مکتب جهانی سلیمانی
به گزارش خبرگزاري رسا، سعدالله زارعی در یادداشتی نوشت: پیش از شهادت باشکوهش، بسیاری او را یک شخصیت جهانی میخواندند. بارها تصویر او در روی جلد مجلات پرمخاطب خارجی چاپ و نام او میلیونها بار در رسانههای مختلف تکرار شده بود. او سالها در کانون تحلیلهای جهانی قرار داشت. او به عنوان «مؤثرترین فرد نظامی خاورمیانه» مطرح بود و فرماندهان ارشد نظامی دنیا از او به عنوان یک «استراتژیست بیمانند» یاد میکردند و در مورد کارآمدی «تاکتیکهایی» که به کار میبست، اتفاقنظر داشتند.
در منطقه خاورمیانه و به عبارت علمی «غرب آسیا» ـ او را «رکن مهم امنیت» میدانستند و بسیاری از سازمانهای نظامی بینالمللی و منطقهای با او ارتباط داشتند و گزارشهای نظامی زیادی را برای او میفرستادند. او به بسیاری از این گزارشها پاسخ میداد و روی «پاسخ» او تأمل میشد. سیطره عجیب او بر آکادمیها و سازمانهای نظامی بینالمللی و منطقهای سبب شده بود از او به عنوان «فرماندهی پررمز و راز» یاد شود. همگان درصدد بودند راز نفوذ گسترده او را دریابند، از اینرو بر عکسهای متفاوت وی که گاهی پیامآور اقتدار، زمانی مبشر معنویت و گاه پیامآور مردمداری او بود، مکث میکردند، با این همه معترف بودند که شناخت دقیق او میسر نیست.
گوشهای از سرگذشت او
«سردار حاج قاسم سلیمانی» در 20 اسفند 1335 در روستای «قنات ملک» از توابع «رابر کرمان» متولد شد. او در سال 1356 در سن 21 سالگی به نهضت حضرت امام خمینی پیوست و برای پیروزی انقلاب اسلامی از زندگی عادی خود دست کشید. با پیروزی انقلاب به عضویت «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به سلک رزمندگان درآمد و بهزودی به فرماندهی «گردان کرمانیها» رسید. تیپ و سپس «لشکر ثارالله» حاصل توانمندی وی در دفاع مقدس بود. حضور مداوم در عملیاتهای حساسی چون فتحالمبین، بیتالمقدس، کربلای 4 و 5 و والفجر 8، از او در جنگ چهرهای ویژه ساخت. او در تشریح نحوه فرماندهی امثال خود میگوید: «فرماندهی در سپاه، فرماندهی بیا بود نه فرماندهی برو و در این دو تفاوت عمدهای وجود دارد.»
سردار سلیمانی در دوران فرماندهی جنگ با بسیاری از شهدای بزرگ دفاع مقدس ارتباط نزدیک داشت و در طول زندگی خود مکرراً از این فرماندهان بزرگ یاد میکرد. شهیدان سرافراز: حسن باقری، مهدی باکری، احمد کاظمی، ابراهیم همت، مهدی زینالدین، علی صیاد شیرازی، حسین خرازی، احمد متوسلیان و.... «حاج قاسم سلیمانی» از هر کدام از آنان درسهایی گرفت و به خاطر سپرد، به گونهای که پس از دهها سال این خاطرات را با جزئیات بیان میکرد و هر بار چنان منقلب میشد که گویی تازه رخ دادهاند.
او از دوران جنگ با تعابیر بسیار جالبی یاد میکرد. از نظر حاج قاسم دوران 8 ساله دفاع مقدس به دلیل وسعت مجاهدت و خلوص رزمندگان، بینظیرترین دوران تاریخ اسلام بود؛ از این رو او عملیترین درسهای مکتب اسلام را باورها، گفتارها و رفتارهای رزمندگان در دوران دفاع مقدس میدانست. او معتقد بود آنچه در این دوران بر زبان فرماندهان و رزمندگان جاری میشد، نابترین معارف اسلام ناب محمدی بود.
این بیان دیگری از اعتقاد امام خمینی است که خطاب به علمای اسلام و عرفای شیعه فرمودند: «پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند. یک روز هم یکی از این وصیتنامههای شهدا را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید... از اینها قدری تعلم پیدا کنید.» (صحیفه نور، ج 14، ص 491)». و نیز ایشان با اشاره به رزمندگان اسلام و اخلاص ملت ایران فرمودند، «ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله«ص» هستند.»(وصیتنامه امام). از نظر سردار سلیمانی، جبهه، «حکمت و عرفان عملی» بود و رزمندگان جبهه پیشروان عرفان و حکمت عملی بودند که به اشراق و مقامات بسیار بالای معنوی رسیدند.
