از الهامات "شیطانی" تا "فروپاشی خانواده"
اشاره: باید بپذیریم که معنویتهای نوظهور و خود ساخته در پناه مسامحهی فرهنگی آثار و تبعات فرهنگی خاص خود را میگذارد و گذاشته است. تا اینکه ما الان به دستهای عرفان نوظهور پیچیده رسیدهایم.
حجتالاسلام محمد عبدخدایی، طلبهای از حوزه علمیه قم است که سالهاست به دلیل دغدغهی فکری سرگرم مطالعه، پژوهش و نقد عرفانهای نوظهور در ایران است و تا به حال پژوهشهای خود را در قالب چندین یادداشت و مقاله و حضور در نشست علمی به جامعه ارائه کرده است. وی تنها به کتابخانه بسنده نکرده است؛ نتایج علمیاش را با مثالها و مصادیقی که در مواجهه با آسیبدیدگان عرفانهای نوظهور داشته و صحبتها مناظره هایی که با برخی از لیدرهای عرفانهای کاذب در ایران داشته، ارائه می کند.
او معتقد است برخی نمیخواهند باور کنند که جنبشهای نوپدید معنوی دارای اتاق فکر مشترک و محصول کار تیم عملیاتی واحد است. وی جریانهای معنوی کاذب را با همهی اختلافهای شکلی دارای اصول مشترک میداند. او میگوید: باید بدانیم این توطئه، توهم نیست.
متن زیر حاصل گفت وگوی خبرنگار خبرگزاری رسا است که تقدیم شما خوانندگان محترم میشود.
رسا ـ به عنوان سوال نخست لطفا عرفانهای نوظهور را تعریف کنید و بفرمایید تا چه اندازه جامعهی ایران با این مساله مواجه است؟ آیا قبول دارید که در برخی دورههای تاریخی درصد رشد این معنویتهای خودساخته بیشتر شده و گرایش مردم، بهویژه جوانان به آنها افزایش یافته است؟ اگر آری، علت و اسباب آن چه بوده است؟
عرفانهای نوظهور- که این نام در ایران بر آنها نهاده شده- در واقع مباحثی بود که در غرب مسیحی بعد از جنگ جهانی دوم تحت عنوان "جنبشهای نوپدید دینی" مطرح شد و بسیاری از اندیشمندان در این زمینه تحقیق کردند که چه شد یکباره گرایشی به سمت معنویت در غرب اتفاق افتاد. نام همین "معنویتهای نوین" را در ایران به غلط یا درست "عرفانهای نوظهور" گذاشتند که بنده احساس میکنم شاید اسم بامسمایی نباشد؛ هم به سبب کلمهی "عرفان" و هم به دلیل واژهی "ظهور" که میشود از آن تلقیهای دیگر داشت. به نظرم تعبیر "جنبشهای معنوی کاذب" یا "تقلبی و جعلی" را باید به کار برد.
پدیدهی عرفانهای نوظهور در ایران پس از جنگ تحمیلی- یعنی اوایل دههی هفتاد- رشد پیدا کرد. هرچند دستهای از ارتباطات عرفانهای نوظهور در دههی شصت- یعنی زمان جنگ- بود، فضای جنگ خود باعث شد که این مسائل نتواند ظهور و بروز داشته باشد؛ اما از اواسط دههی هفتاد میبینید که بحثهایی مثل "انرژیدرمانی" و "تله پاتی" رونق فراوانی دارد و بسیاری از افراد با ادعای "درمان" یا "فرادرمانی" کارهایی میکنند. البته اوج این جریانها دههی هشتاد است.
