نقدهایی بر خاطرات سید صادق طباطبایی
به گزارش گروه سیره امامین انقلاب خبرگزاری رسا، امام در یکی از سخنرانیهای خود در نجف به نکته ریز و باریکی اشاره کردند و آن، این است که نامردمان «… به امامزاده مرده خیلی احترام میکنند… اما از یک امامزاده زنده میترسند…» و ضد آن پیوسته توطئه میکنند. این سخن امام واقعیتی تاریخی است که بارها به اثبات رسیده و اکنون نیز دیده میشود. نمونه بارز آن امامان معصوماند که دشمن هیچگاه از آنان آسوده نیست و همیشه از آنان نگران و بیمناک است؛ چون همواره زندهاند. آن بزرگواران تا روزی که در قید حیات ظاهری بودند زورمداران و جاهطلبان با همه نیرو و توان در راه خاموش کردن صدای آنان توطئه میکردند؛ آنان را پیوسته زیر نظر داشتند؛ به زندان و تبعید آنان دست میزدند و آنان را به شهادت میرساندند. پس از شهادت نیز در درازای هزارهای میبینیم که حاکمان قلدرمآب و دیکتاتور در راه تخریب مرقد آن بزرگواران و از میان بردن نام و یادشان میکوشند و توطئه میکنند، زیرا راه، اندیشه، مکتب و مرام آنان همواره زنده و جاوید است و آن تبهکاران و جنایتپیشگانی که پیوسته دنبال غارتگری، چپاولگری، زراندوزی و سلطهطلبی هستند از راه و مرام امامان بزرگوار شیعه در هراساند و آرام ندارند. آنها این واقعیت را به درستی دریافتهاند که پیروان راستین راه امامان معصوم سرانجام روزی کاخها و کاخنشینان را به جهنمدره خواهند کشید و جهان را از شر شرارتها و جنایتهای جهانخواران آسوده میسازند؛ از این رو میبینیم امویان و عباسیان برای از میان بردن نام و یاد حضرت سیدالشهداء مرقد آن بزرگوار را به آب بستند و در آن محل کشت و زرع کردند تا قدرت و سلطنت ننگین خود را از خطر مکتب حسینی در امان دارند! آدم حقیر و قلدری مثل رضاخان نیز بنابر خواست و سیاست کفتار پیر استعمار انگلیس، عزاداری برای حضرت اباعبداللهالحسین را در عاشورا قدغن میکرد و رخصت نمیداد حتی ندای «یا حسین» از محلی یا منزلی بلند شود، چون نام و ندای حسین با منافع استعماری و غارتگرانه انگلیس ناهمخوانی داشت. آن کفتار پیر مکار میدانست اگر راه حسین و مکتب عاشورا در این سرزمین تداوم یابد و ملت ایران راه عاشوراییان را به درستی دریابد و برتابد انقلاب اسلامی پدید میآورد و دست جهانخواران و مهرههای دستنشانده آنان را از سرنوشت ایران کوتاه میکند و استقلال و آزادی را برای این کشور به ارمغان میآورد.
صدام و بعثیهای خونخوار عراق نیز نه تنها عزاداری برای حضرت اباعبدالله را در ماه محرم قدغن کردند بلکه عزاداران را نیز با توپ، تانک و مسلسل و حتی هواپیمای جت جنگی مورد حمله قرار دادند و شماری را به خاک و خون کشیدند و برخی را نیز به جرم عزاداری برای آن حضرت به جوخه اعدام سپردند، چون از راه حسین وحشت داشتند و با چشم سر میدیدند که حسین زنده است و راه او رهروان فراوانی دارد؛ از این رو با همه نیرو، با حسین، عاشورا و عاشوراییان به رویارویی برخاسته بودند. وهابیهای مزدور، این دستپروردههای بیاراده انگلیس و امریکا نیز بارها به نجف و کربلا یورش بردند و مرقد علی و حسین (علیهماالسلام) را ویران و غارت کردند، چون تداوم حیات ننگین و کثیف خویش را در از میان بردن نام و یاد آن بزرگواران میبینند.
