در زمینه اخلاق گرفتار نوعی کلیشه شدهایم
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، رضا حبیبی افزونبر داشتن دکتری فلسفه تعلیم و تربیت، استاد حوزه و دانشگاه است که از وی کتابهایی همانند «مکاتب اخلاقی»، «آداب اسلامی»، «غرب شناسی» و «درآمدی بر فلسفه علم» به چاپ رسیده است. همچنین کتابهای «فلسفه علم اخلاق» و «مبانی علم اخلاق» وی در دست چاپ است.
در گفتوگو با این محقق و پژوهشگر حوزوی به بررسی موضوع تخصصی «فقه الاخلاق» پرداختیم که متناسب با موضوع رساله دکتری وی نیز است. آنچه در ادامه میآید حاصل گفتوگو با حبیبی است که تقدیم حضور خوانندگان میشود؛
رسا ـ تعریف شما از فقه الاخلاق چیست؟
اغلب صاحب نظران تعریف مشابهی از فقه در معنای اصطلاحی آن ارایه کردهاند. فقه در معنای اصطلاحی آن عبارت است: علم به احکام شرعیه فرعیهای است که از طریق ادله تفصیلی به دست آمده باشد. «الفقه لغة الفهم و اصطلاحا العلم بالأحکام الشرعیة الفرعیة المکتسب من أدلتها تفصیلا.»
قید «علم به احکام» علم به ذوات و اشیاء عینی، قید «شرعی بودن» علم به احکام عقلی و قید «فرعیت» علم به قواعد اصولی را خارج میکند. دستیابی به احکام شرعی از طریق ادله تفصیلی موجب خروج علم مقلد میشود؛ چرا که علم مقلد از طریق مراجعه به ادله تفصیلی حاصل نمیشود، بلکه مبتنی به یک دلیل اجمالی است. چون مقلد در مواجهه با احکام صادره و فتاوای مرجع تقلید خود با تشکیل کبری کلی همه احکام صادره از جانب او را به مثابه احکام خداوند تلقی میکند.
این کبری کلی عبارت است: این حکم، حکمی است که مفتی در حق من فتوا داده است و هر آن چیزی را که مفتی بر آن فتوا داده، حکم خداوند در حق من است؛ در نتیجه این حکم مفتی حکم خدای متعال در حق من است.
موضوع فقه نیز افعال مکلفان از حیث حلیت، حرمت، صحت و فساد است. غایت فقه نیز دستیابی به سعادت اخروی از طریق عمل به مجموعه دستوراتی است که نتیجه آن دستیابی به سعادت اخروی است. قید «شرعی» بیانگر آن است که برای دستیابی به آنها باید به دلایل موجود در کتاب، سنت و سایر منابع معتبر استناد کرد.
«مدلل بودن» حکم هم ناظر به این واقعیت است که این حکم شرعی فقهی از ضروریات دین نباشد. به عبارت بهتر، فقه عبارت است از علم به احکام شرعی فرعی مستدل. قید مستدل ناظر به این نکته است که این حکم از احکام شناخته شده در حد ضروری محسوب نباشد. بنابراین با قید مستدل از یک طرف علم تقلیدی و از طرف دیگر علم خدای متعال و ملائکه نسبت به احکام خارج میشود.
رسا ـ اخلاق در اصطلاح علم اخلاق چیست؟
برای علم اخلاق تعاریف متعددی ارائه شده است. اخلاق در اصطلاح گاهی به همان معنای لغوی ـ یعنی صفت نفسانی ـ به کار میرود و گاهی از آن صفت رفتار انسان اراده میشود و با «یای نسبت» میآید ـ یعنی موصوف آن رفتاری است ـ. این دو نوع کاربرد هر دو اعم از فضیلت و رذیلت و یا خوب و بد است.
