کوچۀ نسترن؛ بنبست اشرف
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | مجید پاک نیت
خدا وکیلی بد هم نیست، بالأخره این هم برای خودش ژستی است؛ اِبی وطنپرست! چه قدر هم به او و دوستانش میآید! در روزهایی که عدهای فلنگ را بستند و در رفتند، خیلیها قرار را بر فرار ترجیح دادند، کسی هم به آنها نگفت بالای چشمتان ابروست، از قدیم گفتند «ندزد و نترس!»، چرا او زندگی در خاک وطن را به اقامت در آن وَرِ آب فروخت؟ شاید دنبال لقمههای چربتری بود، دیگر این مملکت ناندانی خوبی برایش نبود. عجبا که حالا فریاد وطنپرستی میزند! روی پیشانی ما چیزی نوشته شده؟! نمیدانم شراب خوش از گلوی اِبیِ شاهدوست پایین میرود یا نه! اما یکی نیست بگوید وسط پیک زدن، فکر کردن هم خوب چیزی است پیر مرد پر حاشیه! به چشمان خمار سرخ شرابزدهات، کمی هم فرصت دیدن بده! نکند هوش و حافظهات مثل پیکی که پسوپیش کنسرت میزنی ته کشیده؟! از باطوم و دانشجو سخن نگو که در جوانی پهلوبهپهلوی پهلَویها مینشستی، با خوانندگان ساواکی و درباری سیبیلبهسیبیل جمع میشدید و به ریش آزادی مردم میخندیدید! والّا به همان اعلی حضرت عاریازمهر که میپرستی قسم، ما نه ساواکی بودیم، نه شکنجهگر. نه مجلسگردان عیش پهلوی بودیم، نه با فاسد کردن نسترنهای شهرنو و ... پول به جیب زدیم. به عشق نداشتهات به سربازان ایرانزمین، ما مثل تو و آن شبپرهها و شهرامبهرامهای دور و برت اصلا اهل این چیزها نبودیم و نیستیم.
راستی در همان دوران طاغوتپرستی از کنار کابارههای پهلوینشین پولهای خوبی به جیب میزدی، الآن چه طور؟! از بغل قمارخانۀ «bet boro» برای خواندن کوچۀ نسترن چقدر بهت ماسیده؟ آخرش چقدر گیرت میآید؟ خب راستش را بخواهید، صحبت پول و دلار است و اینها. سفرهای پهن شده برای براندازی کردن، میکروفونی هم روشن برای پسانداز کردن. عرضۀ براندازی که هیچ وقت نیست، گوش جان کری، کر و دندۀ پمپئو نرم! اما عرضۀ پسانداز کردن در حسابهای بانکی همیشه هست، به اسم شهدا هم که باشد چه بهتر!
صبح به خیر! چقدر زود یاد رزمندگان جنگ افتادهای! از شهدا نخوانده بودی که خواندی، تقبل الله! مَثَل «قسم حضرت عباس و دُم خروس» را که شنیدهای؛ یکی تویِ شاهپرست خیلی دلسوزِ شهدا هستی، یکی شازدهکوچولوی پهلوی! طوری از شب حمله حرف زدهای که آدم فکر میکند پنجاه متر آنورتر از خط مقدم با تی-۷۲ کشتی میگرفتی! طوری از سفرههای رنگین عافیتپرستان زمان جنگ فک زدهای که خیال کردیم شبهای جنگ را با نان و نمک سپری میکردی! طوری از غربت سنگرهای شهدا دم زدهای که انگار نه انگار! یانکیهای واشنگتن دی سی، خروارخروار پول و اسلحه را به صدام میدادند تا خرج خراب کردن سنگر رزمندهها کند، یادت رفته یا خودت را زدهای به آن راه؟! حداقل پشت جبهه برای سربازها دعا میکردی تا سابقهات حساب شود، دلش را نداشتی یا زبانش را؟! زمانی که دستان غواصان ایرانی را با سیم خاردار بستند، آنها را در گودال نشاندند و با بلدوزر رویشان خاک ریختند و زندهبهگورشان کردند، کجا بودی و چه میکردی؟! دستکم یک فشاری به آن حنجره میآوردی، این هم نمیشد؟! هم از اسب افتاده بودی، هم از اصل؟! «وینسنس»، مسافران پرواز ۶۵۵ را در آسمان خلیج فارس پرپر کرد، تو هم که هیچ! باز خاموش بودی و هی میخواندی و مِی میخوردی و دانس میزدی. ببخشید! یادم نبود؛ آمار غواصها را آواکسهای آمریکایی به صدام دادند. پس قضیۀ نان و نمک ارباب است و اینها دیگر، نه؟! سالهای سال است که لسآنجلس وطن توست، تعجبی ندارد اگر به خاطر اخم سران امارات، سَروتَه ترانۀ خلیج فارس را بزنی.