راه امامان، راه رهاییبخش مستضعفان
راستی چرا رژیم پلید و دستنشانده سعودی مرقد چهار امام بزرگوار را در مدینه با خاک یکسان کرد و اکنون نیز برای ویرانی بیشتر آن تلاش میکند؛ چون تداوم سلطنت غاصبانه و جائرانه خود را در محو نام، یاد و مکتب آن بزرگواران میبیند و به درستی میداند که سرانجام این مکتب رهاییبخش امامان معصوم و جانشینان راستین پیامبر اسلام(ص) است که تومار جهنمی آلسعود را در هم میپیچد و به حکومت دیکتاتوری و ضد مردمی آنان پایان میبخشد. رویارویی خونین آلخلیفه با مردم بحرین و خراب کردن مساجد و حسینیهها و به خاک و خون کشیدن عزاداران حسینی نیز ریشه در هراس و وحشتی دارد که این دستنشاندگان حلقهبهگوش امریکا و همپیالههای اسراییل از حضرت حسین و راه حسین دارند و میدانند که این راه عاشوراییان است که سرانجام کاخ خونپایه آلخلیفه را در بحرین واژگون میکند و آن بیگانهپرستان را به دیار نیستی میفرستد.
هجوم وحشیانه طالبان و القاعده به زائران و عزاداران حسینی در شهرهای مختلف عراق، پاکستان و هند و دست زدن به عملیات انتهاری ضد مردم مظلوم شیعه و انفجار مرقد مطهر حضرت امام هادی(ع) در سامرا، نشان از این حقیقت دارد که امامان ما زندهاند و راهشان پررهرو است و خطرشان برای جهانخواران و زورمداران جدیتر از آن است که بتوان آن را نادیده گرفت. از این رو حاکمان جنایتپیشه در غرب و دستنشاندگان و مزدورانشان در کشورهای اسلامی و عربی در راه آسیب رساندن به مرقد آن بزرگواران و هجوم به پیروان پاکباخته آنان از هیچ خیانت و جنایتی پروا ندارند؛ غافل از اینکه این وحشیگریها، خونریزیها و ویرانگریها نمیتواند راه مردان خدا را بیرهرو سازد. مکتب تشیع و در واقع اسلام ناب محمدی(ص) به مرقد، گنبد و بارگاه وابسته نیست و این اندیشه آزادیبخش و انقلابآفرین امامان بزرگوار ماست که نور میپاشد و با شب و سیاهی میستیزد و نگهبانان شب و سیاهی را از اوج قدرت به گرداب نابودی و ذلت میکشاند؛ محمدرضاشاه را با چشمانی گریان از ایران بیرون میراند و دربهدر میکند و همپیالههای او مانند حسنیمبارک، بنعلی، قذافی و عبدالله صالح را یکی پس از دیگری از تخت قدرت به زیر میکشد و آواره میکند و ناقوس مرگ را در گوش همپیالههای شاه چون ملک عبدالله سعودی، ملک عبدالله اردنی و قارونکهای خودفروخته خلیج فارس و آلسعود و آلخلیفه سفاک به صدا درمیآورد.
امروز نیز نام «خمینی» این بزرگ طلایهدار عدالت و آزادی، برای آزادیخواهان جهان و تودههای مستضعف محروم، مایه امید، شور، شعف و حرکت است لیکن برای جهانخواران و زورمداران، نگرانی و وحشت به همراه دارد و کاخها و کاخنشینان را سخت میلرزاند و سقوط و نابودی را به آنان نوید میدهد.