کاربرد هنگامی استفاده میشود که به نوعی در مقام تعیین و تحدید موضوع علم اخلاق باشیم. بدین ترتیب اخلاق و امر اخلاقی در مقابل علوم دیگر و امور غیر اخلاقی ـ یعنی خارج از قلمرو اخلاق ـ قرار میگیرد. گاهی نیز اخلاق در مفهوم خاصی به کار میرود که فقط شامل فضیلتها است؛ چه این فضیلت صفت نفسانی باشد و چه از نوع رفتارها و اعمال خارجی. مثلاً گفته میشود: «سخاوت یک امر اخلاقی است؛ یعنی فضیلت است. یا خودنمایی یک امر غیر اخلاقی است؛ یعنی رذیلت است.»
بنابراین علم اخلاق، علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری متناسب با آنها را معرفی میکند. شیوه تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان میدهد.
رسا ـ تعریف خود علم اخلاق چیست؟
با توجه به مباحث پیش گفته، تعریف علم اخلاق نیز مشخص میشود؛ چرا که اگر اخلاق را به ملکات اخلاقی محدود کنیم، در این صورت علم اخلاق نیز در چارچوب همان ملکات محدود خواهد شد. در این نوع نگاه علم اخلاق عبارت است از علمی که به بررسی و تبیین ماهیت ملکات اخلاقی، علل و عوامل شکلگیری ملکات، شیوههای زدودن رذایل و اکتساب فضایل محدود شود.
یعنی علم اخلاق عبارت است از «فنی که پیرامون ملکات انسانی بحث میکند. ملکات که مربوط به قوای نباتی و حیوانی و انسانی اوست. به این غرض بحث میکند که فضائل آنها را از رذائلش جدا سازد و معلوم کند کدام یک از ملکات نفسانی انسان خوب و فضیلت و مایه کمال اوست و کدام یک بد و رذیله و مایه نقص او است تا آدمی بعد از شناسائی آنها خود را با فضائل بیاراید و از رذائل دور کند. در نتیجه اعمال نیکی که مقتضای فضائل درونی است، انجام دهد تا در اجتماع انسانی ستایش عموم و ثنای جمیل جامعه را به خود جلب کرده، سعادت علمی و عملیخود را به کمال برساند.»
اغلب علمای اخلاق، علم اخلاق را در همین چارچوب تعریف کردهاند. ملامهدی نراقی علم اخلاق را دانستن ویژگیهای مثبت و سعادت بخش و خصوصیات منفی و تباه کننده، متصف و متخلق گردیدن به صفات منجیه و دور شدن از صفات مهلکه میداند. برخی از علما نیز اخلاق را عبارت از اکتساب افعال و احوال زیبا و ستوده میدانند.
اغلب علمای اخلاق، اخلاق را بر محور ملکات نفسانی و صفات راسخه در نفس معنا کردهاند. متفکرانی نظیر «ابن مسکویه»، «ملا احمد نراقی»، «علامه مجلسی» و… ضمن محدود کردن اخلاق به ملکات نفسانی، اخلاق را به فضایل و رذایل نفسانی تعریف کردهاند.
ابن مسکویه در تعریف اخلاق میگوید: «ألخلق عبارة عن ملکة للنفس مقتضیة لصدور الأفعال بسهولة من دون احتیاج إلی فکر و رویة؛ اخلاق عبارت از ملکهای است که به واسطه آن فعل از نفس به آسانی و بدون کاربرد اندیشه صادر میشود.»
یحیی بن عدی در تعریف اخلاق مینویسد: «إن الخلق هو حال النفس بها یفعل الإنسان أفعاله بلارویة و لا اختیار؛ خلق به حالتی از نفس گفته میشود که افعال وی بدون تأمل و تفکر و به صورتی ناخواسته از وی صادر میشود.» غزالی نیز دیدگاهی مشابه نظریه «یحیی بن عدی» دارد.
رسا ـ جمعبندی و تعریف مورد قبول درباره علم اخلاق چیست؟
به طور کلی علم اخلاق از ماهیت ملکات، عادات اخلاقی، ارزشگذاری این ملکات و عادات تقسیمبندی آنها به فضائل و رذائل، نظام فضائل و رذائل(ترتب آنها بر یکدیگر)، علل شکلگیری فضائل و رذائل، آثار و پیامدهای آنها و روشهای ایجاد فضائل اخلاقی و زدودن رذائل اخلاقی بحث میکند.