تأثیر دفاع مقدس در مکتب سلیمانی
در واقع آنچه از جبهه در ذهن سردار شهید سلیمانی نقش بسته بود، چیزی بسیار بیش از یک نزاع و نحوه مدیریت و به سرانجام رساندن آن بود. به عبارت دیگر او به «جهاد» بسیار فراتر از یک موضوع فقهی و یک فریضه مینگریست. از نظر او، جبهه یک مکتب بود و رزمندگان در آن پیامگیران و پیامدهندگانی بودند که سخن و عملشان از اوج معارف دینی و انسانی آنان حکایت داشت. او معتقد بود جبهه تجلیگاه اسلام ناب در همه ابعاد آن و بهخصوص دو بعد اعتقادی و عرفانی بود و خداوند متعال با عنایت خاص خود، رزمندگان اسلام را چنان از سرچشمه سیراب کرد که به اوج نورانیت رسیدند و حجابها را کنار زدند.
از نظر سردار سلیمانی، جبهه بصیرت دینیای را پدید آورد که سبب کم شدن خطاهای رزمندگان شد. شهید سلیمانی در این باره خاطرات زیادی از شهیدان داشت و با ذکر این خاطرات معتقد بود آنچه از «عنایات خاصه» الهی در جبههها یافت میشد، نوعاً در جاهای دیگر قابل دسترسی نبود و یا به موارد بسیار خاصی محدود شده بود و جنبه فراگیر پیدا نمیکرد.
شهید سلیمانی اصولاً جریان جبهه را یک جریان الهی میدانست و معتقد بود آنان که به این وادی گام نهادند، به پای خود نیامدند، بلکه برگزیده شدند. او معتقد بود اینها فقط برای شرکت در جهاد و مقابله با دشمنان برگزیده نشدند، بلکه آمدند تا جهان جدیدی بسازند؛ جهانی که در آن انسان، انسان دیگری است و مناسبات میان انسانها، مناسبات دیگری هستند. بر این اساس او میگفت آنچه بر زبان رزمندگان و بهخصوص آنان که بعداً به شهادت رسیدند، جاری شد، نوعی از «الهام الهی» بود.
سه گام برای شهید شدن
به همین جهت شهادت از منظر سردار سلیمانی جلوه دیگری داشت. او معتقد بود حتماً باید شهید شد و کلید شهید بودن در آخرت را «شهید بودن در دنیا» میدانست. او میگفت شهیدان زرنگترین آدمها هستند و تا زنده بود به حال آنان غبطه میخورد. هیچ چیز به اندازه دریافت خبر شهادت یک شهید او را به هم نمیریخت و بیتاب نمیکرد. گریههای او در فراق شهدا ممتد و آنی بود. او پیکر، تابوت و قبور شهدا را با اشتیاقی خاص و بسیار عاشقانه میبوئید و میبوسید و چهره بر آنها میگذاشت.
از نظر او برای شهید شدن باید سه اتفاق در انسان بیفتد: یکی اصلاح جدی رابطه فرد با خدا از طریق ترک گناه و انجام مداوم و توأم با توجه مستحبات، انس با قرآن، خواندن ادعیه و زیارت. او اینها را راه اصلاح رابطه بنده با خداوند متعال میدانست.
اتفاق دوم اصلاح رابطه انسان با خود است. او این را از طریق «جهاد دائمی» و «تلاش شبانهروزی» در مسیر انجام وظایف محوله میدانست و معتقد بود فرد برای اینکه لیاقت شهادت پیدا کند، باید به جایی برسد که حتی لحظهای را هم به غفلت و بیکاری نگذراند. از این رو ساعت کار شهید همواره پس از فریضه صبح شروع میشد و تا ساعتی پس از فریضه عشاء استمرار پیدا میکرد و در کل این ساعات بهجز زمانی که برای فریضه ظهر و عصر و ناهار صرف میشد، به کار میپرداخت و با روحیهای جهادی امور محول به خود را پیگیری میکرد.
اتفاق سوم اصلاح رابطه انسان با مردم است. از منظر شهید هیچ چیزی به اندازه خاکساری در برابر مردم گرفتار و انجام کار برای آنان خداوند متعال را خشنود نمیکند و هیچ چیز به اندازه بیتوجهی به وضع گرفتاران، خداوند را به غضب نمیآورد. از این رو او در طول دوره مسئولیت نظامی خود از آنچه در جامعه میگذشت، باخبر و همواره در میدان عمل حاضر بود و با آنکه تمکن مالی چندانی نداشت، اما هر چه را که داشت نثار مردم میکرد.
