نبود مجید هنوز برایمان عادی نشده است/ عکس تابوتش را هم انتخاب کرده بود
به گزارش خبرگزاری رسا، شهید مجید صانعی موفق ۱۲ شهریور سال ۱۳۵۸ در همدان چشم به جهان گشود و در ۲۷ مهر سال ۱۳۹۴ در سن ۳۴ سالگی در سوریه آسمانی شد و به مقام والای شهادت دست یافت.
او از جمله مربیان ورزشی مخلصی بود که تمام زندگی خود را صرف تربیت شاگردان و سربازان امام زمان (عج) کرد بنیانگذار و نماینده رسمی سبک نینجوتسو در استان همدان بود و شاگردان زیادی را در این سبک پرورش داد اما سرانجام در دفاع از حرم آلالله در سوریه بر اثر اصابت گلوله به پهلو به درجه عظیم شهادت نائل شد.
از آن جا که «زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست» گفتوگویی با شهرزاد صفری، همسر این شهید بزرگوار پس از پنج سال از پرواز شهید صانعی داشتیم که در زیر میخوانید.
۵ سال از شهادت شهید صانعی گذشت، این روزها و سالها را چگونه گذراندید؟
صفری: در این ایام با دلتنگی تمام بر ما گذشت و کاری جز صبر هم از دستمان برنیامده و نمیآید، هر ثانیه بدون مجید برایمان بسیار سخت است اما باید در برابر امر الهی صبوری کنیم.
حتما نبود پدر برای طاها ۸ ساله سختتر است از او برایمان بگویید
صفری: طاها زمان شهادت پدرش ۴ ساله بود، حالا هشت سال دارد و با بزرگ شدنش و درک مسائل نبود پدر برایش سختتر میشود.
طاها هنوز با نبود پدر کنار نیامده، یک روز در آشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودم که صدایش زدم جواب نداد، به آرامی نگاه کردم دیدم در اتاقش را بسته و عکس پدر را در آغوش گرفته و با پدر شهیدش درد دل میکند، گفتم بیا به من کمک کن و با هم غذا درست کنیم که مرا بغل کرد و گفت «داشتم به بابا میگفتم، بابا اگه بیای پنج سال تورو تنها میزارم تا متوجه بشی چقدر سخته که نیستی»، راستش خودم منقلب شدم که چه در دل این کودک هشت ساله میگذرد که چنین حرفی را از ته دل میزند؟!
این روزها طاها خیلی دوست دارد با پدر باشد و هر روز برای یک بار هم شده میگوید: «کاش بابا بود».
با این سن کم با وجودی که هنوز با نبود پدر کنار نیامده است اما میداند که باید تحمل کند.
هر خانهای نیاز به مرد دارد و هر زنی که مرد بزرگی چون مجید تکیهگاه او باشد، قطعاً آرامش خاطری برای او و خانوادهاش خواهد بود اما شهادت هم امتحانی از سوی خداوند است که باید با بصیرت و معرفت برای آن صبر کنیم.
راستی چطور با ایشان آشنا شدید؟
مجید دوست برادرم بود و اولین بار که مرا دید، در شاهرود تصادف کرده بودم، یکی از مهرههای گردنم شکسته بوده و صورتم حسابی زخمی بود. ولی با همین شرایط از من خوشش آمده بود.
آن موقع چند سال داشتید؟
۲۶ سال
چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۸۶، راستش چون در تصادف مادر و یکی از خواهرانم را از دست دادم حال روحی مناسبی نداشتم، اما مجید صبور بود و برای ازدواج با من تمام تلاش خود را کرد، چهار سال طول کشید تا جواب بله را از من گرفت.
یک خاطره خاصی که از شهید صانعی دارید، برایمان تعریف کنید
صفری: مجید همیشه میگفت من شهید میشوم به طوری که گویا به او الهام شده بود، وقتی میخواست به سوریه برود هم گفت از چه ناحیهای تیر میخورد و شهید میشود اما من چون به شوخی گرفته بودم، باور نکردم.
یادم هست روزی پشت کامیپوتر نشست و گفت: چند عکس گرفتهام برای تابوتم که باور نکردم، به شوخی گفتم اینها خوب نیست باید عکسهای بهتر میگرفتی که متاسفانه همان عکسها نیز برای تابوتش استفاده شد.
معمولا خانمها حس ششم قوی دارند و یا به خاطر حس عمیقی که بین دو عاشق وجود دارد خیلی زودتر از احوال هم خبردار میشوند؛ به دلتان نیفتاده بود که همسرتان شهید میشود؟ یا به این اتفاق فکر نمیکردید؟
صفری: چرا خب، همیشه به فکرش بودم، هر روز و شب، شب سومی که به سوریه رفته بود، به من زنگ زد و با هم حرف زدیم، باز هم مثل همیشه جویای حالم شد؛ همان شب بود که خواب دیدم مجید شهید شده، وقتی بیدار شدم به خودم دلداری می دادم و می گفتم نباید از خودت ضعف نشان دهی؛ دقیقا فردای آن شب مجید شهید شد.
