نفوذ تفکر ضد دینی غرب زده در روشنفکران دینی
اشاره
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخنگاری کمونیستی در ایران، تاریخنگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخنگاری غربگرا در ایران، تاریخنگاری شرقشناسی در ایران و تاریخنگاری اسلامی در ایران.
استاد قاسم تبریزی در قسمت شانزدهم سلسله گفت و گوهای خبرنگار خبرگزاری رسا درباره تاریخ نگاری غربگرایی در ایران معاصر، به ادامه معرفی سید حسن تقی زاده پرداخته و 6 ویژگی دیگر او شامل تاریخ نویسی، تدریس دانشگاه، ادبیات و سخنوری، نماد غربگرایی، فراماسون و جریان سازی را بازگو می کند.
در ادامه متن سخنان استاد قاسم تبریزی را درباره سایر ویژگی های این شخصیت تاریخ معاصر غربگرا می خوانیم.
7. مورخ
تقیزاده، یک مورخ است. او درباره تاریخ مشروطه، جریانات و حوادث، کتابهایی نوشته که عمدتاً آمیخته با دروغ و تحریف است و بهصورت ناقص و پارهای از ابهام از آنها میگذارد و میگذرد. چون او ادیب بود و قلمی قوی داشت و نویسندهای توانمند بود. گاهی مخاطب تحت تأثیر توان علمی و فرهنگیاش قرار میگیرد و متوجه ماهیت قضیه نمیشود؛ بهخصوص در گذشته کسانی نبودند که تاریخنگاری او را نقد کنند؛ مثل تاریخنگاری ایران باستانش در کتاب «از پرویز تا چنگیز». کتاب دیگری دارد که متن درس او در دانشکده الهیات است و مسئله باستانگرایی و... را مطرح میکند.
در قضیه مشروطیت در جریان شهادت آیت الله سید عبدالله بهبهانی، تقیزاده متهم اول است، کسروی میگوید سید خیلی آدم خودرأیی بود. هفته قبل از ترور نیز سید را در مجلس تهدید میکند و میگوید اصلاً مجلس جای روحانیت نیست و اینها باید از مجلس بیرون بروند. در جلسه بعد در مستندات نیز به آن میپردازیم؛ کسروی درباره این ترور میگوید «میگویند احتمالاً قفقازیها کردهاند، احتمالاً حیدرخان عمواوغلی و...»؛ با قلم سنگین و ادبی سعی میکند مخاطب را به جای دیگر ببرد! گاهی سحر قلم، باعث میشود که فرد متوجه خیلی چیزها نشود.
محمدامین رسولزاده –که قبلا درباره او توضیح دادیم- مدیر ارگان رسمی تقیزاده (روزنامه ایران نو) بود. او از اعضای حزب دموکرات و به اصطلاح خودش ناسیونالیست و ایرانگرا و پان ایرانیست بود. رسولزاده به باکو میرود و بعد از سقوط حکومت تزار، حکومت تشکیل میدهد. حزب مساوات را تأسیس میکند. انگلیسیها نیز حامی او بودند و کمک میکردند. در سال 1917 کمونیستها به رهبری استالین پیروز میشوند و محمدامین رسولزاده زندگی را مخفی شروع میکند. به ترکیه میرود. در دوران کمال آتاتورک، همین آقای پان ایرانیسم (بعد از دیاگوگالپ) نظریهپرداز پان ترکیسم میشود و در اینباره کتاب و نشریه و مقاله مینوشت. در سال 33 که فوت میکند، تقیزاده مقالة مفصلی در سجایای ایراندوستی او مینویسد.
مجموعه آثار تقیزاده حدود دوازده جلد منتشر شده است که ایرج افشار تدوین کرده است. تقیزاده همیشه میگفت ایرج افشار فرزند روحانی من است. خودش بچه نداشت، زنش آلمانی بود و از آن زن، فرزند نداشت. ایرج افشار، مدافع و مروج افکار تقیزاده بود؛ هم پدرش در مجله آینده و هم خودش در مجله آینده و مجله راهنمای کتاب، که یارشاطر منتشر میکرد.