مردم در مکتب سلیمانی
«مردم» در اندیشه سردار سلیمانی،رنگ و شکل خاصی نداشتند، الا اینکه با «نیازمندان» قرابت بیشتری داشت. از نظر او همه شهروندان جمهوری اسلامی، «عیال» حکومت هستند و نظام باید همه را مانند عائله خود، زیر پوشش کریمانه و رحیمانهاش قرار دهد. در این میان، او خود را در جایگاه یکی از «فرماندهان» ملزم به ارتباطگیری با همه اقشار مردم و ابراز اعتماد و علاقه به همه آنان میدانست. بارها تذکر میداد که، «دختران این جامعه، همه دختران ما هستند و بدحجابها از ما جدا نیستند. گناه بدحجابی آنان به گردن ماست، زیرا نتوانستهایم ارتباط خوبی با آنان برقرار کنیم. آنان اگر باطن ما را بشناسند به سمتمان میآیند.» او معتقد بود ادبیات ما باید ادبیات «پذیرش» باشد. در شرایط پذیرش، امر به معروف و نهی از منکر امکان اجرایی پیدا میکند. اگر ارتباط نباشد ما فرزندانمان را هم نمیتوانیم اداره کنیم.
او در مواجهه با زیردستان خود ضمن آنکه با کمال حسن ظن به آنان نگاه میکرد، از بسیاری از کوتاهیهای آنان به شرطی که به اساس مأموریت و سازمان آسیب نمیزد، میگذشت و به دیگران هم توصیه میکرد که بگذرند. او میگفت وقتی خطایی از کسی سر میزند باید خیلی خصوصی به او تذکر داد و از گزارش خطا در پروندهاش خودداری کرد؛ زیرا خداوند «توبه» را برای بازگشت بشر قرار داده است و زمانی که گزارش یک خطا در پرونده ثبت میشود، با توبه فرد کنار گذاشته نمیشود و عملاً فرد خاطی را در بنبست قرار میدهد. او معتقد بود واحدهای نظارتی و کنترلی باید حداکثر تلاش خود را برای حفظ آبروی افراد خاطی به عمل آورند و در مواجهه با آنان چنان اطمینانی را در آنها ایجاد کنند که احساس کنند کسی از خطایشان خبر ندارد. البته در مورد خطاهایی چون جاسوسی و یا سوءاستفاده از بیتالمال بسیار سختگیر بود و کمترین ملاحظهای را جایز نمیدانست.
در میان اقشار مردم، رابطه با خانواده شهدا و موضوعات مرتبط با شهیدان نزد او جایگاه ویژهای داشت. او اگرچه سخنران بسیار ماهر و اثرگذاری بود، اما به دلیل حساسیت جایگاهی که در آن قرار داشت، دعوتهای فراوان سخنرانی را رد میکرد و بهجز موارد بسیار استثنایی ـ مثل سخنرانی در جمع نمایندگان مجلس خبرگان رهبری و سخنرانی در همایش سالانه فرماندهان سپاه ـ زیر بار نمیرفت. البته مراسم شهدا مستثنی بودند. او تا آنجا که میتوانست به دعوتهای مربوط به مراسم شهدا یا دیدار با خانوادههای شهیدان پاسخ مثبت میداد و در واقع به این مراسم میشتافت. سخنرانیهای او در این محافل هم بسیار هم تأثیرگذار بودند.
هستههای مقاومت مردمی
سردار سلیمانی معتقد بود چه در ایران و چه در کشورهای دیگر مراجعه به متن مردم برای حل مشکلات، کوتاهترین و کمهزینهترین مسیر است و هیچ چیز دیگری نمیتواند جایگزین نقش مردم شود. او در مورد اغتشاشات آبان ماه 98 تهران و بعضی از شهرستانها معتقد بود مردم اهل تحلیل و جداسازی مسایل از هم هستند و با نظام مشکل ندارند، نظام هم با مردم مشکل ندارد. او علت ایجاد مشکلات در اغتشاشات آبان ماه 98 و موارد قبل از آن را عدم اشراف سازمانهایی مانند بسیج در محلات میدانست و معتقد بود که هر گروه مقاومتی باید محیط خود را بشناسد، اما گروههای بسیج اینگونه نیستند و لذا در بحرانها در تأمین امنیت بروز و ظهور عینی ندارند. در آمار میآیند، اما در صحنه عمل در محلات خود غائبند. اگر این نقیصه وجود نداشت، در هیچ محلهای متجاسرین که تعداد آنان اندک است، جرئت به میدان آمدن و آسیب زدن به مردم نداشتند.