تا حدودی فضای داخلی فرهنگی از نظر سهلانگاری و تساهل دربارهی این عرفانها در دههی هشتاد اثرگذار بود: زمانی که شمار عناوین کتابهای جنبشهای معنوی کاذب را رصد میکنید، میبینید که از صد و چهار کتابی که دربارهی "اوشو" و حاصل سخنرانیهای وی و یک کار گردآوری است، شصت و چهار کتاب به فارسی ترجمه شده است. همین آقای "آرش حجازی" آنها را ترجمه کرده است؛ همان که در حادثهی هشتادوهشت فرار کرد و رفت و بحث "ندا آقاسلطان" و آن حرفها را مطرح آمد. وی مترجم بود و سالها کتابها و رمانهای "پائولو کوئلیو" را ترجمه میکرد.
متأسفانه وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت اصلاحات، همان اوایل دههی هشتاد به تنها نویسندهای که حق کپی رایت در ایران داده بود، همین آقای "پائولو کوئلیو" است. پائولو که مطالب مستهجن و ضداخلاقی را با قلم سحرآمیزش بیان و فروش سطح جهانی پیدا میکند. همانی که از دست نخستوزیر اسرائیل جایزه میگیرد، در ایران حق کپی رایت داشت و به حسابش در برزیل پول ریخته میشود. خب، این نشان فاجعه است و وضعیت بسیار بدتر از اینها بود.
در نمایشگاه سال 82 میبینید که حتی انجیل سیتنیسمها(satenism/شیطانگرایی) به فارسی منتشر میشود. در آنجا عبارت دیساید مرگ بر خدا را میگوید، دروازههای جهنم را باز کنید. معلوم است که اوضاع فرهنگی بسیار به هم ریخته است که ما شصت و چهار کتاب اوشویی چاپ میکنیم و در دسترس عموم میگذاریم؛ همان که ارتقای امور معنوی را در مسائل جنسی میداند و میگوید: "مدیتیشن" باید در مسائل جنسی حل شود و آن خوشی و لذتی که به فرد دست میدهد، اوج رسیدن به خداست. نمونهی دیگر کتابهای "کریشینا مورتی" شخصیتی است که به "عارف هندو" از وی میشود. یا افرادی دیگر از مکتب "هندویسم" و دیگر مکاتب شرقی که کتابهایشان چاپ شده است.
رسا ـ شما میخواهید بگویید روند رسوخ فرقهها و معنویتهای کاذب در سال های اخیر رو به رشد بوده است؟ چون این گونه که شما بحث میکنید، آن سوء تدبیرهای فرهنگی باید بهتازگی نمود یافته باشد.
باید بپذیریم که معنویتهای نوظهور و خود ساخته در پناه مسامحهی فرهنگی آثار و تبعات فرهنگی خاص خود را میگذارد و گذاشته است. تا اینکه ما الان به دستهای عرفان نوظهور پیچیده رسیدهایم. به جایی رسیدهایم که مثلاً "عرفان حلقهی کیهانی" در این کشور میآید، ظهور پیدا میکند و اعتقادات مردم را کنار میزند و نعوذ بالله "توسل و شفاعت" را چیزی بیهوده و بیمحتوا و قرآن را حاوی تناقض میداند؛ رسول گرامی را شخصی مانند دیگر افراد میداند که هیچ تفاوتی با من و شما ندارد. تا جایی که سرکردهی این گرایش گفت: نمرهی پیامبر 20 است، من 17 و شما 16؛ ایشان هم یک نفر مثل ماست؛ تنها تفاوتش با ما این است که از قرآن رمزگشایی کرده است.
یا اینکه شما میبینید کسی مثل "ایلیا میم رام الله" فرقهی "رام الله" را با تلفیق "رام" خدای بزرگ هندوها و "الله" تشکیل میدهد یا مثلاً گروه "اکنکار" که مدتی در کوهستانهای تهران فعالیت میکردند.