چطور از شهادت همسرتان خبردار شدید؟
برای سلامتیاش ختم قرآن نذر کرده بودم. ۳۰ صفحهای خوانده بودم که قرآن را بستم و شروع کردم به راز و نیاز با خدا، گفتم میگویند قرآن بخوانید تا قلبتان آرام شود پس چرا من آرام نمیشوم؟
به یکی از شاگردان مجید زنگ زدم ببینم خبری از او دارد یا نه؛ او هم گفت بله انشاءالله همین روزها میآیند، البته او خبر داشته که مجید شهید شده اما حرفی به من نزد؛ بعد از چند دقیقه تلفن زنگ زد برادرم بود که خبر شهادت مجید را داد، باور نکردم، دلم هری ریخت، با دلواپسی و بریده بریده گفتم من الان با شاگردش حرف زدم، بلافاصله قطع کردم و به منزل پدر شوهرم زنگ زدم گفتم، شوهرخواهر همسرم گوشی را برداشت تا صدای من را شنید زد زیر گریه، گوشی از دستم افتاد، تمام تنم میلرزید یادم نمیرود هر کاری میکردم نمیتوانستم گوشی به آن سبکی را از روی زمین بردارم.
با نبود مرد زندگیتان امور زندگی چطور میگذرد؟ خودتان فعالیتی بیرون از منزل دارید؟
صفری: خیر... شرایط زندگیام هم آنچنان مطلوب نیست، دنبال کاری هستم اما هنوز مهیا نشده است، فعلا که در منزل هستیم.
به نظر شما انتظاری که شهدا از ما دارند، چیست؟
صفری: فقط شهدا را یاد کنیم زیرا اگر این کار را انجام دهیم راهشان هم میماند و اگر یادشان نکنیم ممکن است راه آنها به فراموشی سپرده شود که این موضوع یک آسیب اجتماعی است، یادآوریهای پررنگ را هم انتظار نداریم اما همین یاد کردنها نیز خود تلنگری خواهد بود.
اوایل خیلیها تحت تأثیر دروغ برخی مغرضان میگفتند ناراحت چه هستید، مدافعان حرم پول گرفتهاند! اما وقتی متوجه شدند پولی در کار نبود کمی به عمق این درد و رنجها پی میبرند و دید آنها تغییر کرده است.
این حرف چه حسی در شما ایجاد میکرد؟
صفری: طبیعی است که انسان ناراحت شود، اما سعی میکردم انتظاری از کسی نداشته باشم زیرا شهادت موهبتی است که نصیب هر کسی نمیشود، دفاع از حرم زینب(س) و بر زمین نماندن امر رهبر برایم از هر چیز دیگری مهم بوده و هست.
نگاه خود شما به شهید و شهادت چگونه است:
صفری: من عاشق شهید و شهادت هستم، هر بار که سر مزار مادرم میرفتم سری هم به مزار شهدا به ویژه شهید چیتسازیان میزدم.
چرا شهید چیتسازیان؟
علاقه عجیبی به این شهید دارم، مجید هم از من میپرسید به او هم گفتم نمیدانم بعضی اتفاقات دلی است و قلبی، به شوخی میگفت: "خدایا ما شهید هم نشدیم که خانوم به ما ارادت داشته باشد".
نمیدانم شهادت مجید موهبت الهی یا امتحان بود اما بالاخره پذیرفتم که باید اینگونه میشد و تقدیر اینگونه باید رقم میخورد.
مصاحبت شیرینی بود، از وقتی که در اختیار گذاشتید سپاسگزارم اگر صحبتی دارید، بفرمایید.
صفری: من هم از شما سپاسگزارم که یادی از شهید و خانواده شهید صانعی کردید اما باید بگویم برخی از جوانان نیاز به تلنگر دارند و باید حواسمان به جوانان باشد تا جرقه ارزشهای انقلاب و اسلام در آنها زده شود و بتوانیم راه شهدا را ادامه دهیم.
ارزشها باید به جوانان خوب آموزش داده شود زیرا وقتی روند کار سختگیرانه باشد، مقاومت میکنند و سمت آن نمیآیند.
بنده ۱۲ سال مربی کاراته بودم، با بچهها ارتباط نزدیک برقرار میکردم تا بتوانم آنها را به سمت ارزشها سوق دهیم، در این راه موفقیتهای خوبی نیز حاصل شد چراکه ضمیر جوانان و نوجوانان پاک است و حرف حق را میپذیرند اما باید راه و روش برقراری ارتباط و گفتن از حق را بدانیم، همین و بس.