شهید در سطح منطقه نیز راهحل مسایل مهم را در مراجعه به متن مردم میدانست و بر این اساس در مواجهه با سختترین بحرانهای امنیتی به جای تکیه بر نهادهای حجیم رسمی و یا قواعد سنتی، به سراغ متن مردم میرفت و از آنان یک دژ مستحکم در برابر تهاجم دشمن میساخت. صد البته او سازمان و نیروی رسمی را نفی نمیکرد، ولی معتقد بود این نیروها بدون متن مردم نمیتوانند کار عمدهای انجام دهند. او در بحران سوریه نزدیک به 60 هزار نیروی بومی را که ترکیبی از جوانان اقوام مختلف سوری اعم از سنی، علوی، مسیحی، دروز و کرد را فراهم گرد هم آورد و سازمان و آموزش داد و برای شکستن خطوط سخت عملیاتی وارد میدان کرد و با آنان موانع اولیه را از سر راه یگانهای ارتش برداشت.
او در عراق نیز به متن مردم مراجعه کرد و تشکیل حشدالشعبی بر این اساس صورت گرفت. پیش از شکلگیری حشد، ارتش عراق در عملیاتهای خود در مقابل «داعش» با شکستهای سخت مواجه میشد، تلفات زیادی میداد و دستاورد قابل ملاحظهای نداشت. تشکیل حشدالشعبی ورق را به نفع ارتش عراق برگرداند. نیروهای حشدالشعبی که شمار آنان از 100 هزار نفر هم فراتر میرفت، از طیفهای مختلف عراق شکل گرفت. شیعیان، سنیها، ایزدیها، اکراد، فیلیها و... همه در آن عضو بودند، اما نه با هویتهای مذهبی و قومی. او همه را در زیر خیمه «محبت» جمع کرد و به آنها هویت واحد بخشید و از این رو در روز رزم و مقاومت، فاصلهای میان پیروان مذهب و اقوام مختلف نبود، از این رو «ایزدیهای عراق» هم که در زمره مسلمانان قرار ندارند و دینشان ترکیبی از مسیحیت، یهودیت، اسلام و حتی زرتشت است، در شهادت سردار سلیمانی به اندازه شیعیان عراق گریان شدند.
رابطه شهید سلیمانی با نخبگان و احزاب منطقه
در سطح نخبگان نیز سردار سلیمانی با همه کار میکرد. کاملاً معلوم است که در محیطی مثل عراق یا سوریه و یا لبنان، شخصیتها و رهبران مذاهب و طوایف و احزاب مواضع کاملاً متفاوتی با یکدیگر دارند، تا جایی که بعضی در حال جنگ با بعضی دیگر هستند و در بسیاری از موارد اساساً گرد آوردن همه آنان زیر یک چتر داخلی، ولو رنگ ملی آن غلیظ هم باشد، امکانپذیر نیست. سردار سلیمانی، اما با همه این رهبران «رابطهای محبتآمیز» داشت و هیچیک را رد نمیکرد. البته این شامل مزدوران رژیم اسرائیل نمیشد. رابطه سلیمانی با همه سبب شده بود که در باز کردن گرههای امنیتی یا سیاسی دست او باز باشد؛ از این رو درست در لحظهای که دشمن گمان میکرد بازی را به نفع خود و به ضرر سلیمانی به پایان رسانده است، او برگ تازهای را برای به هم زدن بازی دشمن رو میکرد. یک نمونه از این مسئله به هم زدن آرایش سیاسی آمریکا در انتخابات پارلمانی عراق و تلاش برای از بین بردن استقلال و شکل دادن به دولتی وابسته به غرب بود که سردار سلیمانی در دقیقه آخر با کمک بعضی از شخصیتهای اهل سنت الانبار این دسیسه را به هم زد.
سردار سلیمانی در درون کشورها تقریباً هیچکس را خارج از بازی قرار نمیداد و به گونهای عمل میکرد که همه به وضعی بهتر امیدوار باشند؛ از این رو وقتی از سران گروهها دعوت میکرد همه میآمدند. بعضی از لبنانیها، عراقیها و... به زبان میآوردند که هیچ یک از شخصیتهای ملی این کشورها قادر نیست همه احزاب را زیر یک خیمه جمع و اختلافات داخلی آنان را داوری کند!
بعضیها در محیط خارجی سعی کردهاند از سردار سلیمانی، چهرهای «مداخلهگر» به تصویر بکشند و او را بازی بههمزن معرفی کنند؛ ولی واقعیت این است که مداخلات او بدون عقبه نبود. ابتدا روندی به مشکل برمیخورد و حل آن در فرایند تعاملی بین گروهها میسر نمیشد و در نهایت خود آن گروهها از سردار سلیمانی میخواستند که به کمکشان بیاید. در آن هنگام بود که سلیمانی کمک خود را بیدریغ عرضه میکرد.
