سیر نفوذ جریان سلفیت در ایران

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از رسای اندیشه، حجتالاسلام و المسلمین دکتر ذبیحالله نعیمیان در سال 1351 متولد و در سال 1369 وارد حوزه علمیه قم شد. وی همزمان با تحصیل در حوزه، تحصیلات تکمیلی خود را در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) ادامه داد و کارشناسی ارشد خود را در دو رشته الهیات و معارف اسلامی، و علوم سیاسی به اتمام رساند. دکترای علوم سیاسیاش را در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گرفت. «حدود و اختیارات فقیه در رساله فی ولایت الحاکم الفقیه اثر آیت الله آقا نجفی اصفهانی» و «بنیادشناسی و زمینه شناسی عقلانیت» از جمله کتابهای دکتر نعیمیان میباشد. از وی علاوه بر سخنرانیهای علمی، مقالات زیادی نیز منتشر شده است. وی هماکنون عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام مجلس خبرگان است. با دکتر نعیمیان درباره جریانشناسی نفوذ سلفیت در ایران گفتگویی داشتیم. آنچه میخوانید اولین قسمت از این گفتگوست:
به عنوان اولین سؤال بفرمایید جریان شناسی چه ضرورتی دارد؟
جریانشناسی مسئلۀ مهمی است و معمولاً از جانب جریانها و گروهها مورد توجه قرار میگیرد؛ چرا که این جریانها در مقایسه بین گروه و جریان خود با دیگر جریانها، نگاه کلان و مناسبی پیدا میکنند.
مسأله مهمی که در شیوۀ جریانشناسی گفتنی است این است که جریانها به نحو تاریخی برآیند مجموعهای از عوامل، فضاها و بسترهای متفاوتی هستند و در شکل گیری و تکوین هر یک از جریانها عوامل بسیار گوناگونی میتوانند مؤثر باشد از این رهگذر ما باید تلاش کنیم که با شیوۀ تاریخی به بررسی خاستگاه جریانها بپردازیم.
نگاه تاريخي پيشينهشناسانه به جریانها، به اين معنا نيست كه ما به دنبال تاريخنگاري و ارائه تاريخ به نحو كلان هستيم، بلکه نیازمند تأملاتی هستيم که به طور كلي ممكن است در سمت جريانشناسي معاصر به گروههاي روشنفكري يا گرایشهای مبناگرا و اصولگرا در جريان سنتي برسيم.
اگر بخواهیم خاستگاه روشنفکری را مورد تحلیل جدیتری قرار بدهیم نیازمند آن هستیم که از جریان روشنفکریِ صرف نیز عقبتر برویم. این نکته در لیست کردن وقایع تاریخی و جریانها و نگاهها و مواضع میتواند مؤثر باشد. ابتدا با بخشی از اموری که در ظاهر به جریان روشنفکری ارتباط مستقیمی ندارد شروع میکنیم.
ما میتوانیم به جریانشناسی و دستهبندی جریانهای روشنفکری و سنتی بپردازیم؛ اما شاید بتوان جریان روشنفکری را به عنوان استثنایی بر یک قاعده کلان دانست لذا بهتر است که از اینجا شروع کنیم؛ اما نه به این معنا که در حوزه، غلبه با این جریان بوده است.
جریان سلفي و يا وهابي در توسعۀ فكري و فرهنگي خود توانسته است بخشي از آموزههاي خود را در قالب مجلات، نشریات و کتابها به داخل كشور ما سرازیر كند
پس در جريانشناسي حوزه بهتر است از جريان روشنفكري در حوزه شروع و خاستگاه آن را جستجو کنیم. بعد در تعامل اين گروه و فضاهايي كه اين گروه وارد آن شدهاند میتوانیم بخشي از مسائل و موضوعاتی را که جریانهای سنتي نیز به آن پرداختهاند روشن کنیم. البته میتوانیم به دستهبندي و جریانشناسي سنتي نیز بپردازیم و از اين منظر به طور طبيعي به فضاهاي جديد و شكلگيري جريانهاي روشنفكري در حوزه بپردازيم. از این رو شايد جريان روشنفكري به عنوان استثناهايي در يك قاعده كلان ديده شود؛ اما اگر بخواهيم خاستگاه روشنفكري را مورد تحليل جدیتری قرار دهيم نيازمند آن هستيم که از جريان روشنفكري صرف، فراتر برويم. اين نكته در ليست كردن وقايع تاريخي و جریانها و نگاهها و مواضع میتواند مؤثر باشد. ابتدا با بخشی از اموري كه در ظاهر به جريان روشنفكري ارتباط مستقيمي ندارد شروع میكنيم.
