آزمون اخلاق در "کرمانشاه"
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، شامگاه بیست و یکم آبان امسال بود که زلزله کرمانشاه در صدر اخبار کشور قرار گرفت. زلزله ای با قدرت بالای 7 ریشتر که خسارت های فراوانی بر جای گذاشت. هزاران خانه ویران شدند و هزاران نفر بی خانمان. در همان روز های ابتدایی بعد از وقوع زلزله چهره های زیادی با عیارهای مختلف برای ساختن مناطق زلزله زده اعلام آمادگی کردند. هرچند در این زلزله چند صد تن از هم میهنان کرمانشاهی جان خود را از دست دادند؛ اما صحنه ای را فراهم کرد تا چهره حقیقی بسیاری از افراد نمایان شود.
کسانی که در هنگام عافیت رجز «من آنم که رستم بود پهلوان » سر میداند با تنگ شدن عرصه، میدان را خالی کردند. برخی با آمدن دوربینها به مناطق زلزله زده آمدند و بارفتن دوربین ها، رفتند. کسانی هم آمدند و با زخم های رو باز مردم سلفی گرفتند و ... بماند. آری خیلی ها آمدند؛ ولی نماندند یعنی نیامده بودند که بمانند! برخی هم در این گیر و دار فرصت عقده گشایی سیاسی را مغتنم شمردند و املای نانوشته خود بی غلط خواندند. زلزله کرمانشاه فضایی را ایجاد کرد که می توان معنای سخن نورانی امیرالمومنین(ع) با چشم دید: فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ؛ در تغيير و گردش حالات گوهرهاى مردان (عيب و هنر آنها) فهميده شود.
اما اکنون با فروکش کردن هیجانات رسانه ای، عده ای دور از هیاهیو در مناطق زلزله زده مشغول کار هستند. مشغول کار هستند تا به اندازه توان خود کرمانشاه را دوباره بسازند. عده ای که کمر همت بسته اند باری از دوش مردم بردارند و مرهمی باشند بر زخم های بی شمارشان.
اما سوال این جاست این عده با چه هدفی پا جایی گذاشته اند که به جز محنت و سختی چیزی ندارد؟ چه انگیزه ای پای آن ها را به جایی باز کرده است که نه از " نان "خبری هست و از" نام "! نه حق ماموریتی می گیرند و نه سابقه شغلی و کاری برای آنها محسوب می شود. چه عاملی آن ها را قانع کرده گرمای خانه و کاشانه خود را با سرمای استخوان سوز مناطق زلزله زده عوض کنند؟ آیا ازسر بیکاری و دل سیری بوده؟ نفسشان از جای گرم بیرون می آمده؟ آیا و آیا ... .
یافتن پاسخ این سوالات در تفکرات مادی و انسان محور قطعا منتفی است. چرا که گزاره هایی همچون ایثار، فداکاری، از خود گذشتگی، دردمند و دغدغه مندبودن و نوع دوستی در مکاتب مادی و انسان محور معنا و مفهومی ندارد و حتی در برخی موارد به بی عقلی و بی خردی تفسیر می شود!
داستان قارون را به یاد بیاورید. او کسی است در داشتن ثروت و گنج به نماد تبدیل شده است. از آیات قرآن فهمیده می شود که برای حمل کلید گنج های او به مردان قوی هیکل نیاز بوده است. اما با این همه ثروت، هنگامی که به او گفته شد: آخرت را فراموش نکن وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّـهُ إِلَیْکَ و به مردم نیکی کن همانگونه که خدا به تو نیکی کرده است »از انفاق و کمک به دیگران دریغ کرد وگفت :« إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی... من این ها را به به علم خودم به دست آورده ام!»
در این تفکر دنیای پس از مرگ تعریف نشده است. از این رو "دیگر بینی" معنا و مفهومی ندارد. آنچه در این تفکر وجود دارد فقط خودبینی است و بس!
در مقابل تفکر قارونی، تفکر و نگاه توحیدی قراردارد. تفکری که در آن یاری رسانی و کمک به دیگران در پنهانی و دور از هیاهو ارزش و جایگاه ممتازی دارد. تفکری که با زحمات و تلاش های پیامبر اکرم(ص) و خاندان پاکش به اوج رسید. پیامبر اکرم(ع) در سایه همین تفکر توحیدی انصار را به گونه ای تربیت که همه چیز خود را به مهاجرین به اشتراک گذاشتند. خانه هایشان را تقسیم کردند تاجایی که مهاجرین را برخود مقدم کرده و آن چرا خود نیاز داشتند ایثار کردند یُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ.
اثر همین تربیت که تا امروز باقی است، این عده را به مناطق زلزله زده کشانده است. چون این مکتب توحیدی است که به افراد می آموزد به از ایمان به خداوند متعال هیچ خصلتی بالاتر از سود رساندن به برادران دینی وجود ندارد، همانگونه که امام حسن عسکری (علیه السلام ) فرمودند : خَصلَتانِ لَيسَ فَوقَهُما شَي ءٌ: اَلْإيمانُ بِاللَّهِ ونَفعُ الإخوانِ؛دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست: ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.(بحارالأنوار، ج 78، ص374).
این اسلام است که به افراد می آموزد: الخَلقُ عِيالُ الله تعالي - فَأحَبُّ الخَلقِ إلَي الله مَن نَفَعَ عِيالَ الله؛ «همه خلق عيال (خانواده و نيازمند) خدا هستند، پس محبوب ترين خلق به درگاه خدا کسي است که به عيال خدا سودي رساند.» بحارالانوار/ ج 71/ ص 316
یکی از یاران امام صادق(ع) به نام ابان بن تغلب همراه حضرت در حال طواف بود. در این هنگام مردی با چهره ناراحت نزد «ابان» آمد و از او خواست تا رفع گرفتاری او همراش برود. امام صادق (ع) متوجه شدند و پرسیدند: ای ابان! این مرد کیست و چه می گوید؟
ابان گفت: شخصی از شیعیان شما و مسلمانی است که مشکلی دارد و از من تقاضای رفتن به دنبال رفع گرفتاریش دارد.
حضرت فرمودند: شایسته است که طواف را قطع کرده و همراه او بروی.
ابان با تعجب گفت: یابن رسول الله من هنوز طوافم را به پایان نرسانده ام.
حضرت فرمودند: مانعی ندارد، آنچه از طواف به جا آورده ای به خاطر سپرده و پس از بازگشت دنباله آن را به جا آور.
ابان پرسید، آیا اگر طواف واجب هم باشد، جائز است؟ حضرت فرمودند: بله.
تفکر توحیدی، جامعه را پیکری واحد می داند و افراد بی تفاوت را توبیخ می کند: «مَنْ اَصْبَحَ و لم یَهْتَمُّ بِاُمورِ الْمُسْلِمینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادى یا لِلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ هر کس صبح کند و به امور مسلمانان همت نورزد، از آنان نیست و هر کس فریاد کمک خواهى کسى را بشنود و به کمکش نشتابد، مسلمان نیست». (کافى، ج 2، ص 164، ح 5(
مرد را اگر دردی باشد خوش است/ درد بی دردی علاجش آتش است
/۸۴۱/ی۷۰۴/س
مجتبی عادلپور، نویسنده حوزوی