۲۶ دی ۱۴۰۰ - ۱۸:۱۴
کد خبر: ۷۰۰۱۵۴

از اینجا رانده از آنجا مانده

از اینجا رانده از آنجا مانده
پیرزن گرم و سرد روزگار دیده می‌گفت: شاه رفت، فکر می‌کرد که دوباره برمی‌گردد، سال ۳۲ هم رفت اما برگشت.این بار هم رفت که برگردد اما خیال باطلی بود، این بار که رفت دیگر برگشتی در کار نبود...مرد پا به سن گذاشته می‌گفت: بختیار گفت برو. آب‌ها که از آسیاب افتاد بیا.آرامش را به کشور برمی‌گردانم بعد برگرد.

به گزارش خبرگزاری رسا، اما بختیار اختیاری نداشت که بتواند مملکت را آرام کند. زن جوان‌ می‌گفت: می‌گویند هر چه طلا و جواهر در کشور بوده با خودشان برده‌اند.چند روز قبل چمدان‌های طلا را فرستاده‌اند آمریکا.امروز هم که خودشان رفتند چمدان‌هایشان پر از جواهرات سلطنتی بوده.این‌همه طلا و جواهری که اینها بردند دیگر اعتباری برای پول مملکت نمی‌ماند.مرد جوان می‌گفت: دیدید شاه گریه می‌کرد! شاه که گریه نمی‌کند.این از اول هم لوس بود.شاهی که گریه کند که نمی‌تواند مملکت‌داری کند.نادرشاه همه عمر جنگید و کشورگشایی کرد، او هم نامش پادشاه است و این‌هم پادشاه. اشکش دم مشکش است. از اول همین بود یک مرد ترسو که فقط می‌توانست برای رعیت خط و نشان بکشد.

اینها حرف‌هایی است که ۲۶ دی ۵۷ از مردم کوچه بازار شنیده می‌شد وقتی از رادیو شنیدند، شاه رفت و تصویرش را هم در تلویزیون‌های سیاه و سفید تماشا کردند.برخی باور کردند که محمد‌رضا پهلوی و ملکه‌اش رفته‌اند و دیگر برنخواهند گشت و برخی هم تصور می‌کردند که این رفتن را بازگشتی است.هر چه بود باور و ناباوری بود.مردم جشن گرفته بودند اما آینده در ابهام بود و باید منتظر می‌ماندند تا نهضتی که شروع کرده بودند راه را به آنها نشان دهد.آن روزها شایعه و واقعیت دوش به دوش هم جلو می‌رفتند، مردم ایران که تجربه‌های زیادی داشتند از مملکت‌داری پادشاهان سابق و فراز و فرودهایی که دیده بودند، گمان‌ها را با واقعیت درهم می‌آمیختند و منتظر نتیجه می‌ماندند. ۴۳ سال از ۲۶ دی ۱۳۵۷ گذشته.حالا دیگر واقعیت‌ها چهره خود را نشان داد‌ه‌اند.با خسرو معتضد هم‌صحبت شدم تا درباره رفتن شاه از ایران برایمان بگوید.

جواهر بردند یا پول؟

این کارشناس تاریخ می‌گوید: این که می‌گفتند و هنوز هم برخی می‌گویند که شاه و فرح با خود پول و جواهر زیادی بردند از آن حرف‌های نابخردانه‌ است.آنها آنقدر باهوش بودند که جواهر با خودشان نبرند.آنها سال‌ها بود که در بانک‌های خارجی سپرده‌گذاری می‌کردند و در شرکت‌های بزرگ نفتی سرمایه‌گذاری.به همین دلیل است که خانواده پهلوی هنوز هم در آسایش کامل زندگی می‌کنند و دغدغه مالی ندارند چون سرمایه‌گذاری‌های پرسودی انجام داده‌اند. اکنون هم در شرکت‌های نفتی عربستان و عمان سهام‌دارند. سال ۳۲ که شاه از ایران رفت به خانم لوس ( سفیر آمریکا در ایتالیا ) گفت: من فقط ۹۰۰۰ دلار پول دارم. با این پول چگونه از پس مخارج خانواده بزرگم برآیم؟ خرج ملکه ثریا را چگونه تامین کنم و اشرف و شمس و ملکه مادر و بقیه را. همین تجربه باعث شد که بعد از برگشت به ایران به فکر سرمایه‌گذاری برای خود و خانواده‌اش افتاد.این که می‌گویند ۵۶ میلیارد تومان پول برده هم حرف اشتباهی است. کشور ما آنقدر پول نداشت.سال ۵۱ از فروش نفت حدود ۱۰ میلیارد تومان درآمد داشتیم، سال ۵۴ که نفت به دلیل تحریم اعراب گران شد، حدود ۲۴ میلیارد تومان درآمد نفتی داشتیم، بنابراین کشور آنقدر پول نداشت که شاه با خودش ببرد.در زمان رضا شاه هم شایعه شده بود که جواهرات سلطنتی را برده‌اند که مجلس دستور بررسی داد، گفته شده بود که اشرف و ملکه مادر جواهرات قمرالسلطنه را برای عروسی فوزیه امانت گرفته و آنها را برنگردانده‌اند.آن زمان رسیدگی کردند و دستور دادند برگردانند که برگردانده شد.بعد از آن دیگر جرات نکردند جواهرات سلطنتی را ببرند چون می‌دانستند که رسیدگی می‌شود و آبرویشان می‌رود.