منظورتان از جریانهای غیر مستقیم چیست؟
در فضاي معاصر ما برخي از تأملات با فضاي اهل تسنن و جريان فكري اهل تسنن صورت جدیتر یافته است. همانطور كه ميدانيم در فضاي اهل تسنن نيز جریانهای مختلفي وجود داشتهاند. بخشی مهمي از آنها پس از شكلگيري جريان وهابيت و پررنگ شدن آن در عربستان و توسعۀ آن به ساير كشورهاي اسلامي رقم خورده است؛ مثلاً جریان سلفي و يا وهابي در توسعۀ فكري و فرهنگي خود توانسته است بخشي از آموزههاي خود را در قالب مجلات، نشریات و کتابها به داخل كشور ما سرازیر كند. برای نمونه تغيير زاويه فكري رشيد رضا را میتوانیم به عنوان یکی از نقاط مهم این بحث بررسی کنیم. او به عنوان ادامۀ نسل فكري، فرهنگي و سياسي سيد جمال بعد از محمد عبده، به فضاي سلفي منتقل شد، هر چند ممكن است بگوييم كه ریشههایی در عبده وجود داشته است. او هم يك نوع نگاه عقلگرايانه داشته است و هم نوعي نگاه سلفي رقيق؛ ولي در رشيد رضا كه به صراحت از وهابيت عربستان نيز حمايت میکرد، نگاه سلفي بیشتر شده است. اين يك نقطه شروع است كه میتوانیم امثال غيرمشهورتر از او را هم مورد توجه قرار دهيم؛ هرچند در رصد تاريخي ممكن است شناخت كاملي از آن نداشته باشيم. مطالب سلفيگرايانی مانند رشید رضا كه با نوعي از نگاههاي روشن فكري نيز تلفيق يافته بود وارد كشور ما شد. ما شاهدیم كه برخي از انديشههاي سلفي در داخل ایران با این تفکر ارتباط مییابد. مثلاً در فضاي قبل از مشروطه كسي مثل خرقاني كه با گروههاي انحرافي ديگر نيز ارتباط جدي دارد از اين نگاه سلفي برخوردار است. او بعدها تلاش میکند ميان علما نفوذ كند و بحث فعالیتهای او در نجف بحث مستقلي است، نکتۀ مهم این است که وقتی خرقانی در مشروطه دوم به ايران باز میگردد، خط سلفيگري در حلقههاي بعدي مثل شريعت سنگلجي در تهران، یوسف شعار در تبريز و تهران، سيد محمد غروي اصفهاني در اصفهان استمرار جدي دارد. این تفکر بعدها با جريانات ديگر تعاملات خاصی ایجاد میکند.
رشیدرضا در حالی که ادامۀ نسل فكري، فرهنگي و سياسي سيد جمال بود به فضای سلفی تغییر زاویه داد
وقتي جلوتر میرویم، میبینیم كسي مثل سيد ابوالفضل برقعي که در درس مرحوم شيخ عبدالکریم حائري حضور داشته و تا بعد از انقلاب زنده بود، رسماً از تشيع برائت میجوید و سنی میشود و مورد تأييد و حمایت عربستان قرار میگیرد. او نزدیک به 70 جلد كتاب تألیف کرده است كه شايد در 40 کتاب اخير او اين نگاه برجستهتر شده است. او در تهران به صورت جدی به تبليغ و ترويج انديشههاي سلفيگرايانه میپرداخت.
شریعت سنگلجی در منطقه سنگلج مؤسسهای به نام دارالتبلیغ داشت و به ترویج ترکیبی از اندیشههای سلفی، روشنفکری و عقلگرایی میپرداخت. اندیشۀ سلفی او در افراد مختلفی نمود پیدا کرد. از جلال آل احمد تا بازرگان و بسیاری دیگر. جلال آل احمد در نوجوانی، با تأثیرپذیری از شریعت سنگلجی مُهر را به کناری مینهد و به حزب توده میپیوندد و در همین فضا به ترجمه و چاپ کتاب عزاداریهای نامشروع اثر مرحوم امین میپردازد. خانواده جلال آل احمد، خانوادهای حوزوی است. وقتی پدر جلال فوت میکند، حضرت امام برای او مراسم فاتحهای میگیرد.
در اصفهان نیز غروی اصفهانی در دهه چهل این اندیشهها را ترویج میکند. مهدی هاشمی تحت تأثیر غروی اصفهانی به فعالیت جدی میپردازند و گروهی به اسم هدفیون را تشکیل میدهد.
فرید تنکابنی نیز از دیگر افرادی است که متأثر از اندیشههای سلفی است. رصد کردن هر کدام از اینها پروژۀ مستقلی را میطلبد.
اسم این جریان را چه میگذارید؟
تأثیر شبهسلفی یا سلفیگرایی در فضای شیعی.
چرا اسم این جریان را تحجر نمیگذاریم؟
به نظرم تعابیری مثل تحجر چندان مفید نیست، زیرا این جریان، به عنوان کاتالیزوری برای ورود اندیشههای روشنفکری عمل کرده است.
