۲۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۱۴
کد خبر: ۷۰۶۴۴۶

اداره سوم ساواک، کاملا توسط صهیونیست‌ها اداره می‌شد!

اداره سوم ساواک، کاملا توسط صهیونیست‌ها اداره می‌شد!
سالروز پدید آمدن ساواک، با اراده مشترک آمریکا و پهلوی دوم، فرصتی برای بازخوانی کارنامه این نهاد امنیتی است. به‌ویژه که دراین‌باره، همچنان جای فعالیت‌های پژوهشی جدی‌تری وجود دارد. عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در گفت‌وشنود پی‌آمده، دراین‌باره سخن گفته است

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 

به اعتقاد شما، مهم‌ترین بخش از ساواک، کدام اداره آن بود و چه کارکردی داشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم. در پاسخ به پرسش شما، باید گفت که بخش‌های مختلفی در ساواک پیش‌بینی شده بود. اما مهم‌ترین بخش ساواک، اداره سوم بود، که به امنیت داخلی مربوط می‌شد. اسرائیلی‌ها در آن اداره، بیشترین نقش را از لحاظ ارائه آموزش به نیروها و تأمین تجهیزات داشتند. چون موساد در ارتباط با مقاومت فلسطینی‌ها، سابقه و تجربه طولانی داشت و برای در هم شکستن مقاومت مبارزین آن خطه، به شیوه‌های مختلفی از شکنجه دست یافته بود؛ مثلا اینکه چگونه و باسرعت، از یک مبارز فلسطینی اطلاعات بگیرد و گروهی را که به آن متعلق بود کشف کند؛ بنابراین صهیونیست‌ها تجربه‌ای داشتند که به درد ساواک می‌خورد؛ لذا می‌توان گفت که اداره سوم، کاملا توسط صهیونیست‌ها اداره می‌شده است! ما وقتی خاطرات نیروهای اسرائیل، از جمله آخرین رئیس موساد در دوره پهلوی را می‌خوانیم، می‌بینیم که می‌گوید: «در ماه‌های پایانی عمر رژیم شاه، من بیشتر از ایرانی‌ها در ساواک حضور داشتم!...». چرا که وقتی مبارزات مردم اوج گرفت، بسیاری از نیروهای ساواک، از ترسشان به اسرائیل منتقل شدند! البته ما در حال حاضر، خیلی از این افراد را نمی‌شناسیم! اما افرادی مثل پرویز ثابتی که به اسرائیل رفتند، بسیاری از اطلاعات خود را در اختیار صهیونیست‌ها قرار دادند! اطلاعاتی در خصوص نیروهای وابسته به خودشان، مثل بعضی از روحانیان که در زندان، به ساواک قول همکاری داده بودند و بعد هم عملا همکاری جدی‌ای را با ساواک دنبال کردند؛ مثلا سیدمهدی هاشمی، وقتی به ساواک قول همکاری داد، در انجام مأموریت‌هایش خیلی جدی عمل می‌کرد! حتی در دوران سربازی در جایگاه و مراسم صبح‌گاه، به شاه دعا می‌کرد! اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط او با ساواک و جنایاتی که در این زمینه انجام داده بود، فاش شد! اداره هشتم هم، که به شناسایی جاسوس‌های کشورهای دیگر در ایران اختصاص داشت، از نهادهای مهم ساواک بود. هر کدام از این ادارات، کارکرد متفاوتی داشتند

بر اساس اسناد، شروع شکنجه در ساواک، از چه مقطعی بود؟

بلافاصله پس از کودتای 28 مرداد 1332 و از زمانی که فرمانداری نظامی با ریاست تیمور بختیار شکل گرفت، شکنجه هم آغاز شد. در آن دوره به طرز بسیار خشنی، مبارزین را دستگیر کرده و به قتل می‌رساندند! نحوه کشتن کریم پورشیرازی (روزنامه‌نگار حامی دکتر مصدق) واقعا خیلی تلخ است. درحالی‌که اشرف پهلوی کف می‌‌‌زد و خوشحالی می‌کرد، مأموران فرمانداری نظامی، این فرد را زنده زنده آتش زدند! یا مثلا شهید استاد خلیل طهماسبی (از اعضای فدائیان اسلام) را در بشکه‌ پر از شیشه می‌انداختند و بعد بشکه را، از پله‌های فراوان رها می‌کردند! این موارد در خاطرات مبارزان هست.

