«برف و آفتاب»؛ روایتی از دوران انقلاب و جنگ تحمیلی
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، کتاب الکترونیکی «برف و آفتاب» اثر محمدرضا یوسفی در انتشارات سوره مهر منتشر شد. این اثر پیش از این در انتشارات شهید کاظمی در قالب کتاب فیزیکی منتشر شده بود.
بیش از سی سال از آخرین روزهای جنگ تحمیلی میگذرد؛ با این حال تمام حرفهای آن دوران بازگو نشده است. باید درباره برخی رویدادها و افراد حاضر در جنگ بیشتر خواند؛ چون همانگونه که امروز تاریخ درباره گذشتههای دور و نزدیک مردم کشور قضاوت میکند، آیندگان هم این کار را برای دیروز و امروز ما انجام میدهند.
چه بسا مردانی که در دوران جنگ تحمیلی میتوانستند از سربازان وطن حمایت کردند، اما در این زمینه اقدامی نکردند. حتی از اعزام فرزندانشان به سربازی در آن زمان جلوگیری میکردند. کتاب «برف و آفتاب» با همین قصد و نیت خاطرات سرهنگ یوسفی را که دوازده سال از دوران زندگیاش را برای جنگ و دفاع از انقلاب و این مرز و بوم وقف کرد، بازگو میکند.
در گزیده کتاب میخوانیم:
خاطراتی از حکومتنظامی سال ۵۷
در جریان شروع حکومتنظامی در سال ۵۷ که شیراز هم ازجمله شهرهایی بود که حکومتنظامی در آن به اجرا درآمد، واحد نظامیای که در این شهر توان شرکت در روند اجرای حکومتنظامی را داشت، تیپ مستقل چترباز شیراز بود. با شروع حکومتنظامی و با شروع گشتزنی ارتش در شهر، با عنایت به آموزشدیدهنبودن نیروهای شرکتکننده در این مأموریت، رفتهرفته آن افکار خشک نظامی و انضباط ظاهری نظامیان کادر و سربازان وظیفه، روزها با دیدن تظاهرات مردم و شنیدن شعارهای انقلابی و شبها با کنترل رفتوآمد مردم در سطح شهر، تبدیل به آگاهیهای مؤثر شد و قاعدهمندی و ابهت ارتش روزبهروز رو به تقلیل میرفت. اعلامیههای امام که بهوفور در سربازخانه پخش شد، تحول جدیدی به وجود آمد و آرامآرام پیامهای امام و اعلامیهها بین پرسنل کادر نیز زمزمه میشد.
من و تعدادی سرباز و درجهدار در محوطهی دروازه کازرون و گاهی فلکهی ستاد، مسئول اجرای حکومتنظامی بودیم. تعدادی از سربازان وظیفه که اهل جهرم بودند، به من اعتماد کردند و یک شب علنی اظهار کردند که امشب تعدادی اعلامیه داریم و میخواهیم با اجازهی شما در سطح سربازخانه پخش کنیم. من هم با سنجیدن اوضاعواحوال و بهدور از اطلاع سلسلهمراتب یگان، دو بسته از اعلامیههای مزبور را که حاوی سخنرانی امام عزیز بود، در خودرویی که برای ما از پادگان غذا آورده بود، جاسازی و وارد پادگان ارتش سوم کردم.