یعنی عناصر روشنفکری هم در این جریان بود؟
بله، ولی ما فعلا میخواستیم بگوییم که اندیشههای سلفیگرایی خاستگاه مستقلی است و عناصر خاصی دارد. بحث شرک و توحید، محور اصلی این نگاه است. یعنی هنگامی که به تحلیل شعائر دینی و آداب و سنن دینی و باورهای دینی میرسند از منظر سلفیت و وهابیت به تحلیل این مباحث میپردازند و همین اندیشهها را در مصادیق مختلف ترویج میکنند. یعنی همان گونه که وهابیت عربستان بحث توسل و مباحث اینچنینی را به سخریه میگیرد و آنها را با برچسب شرک رد میکند، این گروه نیز از همین منظر وارد شدند و در تأثر از همانها سعی کردند بسیاری از باورها و اعتقادات شیعی را در فضای حوزوی و غیر حوزوی – در کل جامعه- مورد هجمه قرار دهند.
سلفیت با تشیع قابل جمع است؟
نه خیر، وقتی سلفیت وارد تشیع میشود در واقع فرد را از شیعهگری دور میکند. نمیتوانیم بگوییم سلفیگریِ شیعی؛ استعمال این لفظ، صرفاً ترکیب لغوی است؛ اما در تحلیل با ورود سلفیگری و لو به صورت محدود، فرد به همان اندازه از شیعه دور میشود. این جریان مهمی است که میتواند تأثیرات جدی دست کم بر بعضیها بگذارد.
مطالب سلفيگرايانی مانند رشید رضا كه با نوعي از نگاههاي روشن فكري نيز تلفيق يافته بود وارد كشور ما شد
در فضای قم کسی به اسم قلمداران وجود دارد. او معلم است و تأثیر خاص و محدودی در فضای فرهنگی و برخی فرهنگیان قم داشته است. طلبهای به اسم ورجانی در سنین نوجوانی، پیش از آنکه با دروس حوزوی آشنایی جدی پیدا کند با قلمداران گره میخورد. او سالها بعد از انقلاب، امام جمعه ورجان بود. این فرد از جهت شخصیتی شاید مخلص هم بود؛ اما بعدها به دلیل سرسپردگی به همین جریان، کنار گذاشته میشود و از لباس روحانیت بیرون میآید و به تهران میرود و شغل آزادی را پی میگیرد و به فضای فکری سلفیگری دل میبندد. سپس با حلقههای دیگر، مثل سید ابوالفضل برقعهای و سید مصطفی طباطبایی ارتباط برقرار میکند. اکنون سیدمصطفی طباطبایی محور سلفیگرایی در ایران است. محور کسانی که از شیعه عدول کردند و به این تفکر روی آوردند. سید مصطفی طباطبایی روحانی نیست؛ ولی کتابهای بسیار زیادی دارد که در سایتها منتشر میشود. او در تهران نماز جمعه اقامه میکند و آقای ورجانی با او مرتبط میشود. رگههایی از این جریان را میتوانیم در شیخ هادی نجمآبادی (متعلق به دوران قبل از مشروطه) ببینیم. تأثیر این افراد در فضای حوزه بسیار اندک اما یک پدیده است.
در فضای حوزویان برخی افراد با ترکیبی از روشنفکری و سلفیگرایی بودند. سلفیگری اقتضائات مختلفی دارد. این طرز تفکر بسیاری از اموری را که با نگاه وهابیت و سلفیگرایی قابل جمع نیست، به عنوان مباحث خرافی معرفی میکند و با برچسب خرافهگرایی تلاش میکند افراد را از میدان به در کند. کسانی مثل صالحی نجفآبادی -که البته با غروی اصفهانی و با آقای منتظری رفاقت دیرینهای دارد- به خرافه ستیزی میپردازد؛ اما جنبه سلفیگری در او کم است و اینکه نگاهش به دین و آموزههای دینی از نگاه مرسوم در میان علمای شیعه متفاوت است، در این مسأله تردید نیست.
جریانی که گفتید، گویا در حوزه اهمیت چندانی ندارد.
وقتی در فضای فکری خیلی از آن استقبال نشده به معنای این است که خیلی مشتری ندارد؛ استقبال به این معنا که بدنۀ حوزه این نگاه را به معنای عدول از تشیع و اسلام اصیل میداند؛ به این معنا، در کلیت حوزه غلبه ندارد. فقط میخواستیم تأکید کنیم که این نگاه شیعی به
سلفیت با تشیع قابل جمع نیست. وقتی سلفیت وارد تشیع میشود در واقع فرد را از شیعهگری دور میکند
طور طبیعی حاکمیت دارد؛ اما این نگاه مخصوصاً در شرایط فعلی بسیار مخرب است و از این جهت اهمیت جدی دارد. الآن منابع و کتابهای اینها در سایتها منتشر میشود. مورد تأیید عربستان و گرایش وهابی است؛ و برخی از حوزویان جوان و ناپخته نیز ممکن است متأثر از اینها شوند و تلاش میکنند در میان اینها نفوذ با برنامه داشته باشند. از این جهت اهمیت بسیار زیادی دارد. پس این جریان شیعی نبود؛ اما در میان تشیع رسوخ کرده است./836/د102/ل