 

اخیرا پرویز ثابتی ادعا کرده است که مبارزان اصلا شکنجه نمی‌شدند، بلکه این افراد در درون خانه‌های تیمی، یکدیگر را کتک می‌زدند و آثار جراحت را خود روی بدنشان ایجاد کردند! ارزیابی شما دراین‌باره چیست؟

یکی از قرائن سرکوب و خشونت ساواک این است، که در دوره  قبل از کودتای ۲۸ مرداد 1332، خیلی‌ها علیه رژیم پهلوی مبارزه می‌کردند، اما بعد از تشکیل ساواک، بسیاری عرصه مبارزه را به خاطر هزینه‌ای که برای آن وجود داشت، ترک گفتند! مثلا آقای شیخ محمود حلبی ــ که بعدا انجمن حجتیه را درست کرد ــ یکی از نیروهای مبارزی بود، که وقتی هزینه مبارزه بالا رفت، عرصه را ترک گفت! بسیاری از چهره‌های ملی هم، برای در امان ماندن از گزند ساواک، ایران را ترک کردند و به اروپا رفتند! چون ساواک اساس را، بر شکنجه سیستماتیک گذاشته بود، که هرچه سریع تر مقاومت‌ها شکسته شود و کانون‌های مبارزه، درهم کوبیده شود! البته تا قبل از آغاز مبارزه مسلحانه توسط برخی از گروه‌ها، ساواک تا این حد جنایتکارانه عمل نمی‌کرد. اما وقتی در دهه 13۴۰، گروه‌های مبارزه مسلحانه شکل گرفت، ساواک برای اینکه به‌سرعت بتواند به هسته مرکزی آن گروه مسلح دست یابد، شکنجه‌ها را بسیار سخت‌تر و خشن‌تر کرد! مثلا فرض کنید که اینها می‌بایست در عرض دو ساعت، فردی را وادار به دادن اطلاعات می‌کردند؛ چون اگر در عرض دو ساعت نمی‌توانستند به اطلاعاتش دست یابند، اصطلاحا ارتباطش با گروه کور (قطع) می‌شد! چون اعضای این گروه‌ها، هرچند ساعت یک بار، با گذاشتن علامتی روی دیوار، یکدیگر را از وضعیت سفید خود مطلع می‌کردند. اگر بعد از دو یا سه ساعت، ارتباط قطع می‌شد، اعضای گروه متوجه می‌شدند که آن فرد دستگیر شده و خانه تیمی‌شان را بلافاصله خالی می‌کردند و ارتباط آن فرد با سازمان را قطع می‌کردند، تا ضربه‌پذیر نباشند؛ لذا ساواک برای اینکه بتواند در عرض آن دو، سه ساعت، از فرد دستگیرشده اطلاعات بگیرد، بدترین شکنجه‌ها را اعمال می‌کرد! مثلا روی سرشان آپولو می‌گذاشت یا به زیر ناخنشان سوزن داغ فرو می‌کرد و...، که هر چه سریع‌تر، آن فرد وادار به دادن اطلاعات شود! در دهه 13۵۰، ساواک واقعا جنایتکارانه عمل می‌کرد و این برمی‌گردد به تجربیاتی که صهیونیست‌ها به دستگاه ساواک منتقل می‌کردند؛ مثلا ساواک در ماه‌های آخر حیات رژیم شاه، نیروهای مبارز را در دریاچه نمک می‌انداخت، یا جنایاتی مثل سینما رکس را مرتکب می‌شد، که واقعا خشونت‌های عجیب و غریبی بود! به‌طوری که حتی بعضی از منابع غربی هم، در آثاری که پس از انقلاب اسلامی نوشتند، سعی کردند به‌نوعی از ساواک فاصله بگیرند!

