۰۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۴
کد خبر: ۵۱۸۹۷۹
تحلیلی درباره سرکشی فرزندان؛

دردسرهای «محبت‌های اجباری» در خانواده

محبت مادر و مراقبت های ویژه ای كه در سنین كودكی برای فرزند ضروری و غیرقابل اجتناب است اگر به موقع قطع نشود یا تغییر جهت ندهد، تبدیل به عوامل بیماری زا و رفتارهای بیمارگونه می‌شود.
کودکان، خانواده، سبک زندگی کودکان، خانواده، سبک زندگی

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، امروزه شاهد آن هستیم که در برخی خانواده ها تضاد بین والدین و فرزند در محیط های اجتماعی بر سر اعتقادات و رفتار آنهاست. والدینی که سعی دارند کودک خود را با اعتقاداتشان همراه سازند و در این راه تلاش های زیادی هم داشته اند، اما متأسفانه شاهد آن هستیم که برخی کودکان با وجود دارا بودن محیط های مذهبی و دینی در خانه به یک مرتبه تغییر رفتار داده و با عقائد والدین خود مخالفت می کنند.

در برخی موارد فرزند حرف از اختلاف نظر می زند، دست از رفتاری که تاکنون به عنوان یک عقیده آن را نشان می داد برمی دارد، به روش دیگری لباس می پوشد، گفتارهایش تغییر می کند و از رفتن به محل‌های مذهبی تفره می رود‌.

تضاد بین والدین و فرزند ریشه در باورها و رفتار پدر و مادر در دوران كودكی و نوجوانی دارد. اعم از رفتار تند و سرزنش آمیز و یا محبت ها و دلسوزی های بیجا كه به تدریج به نوعی مزاحمت آزار دهنده و بیماری‌زا تبدیل می گردد.

این عشق های تحمیلی و رفتارهای نابجای والدین در كودكی و نوجوانی و بعد هم، دخالت و تحمیل سلیقه ها در انتخاب راه آینده ی جوانان منجر به واكنش های گاه تلخ و دور از انتظار و رنج آور از سوی فرزندان نسبت به والدین می شود.

محبت مادرانه باید مدیریت شود

محبت مادر و مراقبت های ویژه ای كه در سنین كودكی برای فرزند ضروری و غیرقابل اجتناب است اگر به موقع قطع نشود یا تغییر جهت ندهد، تبدیل به عوامل بیماری زا و رفتارهای بیمارگونه می شود و به ركود رشد و یا انحراف شخصیت در كودك و نوجوان می انجامد. اسارت كودك و نوجوان در دام مراقبت دائمی پدر و مادرانی كه به این مهم توجه ندارند به آنجا می رسد كه اگر روز و شب هم در برابر فرزند خود خم و راست بشوند و تمام خواسته های او را فراهم آورند بازهم به تدریج احترام لازم را نزد فرزند خود از دست می دهند و با فقدان احترام، عشق نیز رو به زوال می گذارد؛ زیرا كودكان و نوجوانان نازپرورده همیشه خود را وابسته احساس كرده و به قصوری كه در حق آنان شده به خوبی آگاهند و چون از كودكی، تمام مهارت و ابتكارهای شخصی آنان سلب شده احساس ضعف و ناتوانی می كنند و خود را تسلیم پدر و مادر و محیط و سرنوشت می دانند. در چنین شرایطی است كه احساسات ضد و نقیضی مثل نارضایتی از پدر و مادر و در عین حال ترس از دست دادن عشق آنان وجود كودك را در بر می گیرد و او را مجدداً در معرض تسلط جویی و تحمیل اراده پدر و مادر قرار می دهد. تشخیص صحیح و به موقع این علایم و برطرف ساختن عوارض ناشی از آن یكی از وظایف خطیر والدین و مربیان است.