رسا ـ استاد جمعبندی شما از تعریف فقه الاخلاق چیست؟
با توجه به تعریف اخلاق و فقه مصطلح میتوان فقهالاخلاق را اینگونه تعریف کرد: «فقه الاخلاق عبارت است از به کارگیری روشمند اصول استنباط گزارههای اخلاقی به عنوان کبریات استدلال با هدف استنباط گزاره اخلاقی از منابع معتبر.»
رسا ـ ابعاد مربوط به فقه الاخلاق چیست؟
این موضوع ابعاد مختلفی دارد و اگر بخواهیم به گونهای بحث کنیم که تمام جوانب را پوشش بدهد باید موضوعات مختلفی را مورد بررسی قرار داد. نخستین موضوع تبیین جایگاه اخلاق در نظام اندیشه دینی است. در منابع دین بر اساس تقسیم مشهور در سه حوزه کلی معارف(اعتقادات)، اخلاق و فقه طبقه بندی شده است.
ولی منشأ این طبقهبندی چیست؟ آیا خود کلام نگاه معرفتی است؟ یعنی در یک نظام سازی با تکیه بر آموزههای مستنبط از کتاب، سنت و عقل است؟ یا اینکه پدیده تمدنی است. یعنی ما در جامعه اسلامیخودمان در یک سیری با چالشهایی روبرو شدهایم که عدهای متولی پاسخگویی به این چالشها بودهاند.
ولی اینکه این چالشها شامل کدام حوزهها میشود، تعریف نشده است. البته بدون شک مباحث به اصطلاح اصول دین را شامل میشود، ولی باز هم محدود به اینها نیست. بسیاری از مسائل جزئی را نیز در گذشته به گونهای و اکنون به گونه وسیعتری به چالش کشاندهاند که این موضوع احکام را نیز در بر میگیرد.
برای نمونه اکنون پرسیده میشود که چرا دیه زن و مرد مساوی نیست؟ چرا اسلام پدیده اقتصادی خود را در زکات و خمس قرار داده است؟ سیاست در اندیشه دینی کجا قرار داد؟ این نوع پرسشها به ما میگوید: «با یک نگاه پیشینی کلام شکل نگرفته است، بلکه نگاه پسینی بوده است.»
رسا ـ یعنی فرآیند عینی بوده است؟
بله. یعنی پس از واقعه رخ داده است. برای نمونه باید نخست دید آیا یک نکته به چالش کشیده میشود که آن را در حوزه کلام قرار داد. نه اینکه ما یک ساختار خاصی داشته باشیم که یک حوزه از دین را فرابگیرد و ما به آن کلام بگوییم؛ همانند ساختاری که ارسطو بیان میکند.
البته متأسفانه چنین تقسیمبندی از سوی مسلمانان در حوزه اندیشه دینی صورت نگرفته است. یعنی خود آموزههای دینی را محور قرار بدهند و از دل این آموزهها به یک طبقه بندی برسند؛ بلکه در یک چالش عملی با یک پدیدهای به نام فقه و در یک چالش نظری با پدیدهای به نام کلام مواجهه شدهایم.
حالا باید پرسید که اخلاق از کجا آمده است؟ اخلاق در گذشته نسبتاً دور نه آن قدر مسأله چالش برانگیز اعتقادی داشته که در حوزه مباحث اعتقادی جا بگیرد و نه مبتلابه جدی عمومی بوده که مطالبات عموم را وادار به پاسخ کند تا چیزی شبیه فقه مصطلح از درون آن بیرون آید.
بلکه در یک نگاه کاملاً وارداتی در یک دوره تاریخی با ترجمه اندیشههای یونانی و تا حدی رومی با یک عنوانی به نام اخلاق مواجه شدهایم. البته اخلاق در اندیشه متفکران یونانی جایگاه بسیار تعریف شدهای دارد که به حکمت عملی و نظری تقسیم میکنند.