شاید الان مهمترین مشکل ما در عرصهی عرفانهای نوظهور "عرفان حلقهی کیهانی" باشد. به عبارتی پانزده فرقهی انحرافی با "عرفان حلقه" شباهت دارد؛ از جمله با "کابالا" قرابت دارد که پر از سحر و جادوست یعنی "عرفان قبالهای" که خاخامهای یهودی خود میگویند: کسی که "کابالیسم" باشد، مشرک به خداست. آنها میگویند: در این کتاب زهری که کابالیستها دارند، پر از مباحث جادویی است. "حلقه" همچنین شباهتی به "پرانا و یوگا" دارد و به "ریکی" یا "انرژی درمانی" ژاپنی و مباحث شیطانیای که آنجا مطرح میشود. "عرفان حلقه" سیزده، چهارده شباهت به فرقهی اخیر دارد که جالب است بدانید فرقهای پرخطر است. من این نکته را به این دلیل میگویم که آسیبهای "حلقه" مانند آسیبهای فرقهی "ریکی" است. مسترهای ریکی در ایران هستند و شما دقیقاً میتوانید ببینید که غالب همان آسیبهای ریکی در عرفان حلقه هست؛ چون این گرایش التقاطی از مجموعهی عرفانهای نوظهور است. برای نمونه "دکتر میکائو اسویی"میگوید: من در مکاشفاتی که داشتم [که به تصور ما و تصدیق کارشناسان، این مکاشفات رحمانی نبوده و شیطانی است] در کوهستان هیمالیا بیست و یک روز نشستم، فکر کردم، نور سفیدی دیدم و "آگاهی" برای من آمد و چیزهایی به من گفته شد.
روش کار آنها هم همین است؛ یک سری مراقبههایی دارند، اتصالهایی میدهند و فرد را به جایی وصل میکنند. با کف دستشان سمبلهایی میکشند و شعاعی از نور را ترسیم و تصور میکنند. سمبلهای مختلف- مانند سمبل قدرت- میکشند و ادعای درمان میکنند. بعد از اتصال، فرد دچار برونریزی میشود؛ یعنی یکباره آسیبهای جسمی و روحی میبیند که در قسمت آسیبها خواهم گفت به چه صورت است و بعد دچار چه تغییراتی در زندگیاش میشود که دیگر رویهی گذشته را در زندگی پیش نمیگیرد و باورها و ارزشهای قبلی برایش اهمیتی ندارد.
همین "یوگا" یکی از بسترهای عرفانهای نوظهور در ایران است و متأسفانه مردم تلقی ورزشی از آن دارند. البته یوگا هشت مرحله دارد و سه مرحلهی اول همان نرمش است، ولی خود "یوگیها" به هیچ وجه نمیگویند ما نرمش یا ورزش میکنیم. میگویند: ما "وضعیت بدنی" میگیریم، که به عبارت سانسکریت "آسانا"ست و میگویند: این وضعیت برای جذب نیروست؛ حالتی است که "یوگی" به شکل منعطف برای جذب نیرو میگیرد. حتی در یکی از کتابهایشان یادآور شدهاند: "مواظب باشید و بدون استاد این کار را نکنید؛ چون حالتی که شما میگیرید، نشستن روی اژدهاست!" حرف من این است که حداقل از چنین تعابیری که مربیان یوگا به کار میبرند باید احساس خطر کنیم؛ نه اینکه دوره تخصصی برای ان بگذاریم. چه دورهی تخصصیای! در این دوره دو ساعت به شمع نگاه میکنند یا تمرینهای تنفسی دارند. در جای خود مشخص شده که این تمرینات تنفسی یا دورههای مختلف یوگا برای "دریافت" یا "تسخیر" یا برای چه کار دیگری است! من این مطلب را از خودم نمیگویم؛ آقایی به نام "ملسون" استاد دانشگاه "پنسیلوانیا" میگوید: تعجب میکنم از کشور رادیکالی مثل ایران- آنها از نگاه خود به ایران "رادیکال" میگویند؛ یعنی "بنیادگرا". در جای خود باید بحث شود که این مفهوم چیست و کشورهای قدرتمند با این عنوانسازی در صدد چه اهداف و اقداماتیاند- که چطور بیشترین رشد عرفانهای نوظهور و معنویتهای نوپدید در خاورمیانه و شمال آفریقا مربوط به ایران است! شما در عربستان، اردن و مصر این رشد را نمیبینید؛ این جای تعجب ندارد؟! به برخی دوستان که میگوییم: این عرفانهای نوظهور بهظاهر متفرقند، اما اصول مشترکی دارند و از آنها حمایتهای مشترکی صورت میگیرد، احساس میکنند ما دچار توهم توطئه شدهایم! نه، این حقیقتی است و این اصول مشترک در بحث تفکر نوین و رهبران تکاملی وجود دارد؛ یعنی اگر این عرفانهای نوظهور را رصد کنید، همه قایل به "شعور کیهانی" هستند؛ همه قایل به "دعای مثبت"اند؛ همه قایل به عنصری به نام "حضور مطلق" هستند؛ قایل به "قانون جذب"اند.
