۲۵ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۷:۵۷
کد خبر: ۷۴۱۸۲۹

عیادت امام رضا علیه السلام از خادمش!

عیادت امام رضا علیه السلام از خادمش!
خواب دیدم امام رضا علیه‌السلام آمده بود اینجا، دست کشید روی دستم و گفت: میرزا خوب شدی، چیزی نیست، بلندشو بیا حرم.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا با اینکه آستان اگر زائری محل اسکان نداشته باشد، دعوت‌شان می‌کند به خانه معصومه خانم اما اگر یک روز خانه‌شان خالی از زائر باشد. دلش طاقت نمی‌آورد و دامادش را می‌فرستد تا زائری را مهمان خانه‌شان کند. می‌پرسم سخت نیست، خانه‌تان کوچک‌ است. آشپزخانه و سرویس بهداشتی هم مشترک است. حاج آقا هم مریض هستند و نیاز به استراحت دارند و هر روز مهمان دارید؟! معصومه خانم می‌خندد و می‌گوید :« حاج‌آقا خیلی این رفت و آمد زائرها را دوست دارد تا وقتی که سالم  بود خودش بچه‌ها را می‌فرستاد دنبال زائر حالا هم که تمام روحیه‌اش همین زائرهای آقاجان هستند. اگر مهمان داشته باشیم حالش خوب است و دلش شاد.» 

نگاهم می‌چرخد روی همسرش. به خادمی که سال‌ها صحن به صحن در حرم امام رئوف‌مان خدمت کرده. هر روزش را زیر سایه امام رئوف گذرانده و دلش را سخت گره زده به شبکه‌های ضریح و نفس‌هایش عادت دارند به هوای حرم. معصومه خانم راست می‌گوید دلخوشی این مرد چه می‌تواند باشد جز آنکه هنوز هم خادمی آقا  را بکند اما طور دیگری.

این خادم موسپید و روی سپید عمرش را در کنار زائران آقا گذرانده حالا چطور دلش تاب بیاورد فقط گوشه خانه بخوابد و افتخار خادمی را از خودش بگیرد. اصلا صدای این زائرها که در گوش خانه پیچیده از هزار قرص و دارو بیشتر اثر دارد برای حال او.

ندیدی معصومه، امام رضا «ع» اینجا بود 

همسرش خادم است و حقوق ماهیانه‌شان از امام رضا«ع» می‌رسد. بخاطر همین معصومه خانم اعتقاد دارد هر چقدر هم کم باشد. همین که رزق‌شان امام رضایی است نمی‌گذارد برکت از این خانه برود. اما چنندسال پیش ماجرایی پیش می‌آید که برای همیشه این خانه را خوش یمن و مبارک کرده.

بغض می‌نشیند کنج گلوی معصومه خانم، هنوز هم حرف آن روز که پیش می‌آید. چانه‌اش می‌لرزد و چشم‌هایش اشکی می‌شود. حق دارد حس نابی را تجربه کرده:« پدرشوهرم از خادمان قدیمی حرم بود. به بیماری سختی دچار شد و چندوقتی بیمارستان بستری بود. تا اینکه پزشکان  از او قطع امید کردند و مرخص شد. چون همسر من پسر بزرگ‌شان بود ایشان را آوردیم خانه‌مان.

یک روز رفته بودم چنددقیقه‌ای بیرون و وقتی برگشتم میرزا«پدرشوهرم» گریه می‌کرد و مدام می‌گفت: خوب شدم دیگر. می‌روم خانه‌مان. نگران شدم پرسیدم میرزا چه شده؟ چه‌طور خوب شدی! کجا می‌خواهی بروی آخه. گفت: خانه‌تان دیگر بی‌برکت نمی‌شود عروس!  خواب دیدم امام رضا علیه‌السلام آمده بود اینجا. دست کشید روی دستم و گفت: میرزا خوب شدی. چیزی نیست. بلندشو بیا حرم.

میرزا خوب شد طوری که دیگر از بیماری‌اش اثری نبود. آن زمان آیت‌الله طبسی، تولیت آستان قدس را برعهده داشت و با اینکه پدرشوهرم بازنشسته شده بود اما اجازه نداد میرزا لباس خدمت از تنش بیرون بیاورد و خانه نشین شود. میرزا تا سال‌ها بعد از بازنشستگی افتخار خادمی را داشت. یکی از روزها که شیفت خدمتش تمام شده بود و از حرم به خانه می‌آمد تصادف کرد و فوت شد.»

وقتی امام رضا«ع» به عیادت خادمش آمد

گوشه روسری‌اش را به دست می‌گیرد و اشک از چشم‌هایش پاک می‌کند. هربار که یادش می‌افتد امام رضا«ع» آمده خانه‌شان و فرش های خانه‌اش افتخار داشته قدم‌های آقا را به جا بخرد، هم گل از گلش می‌شکفد و هم گریه امانش نمی‌دهد. می‌گوید:« شاید باورتان نشود اما من یقین دارم امام رضا (ع) اینجا بوده. آنطور که بیماری از تن میرزا رفت. برای همه عجیب بود. بعد هم آن امام رضایی که من می‌شناسم با آن همه مهربانی مگر می‌شود وقتی خادم خانه‌اش که سال‌ها خدمت‌گزار آقا بوده بیمار می‌شود، به سراغش نیاید و فراموشش کند!

معصومه خانم چرا نباید باورمان شود؟! ما امام رضا«ع» را می‌شناسیم. همان امامی که با غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبانش غذا می‌خورد. آنها را سرسفره‌اش می‌نشاند و برایشان صحبت می‌کرد و با آنها انس گرفته بود. همان امامی که اولین نفر به عیادت اطرافیانش می‌رفت. چرا نباید روزی از در خانه تو داخل آمده باشد. روی این فرشی که می‌گویی نشسته باشد. خادمش را عیادت کند. دستش را بفشارد و حالش را بپرسد. معصومه خانم ما از آن امام رضایی که می‌گویی غیر از این انتظار نداریم!»

ارسال نظرات