تقیزاده در سال 37 و 39 در باشگاه مهرگان به عنوان یکی از رهبران مشروطه درباره تاریخ مشروطه میگوید، سخنرانی میکند؛ که صحبتهایش پر از تحریف است. یک نفر آنجا به تقیزاده میگوید این فراماسونری چیست که میگویند شما فراماسون هستی؟ میگوید من از این جن و پری هیچی سر درنمیآورم. وسط سخنرانیاش، برقها خاموش میشود. یکی میگوید آقای تقیزاده! شما همه نفت را به انگلیسیها دادی و ما بینفت ماندیم، جمعیت برای او کف میزنند، ولی تقیزاده از رو نمیرفت. همان موقع باشگاه مهرگان درخشش سخنرانیهای تقیزاده را چاپ میکرد.
بههرحال تقیزاده به عنوان یک مورخ مطرح است و برخی نیز به آثارش استناد میکنند. یک زندگینامه هم به نام «زندگی طوفانی دارد»، البته متن آن خیلی کم بود، ایرج افشار یادداشتهایش را نیز به آن اضافه کرد و کتاب، نهصد صفحه شده است.
۸. محقق و استاد دانشگاه
تقیزاده، یک محقق و استاد دانشگاه بود. در دانشگاه، کرسی تدریس داشت. او درباره ایران باستان و موضوعات مختلف تاریخ، اندیشه و... آثاری دارد.
۹. ادیب و سنخور
تقیزاده، یک ادیب و سخنور و سخندان بود. او شش زبان میدانست؛ زبانهای پهلوی، ترکی استامبولی، آلمانی، انگلیسی، فرانسه و عربی. مجموعه مقالاتی به زبان لاتین دارد و به زبان لاتین گاهشماره داشت. پدر تقیزاه، مرحوم آسید محمدتقی اردوبادی است. او در سال 1314 قمری فوت میکند؛ همان سالی که ناصرالدینشاه به قتل رسید. مرحوم اردوبادی، بسیار با تقوا و از شاگردان خاص الخاص مرحوم شیخ مرتضی انصاری بود. تقیزاده چون فرزند چنین عالمی بود، زبان عربیاش خیلی قوی بود؛ عربی مینوشت و عربی میخواند. در نوجوانی حتی سفرهایی نیز به لبنان رفته بود. با جرجی زیدان دیدار داشت. جرجی زیدان، مجله الهلال را منتشر میکرد. او مسیحی و از فراماسونهای جهان عرب بود. ادبیات و قلم قوی داشت. در کتاب «تاریخ تمدن اسلامی»اش زیاد علیه تشیع مینوشت. او میگوید تشیع نه تاریخ دارد و نه تمدن و فرهنگ. افسانههایی درباره امام حسین و... به صورت رمان نوشته است. تقیزاده با جرجی جردان ملاقات میکند. سفری هم به قفقاز داشت و چند ماهی با طالباف بود.
تقیزاده در سخنوری و انتخاب کلمات خیلی قوی و توانمند بود. تقیزاده در 22 سالگی در تبریز مجله گنجینه –که مجله سنگینی بود- منتشر میکرد و مقاله مینوشت. در محیط دانشگاهی ما، عیوب تقیزاده (و امثال او مانند فروغی و...) در زیر سایه توانمندی ادبیشان، که در ادبیات برجسته بودند، مخفی ماند یا با تبلیغ خواستند او را تقویت کنند و خیانتهایش را بپوشانند.
۱۰. تجسم و نماد غربگرایی
بعد از میرزاملکمخان، تقیزاده را میتوان تجسم و نماد غربزدگی، غربگرایی، غربپذیری، غربخواهی و غربمزدوری دانست. اصلاً کعبه آمال او، غرب بود. در یکی از سخنرانیهایش در باشگاه مهرگان میگفت اولین بمب تقلید از غرب در ایران را من منفجر کردم؛ که در آنجا همه مسخرهاش کردند. خدا رحمت کند شریعتی را، به حق مسخرهاش میکرد؛ شریعتی گفته بود فقط هنرش همان بود.