امام برای همیشه تاریخ زنده است
فزونخواهان جهانی و دیکتاتورهای خونآشام کشورهای اسلامی و عربی، مزدوران ولگرد و هوسبازان بیخرد وابسته به استکبار جهانی و سرسپرده به سازمانهای جاسوسی، در دوران حیات پرافتخار امام سالیانی روزشماری میکردند که چه زمانی امام چشم از جهان فرو میبندد تا آنها از خطر توفانبار اندیشههای کاخبرانداز او آسوده شوند و بتوانند بیدغدغه و نگرانی به غارتگری دسترنج تودهها ادامه دهند، خون ملتها را در شیشه کنند و برای هوسرانی و بیبندوباری مانع و رادعی نداشته باشند؛ اما آن روز که امام دیده از جهان فروبست و به ملکوت اعلی پیوست، غارتگران بینالمللی و حاکمان دستنشانده و قلدرمآب کشورهای عربی و اسلامی و نیز مهرههای هرزه و غربزدهای که برای دموکراسی غربی و در واقع برای بیبندوباری و فساد پلید آن دیار یقهدرانی میکنند دریافتند که امام برای همیشه زنده است و راه، خط و اندیشه او تداوم دارد. از این رو میبینیم که همه نیرو و توان فکری، قلمی و رسانهای خود را برای به زیر سؤال بردن امام و خدشهدار کردن سیمای درخشان و ملکوتی آن ابرمرد تاریخ به کار گرفتهاند؛ چون به درستی دریافتهاند که خط امام رو به گسترش است و امروز در مصر، بحرین، یمن، عربستان، تاجیکستان، آذربایجان، لیبی، تونس، الجزایر و حتی در قلب اروپا و امریکا، امام در میان ملتهای ستمدیده حضور دارد و محرومان و مستضعفان را به خیزش و خروش و مقاومت فرا میخواند و صدها کتاب و هزاران مقاله قلم به مزدان غرب و شرق ضد این مرد خدا نتوانسته است کارایی داشته باشد و تودهها را از راه او دور کند و نام، یاد، اندیشه و ایده او را از دلها بزداید و رمز بیم و هراس استکبار جهانی و دستنشاندگان آن در کشورهای اسلامی و عربی از نام «خمینی» در این نکته باریکتر ز مو نهفته است که امام زنده است و نابکاران از امامزاده زنده میترسند و امامزاده مرده را احترام میکنند.
گذری بر پیرایهبستنها به امید اسلام
امام فرزند دلبندش سید مصطفی را امید اسلام خواند و دیدیم که حیاتش و شهادتش خدمات ارزنده و برجستهای برای اسلام داشت و به راستی اسلام را زنده کرد. شهادت سید مصطفی خمینی انقلاب آفرید، کاخ خونپایه شاه را ویران کرد و تومار جهنمی نظام دوهزاروپانصدساله را در هم پیچید و به رژیم پادشاهی برای همیشه در ایران پایان داد و بار دیگر آشکار ساخت که چرا نامردمان، بداندیشان و خودپرستان از امامزاده زنده میترسند و از سمپاشی، جوسازی و دروغپردازی ضد آزاداندیشان و رادمردانی که چهره در نقاب خاک کشیدهاند، دست نمیکشند و پیوسته علیه آنان قلم میزنند و دروغ میبافند. برخی از عناصر وابسته به سازمانهای کمونیستی او را عنصری ضد مارکسیسم میخواندند و همکاری با تیمور بختیار را به او نسبت میدادند؛ از سوی دیگر عناصری مانند آقا صادق طباطبایی در خاطرات و گفتههای خود او را به مجامله با کمونیستها و تندخویی با «بچه مسلمانها»! متهم میکنند و این خود نشان از این واقعیت دارد که اندیشه و ایده آن شهید، زنده و پابرجاست؛ از این رو دگراندیشان و بیراههپویان ناگزیرند برای به زیر سؤال بردن راه و اندیشه والای آن شهید به صورت آشکار یا اشاره به جوسازی و دروغپردازی ضد او دست بزنند.
