌خواهم گوشی را قطع کنم که می‌بینم می‌خواهد چیزی بگوید. مِن مِن می‌کند. «حاجی اِز دِستش کِلافه شدِم». تلاش می‌کند بغضش را کنترل کند.

 

ولی وقتی به داستان عقد و پشیمانی بعد از عقدِ پسرش می‌رسد، بغض می‌ترکد. سعی می‌کنم آرامَش کنم. می‌گویم «میشه به ایشون بگید بیاد مسجد باهاش حرف بزنم.» می‌گوید: «میگم ولی نمیاد.» میگویم: «به هرحال شما بهشون بگین.»

 

نماز عصر که تمام می‌شود منتظرم جوانی بیست پنج سی ساله بیاد پیشم. بگوید من همان جوان موردنظرِ روضه هستم. کسی نمی‌آید. همان‌ها بودیم که هستیم. بعد سخنرانی و کمی صحبت و شوخی از مسجد بیرون می‌زنم. نرسیده به خانه تلفنم زنگ می‌خورد. گوشی را برمی‌دارم.

 

صدایش ریز و پسرانه است تا مردانه. انگار که لکنت داشته یا دهانش پُر باشد، با تأنی حرف می‌زند. می‌گویم راحت باش. می‌دانم پسرِ همان خانمِ درخواست کننده روضه است. برخلاف صدایش محکم است و شکی در طلاق ندارد. هرچه می‌گذرد و با شوخی‌هایم می‌خندد یَخَش کم کم آب می‌شود. قرار می‌گذاریم فردا بیاید مسجد./998/د101/س

 

ارسال نظرات