نوزادی که در سیل به دنیا آمد
به گزارش خبرگزاری رسا، سیل سیستان و بلوستان در روزهای ابتدایی خود حدود 350 روستا را به محاصره آب درآورده بود. به همین نسبت تعداد افرادی که در جدال مرگ و زندگی قرار داشتند زیاد بود. جهادگران در این مدت توانستند جان خیلیها را از مرگ نجات دهند که البته از نگاه رسانهها دور ماند؛ اما حالا همین جهادگران معتقدند کار واقعی، یعنی سازندگی خانههای مردم سیستان و بلوچستان، تازه آغاز شده است و دیگر گروههای جهادی را دعوت میکنند که برای سازندگی به اینجا بیایید.
طغیان باهوکلات و زراعت بلوچستان
جهاد گران بومی و ساکنان مناطق سیلزده با موقعیت تکتک روستاهای منطقه دشتیاری بهخوبی آشنا بودند و به همین دلیل در ساعتهای اولیه بروز حادثه توانستند کمکهای شایانی داشته باشند. تعدادی از آنها با گروههای امدادی بالگردها همراه میشدند تا بتوانند راهنمای گروه نجات باشند.
«محمد حنیف آهنی» درباره طغیان رودخانهها و بحرانی بودن وضعیت روستاهای باهوکلات میگوید: «رودخانه «باهوکلات» در منطقه باهوکلات دشتیاری یکی از بزرگترین رودخانههای سیستان و بلوچستان است. این رودخانه در حالت عادی عامل اصلی تأمین معیشت و شکوفایی جنوب بلوچستان است و قبل از اینکه به دریای عمان بریزد آبهای سطحی شهرستان ایرانشهر و چابهار را با خودش همراه میکند، اما حالا با سرریز شدن سدها رودخانه باهوکلات و دیگر رودخانههای کوچک اطراف طغیان کرده و باعث شکستن سیل بندها شده و سیلاب وارد مزارع کشاورزی شده و بخش وسیعی از زمینهای کشاورزی و محصولات این استان را از بین برده است.
یک وجب زمین خشک
محمد حنیف از جهادگران گروه جهادی «شهید حججی» سپاه پاسدران چابهار در زمان سیل، همراه با خلبان بالگرد منطقه سیلزده را رصد کرده. یکی از وظایفی که خودش بر عهده گرفته جستجوی افرادی است که خانوادههایشان گم شدن آنها را اطلاع دادهاند. میگوید: «یکی از وظایف ما در لحظههای ابتدایی بحران، نجات جان سیل زدگانی بود که در شرایط ویژهای قرار داشتند. روزهای اول، ارتباط تلفنی بین روستاها قطع شد وبعد از گذشت چند ساعت که بعضی روستاها و ساکنان آنها توانستند با اورژانس منطقه تماس بگیرند، اعلام کردند که افرادی از اعضای خانوادهشان گم شدهاند.» به اینجای حرفهایش که میرسد باز هم رشته کلام پاره میشود و با همکارانش وارد گفت وگو میشود که برای ماموریتی تازه آماده میشوند. با آنها که حرف می زند لهجه بومی و محلیاش غلیظتر میشود؛ اما میتوان تشخیص داد که در باره اهالی روستایی حرف میزنند که باید به سرعت آب آشامیدنی را توسط بالگردها به آنها برسانند. هنوز چند دقیقهای به پروازشان مانده است و فرصت هست از مأموریتهایی که در آن جان سیلزدگان را نجات دادهاند تعریف کند. میگوید: «تلفن اورژانس زنگ میخورد و زنی در آن سوی تلفن فریاد میزد که پسر جوانش طعمه سیل شده و ساعتهاست که از او بی خبر مانده است.»
8 ساعت ایستاده روی تخته سنگ
ماجرا از این قرار بود که زن همراه با خانواده 4نفره شان برای رسیدگی به زمینهای کشاورزیشان رفته بودند که از دور متوجه شکستن سیل بندها میشوند و هیچ راهی به غیر از فرار نمیبینند. در حین فرار پسر 25 سالهاش درمنطقه ای به نام «ندَکان» گم شده بود. آدرس دقیق مزرعهشان را پرسیدیم و مسیری که از آن پا به فرار گذاشته بودند. توسط بالگرد همه منطقه را گشتزنی کردیم. خیلی عجله داشتیم چون تا هوا تاریک نشده بود باید او را پیدا میکردیم. دست آخر تختهسنگی در بین زمینهای پست کشاورزی به چشم ما آمد و متوجه شدیم که مرد جوان 8 ساعت است که روی تخته سنگی به مساحت کمتر از یک متر ایستاده و هر لحظه به غرق شدن فکر میکرده. این مورد را به بخش نجات دریایی اعلام کردیم و آنها او را توسط قایقهای بادی نجات دادند. جوان حال و اوضاع بدی نداشت؛ اما به شدت منقلب شده بود و با خنده و گریه خدا را شکر میکرد.