شخصیتی مثل "کاترین پاندر" یا "نیل دونالد والش، اکهارت تولی، مازلو، وین دایر و آنتونی روبینز" که کتابهایشان بهوفور ترجمه شده و در همهی نمایشگاههای ما هم هست، بهظاهر حرفهای مختلفی میزنند، اما اگر قدر مشترک حرفهایشان را بگیرید، میبینید که این حرفها پایه و اساسی مشترک دارند؛ بنابراین باید به جای متهمکردن دلسوزان به توهم توطئه، درد رسوخ عرفانهای نوظهور در ایران را با نهایت تاسف بپذیریم.
رسا ـ با توجه به آنچه شما در مشاهدات عینی خود در مواجهه با آسیبدیدگان جنبشهای معنوی نوپدید داشتهاید و نظر کارشناسان خبره در حوزهی مطالعات این عرفانها لطفا آسیبهای فردی و اجتماعی آنها را مشروح بیان کنید.
آسیبهای این جنبشها در دو بخش است: آسیبهای فردی و اجتماعی. اگر بخواهم خلاصه بگویم، علت رفتن افراد به سمت عرفانهای نوظهور چند چیز است؛ در تیپولوژیای که انجام دادهایم، چهارده علت پیدا کردهایم؛ البته در کتاب "فرقهها در میان ما" ﻧﻮﺷﺘﻪی "ﻣﺎرﮔﺎرت ﺗﺎﻟﺮ ﺳﻴﻨﮕﺮ" چهل تیپولوژی بررسی شده، ولی ما در ایران چهارده مورد پیدا کردیم. از جمله اینکه برخی برای درمان و تحت عنوان "فرادرمانی" به سمت این فرقهها میروند.بسیاری از اینها خانمهای خانهدارند. شاید دو سوم مسترها (مربیان) عرفانهای نوظهور در ایران خانمند. این خود یک خطر است. علتش این است که اینها برای درمان میروند و چون گونهای یک قدرت هم در همان جلسات به صورت اشانتیون به آنها میدهند- مثلاً خانمی بیستساله میگوید: در همان جلسهی اول دستم را روی مادرم گرفتم و مادرم احساس حرارت کرد- این مقدمهای برای جذب میشود.
رفتن برخی دیگر به سمت آنها برای دستیابی قدرتهای ماورایی است. گروهی سرشان درد میکند که به قدرتهای ماورایی برسند، ولی نمیدانند که در این مسیر چقدر باید قربانی شوند و آسیب میبینند.
خلاصه اینکه جذب شدن به این عرفان نماها دلایل گوناگونی دارد: دلایل اجتماعی یا دلایل رفتارشناختی؛ مانند بیهویتی و شکستهای مختلف که میتوانند باعث جذب به عرفانهای نوظهور و فرقهها شوند. البته "کالت" (Cult) به معنای "فرقه" با "عرفان نوظهور" تفاوتهایی دارد. این عرفان ممکن است درصورت داشتن رهبری کاریزماتیک و ویژگیهای فرقهای به فرقه تبدیل شود که خطرهای خاص خود را دارد؛ اما تا زمانی که این انحرافهای فکری تبدیل به "فرقه" نشده، یک "جنبش" است و در حد آن خطرناک است.