محبت تحمیلی بی اثر است

در روایات اسلامی تأکید جدی بر دو موضوع نازپروری و سخت گیری بیش از حد در مورد کودکان وارد شده است به گونه ای که امام محمّد باقر علیه السلام می فرمایند: بدترین پدران کسی است که در احسان و مهرورزی به فرزند افراط و زیاده‌روی کند.(تاريخ يعقوبى، ج 2). این شیوه مراقبت و محبت تحمیلی یا به عبارتی نازپروردگی و تحمیل با عشق است یعنی والدین به دلیل علاقه زیاد به فرزند، آنچه را كه برای فرزندشان آرزو دارند، به او تحمیل می كنند.

امروزه دو عامل بیماری زای «نازپروری» و «سخت گیری» در شخصیت کودک تأثیر عمیقی گذاشته که این دو مشکل طوری به هم آمیخته هستند که به سختی می توان آن دو را از هم جدا کرد، این هر دو عامل كه از عواطف رقیق و احساسات شدید پدر و مادر نسبت به فرزندان ناشی شده چنان آرام و موذیانه در بنای شخصیت كودكان و نوجوانان رخنه و رشد می كند كه انسان تا مدت ها خطر آن را احساس نمی كند و حتی موقعی كه آثار و علائم عقب ماندگی و ركود در رشد شخصیت بروز می كند بسیاری از والدین بازهم نمی توانند به عمق فاجعه پی ببرند و زمانی هم كه این پدیده ها به وضوح آشكار می شود و والدین متوجه می شوند، كودكان نازپرورده كه از تحمل زندگی عاجزند چون از علت واقعی بروز آن، یعنی رفتار غلط و بی رویه خود اطلاعی ندارند دست به اقداماتی می زنند كه نه تنها درد را درمان نمی كند بلكه آن را وخیم تر و شدیدتر می کند.

دست رد بر عشق‌های اجباری

بارها مشاهده کرده‌ایم مادری كه دخترش را با تمام عشق و علاقه و نازپروردگی بزرگ كرده و یكباره متوجه بی بندوباری و حتی گستاخی وی نسبت به خودش شده و می نالد كه هیچ وقت فكر نمی كردم دخترم كه آن قدر برایش زحمت كشیده و مراقبتش كرده بودم روزی چنین رفتاری با من داشته باشد. چون درگذشته به خاطر علاقه ای كه به من داشت هر چه می گفتم بی چون و چرا می پذیرفت ولی حالا از من روی گردان شده و اعتنایی به من، حرف ها و خواسته هایم كه صرفاً به خاطر خود اوست ندارد.

واقعیت این است كه چنین والدینی متوجه نیستند فرمانبرداری و اطاعتی كه به زور عشق و بر آوردن تمام خواسته های فرزند باشد چیزی جز به اسارت كشیدن او از طریق نازپروردگی نیست. به عبارت دیگر اطاعتی كه از طریق عشق به كودك تحمیل می شود هرگز به رشد شخصیت و تسلط بر نفس او نمی انجامد بلكه منجر به تضعیف و شكست اراده او می شود. كودكانی كه به این طریق پرورش می یابند در سنین نوجوانی و سال های بعد ، در برابر عوامل اغواگر و اشخاص گمراه كننده به همان نسبت ضعیف و سست اراده خواهند بود. از سوی دیگر جوانانی كه با این رفتار پدر و مادر خود مواجه می شوند نه تنها احساس قدردانی نسبت به آنها نمی كنند بلكه نوعی حس كینه و بیگانگی نیز در آنها بیدار می شود.

 این مشكل به دلیل اینکه حل نمی شود بعدها وقتی به دوران نوجوانی و جوانی قدم می گذارد بیشتر نمود پیدا کرده که والدین فکر می کنند کودکشان به سقوط واقعی نزدیک می شود. در این مواقع، تنها دخالت های غیر منطقی و سرسختانه والدین نیست كه اثر منفی بر فكر و روح فرزندان می گذارد بلكه توصیه ها و اندرزهای خیرخواهانه آنها نیز درگمراه كردن فكر سالم جوانان تأثیر می گذارد. زیرا هر نوع تلقین و یا تحت تأثیر گذاشتن جوانان در این دوره، آنها را از رشد متعادل شخصیت و دستیابی به بلوغ كامل فكری باز می دارد. خواه آنهایی كه وابسته به پدر و مادر خود هستند و یا آنها كه سركش و نافرمان بوده و دائم دم از استقلال فكری می زنند.