نجات جان خانمهای باردار
آهنی به یکی دیگر ازاتفاقات خوشایند در روزهای اول بحران سیل اشاره میکند و میگوید: «سیل با وجود همه سختیها و دلهرههایی که داشت لحظههایی را خلق کرد که لبخند و شادی را روی لبهای بچههای گروه جهادی نشاند؛ نیروهایی که در ابتدای سیل بیشتر از 24 ساعت چشم بر هم نگذاشتند تا بتوانند جان سیلزدگان را نجات دهند: «از روستای «نوبندیان» که کاملاً در محاصره آب بود تماس گرفتند که دو خانم باردار در وضعیت اضطراری هستند و موعد زایمانشان نزدیک است. در گروهمان هیچ خانمی نداشتیم که کار مامایی را بداند پس تصمیم گرفتیم به سرعت خانمها را توسط بالگرد به بیمارستان چابهار انتقال دهیم. با هر سختی بود بالگرد را در این روستا نشاندیم و هر دو خانم جوان را با زور و زحمت برای سوار شدن به بالگرد راضی کردیم. هر دو خانم تا به حال بالگردی را از نزدیک ندیده بودند و همین که باید سوار بالگرد میشدند بر استرسشان اضافه میشد و شرایط را سختتر میکرد. با مکافات خانمها را به بیمارستان چابهار رساندیم که خوشبختانه به محض ورود یکی از خانمها زایمانش انجام شد و فرزندش صحیح و سالم به دنیا آمد.»
یک شبانه روز روی درخت
«بالگردها درمنطقه ای به نام «پلان» مستقر شده بودند و به محض بروز مشکل یا برای رساندن مواد غذایی به مناطق صعب العبور به پرواز درمی آمدند. نیروهای «هلی بورن» تازه به ما ملحق شده بودند. مرد میانسالی برای فرار از سیل به درخت کهور پناه برده بود و به دلیل وجود سیلاب در همه زمینهای اطراف آن مدت یک شبانه روز روی درخت گیر افتاده بود. مرد طوری بین شاخ و برگ درختان پنهان بود که به سختی میتوانستیم وجود او را بالای درخت تشخیص دهیم. با نیمه جانی که داشت خودش را به شاخههای بالایی رسانده بود و دست تکان میداد. وقتی به او رسیدیم دیگر رمقی برای حرف زدن نداشت؛ اما با این حال دستانش را بالا گرفته بود و مرتب خدا رو شکر میکرد. خیلی اتفاقی او را دیدیم. در حال رساندن مواد غذایی به یکی از روستاهایی بودیم که در محاصره سیل قرار داشت و تنها راه دسترسی به روستا توسط بالگرد بود.
در بالگرد نشسته بودم و با دقت اطراف را رصد میکردم یک لحظه حس کردم بین شاخ و برگ درخت کهور چیزی تکان میخورد. بالگرد یک مرتبه دیگر روی درخت دور زد و ناباورانه مردی را دیدیم که بین مرگ و زندگی دست و پا می زند. یکی از اعضای گروههای جهادی توسط کابل پایین رفت و او را به خود بست و به داخل بالگرد آورد. مرد میانسال میگفت: «بالگردهای زیادی از بالای سر من گذشتند؛ اما هیچ کدام من را ندیدند و مرتب این جمله را تکرار میکرد که اگر چند دقیقه دیرتر رسیده بودید دیگر توان مبارزه بین مرگ و زندگی نداشتم. به سرعت او را به بیمارستان چابهار انتقال دادیم.»
آب از سرش گذشت؛ اما زنده ماند
در سیل سیستان بلوچستان بالغ برهزار رأس دام از جمله گوسفند، بز، گاو و شتر تلف شدهاند. دامهایی که همه دار و ندار اهالی این منطقه بودند و شاید تنها داشتن یک رأس گاو تنها امید گذران زندگی یک خانواده بود.
حالا که آب فروکش کرده و لاشه حیوانات نمایان شده متوجه شدهاند که بسیاری از آغلها پر آب شده و تعدا د زیادی از دامها به صورت گروهی غرق شدهاند و یا در موادری این دامها در حال چریدن در دشت، غرق شدند. در این شرایط یکی از وظایف گروههای جهادی شناسایی این آغلها و و جمع آوری لاشهها است تا بیشتر از این مشکلات زیست محیطی برای ساکنان این محدوده ایجاد نکنند.
محمدحنیف با اشاره به حضور گروههای جهادی میگوید: «یک بار با صحنه عجیبی روبهرو شدیم. وقتی داشتیم لاشههای دامها را بررسی میکردیم ناباورانه متوجه شدیم که یک رأس گاو متعلق به یکی از خانوادههای بلوچ زنده مانده است درحالیکه همه دامهای در شعاع چند متری او مرده بودند. گاو تلاش میکرد روی پاهایش بایستد انگار او هم با دیدن جوانهایی که به کمکش آمده بودند جان تازهای گرفته بود مرتب سعی میکرد روی پاهایش بایستد. تلاش گاو خوششانس برای زنده ماندن همه را به وجد آورده بود. برای خیلی از خانوادههای بلوچ یک گاو یعنی همه دارایی.»