 

واقعا شیوه‌های ساواک، تا چه حد در به بن‌بست رساندن گروه‌های مبارز مسلح، موفق بود؟ با توجه به اینکه پرویز ثابتی مدعی شده که ما توانستیم تمام گروه‌های مسلح را سرکوب کنیم؟

البته این به خاطر توانایی ساواک نبود، بلکه خطای استراتژیک گروه‌های مبارز مسلح بود. گروه‌های مسلح بدون اینکه مطالعه‌ای در ارتباط با مردم کشورشان داشته باشند، از شیوه‌های مبارزات چریک روستایی و بعد هم چریک شهری آمریکای لاتین، کپی‌برداری کردند! این کپی‌برداری‌، یک دنباله‌روی ناشیانه و بدون مطالعه بود! لذا وقتی این گروه‌ها در سال 1349، مرام نظری و عملی خود را به حضرت امام عرضه کردند، ایشان با توجه به شناختی که از جامعه داشتند، به آنها فرمودند که «مبارزه مسلحانه به لحاظ شرعی پذیرفته نیست و از این طریق به جایی نخواهید رسید و خود را به هلاکت خواهید داد!...». حضرت امام پیش‌بینی درستی هم کرده بودند، ولی چون این گروه‌ها ایشان را قبول نداشتند، طبیعتا به توصیه رهبر انقلاب هم تن در ندادند! از این نمی‌توان نتیجه گرفت که ساواک موفق بود، بلکه به خاطر آن بود که این شیوه از مبارزات، مورد تأیید و پشتیبانی ملت ایران قرار نمی‌گرفت.

 

به چه علت مبارزات مسلحانه، مورد تأیید ملت ایران قرار نمی‌گرفت؟ مردم در این شکل از مواجهه با رژیم، چه اشکالی می‌دیدند؟

ملت ایران از گروهی که ماهیت آن برایش ناشناخته بود، پشتیبانی نمی‌کرد، اما از روحانی‌ای مثل مرحوم آیت‌الله طالقانی، که با او آشنایی کامل داشت، پشتیبانی می‌کرد و پول و امکانات فراوان نیز، در اختیارش قرار می‌داد. از یاد نبریم که در بسیاری از درگیری‌هایی که بین این گروه‌های مسلح صورت می‌گرفت، در موقع فرار، خودِ مردم آنها را دستگیر می‌کردند! هرچه هم این افراد به مردم می‌گفتند: ما در حال مبارزه با سیستم هستیم، ما را رها کنید، مردم آنها را رها نمی‌کردند و تحویل پلیس می‌دادند! چرا حرکت‌ها و مبارزات چریک‌های فدایی خلق، تنها در جریان روشنفکری باقی ماند و نتوانست در بدنه اجتماعی ایرانیان، نفوذ پیدا کند؟ چون مردم این گروه‌ها را نمی‌شناختند!  البته مجاهدین‌خلق به دلیل حمایت برخی از روحانیان از آنان، وضعیت بهتری نسبت به فدائیان خلق داشتند. اما در عین حال حرکت‌های آنها هم، به دلیل الگوبرداری غلط، در ایران جواب نمی‌داد! لذا قبل از اینکه ساواک در این گروه‌ها نفوذ پیدا کند، تقریبا خودشان به پایان خط رسیده بودند! مثلا فدائیان‌خلق در ابتدا، به روستاهای شمال کشور رفتند و حرکت مسلحانه‌شان را از یک پاسگاه در آن منطقه شروع کردند، اما خود روستایی‌ها دستگیرشان کردند و به ژاندارمری تحویلشان دادند! درحالی‌که اینها تصور می‌کردند اگر الان به مردم اعلام کنند که ما علیه رژیم پهلوی مبارزه مسلحانه را شروع کرده‌ایم، روستاییان دسته دسته به آنها خواهند پیوست! بعد از این هم که متوجه شدند نمی‌توانند با توده‌ها پیوند بخورند، دوره جنگ چریک شهری را، از اساس‌ نفی کردند و از لحاظ نظری، به پایان عمر خود رسیدند. اخیرا مطلبی راجع به این قضیه نوشتم، که در سال 1353 و 1352، این بحث که اصولا حرکت چریکی در ایران جواب نمی‌دهد، از زندان شیراز کلید خورد.