دسته اول(فرزندان وابسته) كه همیشه زمینه آماده ای برای فرار از مسئولیت و تصمیم گیری مستقل دارند در مرحله انتخاب شغل و یا رشته تحصیلی (كه فرصتی برای ابراز عقیده و اظهار نظر شخصی است) در اثر تلقین و دخالت‌های بی مورد والدین این آخرین موقعیت را از دست داده و تا پایان عمر به صورت دوم شخص و عضو علی البدل زندگی می كنند. دسته دوم(فرزندان سرکش) نیز كه عناد و لجاجت با پدر و مادر را پیوسته شیوه خود قرار داده واین مقاومت را دلیل اثبات شخصیت خود می دانند وقتی در مرحله ی ورود به اجتماع و انتخاب راه آینده خود با نصیحت و توصیه های خیرخواهانه پدر و مادر مواجه می شوند بدون این كه به خود زحمت فكر كردن بدهند صرفاً برای مخالفت با والدین دقیقاً راهی را انتخاب می كنند كه در جهت عكس تمایلات و خواسته های آنان باشد؛ فقط به این جهت كه به خود و دیگران ثابت كنند كه می خواهند و می توانند خودشان راه آینده و مشی زندگی را انتخاب كنند. به این ترتیب دلسوزی ها و محبت های غیر منطقی پدر و مادر و ملاطفت های خیرخواهانه، به زودی تبدیل به نوعی مزاحمت و در نهایت موجب دلسردی می شود.

در این مرحله این سؤال همیشگی پیش می آید كه چه باید كرد تا فرزندان در مسیر رشد شهامت روحی و مبارزه با ضعف و جُبن(ترس) اكتسابی قرار بگیرند و گستاخ و بی پروا نشوند و دائماً از ضعف و عدم توانایی خود رنج نبرند.

راه گفت و گو را با فرزند باز بگذاریم

حل سؤال یادشده شاید كار مشكلی باشد؛ اما ناممكن نیست به شرط آن كه در وهله اول به عنوان پدر و مادر سعی كنیم به آن درجه از عدالت و شهامت روحی برسیم كه فرزندان خود را نه تحت فشار و زورگویی و تحمیل عقاید خود قرار دهیم و نه آنها را به حال خود رها كنیم. نه تنبیه و سرزنش غیرمنطقی کنیم، نه مورد ترحم و دلسوزی غیرمعقول قرار دهیم؛ بلكه طوری با آنها رفتار كنیم كه آنها احساس كنند همان هایی هستند كه می خواهند باشند.

باید فرزند ما درباره موضوعی كه رنج می برد و یا احساس حقارت و عدم شایستگی می كند آزادانه صحبت و تمام مسائل و مشكلات خود را مطرح کند؛ گاهی نیز سؤالی مطرح كنیم كه خودمان روشن تر شویم و هم فرزندمان احساس كند كه با تمام وجود و علاقه كامل، در ناراحتی و مسائل او شریك و سهیم هستیم و بعد از تجربیات خود نقل كنیم و از افرادی یاد كنیم كه وضع مشابهی داشته اند؛ ولی به علت برداشت های متفاوت و نحوه مقابله با مشكلات، بر ناملایمات پیروز شدند و یا با شكست و ناكامی مواجه شده اند. به این طریق، هم راهنمایی كرده ایم و هم انتخاب راه را به خود آنها واگذاشته ایم و مسلماً در این مراحل، آنها انتخاب شایسته‌تری خواهند داشت و یا در نهایت به اختیار، از شما یاری فكری می خواهند. چنین ارتباطی نه تنها پیوند والدین و فرزندان را خدشه دار نمی كند بلكه موجب استحكام و دوام و پیوستگی بیشتر دل‌ها می‌شود./۹۰۱/ی۷۰۲/س

زهرا صانعی، کارشناس ارشد معارف اسلامی

ارسال نظرات