دشمن در مکتب سلیمانی
شناخت دقیق دشمن یکی از «خصوصیات بارز» سردار سلیمانی بود. او با دیدی باز و نافذ به آمریکا و عوامل آن مینگریست. حسن نیت به دشمن در او جایگاهی نداشت. شهید بهدرستی میدانست که دشمن زمانی که به بنبست میرسد، لبخند میزند تا از دریچه بازگردد. او رمز عقب زدن دشمن را «استقامت» میدانست و معتقد بود میتوان تمام برنامههای دشمن را به هم زد.
سلیمانی هیچگاه در برابر دشمن احساس عجز نکرد. او معتقد بود برای خنثی کردن هر دسیسهای حتماً راهی وجود دارد. بخشی از این اعتقاد ناشی از باور عمیق او به وعدههای الهی بود که بارها در قرآن حکیم تکرار شده است؛ «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا *وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا» (طلاق/ 3 و 4) و بخشی از این اعتقاد هم به بصیرت او در صحنه کارزار بازمیگشت.
از این رو او در برابر تمام طراحیهای پیچیده دشمن، طرحی درمیانداخت. چند سال پیش و پس از شکست کامل تروریسم تکفیری در سوریه و پیروزی قاطع جبهه مقاومت، آمریکا برای خنثی کردن آثار راهبردی پیروزی این جبهه و امنیتبخشی به رژیم صهیونیستی که با استقرار نیروهای مقاومت در مرزهای جنوب غربی سوریه، دچار بحران جدی امنیتی شده بود، طرح «کمربند امنیتی» و ایجاد نوار حایل بین عراق و سوریه را دنبال و با جدیت تمام اجرا کرد.
امنیتبخشی به رژیم صهیونیستی، فصل مشترک آمریکا و روسیه بود؛ از این رو آمریکا بارها از طریق مقامات نظامی مسکو که در سوریه حضور داشتند به سردار سلیمانی پیام داد که بههیچوجه اجازه نمیدهد نیروهای مقاومت اعم از ارتش سوریه، حزبالله، نیروهای ایرانی و نیروهای دیگر مرتبط با جبهه مقاومت در مرز شرقی سوریه حضور داشته باشند. این نوار با عمق بین 50 تا 80 کیلومتر از مرزهای شمالی اردن در جنوب شروع میشد و تا مرزهای جنوبی ترکیه در شمال سوریه امتداد داشت.
فرمانده میدانی آمریکا گفته بود با هر نیرویی که در این نوار طولانی حضور یابد، با قدرت و بدون درنگ برخورد میکند. امریکا در این ماجرا خط قرمز خود را از عدم درگیری با ایران به امنیتبخشی به مرزهای رژیم اسرائیل تغییر داده بود. پیامهایی که پی در پی از طریق روسیه تبادل میشد، از جدی بودن آمریکا حکایت میکرد و واقعاً هم جدی بود. سردار سلیمانی باید تصمیم حساسی میگرفت. سیاست او توسعه درگیری در سوریه نبود و به تثبیت امنیتی سوریه میاندیشید. در عین حال طرح آمریکاییها اگرچه به تثبیت سوریه آسیب نمیزد، اما مانع از تکمیل دستاوردهای جبهه مقاومت و عمقبخشی به امنیت سوریه که به اتصال امنیتی عراق و سوریه وابسته بود، میشد.
سردار سلیمانی از طریق روسها به آمریکاییها پیغام داد که اقدام آنان در اشغال بخشی از کشور سوریه ابداً مبنای قانونی ندارد و ارتش سوریه و نیروهایی که به دعوت ارتش سوریه به کمک آن آمدهاند، حق دارند در تمام خاک سوریه حضور داشته باشند؛ از این رو حضور ارتش و مؤتلفین آن در شرق سوریه قطعی است و با هر مانعی برخورد خواهند کرد. وی به آمریکاییها هشدار داد که هر شلیک آنان را با شلیک متقابل پاسخ خواهد داد. در این میان آمریکاییها به چند اقدام هشدارآمیز از قبیل مانور هوایی در این منطقه مبادرت کردند اما نیروهای مقاومت که در چند نقطه از منطقه قرنطینه شرق سوریه رخنه کرده و نوار مورد نظر آمریکا را از اثر انداخته بودند، با تهدیدات از میدان بیرون نرفتند و در نهایت آمریکاییها موضوع را عوض کردند و گفتند اگر به ما حمله شود، پاسخ میدهیم. آنان در نهایت چند پایگاه نظامی را که در استان «دیرالزور» ایجاد کرده بودند برچیدند.