متفکران اسلامی نیز در قسمت نظری به شدت اندیشه فلسفی را به چالش کشیدهاند و به فلاسفه و متکلمان تبدیل شدهاند. در حوزه مباحث فقه عملی یا فقه الاخلاق حرف خیلی معتنابه و در خور توجهی در حوزه حکمت عملی یونان باستان نداشتهایم. به همین دلیل به صورت طبیعی حوزه تدبیر اجتماعی و تدبیر منزل به حاشیه رفت و چیزی به نام اخلاق باقی ماند.
این اخلاقی که باقی ماند نه آموزههای آن چالش بسیار صریح نظری ایجاد میکرد و نه چندان مسأله به گونهای بود که مبتلابه عوام باشد تا دقتها و ریزه کاریهای آن در عمل مشخص شود. به همین دلیل فقها و متکلمان نسبت به آن موضع نگرفتند. این موضوع نیز آرام آرام در یک دوره خاصی محور بحث قرار گرفت و از درون آن «تهذیب الاخلاق» و «اخلاق ناصری» بیرون آمد. در آینده نیز «جامع السعادت» از آن پدید آمد.
البته اخلاق عرفانی نیز داریم که چیزی شبیه اخلاق فلسفی را در فضای فکری ما دامن زد، ولی بسیار بومیتر از اخلاق بود؛ چرا که در این زمینه یک چارچوب شسته رفته نداشتیم؛ بنابراین عرفای ما با الهام گیری از آیات، روایات، مکاتب دیگر و تجربیات به دنبال این اخلاق رفتند.
در حوزه تفکر و تعلم، اخلاق عملی بسیار کاربرد دارد. ولی به لحاظ حال و هوای جامعه و جهتگیری که در متن جامعه وجود دارد، عرفان عملی سنتی یک مجالی برای عرض اندام پیدا کرد و برخی به شدت تلاش میکنند تا الگوی رقیبی مقابل آن در عین حال قابل اجرا برای عوام ایجاد کنند. عرفان سنتی ما عرفان خواص بوده است.
به عقیده بنده باید کار عملی نسبت به شکلگیری اخلاق وجود داشته باشد. در حال حاضر اخلاق را اینگونه تعریف میکنند: «اخلاق دانشی است که درباره ملکات انسان، فرآیند شکلگیری فضائل و رذایل و نحوه تثبیت فضائل و زدودن رذائل و پیشگیری از آن بحث میکند.» به عقیده بنده این تعریف بیشتر برای اخلاق یونانی است. حال فرد اگر بخواهد این تعریف را در اندیشه دینی جاسازی کند به این راحتی قابل باز تعریف نیست.
رسا ـ حال باید ما چه کنیم؟
برای رسیدن به جواب روشن باید آموزههای دینی خودمان را طبقه بندی کنیم. چیزی شبیه کاری که مرحوم کلینی درکافی خواسته انجام دهد، ولی آن نیز مشخص است که در یک فضای نسبتاً نهضت ترجمه و این حوزهها با یک عناوین خاصی جدا میشود، قرار گرفته است. به همین دلیل توحید کافی شبیه مباحث کلامی ما است.
قرار گفتن مبحث اخلاقی بعد از حجت و روایات فقهی بعد از روایات اخلاقی نیز رتبهبندی عقاید، اخلاق و فقه را تداعی میکند. در هر صورت ضرورت ارائه طبقهبندی مبتنی بر مطالعه آیات و روایات و نسبت سنجی بین آنها برای دستیابی به نظام کامل و جامع و منطقی درباره آموزههای اسلامی، امری اجتناب ناپذیر است.
افزونبر ساختار کلان، طراحی ساختار یا ساختارهای درونی برای هر حوزه نیز امری احتناب ناپذیر است. متأسفانه ما در این زمینه در حوزه اخلاق دچار نوعی کلیشه مبتنی بر اخلاق ارسطویی و یا عرفانی شدهایم. هر چند تلاشهایی در این زمینه در دهههای اخیر صورت گرفته است، ولی در مقایسه با فقه بسیار اندک است./993/403/ر
ادامه دارد...