از اینجا رانده از آنجا مانده

شاه رفت چون بسیار نادان بود.چوب حماقتش را خورد و این که همه تخم‌مرغ‌هایش را در سبد آمریکا گذاشت.آنقدر سواد و تجربه نداشت که بداند آمریکا هر زمان که لازم باشد و صلاح بداند، حمایتش را برمی‌دارد.دیدید با افغانستان چه کرد؟ ترامپ با طالبان مذاکره کرد و تعهد داد که تا زمان انتخابات سربازان آمریکایی در افغانستان کشته نشوند،تا ترامپ رای بیاورد بعد از افغانستان خارج می‌شوند.ترامپ رای نیاورد اما از افغانستان خارج شد.کارتر که خودش یک آدم بی‌سواد و بی‌تجربه بود، حمایتش را از شاه ایران برداشت.قانونی را تصویب کرد به نام حمایت بشر آمریکایی و گفت هر پادشاه و حاکمی‌که به مردمش ظلم کند را حذف می‌کند.آن زمان شاه اصلا محبوبیت نداشت، مردم از او متنفر بودند.یک عده آدم بی‌سواد و بی‌تجربه را سرکار آورده بود و ساواک و پلیس را به آنها سپرده بود و آنها هم کارشان بگیر و ببند مردم بود.مردم جرات نداشتند نفس بکشند، فوری می‌گرفتند و به زندان می‌بردند و شکنجه می‌کردند.سال ۵۷ روزنامه نیوزویک طرحی از شاه ایران منتشر کرد که اطرافش پر از اسلحه بود، اصلا شبیه اسلحه شده بود.ماک والاس یهودی با شاه گفت‌وگو کرد و این مرد آنقدر بی‌تجربه و خودشیفته بود که همان جا به والاس گفت: شما یهودی‌ها همه رسانه‌های آمریکا را در دست دارید و نمی‌گذارید واقعیت منتشر شود.والاس به او گفت: می‌دانید سیا به شما چه لقبی داده؟ آدم متوهم خودبزرگ بین! که کشورهای همسایه را تهدید می‌کند و می‌خواهد به کشورهای عربی حمله کند ! خیلی از مخالفان شاه در خارج هم برای او پرونده‌سازی می‌کردند و اطلاعات درست و غلطی به کارتر می‌دادند که شاه ایران تبدیل به دیکتاتور شده و تهدیدی است برای امنیت منطقه.همه اینها سبب شد تا شاه روز به روز در صحنه جهانی تنهاتر شود. در داخل مردم از او متنفر شده بودند و در خارج هم پایگاهی نداشت.برای همین زمانی که رفت هیچ کشوری راهش نداد.وجهه بین‌المللی‌اش خراب شده بود.

نفرت، کار خودش را کرد

نفرت در مردم ایران عجیب است، وقتی غلیان می‌کند دیگر نمی‌توان جلوی آن را گرفت، همین نفرت، اسکندر را به خاک سیاه نشاند و مغولان و عثمانی‌ها را.مردم به مرور از شاه متنفر شدند چون مردم را آدم حساب نمی‌کرد.جشن‌های سلطنتی برگزار می‌کرد اما مردم در آنها حضور نداشتند.همه جا را تعطیل می‌کرد و مردم را خانه‌نشین می‌کرد که جشن سلطنتی برگزار کند. در فرانسه و آمریکا و دیگر کشورها جشن‌های ملی و استقلال با حضور مردم و در خیابان‌ها برگزار می‌شود تا مردم خودشان را در آنها سهیم بدانند.محمدرضا پهلوی جشن تاجگذاری برگزار کرد بدون حضور مردم.خارجی‌ها را دعوت کرد. آنها هم آمدند و خوردند و بعد گفتند: عجب جشن مزخرفی. پهلوی دوم در دل مردم جایی نداشت، آنقدر از مردم دوری کرد تا مردم هم از او دور شدند و سرنگونش کردند.خانواده فاسدی داشت؛ برادرها و خواهرش اشرف به شدت فاسد بودند.اشرف از همه باج می‌گرفت.نمی‌گذاشت کارها به نفع مردم جلو برود، اول به فکر جیب و پولی بود که به خود و خانواده‌اش برسد.جوانان تحصیلکرده زیاد شده بودند و دیگر نمی‌شد

سر آنها کلاه گذاشت همه اینها را می‌دیدند و روز به روز بیشتر به این نتیجه می‌رسیدند که حکومت پهلوی باید تمام شود که شد.

ارسال نظرات