«قصه کربلا» به چاپ هفتم رسید
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، کتاب «قصه کربلا» نوشته مهدی قزلی شامل برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز بهتازگی توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ هفتم رسیده است.
این کتاب درباره واقعه عاشوراست که با گزینش وقایع تأثیرگذار از رویداد بزرگ تاریخ شیعه به روایت گوشههایی از آن واقعه پرداخته است؛ اصولاً حادثه کربلا یکی از وقایع فراموش نشدنی تاریخ شیعه است که با گذشت قرنهای متمادی هنوز هم تازگی دارد و هر شنوندهای را در هر گوشهای از کره خاکی که باشد تحت تأثیر قرار میدهد. در حادثه کربلا اتفاقات ناگواری به وقوع پیوست که هنوز هم بسیاری از مفسران تاریخی از تحلیل جامع آن عاجزند و هر بار فقط گوشههایی از آن واقعه بزرگ بررسی و تجزیه و تحلیل میشود.
در مقدمه این کتاب از زبان نویسنده میخوانیم:
«گاهی میشود اتفاقی آرام آرام در زندگی آدمی رخ میدهد. اتفاقی که اگر آرام آرام رخ نمیداد، هیچ کس باورش نمیکرد. اتفاقی که همه نگاهش میکنند، دوست ندارند واقعیت داشته باشد ولی دارد. چه بسا خود آدم هم دستی در آن داشته باشد. آن چه در عاشورای سال شصت و یک در کربلا اتفاق افتاد هم از این دست است ماجرای که ریشهاش در جاهلیت اعراب حجاز بود و بعثت پیامبر آخرین از بین آنها و عدم توان مردم در انکار پیامبر و سالام و خلافت و کشورگشاییها و اخلاص علی و شجاعت علی و عدل علی و خلافت علی و نامردمی نامردان و مردی مردان و خواست خدا و تمکین حسین ولی خدا.
این اتفاق باعث شد آخرین پسر دختر یک پیامبر از شرق تا غرب عالم جسمش بر پهنه خاک بیفتد و بشود آنچه نباید.
انگار همه دنیا خواب نما شده بودند. خون نواده رسول خدا که زمین ریخت کم کم خواب از سر آدم و عالم پرید. هرکه از خواب بیدار میشد یا دیوانه میشد یا فدایی یا فراری.
ماجرای کربلا بیشتر به یک قصه شبیه است. قصهای که واقعی ست اما باو ر کردنی نیست و ای کاش این فقط این یک قصه بود.»
همچنین در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«حسین همیشه پیش روی بقیه بود نه پشت سرشان، همیشه پناهگاه دیگران بود نه درپنا هشان؛ همانطور که شایسته امام است. در کربلا هر کدام از یارانش که میافتادند و هنوز صدایشان درمیآمد، حسین را صدا میزدند و دوست داشتند سرشان را بگذارند روی پای کسی که همیشه در همه چیز ازشان جلو بوده. خودش اما چه کسی را باید صدا میزد وقتی روی زمین افتاده بود: خدایا راضیام به رضایت و تسلیمم به قضایت، معبودی جز تو نیست… و شاید حضرت حق در جواب زمزمههای حسین جواب میداده: ((وَاصْطنَعَتکُ لنِفَسِی)) یا میگفته بیا… ((ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ راَضِیةَ مرَضْیةًّ))»