سردار سلیمانی در صحنه داخلی ایران، مذاکره با آمریکا را قبول نداشت و خطاب به آنان که درصدد بودند دشمنی با آمریکا را کمرنگ کنند و مرزهای انقلاب اسلامی را به نفع آمریکا بشکنند میگفت این خیانت است. او زمزمه به راه انداختن برجام دو و برجام سه را که ناظر به محدود کردن میدان عمل جبهه مقاومت در منطقه و محدود کردن قدرت نظامی ایران بود خیانت به ایران و از بین رفتن ایران میدانست. او معتقد بود خط سازش با آمریکا خط خیانت است و باید بدون تعارف در مقابل آن ایستاد.
شهید سلیمانی و منافع ملی
شهید سلیمانی معتقد بود باید دائماً آمریکا و نیروهای آن را در کشورهای منطقه زیر ضربات مستمر گرفت و مانع از گسترش عملیاتی آنها در منطقه شد. او آن دسته از کشورهای منطقه را که به آمریکا پایگاه دادهاند جبهه آمریکا حساب میکرد و در موارد متعددی در مورد نقش مخرب آمریکا به سران این کشورها هشدار میداد. نامه تاریخی سال گذشته او خطاب به رئیسجمهور ایران و پشتیبانی از استراتژی اعلام شده مبنی بر همبسته بودن امنیت بین کشورهای منطقه و عدم امکان تفکیک حق صادرات نفت آنان و ایران و مقابله با کشورهایی که در تنگ کردن تجارت خارجی ایران با آمریکا همکاری میکنند، یک جلوه مهم از دشمنشناسی او بود که در نهایت هم باعث تزلزل زیاد در جبهه آمریکا و عوامل منطقهای آن شد. سفر سراسیمه مقامات امارات، قطر، کویت و عمان به ایران و اعلام عدم همکاری با آمریکا در اعمال فشار بر ایران نمونههای اثربخشی اقدام مهم سردار سلیمانی بود.
گسترش حلقههای مقاومت و رسمی کردن آن
سردار سلیمانی معتقد بود باید با گسترش حلقههای مقاومت اسلامی در همه کشورهای منطقه، منطقه جدیدی ساخت که آمریکا و رژیم اسرائیل و بهطور کلی، غرب نتوانند در آن رسوخ کنند و به سیاستهای تجاوزکارانه خود ادامه دهند. او در مذاکره با مقامات مختلف منطقه از جمله افغانستان، پاکستان و آذربایجان، همکاری با نیروهای مقاومت را به نفع آنان اعلام کرد. او توانست در مذاکره با مقامات افغانستان، «فاطمیون» را به ضامن مهم امنیتی افغانستان در برابر تروریسم و گروههای جداییطلب و به بخشی از ساختار امنیتی افغانستان تبدیل کند و در مذاکره با مقامات پاکستان، «زینبیون» را به عنوان نیروهای قابل افتخار برای دولت پاکستان جا انداخت و دولت را به کمک آنان ترغیب کرد.
شهید سلیمانی توانست با مذاکرات طولانی، مقامات عراق را متقاعد کند که «حشدالشعبی» را به عنوان بخش مهمی از ساختار نظامی امنیتی کشور بپذیرند و از این طریق آن را ماندگار کرد. پیش از این تلاشهای سردار سلیمانی سبب ارتقای موقعیت سیاسی حزبالله در ساختار و جامعه لبنان شده بود و با کمک وی گروههای مردمی فلسطین شامل حماس، جهاد و گردانهای فلسطین به قدرت امنیتی، نظامی و سیاسی فلسطینی تبدیل شدند.
امام خمینی سالها پیش در پیامی که به مناسبت قبول قطعنامه 598 از سوی ایران صادر کردند، با صراحت از لزوم تشکل «هستههای مقاومت حزبالله در سراسر جهان» سخن گفتند. (صحیفه امام خمینی، ج 20، ص 320) سردار سلیمانی در دوره فرماندهی سپاه قدس توانست به این آرزو و ایده مهم حضرت امام جامه عمل بپوشاند. امروز در منطقه، دهها گروه با نفوذ مقاومت حضور دارند که ضمن آرامشبخشی و فراهم آوردن «نقطه اطمینان» به منطقه، نیروهای متجاوز غربی و عوامل تروریست آنان را به هزیمت کشاندهاند. سردار سلیمانی برای منطقه، سردار ثبات و صلح و برای دشمنان مسلمین سرداری مهاجم و وحشتآفرین بود. او با سلوک مجاهدانه و حکیمانه خود آیه شریفه، «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ» (فتح/ 48) را به منصه ظهور رساند.