آقا صادق طباطبایی در جایجای خاطرات خود تلاش کرده است از شهید سید مصطفی خمینی چهرهای بسازد که جز مرجع شدن پدرش هدفی و اندیشهای نداشته و در این مقصد حاضر بوده همه آرمانها و ارزشها را زیر پا بگذارد و کسانی را که در این هدف با او همراه نبودند بکوبد، به زیر سؤال ببرد و چهره آنان را مخدوش سازد. آنچه را او درباره آن شهید در خاطرات خود آورده است، یک به یک گذر میکنیم:
…حاج آقا مصطفی بیشتر به زعامت دینی و مرجعیت علیالاطلاق امام میاندیشید و اگرچه خودش فردی سیاسی بود لیکن اولویت را به جنبه مرجعیت امام میداد…
…هوش و حواس او [حاج آقا مصطفی] بیشتر متوجه مرجعیت امام بود تا زعامت سیاسی ایشان. در مقاطعی اعتقاد داشت که مرجعیت امام نباید تحت تأثیر برنامههای مبارزاتی ایشان قرار گیرد… ایشان میگفت اول باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود، آنگاه امام برنامه سیاسی خود را علناً و قاطعانه پیش ببرد…
حاج آقا مصطفی دارای دیدگاههای خاصی بود و بیشتر در فکر جا انداختن مرجعیت علیالاطلاق امام، هم در ایران و هم در کل عالم تشیع بود…
… همچنین اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی خمینی با داییجان که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود و نه زعامت سیاسی ایشان…
… به طور کلی رفتار حاج آقا مصطفی در تشکیلات امام اینگونه بود که ایشان بیشتر به مرجعیت امام میاندیشید تا به جنبههای سیاسی آن بزرگوار و حتی اعتقاد داشت که اگر برخی حرکتهای سیاسی امام به مرجعیت ایشان لطمه میزند باید جلوی آنها را گرفت. ایشان معتقد بود که امام را باید در جایگاه مرجعیت نشاند. حاج آقا مصطفی از این دیدگاه به همه مسائل مینگریست؛ هر قدمی که کسی برمیداشت اگر در جهت تأیید و ترویج مطلق امام نبود ذهن ایشان را کدر میکرد…
… حاج آقا مصطفی ارتباط امام با این افراد [قطبزاده و باند او] را به صلاح مرجعیت پدرش نمیدید…
جناب صادق آقا گویا دچار خوشخیالی شده و بر این باور بوده است که اگر این دروغها را که سید مصطفی جز ریاست و مرجعیت پدرش انگیزهای نداشته است، در جایجای کتاب خاطرات خود تکرار کند و بارها آن را به قلم آورد حتماً مورد پذیرش خوانندگان و تاریخ قرار میگیرد و همگان آن را باور میکنند! و بدینگونه ایده، اندیشه و خط و هدف آن شهید از میان میرود و پوشیده میماند. او از این واقعیت غفلت داشته است که دروغ فروغ ندارد و نمیتواند راستی و درستی را همیشه پنهان کند و از نورافشانی و جلوهگری باز بدارد و راه مردان خدا را بیرهرو سازد.
ما برای آشکار کردن این ادعای خلاف واقع آقا صادق و رد دروغ او مبنی بر اینکه سید مصطفی خمینی جز ریاست و مرجعیت پدرش هدفی نداشته است، به مصداق «گواه شاهد صادق در آستین باشد» نامهای را که آن شهید در پاسخ یکی از دوستان دیرینه امام در نجف، به نام حاج شیخ نصرالله خلخالی(ره) نوشته است، در پی میآوریم و میدانیم که این نامه بیش از هر پاسخ دیگری میتواند اهداف و اندیشههای والا، دیدگاههای عرفانی- اسلامی و افق بلند فکری آن شهید را به نمایش گذارد و نیرنگها را برملا کند. او در پاسخ به نامه مرحوم خلخالی «دلخوش کردن» به شخصیت جهانی امام را ناروا و «جهالت خیالیه» دانسته و آشکارا هشدار داده است «که این جهت نباید سبب رکود و عقبنشینی باشد و نباید تمام حواس را جمع کنیم که این عنوان صدمه نخورد بلکه باید به هر نحو که ممکن است از این حیثیت که پیش آمده است استفاده کنیم…» متن نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از عرض سلام و معذرت از اینکه نتوانستم تا به حال به هر نامه و اصلی جوابی عرض کنم. انشاءالله مزاج شریف سلامت، و گذشت فصل آنکه دیگر بتوانید در این ایام ایران تشریف بیاورید.