تقیزاده در یک سخنرانی میگوید نمیدانم چرا در جامعه ما چرا برخی یا سطحینگر هستند یا تحت تأثیر قرار میگیرند یا به حرفها تأمل نمیکنند. این عین عبارت تقیزاده در جزوه عکس تمدن غرب است: «به زعم برخی من افراط کردم». نمیگوید من افراط کردم؛ درحالیکه میگوید اولین کسی که فتوای تقلید از غرب را داد من بودم. به زعم برخی تقیزاده از مسئله تقلید غرب پشیمان شده بود؛ در حالی که اصلاً از تقیزاده چنین پشیمانی شنیده نمیشود و هیچ وقت آن را رد نکرد.
تقیزاده از مدافعین سرسخت تغییر خط فارسی بود. در سال 1307ش یک نوشتهای دراینباره دارد. اوایل، آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی مدافع تغییر خط بودند. بعد امثال سعید نفیسی و تقیزاده مدافع تغییر خط فارسی به لاتین شدند. همانطور که قبلا گفتیم، کسروی نیز مدافع تغییر خط بود و یک کتابی نوشت با عنوان زبان پاک.
غربزدگی به تعبیر تقیزاده این بود که «ما ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً باید غربی شویم». فتوای ملکمخان دیگر از این تندتر بود: «ما اگر بخواهیم آدم شویم، باید دویست سال اختیارمان را به انگلستان بدهیم تا ما را آدم کند» ولی الله نصر در مدرسه سیاسی و فروغی و... هر کدام به یک شکلی به غربگرایی دامن میزدند.
به دنبال غربزدگی، سه اقدام صورت میگرفت: فرهنگ اسلامی ملغی میشد؛ آداب و سنن ملی و هویت ملی از بین میرفت؛ و مقلد غرب میشدیم. مرحوم جلال آلاحمد تعریف زیبایی از غربزدگی دارد؛ میگوید غربزدگی مانند وبازدگی، سلزدگی و سنزدگی است. همانطور که سن به مغز گندم میزند و تنها پوسته آن میماند، غربزده نیز، مغز و هویت و شخصیتش را از دست میدهد و یک پوسته میماند. در جای دیگر میگوید غربزدگی یعنی برقزدگی. وقتی برق، انسان را میگیرد، آب و خون بدن خشک میشود و فقط یک جسد خشک با استخوان و پوست میماند. واقعاً غربزدگی در جامعه ما اینگونه بود.
انواع غربزدگی در ایران
ما سه نوع غربزدگی داشتیم: انگلیسی بود که ریشه داشت؛ فرانسوی بود که متعارف بود؛ آمریکایی بود که از دهه بیست در همه شکلی گسترده شد. البته آلمانیها در ایران خیلی پا نگرفتند. غربزدگیها در عین حال ماهیت یکسان، تفاوتهایی نیز با هم دارند.
غربزدگی در زندگی، آداب معاشرت، اخلاق، فرهنگ و سلوک و همه چیز فرد و جامعه تأثیرگذار است. وقتی اینها نطفه اولیه را منعقد کردند، روند بعدی را میتوانید ببینید؛ بهخاطر همین میگوییم تقیزاده یک جریان یا جریانساز بود. در حقیقت بعد از مشروطه، روند غربزدگی در قانون اساسی، قانون مدنی، مطبوعات و همه چیز ما دخالت کرد. باید تمام ابعاد غربزدگی را در دوران حاکمیت رضاخان و محمدرضا دید.
در این زمان، زبان اصلی که آموزش میدادند، زبان فرانسه بود. خیلی از تحصیلکردههای ما که انگلیسی بودند به فرانسه رفتند؛ ولی انگلیسها مدیریت میکردند. محمدرضا در سوئیس درس خواند، ولی معلمش انگلیسی بود. برای اینکه حساسیت به وجود نیاورند، کمیته برلین در آلمان به عنوان مخالف انگلیس فعالیت میکند؛ در حالی که همه، انگلیسی هستند. این از شگردهای انگلیسیهاست. فرانسه نیز جایگاه داشت، ولی هیچ وقت انگلیسیها به آنها اجازه ندادند در ایران [نفوذ] کنند. در دوران فتحعلیشاه، ناپلئون یک هیئتی از فرانسه فرستاد تا با ایران ارتباط برقرار کند، انگلیسها هم یک هیئتی با مدیریت سرجان ملکم فرستادند. سرجان ملکم با پانصد شتر و فیل هدیه به ایران آمد. مراکز شرقشناسی، «تاریخ ایران» را نیز به نام ملکمخان منتشر کردند و آن تاریخ، سرمشق تاریخنگاری ایران شد. بعدیها مثل پیرنیان و... عمدتاً الگویشان این کتاب بوده است.