حالا فیلت یاد هندوستان کرده، به سربازسرباز و میهنمیهن و نسترننسترن افتادهای؟ تو همیشه این قدر مشغول زلم زیمبوی کنسرتهایت بودی که گوشَت هیچ وقت نشنیده و نمیشنود، صدای حسینحسین رزمندۀ تشنهلب عملیات رمضان را. صدام بود که نامۀ او به نامزد و همسر و خانوادهاش را خونآلود کرد؛ به کمک همان اسرائیلی که در آنجا کنسرت برگزار کردی. حالا بگو ببینم چه کسی پوتین شهدا را پوشیده و خونشان را فروخته است؟ اصلا بگو ببینم، سربازان سرزمین من را میشناسی؟ حتی وقتی میخواستی نام سرباز را عربده بکشی، پای دختر همسایه و برق چشمش را وسط کشیدی. به قول جوانهای امروزی «داری اشتباه میزنی!»، باور کن اِبی خان! مرد باش و حرف دلت را بزن! برو برای کمپنشینان آلبانیمکان رجویپرست زار بزن. بگو عکس همان بیآبروها را پنهان کنند؛ اولاً، عشقشان دختر همسایه نبود، خاطرخواه امثال مریم قجر عضدانلو بودند؛ ثانیاً، نه در سنگر، بلکه در چهارزبر لتوپار و در فروغ جاویدان تارومار شدند؛ ثالثاً، نام ترانهات را هم عوض کن، بگذار بنبست اشرف. تو مرد بزم شرابی، نه حرف حساب. تو مرد بزم سرخی، نه عشق سرخ. دورانت خیلی وقت است تمام شده. بعد از چهل سال، خون نه، هنوز سرخی شراب جلوی چشمانت را میگیرد. آب ما نسل سوم و چهارمیها با تو در یک جوی نمیرود؛ تو عشق را فقط شرابی میبینی؛ در رنگورخ و قدوبالای نسترن، دختر همسایه. حالاحالاها مانده به گرد پای دلاوران ایرانی برسی که در رزم عشق، خونشان را فدای عشق سرخ میکنند. عرصۀ تو، همان است که در آنی، افتخارآفرینیهای سیمرغان انقلابی، جولانگاه مگسهای فسیل شدۀ کابارهگَردِ شرابستانی نیست.
سربازان وطن من نگذاشتند کرکسهای پنتاگون ایران را ببلعند! «بریجتونِ» عموسام را در خلیج فارس غرق کردند و صدای غرش بتهای هواپیمابر آهنینپیکر را خاموش. شما ولیعهدستانیهای بحرینفروش که از این جنمها ندارید؛ اگر با شما بود، تا الآن لاشخورهای هارِ واشنگتن دی سی، ایران را بلعیده بودند و کنار زاینده رود، «لب کارون» میخواندند. حالا هم که شیردلان دهههفتادی و دهههشتادی، عقابهای جهانی را مثل مگس سرنگون میکنند و تن لَش لشکرکشان ملکه را فراری میدهند، حق داری اعصابت مثل شاعرت یغما، به یغما رود. تو به یغما رفتهای و رو به حضیض و افولی هانی جون! تو که در ترانههایت به خدا هم رحم نکردی و خدای خیالیات را گوشمالی دادی نمیفهمی، اما به همان قرآنخوانی دوران کودکیات که در جوانی به ترانهخوانی کابارهای فروختی، خدای قران گفته است: «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛ فقط گروه خداپرستان پیروزند».
بالاغیرتاً شما اِبیهای آنورآبی از عکس شهدا دم نزنید که همیشه عکس ابراهیمهای بتشکن عمل کردهاید. آن قدیمها نان در بزن و برقص بود، الآن در بزن و برانداز؟ نام شهیدان را بازیچۀ برانداز بازی کردهاید؟! باد این ترانهای که خواندی، به درد بادبادک هوا کردن هم نمیخورد، چه رسد به درو کردن طوفان. به کوچههای مزین به نام شهدا خرده نگیرید که لباس میش به تن گرگِ کمینکرده، بدجوری زار میزند. پایتان به ایران نخواهد رسید؛ نام شهدا بر این کوچهها گذاشته شده تا ایران، ایران بماند و میماند. بسیاری از سربازان بتشکن نسل اولی هنوز زندهاند، فرزندانشان را ابراهیمی تربیت کردهاند تا رهرو ابراهیم بتشکن شوند؛ به وقتش دست رد به وسوسۀ شیطان زنند و سنگ سخت به سینۀ او. بند پوتینهایشان را محکم کردهاند تا اگر وقتش رسید گلویشان ذبح عشق علی اصغر حسین شود و قامتشان همچون تسبیح پاره شده، فدای علی اکبر او.
سلام بر ابراهیم و فرزندان ابراهیمیاش!؛ ابراهیم همت، ابراهیم هادی، ابراهیم خانی، ابراهیم خلیلی و همۀ ابراهیمهای بتشکن. سلام بر ابراهیمهایی که گرچه ابراهیمنام نبودند، اما ابراهیموار زیستند، مثل نادر مهدوی و محسن حججی. سلام بر ابراهیمهایی که در جبهههای رزم، قطرهقطرۀ خون سرخشان را بهای حفظ عفت نسترنهای سرزمین من کردند، نه «اِبی»های لسآنجلسی که در حجلههای بزم، با قطرهقطرۀ شراب سرخشان عفت نسترنهای ایرانی و غیرایرانی را ربودند./918/ی702/س