راجع به اینکه جناب آقای والد شخصیت جهانی پیدا کردهاند و باید خیلی مراعات کنند عرض کردم ولی باید عرض کنم که این جهت نباید سبب رکود و عقبنشینی باشد و نباید تمام حواس را جمع کنیم که این عنوان صدمه نخورد بلکه باید به هر نحو که ممکن است از این حیثیت که پیش آمده است استفاده کنیم و دل خود را به این جهات خیالیه خوش نگردانیم…
گذشته از نامه بالا که کاملاً رسا و گویاست و دیدگاه عرفانی- انقلابی و هدفمند سید مصطفی را آشکار میسازد و نشان میدهد که آن شهید شخصیت و مرجعیت پدرش را ناچیز و «جهات خیالیه» میدانسته و هدف را در نظر داشته است، با نگاهی به زندگی شخصی آن شهید در ایران و عراق کوچکترین سر نخ یا ردپایی از فعالیت او در راه مرجعیت امام دیده نمیشود و در میان دوستان دور و نزدیک آن شهید هیچکس را نمیبینیم که از او پیرامون مرجعیت امام و تلاش او در این زمینه سخنی شنیده باشد یا فعالیتی دیده باشد یا از دغدغه او برای استواری مقام و مرجعیت امام خاطرهای روایت کند. در دو جلد کتاب خاطرات سالهای نجف و نیز در کتاب امید اسلام که به تازگی انتشار یافته و در آن کتابها از بیش از ۳۶ نفر از همدورهها، دوستان دیرینه و یاران و شاگردان سید مصطفی مقاله و مصاحبه به چاپ رسیده است، یک سطر مطلبی که از تلاش او برای مرجعیت امام نشان داشته باشد دیده نمیشود و بسیاری به این واقعیت اذعان کردهاند که آن شهید در پیشبرد نهضت و مبارزه نقش ریشهای و سرنوشتسازی داشت و این تنها آقا صادق طباطبایی است که به رغم آنکه شاید در تمام عمرش به اندازه یک روز نیز با سید مصطفی نبوده، کشف کرده است که:
حواس او [سید مصطفی] بیشتر متوجه مرجعیت امام بود تا زعامت سیاسی ایشان، در مقاطعی اعتقاد داشت که مرجعیت امام نباید تحت تأثیر برنامههای مبارزاتی ایشان قرار گیرد… ایشان میگفت اول باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود، آنگاه امام برنامههای سیاسی خود را علناً و قاطعانه پیش ببرد…
خامی، ناآگاهی و دید ناشیانه و کودکانه در این ادعا به نمایش درآمده است. آیا دستگیری امام و قیام ۱۵خرداد۴۲، نیز مبارزه امام ضد احیای رژیم کاپیتولاسیون و تبعید ایشان به ترکیه در سال ۱۳۴۳ و عراق در سال ۱۳۴۴ و انتشار اعلامیهها و سخنرانیهای پیدرپی امام در نجف، از دید سید مصطفی خمینی حرکتی غیر علنی و غیرقاطعانه بود که «میگفت اول باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود، آنگاه امام برنامههای سیاسی خود را علناً و قاطعانه پیش ببرد»؟!! آیا آن شهید تا آنپایه خام و ناآگاه بود که به مصداق «شترسواری دولا دولا» رفتار کند؟ دیگر اینکه شهید سید مصطفی فرزند حوزههای علمی و روحانی بود و از مسائل مرجعیت و «مرجعیت علیالاطلاق» آگاهی داشت و میدانست «مرجعیت علیالاطلاق» با تبلیغ و ترویج این و آن به دست نمیآید و باید شرایط ویژهای پیش بیاید که بیرون از حیطه اختیارات انسان است. آقا صادق از روی بیخبری از مسائل ویژه حوزهها و جامعه تشیع نتوانسته است دروغی ببافد که نزد افراد خبره و اهل فن مایه خنده نباشد. آیا او هیچ اندیشیده است که چرا جهان تشیع در پی درگذشت آیتاللهالعظمی بروجردی دیگر «مرجع علیالاطلاق» نیافت؟ بیتردید این ادعا که «باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود…» سخنی نبود که از اندیشه والای شهید سید مصطفی تراوش کند و از زبان او بیرون بیاید.