تبلور مکاتب ضد دینی غرب
وقتی صحبت از مکاتب و ایدئولوژیهای غرب میشود، مقصود غربِ بعد از رنسانس (غرب ضد دین) است؛ چون رنسانس حرکتی علیه دین بود؛ هرچند ابتدا نمادش مبارزه با کلیسا بود؛ بهخاطر همین برخی میگویند فقط علیه کلیسا و کشیش بود.
اولین قدم سکولاریسم در غرب این بود که دین باید از حکومت جدا شود؛ نه اینکه کشیش و اسقف، وزیر و وکیل نشوند، بلکه دین در امور حکومت، سیاست و فرهنگ جامعه دخالت نکند. یکی از ایرانیانِ از این طیف، بعد از انقلاب در کتابش تعبیرِ تفکیک دیانت از سیاست دارد. مشخص است که از رنسانس و فرهنگ غربی الهام گرفته است. میگوید وقتی ما میگوییم دین از سیاست جداست، در ایران فکر میکنند آخوند وزیر و وکیل، و در حکومت نباشد؛ درحالیکه یعنی دین از جامعهشناسی، روانشناسی، ادبیات، تاریخ، هنر (و علوم انسانی را میشمارد) و از همه اینها جدا بشود برود در کلیسا و معبد و مسجد بمیرد.
حرکت اومانیستی غرب همین بود. جریان فراماسونری یا اومانیستی که قبل از انقلاب فرانسه صورت گرفت، به جای خدامحوری، انسانمحوری را مطرح کرد، و دقیقا همان اومانیسم، از آنجا به ایران آمد؛ لذا این غربزدگی یا غربگرایی، ماهیتاً و هویتاً ضد دین و ضد وحی است. حال در شکل ماتریالیستیاش، مارکسیست میشود و در شکل سکولاریسمش، لیبرالیسم. در اومانیسم هم ما هر دو را داریم؛ هم اومانیسم ماتریالیسم داریم و هم اومانیسم سکولار.
نفوذ تفکر ضد دینی غرب در نویسندگان روشنفکر مذهبی
بعد از رنسانس هر حرکتی که به وجود آمد، ماهیتاً ضد دین و ضد وحی بود. اینها برای کسب سعادت، معیشت، دنیا و لذت انسان، علمگرایی و عقلگرایی را به جای شریعت دین و وحی الهی قرار دادند؛ که حتی در بعضی از نویسندگان روشنفکر مذهبی نیز رسوخ کرد؛ اگرچه خودشان گاهی متوجه این مسئله نبودند. آقای بازرگان در کتاب «راه طیشده» میگوید انسان با پای علوم تجربی به همانجا میرسد که وحی رسید، به همانجا میرسد که پیامبران رسیدند. شهید مطهری در سال 1330 این کتاب را نقد میکند. همچنین بعد از سال 54 و قضیه تغییر ایدئولوژیِ سازمان مجاهدین خلق، در انجمن پزشکان و مهندسین در نقد این کتاب، 36 جلسه سخنرانی میکند، که آقای بازرگان نیز در آن جلسه حضور داشت. تمام حرف آقای مطهری این بود که انسان نهتنها با پای علم و عقل به راه انبیاء و مکاتب و ادیان الهی نمیرسد، بلکه هرچه جلوتر میرود دورتر میشود. مباحث آقای مطهری در کتابی به نام معاد در 300 صفحه چاپ شده است. شهید مطهری اولین نقدش را در پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم مطرح کرده است.