چون رهبران این عرفاننماها در کلاسشان به افراد اتصالهایی میدهند، از جمله آسیبهای جسمی دیده شده این است که سر افراد تاول میزند یا صورتشان دچار سرخگرفتگی میشود یا اینکه دچار صرع شده و بر زمین میافتند و دست و پایشان تکان میخورد. الان فرصت نیست که آسیبها را به طور مشروح بگویم. این افراد تپش قلبهای فوق العاده شدیدی میگیرند. بعد از هریک از این تمرینهای بهاصطلاح عرفانی، وقتی از مربی کلاس (مستر) میپرسی: این آسیبها چیست که به مرید وارد شده است، میگوید: اشکالی ندارد؛ اینها "برونریزی"هایی است که باید اتفاق بیفتد؛ این برونریزی است و باید باشد. دوباره وقتی سوال میکنیم: تا کی این آسیبها ادامه مییابد، میگوید: گاهی ممکن است تا آخر عمر طول بکشد؛ پس معلوم میشود که آنجا شفایی صورت نمیگیرد و این فریب شفاست! و شبیه مسکن و مخدر است.
زمانی که فرد متصل میشود و ارتباطی پیدا میکند- حال به هر ناکجاآبادی که نامش را در عرفان "شبکههای شهود کیهانی" میگذارند یا در "شبکهی بزرگ کائنات" یا هر چیز دیگر- تا دو هفته حال فرد خوب است، ولی بعد از آن حالش بد میشود؛ بیماری برمیگردد و از اول هم بدتر میشود.
طبق تحقیقات بنده، بسیاری از آسیبدیدگان عرفان حلقه میگویند: در نتیجه اتصال دچار شکهای شدید و اتفاقهای ناگوار در زندگی میشوند. وقتی به مسترها اعتراض میکنند، آنها میگویند: این اتفاقات برونریزی موجودات غیر ارگانیک (جنها) و کالبدهای ذهنی (ارواح خبیث گذشتگان) است که هر دو در درون افراد از کودکی لانه کردهاند. سؤال این است: شما طبق کدام دلیل عقلی همهی انسانها را بیمار میدانید، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود؟! ادیان الهی همهی انسانها را به دید سلامت نگاه میکنند. بر اساس کدام دلیل عقلی این موجودات(جنیان) از آغاز تولد در درون افراد لانه میکنند؟! این اتصال شما آیا واقعا برونریزی است یا راه را برای ورود این موجودات و نیروهای شیطانی باز میکنید؟!
یکی از آسیبهای روحی که این پیروان "بیراهه معنویتها" میبینند، اینکه دچار اسکیزوفرنی(Schizophrenia) میشوند: توهمات دیداری و شنیداری. شب میگوید: در خانهام سیاهی میبینم؛ بعد از اتصال نمیتواند بخوابد و کابوسهای شدید میبیند. برخی دچار اختلال "دو قطبی" میشوند: گاهی بسیار شادند، بعضی مواقع به حد انتحار میرسند و میخواهند گردن خود اختلال را هم بزنند! برخی هم افسردگی شدید میگیرند و بعضی دچار فوبی(phobia) یا "ترس شدید" میشوند؛ از بسیاری از افراد، به خصوص روحانیها میترسند؛ از پزشکان هم میترسند؛ چون بیشتر پزشکان مخالف این روشها هستند.
برای نمونه در بخش آسیبهای اجتماعی اشاره کنم: در عرفان حلقه آمار گرفتیم که از هر ده مستر نه فرد یا طلاق گرفته یا در آستانهی طلاق بودند. علتش این است: مردی که به سمت این فرقه میرود، میخواهد همسرش را هم با خود همراه کند یا خانمی که میرود، دوست دارد شوهرش را هم ببرد که اگر طرف مقابل به هر دلیلی خودداری کند و بگوید من نمیآیم، مرید این جنبش به دلایل دینیعقلی خود(!) به راحتی میگوید: پس "ستارهی کمال" ما به هم نمیخورد و باید جدا شویم.