او در دنباله ادعای دروغ خود آورده است:
… حاج آقا مصطفی… حتی اعتقاد داشت که اگر برخی حرکتهای سیاسی امام به مرجعیت ایشان لطمه میزند باید جلوی آنها را گرفت. ایشان معتقد بود که امام را باید در جایگاه مرجعیت نشاند…
برخلاف ادعای نامبرده، شهید سید مصطفی طرفدار حرکت تند و توفنده از سوی امام ضد رژیم شاه بود و از اینکه امام در سالهای نخستین تبعید به نجف مبارزه را با شدت و سرعت دنبال نمیکرد، رنج میبرد و ناراحت بود. سید مصطفی میدانست و میدید که امام در جایگاه مرجعیت نشسته است و مقام علمی و معنوی امام، ایشان را به جایگاه مرجعیت نشانده است و نیازی نمیدید که «امام را در جایگاه مرجعیت» بنشاند. آقا صادق با این بافته، نخست خواسته است چنین بنمایاند که امام در دوران زیست در نجف در جرگه مرجعیت نبوده است! و این دروغ را در جای دیگر خاطرات خود با صراحت بیشتری بر زبان آورده و چنین ادعا کرده است که:
… امام قبل از اینکه در ایران به عنوان یک زعیم سیاسی مطرح شوند، کمتر برای عامه مردم جهان تشیع به عنوان یک مرجع مطرح بودند؛ یعنی بعد از تبعید ایشان به عراق و فوت آقای حکیم زمینه مرجعیت ایشان در ایران فراهم گردید…
کیست نداند که امام حتی در دوران زعامت آیتالله بروجردی مقلد داشت و در پی آغاز نهضت در سال ۱۳۴۱ رسماً در جرگه مراجع طراز اول قرار گرفت. مقلدین ایشان از بسیاری مراجع بیشتر و بودجه ایشان برای شهریه طلاب از دیگران افزونتر بود. از سال ۱۳۴۲ شهریه امام در قم، اصفهان، کرمانشاه و برخی حوزههای دیگر توزیع میشد و رساله ایشان بدون آنکه امام هزینه آن را بپردازند از سوی مقلدان ایشان بارها به چاپ رسید و در سراسر کشور پخش شد و آنگاه که رژیم شاه فروش و نگهداری توضیحالمسائل امام را ممنوع کرد، این رساله بازار سیاه پیدا کرد و به شکل پنهانی به چاپ رسید و کسانی که از امام تقلید میکردند، رساله ایشان را چند برابر قیمت واقعی خریداری میکردند و اکثریت مردم ایران- به ویژه تودههای مبارز و جوانان انقلابی- از ایشان تقلید میکردند.
آقا صادق با شیوه مرموزی نخست مرجعیت امام را در سالهای ۴۱ تا ۴۹ انکار میکند و چنین مینمایاند که زمینه مرجعیت ایشان در ایران پس از فوت آقای حکیم در سال ۴۹ فراهم شده است که خود تحریف تاریخ است و دوم چنین مینمایاند که سید مصطفی برای اینکه امام در جرگه و در مقام مرجعیت قرار بگیرد در تکاپو بوده است! در صورتی که آن شهید میدانست که امام از مراجع بزرگ جهان تشیع است و به دست و پا زدن نیازی نمیدید و اگر به فرض امام در صف مراجع قرار نداشت، سید مصطفی با آن معنویت و روحیه عرفانی هیچگاه در راه مرجعیت ایشان گامی برنمیداشت و تلاشی نمیکرد. اینگونه دست و پا زدنها از آن عناصر غربزده و غربباور است که به علت ضعف نفس و عقده خودکمبینی کوشش دارند از نام و مقام پدرشان سوءاستفاده کنند و از جایگاه آقازادگی و آیتاللهزادگی بهره ببرند و عقدهگشایی نمایند. سید مصطفی نه خود دنبال مقام و منصب بود و نه به مقام و موقعیت امام اندیشه میکرد. او «عارف بالله» بود، مرد خدا بود، در راه خدا گام برمیداشت، برای خدا حرکت میکرد و دنبال انجام وظیفه بود. بزرگترین آرمان او پیشبرد نهضت امام و دفاع از اسلام و ملت بیپناه ایران بود. شهید سید مصطفی خمینی در دوران تبعید در نجف به عنوان یک بازوی توانا برای امام به شمار میآمد و نقش رابط میان امام و مبارزان ایران را ایفا میکرد. بسیاری از مبارزان برای کسب تکلیف و گرفتن رهنمود از امام با آن شهید ارتباط برقرار میکردند؛ با او گفتوگو میکردند و از طریق او دیدگاهها و رهنمودهای امام را به دست میآوردند.