ولایت امر
ولایت و رهبری یکی از سرفصلهای مهم زندگی و عمل سردار سلیمانی است. او امام خمینی را «احیاگر اسلام» میدانست و معتقد بود پس از ائمه معصومین«ع» هیچ شخصیتی همسنگ او نیامده است. او در جلسات میگفت در طول دوران غیبت، شخصیتهای مهمی در جهان اسلام، بهخصوص در بین شیعیان ظهور و بروز پیدا کردهاند و اثرات مهمی هم برجای گذاشتهاند، ولی هیچکدام در مرتبه و جایگاه امام خمینی نبوده و کاری را که ایشان کردند، نکرد. او از این منظر اطاعت محض از حضرت امام و خط و راه ایشان را نه یکی از راههای سعادت، بلکه تنها راه سعادت بشر میدانست. این درک او از موقعیت امام خمینی در اسلام ناشی از «احساس» نبود، بلکه با مطالعه عمیق روی آثار علمای سلف و مراجع بزرگ و با ذکر موارد زیاد همراه بود.
ولایت و رهبری از منظر سردار شهید سلیمانی فقط جنبه استدلالهای کلامی نداشت و فقط به تأثیر اخروی آن محدود نمیشد، بلکه معتقد بود بدون ولایت هیچ خیری در جامعه محقق نمیشود و هیچ چیز جای آن را نمیگیرد. او میگفت با عقل و مشاوره و تأمل نمیتوان به آنچه رهبری به آن میرسد، رسید؛ بلکه این امر متوقف به غرق شدن در محبت خدا و هضم شدن در تدابیر اوست. او در پاسخ به نخستوزیر وقت ترکیه که به طعنه گفته بود، «تو استاد تاکتیکی، ولی استراتژیست خوبی نیستی»، گفته بود، «لازم نیست استراتژیست باشم چون در بالای سرم بزرگترین استراتژیست را دارم. این چیزی است که شما ندارید. لذا تاکتیکهای شما هم به جایی نمیرسند.»
سردار سلیمانی به امام خامنهای اعتقاد بسیار عمیقی داشت و تمام وجودش از محبت ایشان لبریز بود. هیچ ذکری از رهبری نمیکرد، مگر اینکه از ایشان با واژه «حکیم» یاد کند. او بارها میگفت من نه فقط از روی اعتقاد دینی و مسایل حکومتی و اینکه ایشان فرمانده و من سرباز هستم، بلکه از روی تجربه میگویم که رهبر ما «حکیم» است و هیچ فعل و قول او خارج از حکمت نیست.
او ارتباط بسیار نزدیک و مستمری با رهبر انقلاب داشت و میتوان گفت این ارتباط در طول دو دهه اخیر، روزانه بود. او یا هر روز رهبر معظم انقلاب اسلامی را میدید، یا با تلفن با ایشان صحبت و یا مکاتبه میکرد و طبعاً هر روز تدابیر ایشان را دریافت میکرد. میتوان گفت در طول این سالها او چند هزار تدبیر رهبری را مستقیماً دریافت کرد و این اتفاقی است که برای هیچ فرد دیگری در کشور نیفتاده است.
سردار سلیمانی با اشاره به این ارتباط و این تدابیر گسترده میگفت، «من هیچ تدبیری از رهبری را به کار نبستهام مگر آنکه پس از به کار بستن به درستی و دقیق بودن آن رسیدهام. من حتی یک مورد از تدابیر ایشان را خطا نیافتهام؛ لذا معتقدم تدابیر رهبری همه جنبه «الهام الهی» دارند، چون بدون الهام الهی، ممکن نیست همه حرفها و تدابیر یک نفر درست و دقیق از کار درآیند.»
سردار سلیمانی بر این اساس در مراودات خود، یک خط قرمز قوی داشت و آن «رهبری» بود. ایشان با افراد و گروههای گوناگون با اندازههای اعتقادی مختلف نسبت به انقلاب اسلامی تماس داشت؛ به آنان محبت میکرد و از آنان کمک میگرفت؛ اما در این میان یک چیز او را از دیگران جدا میکرد و آن «رهبری» بود. او به هیچ وجه کمترین جسارت به رهبری را برنمیتافت و با قاطعیت تمام برخورد میکرد. یک بار نگارنده گزارش جلسهای را به ایشان داد که فردی در آن، تهمتی را متوجه رهبر معظم انقلاب کرده و البته با پاسخ مبسوط هم مواجه شده بود. شهید سلیمانی با شنیدن این گزارش بهشدت برآشفت و گفت، «باید لیوان روی میز را محکم به صورتش میزدی تا دیگر در چنین جلسهای کسی به خود اجازه جسارت به رهبری را ندهد.»