در اصول کافی روایتی داریم که خداوند عقل را پیامبر درونی انسان قرار داد. این برای زمانی است که انسان، خدایی باشد؛ در حالی که ما در اینجا با دو انسان مواجه هستیم. شما کتاب «اثبات وجود خدا» را نگاه کنید. این کتاب چهل مقاله از چهل دانشمند خارجی در علوم مختلف فیزیک، شیمی، طبیعی، ریاضیات و... است. در این کتاب، حرفی از ایمان و عمل صالح نمیآورند و ابهام و جهل اولیه را به علم تبدیل میکنند. شما کتاب العلم و کتاب العقلِ اصول کافی، روایات ائمه اطهار(ع) را درباره علم و عقل را نگاه کنید؛ یک آدم قوی سکولار نیز درباره علم و عقل صحبت میکند. آقای محمدعلی فروغی در کتاب «چهار گفتار در روش درست بهکاربردن عقل» که درباره دکارت است، یک تعریف از عقل میکند؛ یک نویسنده ماتریالیست یا مارکسیست نیز از تعریف عقل دیگری از عقل میکند. من فکر میکنم بحثهای دکتر رضا داوری خوب است. او عقل و علم را به دنیویت و اخرویت تقسیم میکند؛ دنیویت در حد لذائذ و آرامش و آسایش دنیوی است. مولانا درباره فرعون میگوید فرعون هم عقل داشت، ولی عقلش برای قدرت و حکومت بود. یک دزد هم عقل دارد و انسان از عقل او تعجب میکند. اگر انسان بر فطرت الهی حرکت کند، مانند امام خمینی میشود و اگر بر اساس مادیت حرکت کند، آمریکا و انگلیس و... میشود.
وقتی میگوییم تقیزاده مروج غربگرایی است باید غربزدگی، ابعاد غربپرستی، غربپذیری و سلطه غرب تعریف شود؛ یعنی این فقط یک کلمه نیست که بدون پیشینه و بدون آینده باشد؛ بلکه روند غربزدگی را در دویست سال میبینیم. امام نیز به شکل دیگری مسئله غربزدگی را مطرح کرد؛ یک، ماهیت و حاکمیت غرب که همیشه بدانید غرب دشمن شماست، دوم در فرهنگشان که خودشان نیز میگویند معارف الهی در غرب خبری نیست. یک وقت، غربپژوه و غربشناس، انتخاب میکند، اما یک زمانی غرب با سلطهاش پژوهشگر را انتخاب میکند. در غربزدگی، غرب با سلطه خودش بر فرد تحمیل، و فرد را برده خودش میکند. در واقع غرب، صورت مسئله را مینویسد و راه را نشان میدهد و فرد باید همان راه را برود. یعنی یک غربپژوه، مقلّد ماهیت، حکومت، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و علم غرب میشود؛ بدون اینکه با ترازوی دین و وحی، غرب را تحلیل و نقد کند. در غربزدگی، فرد از موی سر تا نوک پا تقلید میکند و میخواهد جسماً و روحاً یا ظاهراً و باطناً شود.
تقیزاده تجسم عینی غربزدگی و غربگرایی است. تقیزاده یک خواهری داشت که همسرِ محمدعلیخان تربیت بود که او نیز از فراماسونها بود. برخی میگویند یکی از عواملی که تقیزاده را به غرب متصل کرد، همین محمدعلی تربیت بود که به او هم میپردازیم.
۱۱. فراماسون
تقیزاده یک چهره فراماسون و از تشکیلات جامع آدمیت است که قبل از مشروطه تشکیل میشود. ما درباره حضورش در تشکیلات ملکمخان به صورت مستقیم چیزی نداریم. تشکیلات در سال 1306 به اینجا آمده است، تقیزاده آن موقع یک جوان سیزده چهارده ساله است. اما برای عضو جامع آدمیت بودنش سند داریم. بعد از تعطیل فراموشخانه، ملکمخان، جامع آدمیت را تأسیس میکند و عباسقلیخان را مدیر آن قرار داد. تقیزاده یکی از اعضای فعال آن است. بعد از مشروطه، انگلیسها بلافاصله لژ بیداری را تأسیس میکنند که او تا 1320 یکی از چهرههای برجسته لژ بیداری است. بعد از اینکه بین آمریکا و انگلیس تعارض پیش میآید و آمریکاییها میآیند و لژهایی تأسیس میکنند، سر و کله تقیزاده را در هفت هشت لژ میتوانید ببینید.