شهید سید مصطفی برای به دست آوردن اطلاعات از ایران و رسانیدن اخبار و گزارشهای راست و درست به امام نیز کوشا بود و حتی برای ایجاد ارتباط میان امام و ملت ایران و راهنمایی مبارزان و مجاهدان اسلامی و یاران، شاگردان و پیروان امام گاهی ناگزیر میشد به نام زیارت، به مکه، مدینه و شامات مسافرت کند و نهضت اسلامی و پیروان آن را سامان بخشد و میان امام و یاران ایشان پیوند بیشتر ایجاد کند. شهید سید مصطفی در دوران تبعید در نجف در پدید آوردن اتحاد و هماهنگی میان روحانیان مبارز برونمرزی و بازداشتن آنان از بیراههپویی و فریبخوردن نیز تلاش و کوشش پیگیر و خستگیناپذیری داشت و در برهه حساس و خطرناک زنگ خطر را به صدا درمیآورد و عناصر مرموزی را که بر آن بودند برخی از طلاب مبارز و سادهاندیش را آلت دست کنند میشناخت و میشناسانید و بدینگونه دست رد بر سینه نامحرم میزد و کوتاه سخن باید گفت که شهید سید مصطفی خمینی ریشهایترین و سازندهترین سهم را در پیشبرد نهضت امام و پیروزی انقلاب اسلامی داشت و حیات و شهادت او انقلابآفرین بود و این واقعیتی است که بسیاری از ناظران سیاسی، مبارزان راستین ایرانی و آشنایان، دوستان و شاگردان آن شهید به آن اذعان دارند:
… فعالیت سیاسی حاج آقا مصطفی خمینی از آن جهت اهمیت بررسی دارد که ایشان بهتر از هر کس دیگر نهضت امام خمینی(س) یعنی براندازی رژیم سلطنتی ایران و استقرار حکومت اسلامی را دریافته بود؛ بهتر از هر کس دیگر موضعگیری مناسب در مقابل حکام رژیمهای پهلوی و بعث عراق میکرد؛ بهتر از هر کس دیگر مبارزان انقلابی را در حضور و غیاب امام، راهنما و هدایتگر بود؛ بهتر از هر کس دیگری با طرد عناصر غیر صالح و مظنون نهضت اسلامی را از خطر آسیب نفوذیها مصون نگه میداشت و بهتر از هر کس دیگر تا پای جان در پای نهضتی که پدر بزرگوارش بنیان نهاده بود ایستاد…
… سید مصطفی در طول ۱۲ سال اقامت در عراق، حلقه اتصال اجزای نهضت اسلامی در ایران و نقاط مختلف جهان، با کانون آن در نجف و همچنین مسئول ایجاد و برقراری رابطه با مبارزین در سطوح مختلف بود که محوریت و مرکزیت این ارتباط با مبارزین مسلمان بود… شهید سید مصطفی خمینی از طرق مختلف مانند توزیع رساله عملیه، اعلامیهها، پیامها، نامهها و نشر سخنان امام خمینی(س) در ایران و سایر کشورها از راه شبکه مبارزین، به نشر افکار انقلابی و اندیشههای امام خمینی میپرداخت. همچنین با سفرهایی به کشورهای عربستان، سوریه و لبنان که غالباً به بهانه زیارت صورت میگرفت، با مبارزین مسلمان و طرفداران ایرانی و غیر ایرانی امام ارتباط برقرار میکرد و به آنها رهنمودهای لازم را میداد و کسانی را که آمادگی داشتند به مراکز آموزش نظامی معرفی میکرد… سید مصطفی خمینی در این راه از یاری افراد مسلمان متعهد و همسو با اهداف اساسی نهضت نیز بهره میگرفت و با مبارزین سیاسی- مذهبی ایران ارتباط داشت و به آنها مأموریتهای سیاسی و اجتماعی در راستای نهضت اسلامی محول میکرد.
نکته قابل توجه در شیوه مبارزاتی سید مصطفی نفوذناپذیری، هوشیاری و عدم مماشات با کژاندیشان بود. اگر کسی از مبارزین را میدید که از خط امام، انقلاب و موازین اسلامی منحرف شده و مغرضانه فکر میکند، با او کاملاً قطع رابطه میکرد و در مقابل اگر متوجه میشد که کسی فریب خورده، تلاش میکرد او را اصلاح کرده به راه راست هدایت کند…
… شجاعت بینظیری داشت، همان شجاعت امام را داشت، از هیچ چیزی نمیترسید، یک نمونه امام بود، امام کوچک بود، کسانی که او را مسموم کردند میدانستند که چه شخصیتی را به شهادت میرسانند… او طلایهدار انقلاب بود… حاج آقا مصطفی را نمیشناسند باید بدانند که ایشان طلایهدار انقلاب بود…