ولایتافزایی
سردار سلیمانی در موضوع رهبری، «ولایتمحور» و «ولایتمدار» بود، اما در این اندازهها متوقف نبود. ولایتمحوری و ولایتمداری صفات شخصی هستند که بسیار هم خوبند و سبب عاقبت به خیری هم میشوند و بسیاری از مسایل را هم حل میکنند و برای انسانهای عادی مطلوب هم هستند، ولی در نهایت یک «صفات شخصی» هستند و تبعات مثبت شخصی دارند. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بسیار فراتر از اینها و در واقع «ولایتافزا» بود. او بازوی واقعی رهبری و برازنده لقب «مالک اشتر علی» بود. مالک اشتر مانند بسیاری از یاران امیرالمؤمنین«ع» ولایتمحور بود، اما فراتر از آنان بازوی توانای امام علی«ع» نیز بود و لذا بسیاری معتقدند پیروزی بنیامیه بر بنیهاشم بعد از شهادت امیرالمؤمنین«ع» و شکست دردناک امام مجتبی«ع» از معاویه، ناشی از فقدان مالک اشتر بود؛ کما اینکه حضرت صدیقه طاهره«س» مظلومیت خاندان پیامبر پس از رحلت پیامبر اعظم«ص» و به حاشیه رفتن امیرالمؤمنین«ع» را ناشی از فقدان حمزه سیدالشهدا و فقدان جعفر ذوالجناحین«ع» میدانست و گاهی میفرمود اگر جعفر بود وضع ما اینطور نمیشد و گاهی هم میفرمود اگر حمزه بود وضع ما اهلبیت«ع» این طور نبود.
سردار سلیمانی ولایتافزا بود به این معنا که با اقدامات و نوع رفتار خود میلیونها نفر را به دوستداران رهبری اضافه میکرد. او بهترین واسطه مردم و رهبری بود و موجی که او در زندگی و شهادتش در دفاع از انقلاب و منطق آن به راه انداخت، از دیگران ساخته نبود. بخش زیادی از علت ماندگاری انقلاب اسلامی در داخل، مرهون موفقیتهای بزرگ انقلاب در محیط خارجی است. بسیاری از مردم کاستیهای داخلی را با نگاه به موفقیتهای خارجی نظام تحمل میکنند و بسیاری با نگاه به موفقیت خارجی نظام، زیر بار تهمت ناکارآمدی نظام نرفتهاند و بهدرستی ناکارآمدیهای داخلی را مربوط به مسئولین اداره داخلی کشور دانستهاند. در واقع موفقیتهای گسترده نظام در خارج از کشور، بقای انقلاب را در داخل بیمه و راه رهبری امام خامنهای را تسهیل کرده است.
دقیقاً به همین دلیل از زمانی که دشمن فهمید با وجود موفقیتهای بزرگ نظام در خارج نمیتوان جمهوری اسلامی را از بین برد، روی موفقیتهای خارجی نظام متمرکز شد و به لجنپراکنی علیه آن پرداخت که یک نمونه آن سر دادن شعار نه غزه نه لبنان در فتنه سال 1388 بود. دشمن در این میان تلاش زیادی کرد تا با راهاندازی دوگانه اقتصاد و نفوذ خارجی، دلیل مشکلات اقتصادی کشور را که بخشی ناشی از توطئههای تحریمی خود آنان و بخشی هم ناشی از ناکارآمدی و سهلانگاری عوامل داخلی است، نفوذ خارجی نظام قلمداد کند و با راندن نظام از محیط منطقهای، امید مردم به آینده نظام به یأس مبدل کند و انقلاب اسلامی را پس از راندن از محیط منطقهای، «در خانه» از بین ببرد.
در این ایام شاهد بودیم که بعضی از مسئولین که این روزها ماهیتشان شکبرانگیز شده و درباره وابستگیشان به دشمنان خارجی نظام نشانههایی وجود دارند، تن دادن به مذاکره و در واقع تن دادن به تسلیم در برابر آمریکا را تنها نسخه حل مسایل ایران از آب تا امنیت معرفی کنند و در همان حال روی موفقیتهای خارجی کشور به تردیدافکنی سرگرم هستند. آنان مدعیاند بدون روابط خارجی فعال با اروپا و آمریکا نمیتوان به حل مسایل اقتصادی کشور و بهبود شرایط زندگی مردم دست یافت. اینها علناً تبلیغ میکنند که باید آنچه را که باعث نگرانی غرب شده است برطرف کنیم تا از طریق صلح با آنان به ثبات و رونق اقتصادی برسیم. این در حالی است که در دشمنی قدرتهای غربی با ملت ایران تردیدی وجود ندارد و سپر انداختن در مقابل آنها هدیه بزرگی برای زیادهخواهان بدون مرز است.
سلیمانی در واقع روی موفقیت و درستی این انگاره که صلح با آمریکا امکانپذیر است، خط بطلان کشید. حالا همانهائی که نسخه تسلیم میپیچیدند، در سخنرانی سالگرد پیروزی انقلاب در تهران مدعی شدند مقاومت و تسلیم با هم منافاتی ندارند!/1360/