برخی تقیزاده را بعد از محمدعلیخان فروغی استاد اعظم میدانند و برخی حسین اعلی را. عملکرد حکیمالملک (ابراهیم حکیمی) نشان میدهد که همان تقیزاده است؛ وقتی تقیزاده به مسافرت خارج میرود و شش هفت ماه نبود، حکیم الملک، مجلس سنا را اداره میکند. سال ۳۴ یا ۳۵ وقتی تقیزاده به ایران میآید، برای استقبالش به فرودگاه میرود. تقیزاده تا دهه چهل رئیس مجلس سنا بود. بعد فلج میشود و یک مدت او را با چرخ میبردند و میآوردند. بعد از آن در حاشیه بود و رئیس مجلس تغییر میکند.
درباره تشکیلات فراماسونری باید گفت همیشه در ایران یک تشکیلات سری یا فوق سری بود؛ حتی ساواک حق ورود به تشکیلات فراماسونری نداشت؛ لذا ما اطلاعات دقیقی از تشکیلات نداریم. ما از بررسی و تحلیل عملکرد افراد و اعضای تشکیلات فراماسونری میفهمیم اینها چه کارهایی کردهاند.
بههرحال تقیزاده تا آخر (تا سال 48 زنده بود) هم مدافع سیاست انگلیس بود و هم عضو تشکیلات فراماسونری؛ حتی دهه 40 فعالتر میشود؛ لژ بزرگ ایران که تأسیس میشود، سر و کله او همیشه در آن بوده است. چه در دفاع از سیاست انگلیس و دفاع از منافع غرب.
۱۲. جریانسازی
تقیزاده یک آدم جریانسازی بود که جریانش ماندگار شد و هنوز هم هست. تفکرش در غربگرایی، سکولاریسم، باستانگرایی و تحلیلش از مشروطه و مردم و روحانیت نیز همچنان وجود داراد.
هوشنگ ابتهاج کتابی منتشر کرد. او از خانواده بهایی و خودش نیز بهایی بود. البته او میگوید از بهاییت جدا شدهام. او یک مجموعه سیزده جلدی درباره مشاهیر ایران منتشر میکند. در این کتاب، درباره تقیزاده از تقوا، معنویت، ایثار و انسانیتش میگوید. باور کنید ما جرأت نمیکنیم چنین تعبیراتی درباره علامه طباطبایی و علامه جعفری بگوییم. تقیزاده مدافعانی هم دارد؛ مانند ایرج افشار، که دو سال قبل فوت کرد و مهدی مجتهدی.
استعمار، نابغهها را گلچین میکند
نکته مهمی که ما امروز نیز گرفتارش هستیم، مسئله شکار سیستمهای اطلاعاتی و استعمار غرب است. آنها به دنبال افراد با استعداد و بانبوغ میگردند. با آدمهای بیعرضه کاری ندارند. آنها کاری نمیتوانند بکنند. باید کسی را پیدا کنند که به دردشان بخورد و به کارشان بیاید؛ لذا آن دوران، استعمار افرادی خوبی را گلچین کرد. محمدامین رسولزاده یک آدم پخمه نبود. استعداد و نبوغ داشت که آنها توانستند او را جذب کنند. حسینقلیخان نواب و دیگران نیز اینگونه بودند. وقتی میگوییم تقیزاده ادیب است و استعداد و جذابیت داشت، غربیها به دنبال چنین افرادی هستند و آنها را شناسایی میکنند. ممکن است پنجاه نفر به بن بست بخورند تا ده نفر بهدردبخور پیدا کنند. هنوز هم تورهایشان را میاندازند.