به نظرم باید منشا اتصال در عرفان حلقه را که "رحمانی" است یا "شیطانی" باید از آقایی(ک) سؤال کرد که با داشتن دو فرزند دختر هر روز نگران است مبادا همسرش خانم «ض» در اثر رفتارهای ناشی از اتصال فرادرمانگران یا از هوش برود و یا بیتاب شود؛ به طوری که کنترل خود را از دست داده و باعث تاثر شدید دخترها و جداییشان از خانواده شده است!
اگر این عرفان الهی بود باید بر اساس آموزههای انبیای الهی گام برمیداشت؛ آنجا که پیامبر اسلام(ص) به پسری تازه مسلمان که پرسید: به "والدین مسیحیام" چطور احترام بگزارم، فرمودند: "تا آنجا که میتوانی، به آنان احترام گزار. "و او آنقدر احترام گذارد که سبب مسلمانی پدر و مادر شد. بهراستی عرفان حلقه با ادعای اسلامی بودن چه پاسخی برای این جداییها دارد؟!
باور ما این است "الهاماتی" که برای اینها پیش میآید، رحمانی نیست؛ این "آگاهیها" "شیطانی" است و زیانهایش در مواضعی مثل خانواده دیده میشود.
از جمله آسیبهای عرفانهای نوظهور ناهنجاریهای اجتماعی و قانون شکنی است. فرد وارد شده به این فرقهها اعتقادات خود را بر هر چیزی ترجیح میدهد و گوش به دهان رئیس فرقه است.
آسیبهای اعتقادی این جنبشها هم که فراوان است: در بحث "خداشناسی" به گونهای قایل به "انسانخدایی" هستند. در هندوستان هم معنویتهای نوین مثل "سای بابا " و "اوشو" قایلند که تجلی قدرت خدایند.
در همین ایران ، موسس عرفان نوظهور حلقه، قایل به "انسانخدایی" است؛ میگوید: ما از مقام "اله بودن" به مقام "رب بودن" میرسیم و میآییم به جهانهای موازی و کار خدایی میکنیم. خب، این انحراف بسیار بزرگی است. یا افرادی مثل "ایلیا میم رام الله" که میگفتند: کلام ما آن چیزی است که خدا صحبت میکند.
در بحث نبوت، اینها به هیچ وجه قایل نیستند که رسولان و اولیای ادیان الهی، مثل پیامبر اسلام(ص) علم لدنی یا عصمت از گناه و خطا و اشتباه داشتهاند. موسس عرفان حلقه، میگوید: [نعوذبالله!] این گنبد و بارگاه شما را فریب داده! البته از چنین شخصی توقعی جز این نیست؛ چون قایل به تناقض در قرآن است و عجیب اینکه پارادوکسیکال و متناقض صحبت میکند؛ از طرفی میگوید: قرآن تناقض دارد و از طرف دیگر به قرآن استناد میکند. چطور شما به آیات قرآن استناد میکنی و از طرف دیگر میگویی بعضی از آیات قرآن تناقض دارد!
این آسیبهای اعتقادی در بعد امامت امتداد پیدا میکند و در بحث "شفاعت" و "توسل" خدشه وارد میکنند؛ همین سخن را که وهابیت دویست سال نتوانست در این مملکت بگوید، اینها دارند به اسم "عرفان اصیل ایرانی" یا حتی گاهی با پسوند "اسلامی" به خورد جوانان میدهند و متاسفانه بچهمذهبیها و بچههیأتیهایمان تحت عنوان کلاس "خداشناسی" جذب آنها شدهاند. بله، در مسجدی در تهران به نام کلاس خداشناسی عرفان شیادگونهی خود را تبلیغ میکردند.