در آغاز چریک‌های فدایی خلق و بعد از آنها مجاهدین خلق، اساس حرکت چریکی را نفی کردند! البته ساواک هم با نفوذی که در این گروه‌ها صورت داد، در سرکوب آنها نقش داشت و توانست به آنان ضربه بزند. اما قبل از آن، خود این گروه‌ها به لحاظ تئوریک، به این جمع‌بندی رسیدند که این روش در ایران جواب نمی‌دهد! امکان دارد حرکت‌های مارکسیستی در حوزه کشورهای تحت نفوذ خود درست بوده باشد، اما قطعا کپی‌برداری در این قضیه، منطقی نبود.

عده‌ای مدعی شدند که بسیاری از نیروهای بدنه ساواک، پس از برافتادن رژیم پهلوی، جذب سیستم امنیتی نظام جمهوری اسلامی شدند. این مسئله چقدر صحت دارد؟

در دولت موقت، تمایلی به انجام این کار وجود داشت. در مورد جذب نیروهای ساواک، شما به‌صراحت در خاطرات امیرانتظام می‌خوانید که می‌گوید: من با تیمسار ناصر مقدم (آخرین رئیس ساواک)، ارتباط داشتم. امیرانتظام در خاطراتش، به مسائل دیگری مثل لو رفتن محمدرضا سعادتی (نفر دوم سازمان مجاهدین خلق) هم اشاره می‌کند و می‌نویسد: به من خبر دادند که قرار است اسنادی در مورد نحوه لو رفتن سرلشکر مقربی (از افسران عالی‌رتبه شاه، که با روس‌ها مبادله اطلاعاتی داشت و در سال 1355، دستگیر و به‌سرعت محاکمه و اعدام شد) در اختیار روس‌ها قرار بگیرد. گویا سرلشکر مقربی، از طریق آخرین تکنولوژی که ما امروز استفاده می‌کنیم (بلوتوث)، با شوروی تبادل اطلاعات داشته است! این شیوه فوق سری به این صورت بود که ماشینی در زمان مشخصی از کنار خانه مقربی عبور می‌کرد و او از طریق دستگاه خودش، اطلاعات را ارسال می‌نمود! این فناوری که روس‌ها به آن دست یافته بودند، حتی برای سازمان سیا هم تازگی داشت! امیرانتظام می‌گوید: «مقدم به نخست‌وزیری می‌آمد و در مورد تجربیات خودش در ساواک، با من صحبت می‌کرد!...». بعد هم می‌نویسد: «یک روز پس از اینکه به دفتر من آمده بود،‌ دستگیرش کردند و به اوین بردند!...». در همان دوران هم مهندس بازرگان، به دستگیری مقدم واکنش نشان داد و در نامه‌ای نوشت: «جان من در گرو جان اوست. او دریایی از اطلاعات است و نباید اعدام شود!...». هرچند که خوشبختانه اعدام شد! در واقع تمایلات در آن مقطع، به این صورت بود که حتی نه تنها از بدنه نیروهای ساواک، بلکه از رؤسای ساواک هم استفاده شود، اما این خواسته محقق نشد و نتوانستند به بهانه‌های واهی، بقایای امنیتی دوران پهلوی را حفظ کنند. متأسفانه دولت موقت سعی کرد نه فقط ساواک، که حتی مستشاران آمریکا را هم حفظ کند، که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد.

ارسال نظرات