۲۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۷
کد خبر: ۷۱۹۲۲۲
یادداشت رسیده؛

در آغوش خورشید، چون ابر می‌بارند

در آغوش خورشید، چون ابر می‌بارند
اینجا نجف است، زمینی که غرائب بسیار در خود نهفته و جز برای اهل سِر نجوایی ندارد، پرده ای کنار نمی‌زند و سکوت نخواهد شکست.

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، از طلبِ وصال عاشق حکایت ها گفته اند، مجنون را که با پای برهنه برخار صحرا قدم می‌گذاشت و هیچ درکی از درد و سوزش نداشت و گرمای بنیان سوزِ بیابان را در نمی‌یافت چون در طلبِ لیلی بود و بس.

در تمام اقوام و ملل اگر تتبع کنیم مثال مجنون و فرهاد را به تعداد انگشتان دست خواهیم یافت، البته ظهور و بروزِ عشق درایشان هم متفاوت بوده است.

اما ای کاش روایت‌نگاران قلم ها بدست گیرند و در سرزمین عجائب، ثبت کنند احوال عاشقانی را که چشم روزگار را به حیرانی واداشته، احوالی که جز با منطق عشق نمی‌توان معنایش کرد، و جز عشق نمی‌تواند چنین معجزه ای را رقم بزند، آری مجنون های تاریخ انگشت شمارند اما بیا در عراق تا میلیون ها مجنون را ببینی و غرق شوی در دریای بیکران عشاق که کرانه‌ای ندارد.

اینجا نجف است، زمینی که غرائب بسیار در خود نهفته و جز برای اهل سِر نجوایی ندارد، پرده ای کنار نمی‌زند و سکوت نخواهد شکست، اینجا محل پهلو گرفتن کشتی نوح است در فرجام توفان، اینجا محل آرمیدن ابدی آدم ابوالبشر است، اینجا محل سلوک هود و صالح است، آری اینجا مدفن العلی ست.

هنگامی که به ابتداء شارع الرسول می‌رسی در این گرمای ۵۵ درجه، خنکای وصال امیرالمومنین علیه السلام چنان تو را به وجد می‌آورد که سر از پا نمی‌شناسی. مروارید اشک با گوهر تعرق چنان دست در گردن هم می‌اندازند که مبادا یکی از دیگری سبقت بگیرد.

می‌خواهی تندتر قدم برداری برای رسیدن، اما عظمت گنبد طلایی مولا سربزیر و باوقارت می‌کند، گام هایی کوتاه اما استوار، تپش های دل علی علی سرداده و چشمانت در آغوش خورشید چون ابر می‌بارد.

دیگر ازدحام زوار، کوله هایی که تا دقایقی پیش سنگینی  اش قابل تحمل نبود و خستگی راه با همه‌ سرک کشیدن هایشان برایت معنا ندارند و تو در آغوش خورشید چون نوزادی آرمیده رهسپاری؛

سبحان الله، والحمدلله، و لااله الا الله، والله اکبر ...
السلام علیک یا امیرالمؤمنین...
و چه زیباست این وصال بی مثل و مانند.

خنده های باران

از گیتِ بازرسی دومِ شارع الرسول گذشتم، صحنه ای توجهم را به خودجلب کرد کودکی شش ساله در میان کالسکه مشغولِ بازیگوشی های معمول بود وخنده هایش عجیب به دل می‌نشست کمی دل دل کردم اما تصمیم بر گفت و گو با او و خانواده اش گرفتم؛ بشیر حیدری زائری که ازتهران آمده بود اما اصالتی مازنی داشت به همراه همسر، خواهر و خواهرزاده مشرف شده بود: می‌گفت در دو  سالِ گذشته که بخاطر ویروس کرونا نتوانستیم به زیارت بیاییم گمگشته ای داشتیم که به زبان نمی‌توان آن را وصف کرد، اما خدا را شکر امسال گمشده‌مان را پیدا کردیم و به زیارت مشرف شدیم.

در پاسخ حس و حالِ وصالِ امیرالمومنین علیه السلام چنین گفت: فقط دلم می‌خواهد این روزها تمام نشود، با اشکی که در چشمانش حلقه زده آه حسرت سرداد برای روزی که می‌خواهد برگردد.

پرچمی با نام مقدس حسین علیه السلام بردوش می‌کشید وآن را علامتی برای اعلام حضور درمیان خیل زائران اربعین می‌دانست.

زهرا حیدری مادرِ باران در بیانِ سختی ها و  مشقت های نگهداری فرزند در این هوایِ گرم و پیاده روی های پی در پی اظهار داشت: به هیچ وجه خسته نیستم و خداراشکر در این سه روزی که مشرف شده ایم همه‌ جا رفتیم مسجد کوفه، مسجد سهله و حرم مطهر امیرالمومنین علیه السلام.

وی در ادامه افزود: این کالسکه را دیروز در کوفه خریدیم آن هم برای باران چون بعدازظهر ها عادت به خوابیدن دارد و ممکن است ساعت خواب او با برنامه های ما تداخل داشته باشد، در آخر جمله ای طلایی اضافه کرد: خستگی را خود امیرالمومنین علیه السلام از ما می‌گیرد.

نمی‌دانم در میان این همه شور و شعور چگونه خودم را پیداکنم، آنقدر در این سخن معرفت هست که برای دیدن اوجِ آن کلاه ازسر خواهد افتاد، آری شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.

در بلندای سخن این زائر حیران بودم که خنده های شیرین باران مرا به خود آورد؛ کنار کالسکه زانو زدم تا کمی با او صحبت کنم اولش کمی خجالت می‌کشید اما وقتی شنید که چقدر امیرالمومنین علیه السلام را دوست داری؟ چشمانش برقی زد و گفت:خیلی.

باران هم خسته نبود و گرمای طاقت فرسای عراق اورا کلافه نکرده بود و چندباری که پرسیدم گرمت نیست؟ خسته نیستی؟ با ملاحت دخترانه اش با سر جواب می‌داد که نه.

از باران و خانواده اش جدا شدم، ولی باران دلم در مقابلِ این همه محبت به راه افتاد، و باز هم گم شدم در افق خورشید نجف.

کیمیای محبت

مطاع کفر و دین را هیچگاه بدون مشتری نخواهی یافت، در هر عصر و زمانه‌ای صف حق و باطل شکل خواهد گرفت و انسان است که باید جای خود را در میان اهل حق پیداکند، و  این مهم محقق نخواهد شد مگر آنکه مس وجود را به کیمیای محبت اولیاء پروردگار طلا کنی، کوچک و بزرگ، مرد و زن، پیر و جوان و فقیر و غنی هم ندارد هرکه هستی باید بدین کیمیا برسی تا برسی، همچنان گمشده در افق خورشید نجفم و پرتو طلایی آن آفتاب عالم تاب مرا درکنار همه‌ زائران به آغوش کشیده و مصداقی‌ است براین کلام که از ناحیه‌ی خودِ مولا رسیده است:

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند

حجت الاسلام محسن قبادیان قادی

/950/

افشین ایمانی
ارسال نظرات