تنها اسیر ایرانی که در پاهایش پلاتین گذاشتند
کرامت امیدوار متولد سال 1349 در شهرستان داراب است که برای اولین بار در سن 15 سالگی به عنوان بسیجی عازم جبهه های حق علیه باطل شد و در سال 65 به همراه سپاهیان حضرت محمد (ص) در حالی که تازه وارد شانزده سالگی شده بود برای بار دوم عازم جبهه ها میشود و در عملیات کربلای 4 در 12 کیلومتری بصره به اسارت نیروهای عراقی درمیآید.
این آزاده دفاع مقدس در مصاحبه با خبرنگار فارس در خصوص اولین اسارت خود گفت: دم دمای صبح بود که از نیزارها به سمت ما شلیک شد و تعداد هشت گلوله به قسمت ران بنده اصابت کرد و موجب شکستگی هر دو پایم شد در همین گیر و دار که مشغول بستن پاهایم با چفیه و پیراهنم بودم، نیروهای عراقی سر رسیدند و بنده و دو رزمنده دیگر که یکی از ناحیه کمر و دیگری از ناحیه شکم مجروح شده بودند را به پشت خودروی ایفا انداختن و ما را عازم بصره کردند.
وی ادامه داد: در طول مسیر آن دو رزمنده به شهادت رسیدند و تا جایی که یاد می دهم مرا در بیمارستانی پیاده کردند. آنجا از هوش رفتم وقتی به هوش آمدم دیدم که هیچ لباسی به تن ندارم و مرا به عنوان فوتی در سردخانه گذاشته اند اینجا بود که با تمام توان شروع به داد و بیداد کردم از آنجایی که نظر لطف خدا بر ادامه حیات من بود در همین حین سربازان عراقی تعدادی جسد را به سردخانه آوردند و متوجه زنده بودن من شدند و بلافاصله مرا به اتاق عمل بیمارستان منتقل کردند.
امیدوار گفت: اتاق عمل در هر دو پایم پلاتین گذاشتن و بعداز به هوش آمدن چهره خانم دکتر جراح که هندی بود و یک خال وسط ابروان داشت هنوز در خاطرم مانده است.
وی ادامه داد: شاید برایتان سوال باشد که چطور عراقی ها برای شما پلاتین گذاشتن؟ از آن جایی که چهره بنده سبزه بود عراقی ها فکر کرده بودن که من هم عراقی هستم به همین خاطر به اتاق عمل بردند و شاید من تنها اسیری باشم که در پاهایم پلاتین گذاشتند.
این رزمنده دفاع مقدس افزود: خلاصه وقتی که به هوش آمدم و خودم را روی تخت بیمارستان با وزنه های آویزان از پا دیدم ناخودآگاه شروع کردم به صحبت کردن با پرستار. پرستار هم بلافاصله با داد و فریاد صدا زد که هذا اسیر خلاصه چشمتان روز بد نبیند با همان حالت مرا زیر مشت و لگد قرار دادن که چگونه به اتاق عمل رفته ام بعد مرا به استخبارات بردند و چند روز انفرادی و باید به سوالات چگونه اتاق عمل رفته ام پاسخ دهم.
بعد مرا با همان حالت پاهای شکسته و وزنه های آویزان به اولین اردوگاه مفقودین در زادگاه صدام شهر تکریت بردند و 46 ماه در تکریت بودم و درسال 69 به همراه سایر آزادگان به میهن اسلامی بازگشتم.
از پدر و مادر و رنج فراق فرزند بگویید
موقعی که مجروح شدم دو نفر از همشهریان دیدن که من مورد اصابت گلوله واقع شدم به خانواده گفته بودن که من مجروح شدم اما چون تا روز آخر مفقود بودم کسی اطلاع نداشت که زنده هستم یا نه. پدرم بعداز مفقودی من به خوزستان سفر کرده بود و همه بیمارستانها را سر زده بود تا نشانی از بنده پیدا مند اما موفق نشده بود و بعداز شش ماه به رحمت ایزدی پیوسته بود.
اما مادرم با رنج و مشقت بعداز فوت پدر و مفقودی من کوله بار زندگی شش دختر و سه پسر (با احتساب بنده) را به دوش کشید و نذر و نیاز زیادی جهت سلامتی بنده در پیشگاه خداوند متعال کرده بود .
همین دست گل مادر پیرم را می بوسم و خاک پای مادر را توتیای چشمانم می نمایم.
بعداز اسارت به چه کاری مشغول شدید هم اینک به چه کاری مشغولید؟
ادامه تحصیل دادم و به اشتغال آموزش و پرورش مشغول شدم هم اینک بازنشسته هستم و گهگاهی به باغات پدری واقع در لایزنگان داراب سر میزنم.