تقیزاده اگر یک آدم لاابالی داخلی بود، به دردشان نمیخورد. ما آن موقع لاابالی داشتیم. اگر یک نویسنده منتقد داخلی بود، آن هم داشتیم. آنها کسی را انتخاب میکنند که میتواند پروبال پیدا کند و تا قاهره، استانبول و آمریکا برود، با عبدالبهاء، رهبر بهاییها سه دیدار داشته باشد، با نبیرالدوله، رهبر بهاییان در آمریکا ارتباط داشته باشد، با ادوارد براون ارتباط داشته باشد. یک جوانِ بیستوچند ساله از کجا پول میآورد تا به قاهره و... سفر کند؟ از کجا پول میآورد تا به آمریکا برود و نُه ماه در آنجا زندگی کند؟ اینها افرادی را که توانمند هستند و به دردشان میخورد، میپرورانند. وقتی فرد در کانالشان رفت، باید تا آخر خط برود؛ مثل کانال زیرزمینیِ مترو، که وقتی سوار شدی، باید تا آخرش بروی. اگر یکجا منفذی باشد و فرد بیرون بیاید، باز در اختیار آنها قرار میگیرد. الان حدود پنجاه سال است که از مرگ تقیزاده میگذرد، اما هنوز هم از او دفاع میشود و این دفاع عادی نیست.
امروز جریانات، جای شخصیتها را گرفته است
در گذشته، شخصیتها، نقش تعیینکننده داشتند، ولی امروز جریانات دارد جای شخصیتها را میگیرد؛ که اگر این به حاکمیت قانون تبدیل شود به نفع ماست، و اگر به حضور صرف جریانات باشد، در درازمدت، آسیب بیشتری، از آسیب اشخاص منحرف و شخصیتهای معارض میبینیم. برتراند راسل کتابی دارد به نام «جهانی که من میشناسم». این کتاب در سال 1330 (1950) چاپ شده است. او میگوید در غرب دیگر افراد کارهای نیستند. با اینکه او تا آخر عمر در خیابان مینشست، تظاهرات میکرد، تحصن میکرد و علیه جنگ کارهایی انجام میداد و چهرهای شاخص بود؛ اما او میگفت رسانهها، افکار عمومی را میسازند نه شخصیتها. در کشور ما نیز تقریباً از دهه شصت به بعد، جناحها و جریانات نقش تعیینکننده دارند. شخصیتها نسبت به گذشته حالت افول پیدا کردند و جریانات بهتدریج جای شخصیتها را گرفت. با جریانات پنهانوآشکار و مثبتومنفی بهتدریج نقش شخصیتها کاسته میشود. در آینده اگر این جریانات به حاکمیت قانون تبدیل شود، ما پیروزیم و اگر خدای ناخواسته حاکمیت قانون را نداشته باشیم و جریانات بخواهند تعیینکننده باشند، مشکلات زیادی خواهیم داشت. در گذشته جریانات گاهی مؤثر بودند؛ حزب توده و جبهه ملی. آنها خاص بودند و مقطعی؛ ولی امروز با توجه به نقش رسانههای داخل و خارج و سایتها، وسایل ارتباط جدید، در متن جامعه آمده است. اگر تقیزاده یک روز چون نماد جریان غربزدگی بود و با او برخورد میکردید یا نقد میکردید، اما امروز چنان در کف و متن جامعه میآید که استاد دانشگاه، روزنامهنگار، سیاستمدار، وکیل، وزیر و هر کسی مدافع آن میشود. آنوقت شما نمیتوانید یقه کسی را بگیرید. با جریان میتوانید برخورد کنید. این جریان اگر در مسیر اقتدار، منافع، فرهنگ و خصوصاً حاکمیت ملی که قانونگرایی است حرکت کند ما موفق هستیم، وگرنه موفق نمیشویم.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
ویرایش: سید مجتبی رفیعی
آقا جان برای برخی از افراد و گروهها ، فراتر از نفوذ است
استحاله شده اند
و پیدا کردن مسیر هدایت در وجودشان بسیار دشوار و نامرئی شده است !
در اسلام و تفکر دینی، آزادی از ارزش والایی برخوردار است و انسان آزاد آفریده شده است اما از آنجا که خداوند خالق بشر است و خواهان سعادت اوست، ربوبیت الهی اقتضا می کند که در جهت هدایت انسان به کمال، از جانب خداوند قوانینی وضع شود، لذا در اسلام آزادی در چارچوب سعادت و کمال انسان است.