بنده نمیخواهم حرفهای سخیف موسس عرفان نوظهور حلقه، دربارهی معاد و نسبتهایی که برخی انبیای الهی همچون حضرت سلیمان(ع) میدهد، باز کنم؛ اما واقعا انسان تعجب میکند که چگونه اینها در جامعه سوء استفاده کرده و جوانان و زنان را فریب دادهاند. من به هیچ وجه نمیخواهم بر کمکاری متولیان امور و اینکه نهادهای فرهنگی به وظایف خود عمل نکردهاند، سرپوش بگذارم یا منکر رفتارهای بد برخی متدیننماها شوم که موجب ضربه به وضعیت فرهنگی شده است؛ ولی از آن طرف بدانیم که کار دشمن در عرصهی عرفانهای نوظهور فردی نیست؛ تشکیلاتی است و نیروهای خود را برای ترویج این گونه عرفانها هماهنگ کردهاند که در مسیر مقابله باید عاقلانه و با بسیج تمام نیروها گام برداریم. البته در این مسیر رسانهها هم بسیار نقش دارند که یکی از بهترین کارها همین پرداخت رسانهای عالمانهی شما به این موضوع است.
رسا ـ حوزههای علمیه به عنوان مرکز خوانشهای منطقی و اصولی از دین و با کارکردهای تعلیم و تربیت و تبلیغ در این صحنه چه وظایفی دارند و چگونه باید در راه مقابله با معنویتهای کاذب عمل کنند؟
حوزهها به عنوان یکی از این نهادهای فرهنگی نقشی بسیار مهم دارند؛ چون در واقع، هم مراجع بزرگوار سنگربانان حدود و مرزهای تشیع در طول تاریخ بودهاند و هم امروز به برکت انقلاب طلاب جوان خوشفکر در کنار فضلا و استادان حوزه میتوانند ایفای نقش کنند. این یک واقعیت است که همهی مردم قدرت تحلیل شبهات را ندارند. آقایی که حرف میزند و چهار آیهی قرآن هم میخواند و یک مبحث التقاطی بیان میکند باید اهل فن مطلب را روشن کنند و مردم را از فریب پرهیز دهند؛ مثل همین گروهک "مجاهدین خلق" که دارای افکار التقاطی بودند. من امروز بین فرقههای عرفان نوظهور و آن گروههای تروریستی منافقین تفاوتی نمیبینم.
اینها از نظر تشکیلاتی، نوع تفکر و التقاط در مبانی کاملا مانند همند. یکی از همین آقایان که مؤسس یکی از این فرقههای نوظهور در ایران است، خودش رفت و برگشتی در اندیشههای ماتریالیستی و مارکسیستی داشته و زمانی "چریک فدایی خلق" بوده و امروز همان تفکرات را در صحبتهایش جای میدهد. وی میگوید: "شیطان اولین موحد است و او را باید تقدیس کرد." وقتی به او میگویند: بگو لعنت بر شیطان، نمیگوید. وقتی به سخنان این فرد نگاه میکنی، میبینی نگاهش بر اساس تز و آنتیتز است که "مارکس" و "هگل" بحث کردهاند و بعد میگوید: "شیطان خالق عالم تضاد است؛ پس مقدس است؛ شیطان آن آتش وجود ماست که باید گل وجود ما را بپزد و ما با شیطان پخته شویم؛
"بنابراین وظیفهی تشخیص سره از ناسره بر عهدهی اهل فن و متخصصان حوزههای علمیه است. اینان هستند که باید همت کنند و جلو بیایند؛ یعنی متکلمان و طلاب مأنوس با علم کلام باید کار کنند و پاسخ بدهند. بله، درست است که ما کولهباری از آیات و روایات داریم، اما برای کسانی که ممکن است بگویند ما دروندینی بحث نمیکنیم باید مباحث عقلی و کلامی را ارائه کنیم. انتظار این است که فضلا و حکما احساس وظیفه کنند و این فتنهای را که در عرصهی فرهنگی ما ظهور پیدا کرده و این روزها نمود و گسترش بیشتری دارد، خاموش کنیم./۸۴۱/گ۴۰۲/س